نگارش از نزديك با تصوّری از دورنما
 مصلاّی تهران / کتیبه ی نستعلیق استاد عبدالرضایی و کتیبه ی ثلث استاد موحد در یک قاب عکس / عکاس: رضا شیخ‌محمّدی «كتيبه» گونه‏اى فرآورده‏ى هنرى در خطّه‏ى خط است كه هنرمند خوشنويس براى خلق آن، به قاعدهٔ توليد ديگر صنايع دستى، چشم در چشم كار و در نزديكترين فاصلهٔ ممكن نسبت به دست و پنجه به توليد آن مبادرت مى‏ورزد.
ولى صعوبت كار از آنجا آغاز مى‏شود كه كتيبه را بايد بر اساس تصوّرى از دورنماى اثر آفريد. بسا دفعاتى كه راقم اين‏ سطور در اوا/سط دههٔ 60 كه براى دفتر تبليغات قزوين كار تبليغاتى مى‏كرد، پلاكاردى را به تصوّر اين كه خوب از كار و آب درآمده، تا كرده و قلم‏موها را شسته است; ولى وقتى نصب‏شده‏ى كار را در اوج ديده است، شرمناك در آن‏ نگريسته; چرا كه بس حالت مضحكى داشته و نسبت ميان قوّت و ضعف‏ها به هم ريخته است. از استاد كرمعلى‏ شيرازى نقل مى‏كنند كه در كارگاه آموزش خوشنويسى‏اش گفته بود كه بارها خطّى را كه در دانگ درشت مى‏نوشتم، كف حياط خانه پهن مى‏كردم و از فراز بام به تماشايش مى‏نشستم! كتيبه‏نگار و ايضاً پلاكاردنويس بايد آنقدر از راه‏ آزمايش و خطا، از نزديك بنويسد و از دور نظاره كند و دوباره به نزديك آيد و اثر را حكّ و اصلاح كند، تا در نهايت‏ بى‏نياز به دورشدن از اثر، آن را با رعايت اصول و هندسه‏ى درخور توليد نمايد.
استاد احمد عبدالرّضايى كه سال آينده پا به 50 سالگى مى‏گذارد، در شمار آن دسته خوشنويسانى است كه تجربه‏ى‏ طولانى پلاكاردنويسى در اوايل انقلاب و زمان جنگ، تجربه‏ى ذيقيمتى را در خصوص نگارش كتيبه (به خطّ نستعليق‏ و ثلث) برايش به ارمغان آورده است; تا آنجا كه به قول دوست خوشنويسم على رضائيان: به روح و جوهره و آناتومى‏ حروف براى اينكه بتواند آن را با پرگار و ساخت‏وساز از كار درآورد، دست يافته است.
با وامگيرى از تعابير خود استاد بايد بگويم كه سوء سابقه‏ى اين هنرمند در خوشنويسى زياد است!(1)
استاد در 1359 هجرى شمسى به اخذ مدرك ممتاز نايل شده و شايد براى اداى دين به خوشنويس شهير تُرك: حامدالأمدى نام فرزندش را حامد گذاشته است. اين حقير گاه از سر طنز به ايشان ابوحامد مى‏گويم.
براى بهره‏ورى و لذّت‏بردن از خطّ عبدالرّضايى كمى تا قسمتى مى‏بايست ذهن و ضمير را از آنچه پايتخت‏نشينان‏ ترويج مى‏كنند، خالى كرد. اگر هنرجويى باشى كه در آتمسفرى زندگى كنى كه تنها با قرائت استاد اميرخانى از زيبايى‏ دمخور باشى و ذهن را تربيت كرده باشى (با آنكه ايشان بزرگْ‏فنّانى است كه بنده خود از پرورش‏يافتگان مكتب‏ خوشنويسى ايشان هستم) بسا كه اگر به ديدن كتيبه‏ى عبدالرّضايى بروى، آخر كار از هزينه‏اى كه در اين راه صرف‏ كرده‏اى، پشيمان باشى.(2)
اين قاعده در مورد پيروان شيوه‏ى ميرزا غلامرضا هم كه دربست در فضاى شيوه‏ى استادانشان بسر مى‏برند، صادق‏ است. اين دسته در اثر همجوارى و مؤانست با پسند غلامرضا از زيبايى، تمام حركات و سكنات استاد را درس‏آموز، واجد نكته و حتّى وحى منزل مى‏بينند و مى‏انگارند. بدا كه آنان نيز به اين دام مبتلايند كه از باغ هنر اميرخانى (كه نام او را نماينده‏ى شيوه‏ى ميرزاى كلهر فرض مى‏كنم) حظّى نبرند. عجبا كه گاه من شاگرد، «بد»ى را كه استادم مرتكب شده، بد مى‏بينم; ولى شرم حضور اجازه نمى‏دهد كه به اين امر تصريح كنم. و دم خروس اين خودسانسورى در جاهايى لو مى‏رود. به خاطره‏اى توجّه كنيد و ببينيد چگونه «آمدن اَغراض» موجب «پوشيده‌‏شدن هنر» مى‏شود.

