مزار کهنه با سنگنبشتهء قرآنی

کتیبهء نقش برجستهء ثلث
بر سنگ قبری قدیمی
در منطقهء نظام‌الدّین اولیاء در دهلی
عکّاس: خودم، تیر ۸۹

کتیبهء ثلث به خط استاد حسین کاشانی آزاد

لمسجد اسس علی التقوی من اول یوم احق ان تقوم فیه فیه رجال یحبون ان یتطهروا والله یحب المطهرین
محل نصب: تهران، نمای بیرونی مسجدی در میدان صنعت (شهرک غرب)

طلای نشسته بر لاجورد

      
بسیاری - و من نیز - بر این تصوّرند که اشتهار یک اثر هنری یا یک هنرمند نشانهء عیارمندی است و هر چه دامنهء بر سر زبان بودن پرگستره‌تر باشد، با هنر فاخرتری سروکار داریم. در حالی که هنرنمایی برخی از اساتید در حوزهء کارشان بی‌سروصدا و بی‌حاشیه‌پردازی و خبرسازی صورت می‌گیرد؛ انگار در خلاء و سکوتی گاه سنگین و ناخوشایند می‌زیند و کار تولید می‌کنند.
زنده‌یاد «سیّد حسن زرّینخط» در زمرهء آنان است که بی‌آنکه بر موج معروفیّت و آوازه گام زند، هم کتابت‌های مغزداری دارد که آرایندهء کتب فارسی قدیمی (مربوط به مقاطع مختلف درسی) یا برخی صفحات تصانیف قدیمی است (
اینجا) و هم کتیبه‌های خاموشش در این شهر و آن شهر بر دیوار مساجد و گاه میادین (اینجا
) نشسته است و به مخاطبی که با چشم کاونده اینجا و آنجا را به شوق صید هنر رصد می‌کند، خوراک فکری و هنری می‌دهد.(۱)
صاحب این وبلاگ با دوربین کاننش(۲) به بازدیدکنندگان این تارنما فرصت می‌دهد تا دقایقی بر دقایق نگاشته‌های زرّینخط - محصول کارخانهء «خاک‌نگار مقدّم» که پـزندهء تعداد قابل توجّهی از کاشی‌های این نستعلیق‌نویس است - چشم بدوزند.
برخی از تصاویر ارائه‌شده در این پست نود درجه به راست یا چپ چرخانده (روتیت) شده‌ است. شاید این کار از نظر اصول عکّاسی از یک بنای تاریخی ناصواب باشد؛ ولی در عوض دید بهتر و آسانتری را برای بینندهء مشتاق فراهم می‌آورد؛ تا کتیبه‌هایی را که با رنگ طلایی بر پهنهء لاجورد در مسجدی در منطقهء دزاشیب تهران و نزدیک شعبهء مشهور انجمن خوشنویسان نشسته است، مشق نظری کند.
شیوهء زرّینخط در کتیبه‌نویسی که آشکارا برگرفته از مکتب استادش مرحوم عمادالکتاب سیفی قزوینی است، یک پاسخ خاموش هم هست؛ به آندسته کسانی که تصوّر می‌کنند که گذار از میرزا غلامرضا به کلهر و عمادالکتاب، افول در خط و تزریق اهمال‌نگاری در قلم کاتب و آغشته به پسندهای نامطلوبی است.
استادی که خودش را همیشه دوست داریم - و پاره‌ای افاضاتش را خیر - مدّعیست: خطّ عمادالکتّاب «در زندان کمیتهء مجازات، چاییده است»... اثری در همان مشرب و مکتب ِ چاییده، در دانگ کتیبه که نمایش بی‌پروای کلمات است و هرگونه کژتابی در آن رسوا می‌شود، ۵۵ سال است اینقدر دلبرانه بر ویترین دیواری عمومی - که مردم و از جمله اهل هنر از برابرش می‌گذرند - خوش نشسته و جلوهء مطبوع دارد، در حالی که کتیبهء همان استاد بر تارک یکی از کتابخانه‌های بزرگ این سامان که از صافنگاشته‌های نچاییدهء میرزا غلامرضا اخذ و اقتباس شده، اثر خوبی نیست و حتی این حسرت را برمی‌انگیزد که کاش زرّینخط زنده بود و فزون بر کتیبه‌های نستعلیق حسینیّهء آیةالله نجفی مرعشی(ره) سردر کتابخانهء این مرجع تقلید متوفّی را هم می‌نگاشت.


پی‌نویس:
۱. آرشیو شیخ به این اسناد و مدارک در خصوص حسن زرّینخط مجهّز است:
عکس‌هایی که صاحب این بلاگ از کتیبه‌های آن مرحوم در یکی از امکان مذهبی ورامین گرفته است. عکس‌های حقیر از کتیبه‌های زرّینخط از سردر برخی قبرهای خانوادگی در قم. اسکن از یک قطعهء اوریژینال خوشنویسی از زرّینخط که از کیوان شجاعی‌منش خریدم و در خلال معامله‌ای به عادل محمّدی اصفهانی فروختم. یک تصویر رنگی خانوادگی خودمان در قم مربوط به دههء ۵۰ که پسرخاله‌ام محمود کمالی با دوربین لوبیتل۲ گرفت و در آن پوستر کاغذی «ان اکرمکم عندالله اتقیکم» به خط زرینخط بر دیوار است. این اثر از وقتی به یاد دارم در منزل قدیمی ما در قم بود. مدتی از عهدهء خواندن امضای زرینخط برنمی‌آمدم و بعد که خواندمش، ترکیب کلمهء زرّین با خط برایم خیلی جلب توجه ‌کرد. (در آن ایّام هنوز ترکیباتی مثل زرین‌قلم و زرّین‌نقش و زرّین‌کلک و نی‌نگار باب نشده یا چندان روی بورس نبود و این مورد برایم تازگی داشت.
۲. مدل
 اس.تری.آی.اس

پلاکارد‌نوشته‌های بیست سال پیش شیخ

یکی از اشتغالاتم در ایّام اقامت در قزوین، نوشتن پلاکارد با رنگ پلاستیک بر روی پارچه‌های چِلوار سفید و سیاه بود. پلاکاردهایی را که در تصویر نصب شده، در سال ۱۳۶۹ شمسی برای ستاد برگزاری نماز جمعهء قزوین نوشتم.
عکس‌ها مربوط به مجلس سخنرانی حجـةالاءسلام و المسلمین شیخ حسین انصاریان در مسجدالنّبی (شاه) قزوین در صفرالمظفّر ۱۴۱۴ قمری (ظاهرا" مطابق با ۱۳۷۱ شمسی) است که دوست طلبه‌ام عبدالهاشم مالکی عکّاسی کرده