اَغراض هنرپوشان!
جلسه‏‌ى هفتگى دعاى توسّل خوشنويسان قم در 17/6/83 در منزل داود چاووشى برگزار شد و جناب عبدالرّضايى هم حضور داشت. دقايقى از شروع جلسه و گپ و گفت در باب اخبار و رويدادهاى خوشنويسى نگذشته بود كه‏ عبدالرّضايى كليد ماشينش را به «محمّد عابد» - نوممتاز قمى و مريد خطّ عبدالرّضايى - داد و گفت كه در ماشينش‏ خطوطى هست كه خوب است دوستان جلسه ببينند. تصوّر عمومى اين بود كه خطوط مزبور به قلم استاد عبدالرّضايى نگاشته شده. عابد خطوط لوله‏شده را آورد و وسط جلسه باز كرد. نستعليق بود و ثلث. ثلث‏ها در دانگ‏ بزرگ تحريرشده و مضمونش سوره‏هاى قرآنى و بعضاً تركيبات نمايشگاهى و به سياق تركيبات عبدالرّضايى بود. در جلسه ولوله افتاد و ملّت، نديده بَه‏بَه كردند. خطها دست به دست مى‏گشت و اين جملات در آن لحظات شنيده شد:
«ببينيد و رد كنيد!»، «به همه‏تان نوبت مى‏رسد» و...
نوع مكث‏هايى كه توسّط حضّار بر خطوط مى‏شد، از نوع مكث بر خطوط اساتيد بود. خود من - شيخ‏محمّدى - وقتى‏ آثار را ديدم، با آنكه پاشنه‏ى واوهاى نگاشته‏شده به نستعليق را - حتّى در قالبى كه آقاى عبدالرّضايى مى‏نويسد - مى‏پسنديدم، سعى نمى‏كردم زود از روى خطوط بگذرم و بگويم:
«اين كه به مذاق من جور نمى‏آيد; پس هيچ!» چون احساسم اين بود كه خطّ استاد است و نبايد در آن ايراد ديد و اگر هم ايراد ديده شد، نبايد ايراد گرفت!
لحظاتى بعد عبدالرّضايى به على معماريان كه يكى از اين نوشته‏ها (به قلم ثلث و اجراشده روى كاغذ ابروباد) را در مقابل داشت و در كنار على بخشى و ابوالفضل احمدى در آن مى‏نگريستند، گفت:
«آقاى معماريان! چطور است؟» گفت:
«من در ثلث تجربه ندارم.» و با اين كلام خود را از قضاوت خلاص كرد.
عبدالرّضايى گفت:
«اين‏ها خطوط يكى از هم‏شهريان شماست. خانم هم هست.» ابوالفضل احمدى هاج و واج گفت:
«يعنى هم نستعليق‏ها و هم ثلث‏ها؟» گفت:
«همه! همه!»
به محمّد عابد كه پهلوى من نشسته بود، سُقلمه‏اى زدم كه:
«تو كه ارتباط بيشترى با استاد عبدالرّضايى و خطوط ايشان دارى، چطور در همان نگاه اوّل متوجه نشدى كه خطّ استاد نيست؟» گفت:
«از قضا من در خطها ايراد مى‏ديدم; ولى جرأت نكردم به آن‏ها اشاره كنم. گفتم: شايد مشق حاجى (عبدالرّضايى) كم‏ شده يا چون مدّتى در يك خط تمركز مى‏كند، ديگر خطوطش اندكى افت مى‏كند.»
كم‏كم نقدها شروع شد. يكى از جماعت به عبدالرّضايى گفت:
«سطرهايش خوب است; ولى چليپايى كه نوشته ايراد دارد.» مجيد داستانى گفت:
«ثلثش ضعيف است!» انگار درپوش احساسات ملّت را برداشته باشند، شروع كردند به راحتى ايرادها را گفتن! و من‏ ديدم چقدر وقتى نام يك هنرمند بزرگ در پشت اثرى كه در اندازه‏ى او نيست، وجود دارد، زبان‏ها براى نقد و انتقاد، قفل مى‏شود. گاه نه تنها جسارتِ ايرادگرفتن نيست; بلكه حتّى ايرادها انگار ديده نمى‏شود. گويى حائلى كه شخصّيت‏ آن بزرگ است، بين بيننده و اثر ايجاد مى‏شود و نمى‏گذارد بد را بد ببينيم; چون انتظارى كه داريم، بالاست و اين انتظار بالا اثر ضعيف او را هم در كارگاه روتوش ذهن ما، حكّ و اصلاح مى‏كند. در مجلس آن شب، ناگهان ظرف چند ثانيه، حجاب و ديوار يادشده كنار رفت و وقتى شخصيّت «عبدالرّضايى» يك قطعه خط را پشتيبانى نكرد (با اينكه خطوط، اثر شاگرد عبدالرّضايى: خانم وزيرى بود) آن وقت ديگر «هنر پوشيده نماند» و ايرادها آفتابى شد.
همينجا بگويم كه من خود از اين اَغراضِ هنرپوشانه خلاصى ندارم; ولى از آن ابراز بيزارى مى‏كنم.
خوشبختانه استاد عبدالرّضايى خود در شمار كسانى است كه به ديگر شيوه‏ها حرمت مى‏نهد و يكسونگر نيست.
اميرميثم سلطانى دوست شكسته‏نويسم مى‏گفت: يك بار از آقاى عبدالرّضايى شنيدم كه مى‏گفت:
«اميرخانى كتابت را به حدّ اعلى رسانده است و در بين معاصرين و قدما مشابه او نيست.» 
شنيدن اين قضاوت از كسى كه به ظاهر تصوّر مى‏رود كه از منتقدين شيوه‏ى استاد اميرخانى است، حاكى از سلامت‏ نفس و ديد همه‏جانبه‏ى ايشان است.
آنچه در ذيل مى‏آورم، قطعاتى از زمان گذشته و گاه تك‏لحظه‏هايى است كه از جويبار جارى زمان كه بر من مى‏رود، صيد كرده و به قيد كتابت درآورده‏ام. در اين‏ قطعات گزارش‏گونه و برگرفته از دفتر يادداشت روزانه‏ام جناب استاد احمد عبدالرّضايى حضور داشته است. مواردى كه با سه‏نقطه مشخّص كرده‏ام، موارد سانسورشده است. گاه نام برخى افراد را به شكل درهم‏ريخته‏ى حروف يا تغييرشكل‏يافته و احياناً حتى با حرف اول نامشان و اگر هيچ يك از اين راه‏ها افاقه‏ نكرده با سه‏نقطه آورده‏ام. همچنان، برخى جملات تند و تيز و وبلاگى است و به درد چاپ نمى‏خورد; هر چند من چاپ چنين متونى را نيز خوش دارم و در كتاب «عسل و مثل» آن را آزموده‏ام. به هر تقدير اين شما و اين برش‏هايى كه عرض شد:
18/9/79 افطار مهمان انجمن خوشنويسان ايران هستيم. لاجوردى واژه‏ى «رِفرنس» را بكار برد كه نمى‏دانم از آن چه‏ معنايى اراده كرده بود؟
عبدالرّضايى با آنكه رياست انجمن خوشنويسان را به عهده ندارد، همچون رؤسا سخن مى‏گويد. او در خلال‏ حرف‏هايش كسى را كه «هم نداند هم ندارد هيچ قصد اكتساب» مورد نكوهش قرار داد. بعد، ابراز كرد:
«وقتى سياست انجمن خوشنويسان مركز، اين است كه به تمام شركت‏كنندگان در امتحان متوسّط، مدرك قبولى بدهد - حتى اگر با چوب كبريت يا سر چاقو نوشته باشند - نيازى نيست مدرّسين اصرارى داشته باشند كه حتماً در اين‏ امتحان، بالاى سر هنرآموزانشان باشند!»
عبدالرّضايى از «نعمان صحرانورد» به‏عنوان بهترين شاگردش در ايّام تدريس ياد كرد با اين افزوده كه اندكى بازيگوش‏ هم بود!
صحرانورد در همين جلسه، آقاى عبدالرّضايى را به‏خاطر متكلّم‏وحده بودن به باد انتقاد گرفت و نيز به اين كلام‏ عبدالرضايى كه دالِ فلان خوشنويس، سه‏زار نمى‏ارزد، متعرض شد و آن را با سليقه‏اى‏بودن خط در تنافى دانست.

تعامل اساتيد خوشنويسى هم‏شيفت‏
جناب عبدالرّضایی در 11/2/81 در محلّ انجمن خوشنويسان دفتر قم واقع در خيابان دورشهر به اين ذهنیّت كه هم‏شيفت‏بودن من با على‏ رضائيان باعث تغييراتى در خطّ بنده شده است، صحّه گذاشت و گفت:
يك بار در انجمن خوشنویسان تهران در دیداری که با استادِ مرحوم عبداللّه فرادى داشتیم و خطّی از ایشان را دیدم، به آن استاد گفتم كه فلان كلمه را شبيهِ آقاى اميرخانى نوشته‏ايد! ايشان ابداً از اين كلام‏ ناراحت نشد و حتّى بر اين نكته صحّه گذاشت كه همجوارى من و اميرخانى و نيز ديگر اساتيد، موجب تبادل برخى‏ نكات به يكديگر و تأثير و تأثّراتى مى‏شود.
24/4/83 عابد به نقل از استاد احمد عبدالرّضايى نقل مى‏كرد:
در ماه‏هاى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، مرحوم سيّد حسين ميرخانى به قم آمده بود. نمايشگاه خطّى در سالن هلال‏ احمر قم برگزار بود. اساتيد خط جمع بودند. ظاهراً آن روز حضرت امام در قم ديدارى عمومى داشتند و خطّاطان هم‏ براى ديدن ايشان رفتند. در اين حال من (عبدالرّضايى) و مرحوم ميرخانى تنها مانديم. با ايشان صحبت‏هاى مختلفى‏ كرديم; از جمله گفت:
«شجريان كه نزد من شاگرد خط بود، بهش گفتم كه دنبال مطربى نرو! رفت و ديديد كه نتيجه‏اش چه شد. همه‏ى بساط موسيقى جمع شد!»
(در آن ماه‏ها به خاطر تب و تاب انقلاب، موسيقى بساطش جمع شده بود و ميرخانى تصوّر مى‏كرد كه اين وضعيّت‏ ادامه مى‏يابد. در حالى كه عنقريب دوباره موسيقى جايگاهش را در نظام جمهورى اسلامى يافت.)

28/5/83 ديشب بعد از جلسه‏ى دعاى توسّل در منزل بخشى از ساعت 12 شب تا 5 صبح با على رضائيان در منزل‏ اجاره‏اى مهدوى بودیم. (عيال و متين در تهران براى بازگشت شريف‏سادات و حسن از مكّه. امين منزل مرادى دامادى كه با معصومه در مكّه است و زهرا و رايحه آمدند آنجا.)
رضائيان بعد از ديدن فيلم صداقت جبّارى در كاخ سعدآباد كه من - ر.شيخ.م - فيلمبردارى كرده‏ام، به طنز گفت:
«اگر حسن اعرابى و محمّدتقى اسدى - دو مدرس انجمن خوشنويسان قم - را در چرخ گوشت بريزند و قاطى كنند، مى‏شود: صداقت جبّارى!» و افزود:
يك بار جبّارى به من (رضائيان) مى‏گفت:
«موقع سلام دادن، دست هيچ كس جز دست آقاى عبدالرّضايى، خوب در دست من چفت نمى‏شود!»
18/8/83ُ از آقاى عبدالرّضايى در منزل معماريان اصل ماجرا را شنيدم. گفت: نمايشگاه مزبور در هلال احمر
(ساختمان كنونى آن در نزديك مدرسه‏ى دارالشّفأ) برگزار شد. من و آهنگران و رازقى هم بوديم و عكس گرفتيم و من‏ از خطوط اساتيد عكس سياه و سفيد تهيّه كردم; ولى به كسى امانت دادم و ديگر به من باز نگرداند. (من از اينكه كسى‏ چيزى بخواهد و به او ندهم، ناراحت مى‏شوم. يك بار هم يكى از بستگانمان كتابى از من خواست كه به او وعده دادم‏ كه فتوكپى از آن بگيرم و به او بدهم. اجل به او مهلت نداد و من فرصت نيافتم به وعده‏اى كه خيال مى‏كنم زمان عمل به‏ آن دير نخواهد شد، عمل نكنم. وقتى خبر فوت او را شنيدم، خيلى دلم سوخت.)
در نمايشگاه فوق‏الذّكر آقاى اميرخانى از تهران آمده بود كه خيلى جوان بود. در سنّ الانِ ما بود. در نمايشگاه مزبور قطعه‏خطّى از ايشان حدوداً در ابعاد 60*30 به نمايش در آمده بود كه خيلى خوب نوشته بود و مثل خطوطِ الاَنش‏ نبود! متن اين بود:
«مرغ دل در كف طفلى است كه از بيخبرى / بلبلش مانده به كنج و قفسى افتاده است»
لامِ دل را كنار غينِ مرغ گذاشته بود. دال بالا. كف را كشيده بود و طفلى دوكشيده‏اى رويش انداخته بود. است را بالاى طفلى. (من به‏ نظرم رسيد كه همينكه متن نوشته‏ى اميرخانى را عبدالرّضايى به ياد داشت، آنهم با جزئيّات تركيب كه انگار از روى آن‏ ايميج گرفته بود، خود علامت اين است كه منزلت اميرخانى در نزد امثال آقاى عبدالرّضايى تثبيت شده بود و هست.)
ما در هلال احمر كه بوديم، امام در آن ايّام براى رفتن به فيضيه با ماشين مى‏آمد و او را از پس و پشت‏ها به مدرسه‏ مى‏بردند و ما مى‏ديديم. خوشنويسان همه رفتند و من و استاد حسن مانديم كه با كمر خميده و عصابه‏دست، آمديم‏ مقابل تابلوى نوشته‏ى شجريان كه يك «حسبنا الله و نعم الوكيل» نوشته بود خيلى خوب. ميرخانى به سختى كمر راست كرد و گفت:
«اين شجريان خيلى استعداد داشت و اگر در اين رشته مى‏ماند، يك چيزى مى‏شد. ولى رفت دنبال مطربى!»
8/6/83 عابد در تلفن به نقل از عبدالرّضايى: عادت كرده‏ايم شب‏ها بيدار باشيم و روزها تا حدود يازده بخوابيم. محل‏ كار آقاى عبدالرّضايى: فلكه‏ى باجك، ك 52، خانه‏ى ديگر ايشان است كه محلّ كارش است.
با استاد عبدالرّضايى و محمّد عابد از 9 تا 12 شب در منزل.
وقتى شنيد آیة‏الكرسى زين‏العابدين اصفهانی را به 500 ه.ت خريده‏ام، حالتى از خود نشان داد كه انگار شوكه شده و تعجّب كرده است. ولى عجيب اینكه در انتهاى نشست، ابراز كرد:
در ميان خطهايى كه آوردى، هيچكدام به اندازه‏ى خطّ گلستانه (دوسطرى) و نيز نسخ زين‏العابدين (آیة‏الكرسى) به‏ دلم ننشست و اين دو به قيمتى كه خريده‏اى، مى‏ارزد!
آقاى عبدالرّضايى عينكش را در كارگاهش جا گذاشته بود و خطوط ريز مانند گلستانه و زين‏العابدين را از فاصله‏اى‏ در حدود 60 سانت نگاه مى‏كرد كه خيلى عجيب بود از اين فاصله بتوان جزئيّات را ديد.
سياه مشق «تجربه كردم» را اثر مسلّم ميرزا غلامرضا دانست و پشت آن هم به خط خود اين معنا را تأييد كرد و افزود:
هيچكدام از شاگردانش نمى‏توانند اين خط را نوشته باشند. شكست و انتقال حركت از جيم به ر در كلمه‏ى تجربه كار دست يك استاد است و نيز اسكلت كلّى كلمه‏ى «نيست» و نيز واو «نكو» و دال «كردم». ولى من به فتوكپى رنگيش‏ راضيم و به جاى اينكه يك ميليون تومان به اين خط بدهم، صد هزار تومان مى‏دهم و به اردبيل مى‏روم براى تماشاى خطوط قديمى و كاشيكارى‏ها. اينكه خط را بخرم براى اينكه گران شود، «خطبازى» است و جدا از عالم خطّاطى. خطوط گلستانه در موزه‏ى فين كاشان را اگر پول داشته باشم، مى‏خرم و به چندين برابر هم از من بخرند، نمى‏فروشم; حتى اگر به پولش نياز پيدا كنم. از ايشان پرسيدم:
«براى من تعجّب‏آور است كه شما به رغم اينكه تابلوهاى همواره در معرض نمايش ميرزا آقا خمسه را در حرم مطهّر حضرت معصومه(س) در برابر ديد داشته‏ايد، چگونه شد كه از كانال مرحوم سيّد حسن ميرخانى و آقاى خروش گذر كرديد و در نهايت به ميرزا غلامرضا رسيديد؟» توضيح مبسوطى داد در مورد سابقه‏ى انجمن خوشنويسان قم:
«حدوداً در سال 55 بود كه آقاى آهنگران در همين ساختمان كنونى انجمن منتها در طبقه‏ى 2 انجمن را اداره مى‏كرد. من جوانى شهرستانى بودم كه در قم مى‏زيستم. (از بدو كودكى از اراك به قم آمده بودم.) وقتى رفتم انجمن فردى به نام‏ «منوچهر نوح‏سرشت»(4) كه در حال حاضر در تهران است، آنجا بود. اين فرد كپى خطوط آقاى اميرخانى را از تهران‏ مى‏آورد و القا مى‏كرد كه ببينيد كه چقدر اين قسمت‏هايش را خلاف قاعده و بد نوشته است. من در مسابقات‏ دانش‏آموزى شركت كردم. همه دورم جمع شده بودند. ناگهان هم پراكنده شدند و رفتند به سمت ديگر. من به آنجا كه‏ رفتم براى اوّلين بار احمد پيله‏چى را ديدم كه از قزوين آمده بود و او هم مسابقه مى‏داد. من هنوز امتحان‏هاى انجمن را نداده بودم. پيله‏چى كارتش را درآورد و گذاشت روى ميز و من نگاهى به آن انداختم و ديدم كه مدرك ممتاز دارد! فهميدم كه در اين مسابقه اگر نستعليق شركت كنم، باخته‏ام. اين بود كه به دوستم «كميجانى» - كه احتمال مى‏دهم‏ همين كميجانى باشد كه خبرنگار ايران در خارج از كشور است - گفت: بيا ثلث امتحان بدهيم. در آن مسابقات، پيله‏چى در نستعليق اول شد و من در خطّ عربى. رقيب من در خطّ عربى «قنبرى» از قزوين بود كه ده پانزده سال بعد خودش به من گفت كه رقيب من بوده. خانمى از قزوين هم در نسخ شركت كرده بود. وقتى از مسابقات برگشتيم، با انگيزه‏ى بيشترى خط را دنبال كردم. پسر آیةالله هادى معرفت با من همكلاس بود و به‏ كمك او رسم‏الخطّ هاشم بغدادى را كه از آن به كرّاسه تعبير مى‏كرد، از كتابفروشى بصيرتى قم خريدم و روى آن مشق‏ كردم تا براى مرحله‏ى بالاتر مسابقات آموزش و پرورش آماده كنم.
بعد رفتم امتحان دوره‏ى خوش را در انجمنى كه رياستش با آهنگران (كه عبدالرّضايى از او با تعبير طنزآميز اوستاحسن‏ ياد مى‏كرد) بود، دادم. من اولين هنرجوى انجمن قم هستم كه مدرك ممتاز گرفتم.
گفتم: پس با اين وصف، خوشنويسى در قم، قبل از انقلاب، جايگاه و پايگاهى نداشته. گفت: همينطور است. ولى‏ فردى بود به نام «برزگر» كه مى‏رفت در صحن مى‏نشست و از روى خطوط ميرزا آقاخمسه مشق مى‏كرد. او بعداً به جرم‏ همكارى با گروهك‏ها اعدام شد.
در اوايل انقلاب به مدرسه‏ى صدوق مى‏رفتم و همگام با حركت انقلاب، پلاكارت مى‏نوشتم. ديگر خوشنويسان قم‏ نظير آقاى آهنگران هم براى پلاكارت‏نويسى به آنجا مى‏آمدند.
با شهيد ربّانى همدوره بودم و او هم در امتحانات انجمن شركت كرد. كتيبه‏ى «كتابخانه‏ى آىْ‏ا& العظمى خامنه‏اى» را ابتدا پيشنهاد 100 ه.ت كردم بعد ده درصد تخفيف دادم و در نهايت‏ 80 ه.ت گرفتم; در حالى كه يكى از خوشنويسان قم نوشته بود به 10 ه.ت و مقبولِ كاشيكار نيفتاده بود.
من قرائت خودم را از سبك غلامرضا ارائه مى‏دهم و دربست مثل او نمى‏نويسم و بعضاً تغييراتى ايجاد مى‏كنم و با موحّد از اين رو اختلاف داريم و گاه به دعوا مى‏كشد. كلمه‏ى «ست» را معتقدم بايد جورى نوشت و تنظيم كرد كه انگار يك حرفِ «ب» است. موحّد شيوه‏ى ديگرى دارد. راستى شيخ! قرار شده در دفتر تبليغات برنامه‏ى كلاس‏هاى كارگاهى خط ترتيب يابد و از پاييزْ من قرار شده تدريس‏ كنم براى طلبه‏ها. شما هم بيا! یکجا گفت:
نسخ را من نه به سبك زين‏العابدين كه به شيوه‏ى علاءالدّين مى‏نويسم.
اصل سياه‏مشق «فيض مسيحا ز دمم مى‏چكد» را از مرحوم ميرزا غلامرضا در منزل استاد اميرخانى ديدم كه روى‏ تاقچه گذاشته بود و انسان دلش نمى‏خواست چشمش را از آن سمت بگيرد! ولى چه سود؟ كسى كه چنين خطّى را در منزل دارد، چرا از آن استفاده نمى‏كند و ضادش خراب است؟ (يادآورى مى‏كنم كه اصل سياه مشق تجربه كردم از ميرزا غلامرضا را هم من - ر.شيخ.م - روى كامپيوتر گذاشته بودم; ولى ابداً از سوى آقاى عبدالرّضايى جلب توجه نكرد; به‏ خلاف خطِ «از خود بطلب» به قلم خودم كه درون قاب و چند سانت آنسوتر بود و در بدو ورودش از اين خط گفت و پرسيد كه گفتم: متأسّفانه اين خط نه به نمايشگاه راه يافت و نه در كتاب چاپ شد. گفت: رجبى - دبير همايش‏ خوشنويسى - قبل از نمايشگاه به من زنگ زد و گفت: بيا داور باش! و من نرفتم.)
 آقاى عبدالرّضايى تعبير «براى مصرف‏كننده اينقدر» را از آقاى اميرخانى نقل كرد. گفت: يك بار يك قطعه خطّ قديمى را از ايشان پرسيدم چند قيمت است؟ گفت: براى مصرف‏كننده اينقدر! يعنى اگر كسى از آن بهره‏ى خطّى ببرد، ارزشش را دارد كه گرانتر هم بخرد; چون مصرف‏كننده است و وقتى مصرف‏كننده باشد، بايد بالاتر بپردازد.  در بيرون منزل و در موقع خداحافظى گفت: هم خوشحال شدم كه خطّ شما بهتر شده (در منزل موقع ديدن خطِ وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم هم گفت: آهان! حالا خطّت يك تناسبِ بهترى پيدا كرده نسبت به خطهايى كه قبلاً از شما مى‏ديدم)

خطّ نستعلیق احمد عبدالرّضایی با مداد تراشیده‌شده و جوهر راپیت در مدینه‌ی منوّره در ذی‌القعده‌ی سال ۱۴۰۵9/9/83 از حدود ساعت 8 شب تا 2 بعد از نيمه‏شب در منزل دوم استاد عبدالرّضايى - كه مى‏شود به او ابوحامد گفت! چون پسرى به نام حامد دارد - كه كارگاه خوشنويسى براى كارهايش كرده است. ابتدا رضائيان هم بود و او خبرم‏ كرده بود كه بيا كارهاى كتيبه‏ى حاجى را ببين كه رفتم ديدم با پرگار براى «دارالولايه»ى مشهد مى‏نويسد. شعر از صفى‏عليشاه كه تضمين آيات قرآن است و آقاى عبدالرّضايى خيلى عالى اجرا كرده بود. مى‏گفت: در اوايل دهه‏ى 70 شمسى دوبار استاد.... به قم آمد. يك بار در مؤسسّه‏ى باقرالعلوم كه وابسته به دفتر تبليغات بود و بحث شورايى‏شدن انجمن خوشنويسان قم كه تا آن وقت توسّط آهنگران اداره مى‏شد. يك بار هم با خانمش آمد و نهار در منزل استاد.... بوديم.
در يكى از سفرها با آقاى...؟؟ به حرم رفتيم و كتيبه‏هاى ميرزا آقا خمسه و ميرزا عمو را ديديم. با آنكه از قبل از ظهر با او بوديم، مشاهده نكرديم نماز بخواند! من در آستانه‏ى قضاشدن نماز رفتم براى خواندن نماز. ظاهراً اين انتقاد ما را به‏ گوش.... رسانده بودند كه عبدالرّضايى مى‏گويد:
«....بى‏نماز است!» در شهركرد كه رفته بوديم، آقاى.... مرا كشيد كنار و توضيحاتى داد كه معلوم بود پاسخى به من‏ است. گفت:
«يك روحانى از قم به من اين خبر را داده كه در مورد من مى‏گويند نماز نمى‏خوانم.» با مشخّصاتى كه..... از روحانى‏ مزبور داد، دانستم منظورش ش.ف است. بعد گفت:
«من بعد از انقلاب براى اينكه ريا نشود، در جمع‏هايى كه بوده‏ايم، از آشكارخواندن نماز خوددارى كرده‏ام; حتّى اگر نمازم قضا شود!» در ادامه گفت: و يك چيزى هم گفت كه - شيخ! - اگر به كسى نمى‏گويى، بگويم! گفتم: صاحب‏اختياريد. گفت:
«به من گفت: من همه‏ى نمازهايم را يكجا آخر شب مى‏خوانم و بعدش نماز شبم را هم مى‏خوانم!»
19/9/83 مثال براى اينكه هنرمند گاه يك چاله‏ميدانىِ باكلاس است!
تعبير «اُذُن‏الفرس» (گوش اسب را) براى بالاى هاى دوچشم در خطّ ثلث به‏كار مى‏برند. براى «پايين هاى دو چشم نيز از تعبير «خُصیةْ‏الحمار» (به تعبير ع در 19/9/83: خايه‏ى خر!) استفاده مى‏كنند. تصوّر من اين است كه هنرمند - آن هم‏ هنرمندى كه با هنر مقدّسى مثل خطّ، آن هم خطّ ثلث كه سرشار از تحرير متون دينى است، سر و كار دارد - گاه آدم‏ فرهيخته‏اى است كه لش‏بازى در نمى‏آورد و حرف بد نمى‏زند; مثلاً در صحبت‏هايش از كلمه‏ى «كاف خر» استفاده‏ نمى‏كند، در عين حال كارى مى‏كند كه شايد بدتر از تلفّظ لفظ مزبور باشد: تصوير خايه‏ى خر را در نگارش خوشنويسى‏ خود داخل مى‏كند و مى‏گنجاند و نيمى از حرفِ ها را به گونه‏اى مى‏نويسد كه شبيه خايه‏ى خر باشد و اگر شبيه نباشد، غلط محسوب مى‏شود! و در مقام تدريس اين هنر نيز به هنرجويانش مى‏گويد كه زيرِ ها را مثل خايه‏ى الاغ بنويسند.

8/11/83 بعد از تماس معماريان رفتيم منزل آقاى عبدالرّضايى به آدرس فوق براى شامِ بازگشت از مكّه.
23/12/83 رفتم كلاس استاد عبدالرّضايى در دفتر تبليغات كه مخصوص طلاّب است. بعد از كلاس در خصوص‏ وضعيّت انجمن صحبت شد. گفتم:
چرا من يك كلاس بيشتر ندارم; در حالى كه آمادگى‏اش را دارم كه بيشتر كلاس داشته باشم و مثلاً براى خانم‏ها. گفت:
زمانى من اين را قانونمندش كرده بودم و قرار بود هر كس فقط يك كلاس داشته باشد. الاَّن هم مى‏گويم به خانم‏ «وزيرى» كلاس بدهيد. مى‏گويند: خانم... هم كلاس ندارد. خب پوزه‏فيوا! به اين دومى هم كه شما اسمش را آورديد، كلاس بدهيد. من كه اسم او را نمى‏دانستم و شما يادآورى كرديد! خب به او هم كلاس بدهيد و به خانم وزيرى و اديب‏ هم كلاس بدهيد. اديب هم نستعليقش از عمارتيان بهتر است و هم شكسته‏اش. 
رضائيان را توصيه به صبر مى‏كنم. چند وقت پيش بريده بود و من گفتم مقاومت كن در شوراى انجمن خوشنويسان و به عنوان مسئول آموزش.
من - ر.شیخ.م - گفتم: تقصير خود رضائيان است كه رياست را قبول نكرد؟ گفت: ايشان استخاره كرده و خوب نيامد. ضمن اينكه - پيش خودمان باشد! - كلاس اخلاق مى‏رود و استاد اخلاقش توصيه‏هايى به او كرده بود كه در نهايت او را واداشت كه‏ خودش را ندهد جلو. خانم يزدانپور - پيش خودمان باشد! - با من تماس گرفت و گفت: ما چهار نفريم كه وقتمان در شوراى انجمن اكثراً صرف اين مى‏شود كه آن دو نفر را كه اعرابى و عمارتيان باشد، راضى و متقاعد كنيم. عبدالرّضايى‏ افزود: حضور بانوان در شوراى انجمن پيشنهاد و اصرار من بود و مى‏خواستم آنها از نزديك لمس كنند مشكلات را. و اگر پوريزدانپرست رئيس مى‏شد بهتر از اعرابى بود. اعرابى يك حالتى دارد كه هيچ چيزى بهش اثر نمى‏كند. اگر به من‏ كسى چيزى بگويد، فكرم را اشغال مى‏كند. امّا اعرابى وقتى از انجمن خارج مى‏شود، عين خيالش نيست. اين دو نفر (اعرابى و عمارتيان) در بدو تصدّى رياست انجمن،...ميليون تومان در حساب پول بود و... نه اينكه حيف و ميل و اختلاس كرده باشند. ولى پولى بود كه ما با قناعت جمع كرده بوديم و آنها به غيرضروريات اختصاص دادند. اگر من‏ رئيس انجمن بودم شايد در حدّ 1000 نفر الاَّن هنرجو داشتيم و الاَّن ذوقشان اين است كه به 500 نفر رسانده‏اند! من با اعرابى در ظاهر مشكلى ندارم و ديدى كه با هم بگو و بخند داريم و كينه‏اى از او به دل ندارم كه اگر داشتم، نمى‏توانستم‏ با او حرف بزنم. ولى در خصوص عملكردش حرف دارم. پوريزدانپرست در وقتى كه جلسات مدرّسين را در زمان‏ تصدّى رياست انجمن داشتيم، چليپايش پيشرفت كرد. چند جلسه‏ى قبل كه تصادفاً جلسه‏ى مدرّسين را كه ديگر نه به‏ قوّت آن موقع برگزار مى‏شود، رفتم، از قضا همان چليپا را نوشته بودند و من ديدم كه در خصوص برخى حركات، پسرفت كرده است.
                                                                                         ادامه

9606 عکس‌های پست را که به دلیل بارگذاری در سایت ضربدر خورده بود و دیده نمی‌شد، حذف کردم. نسخهء سیوشده با پسوند ام.اچ.تی که حاوی عکس‌های مزبور است، از آر205 در کانال تلگرامیم منتشر کردم:
https://t.me/rSheikh/1437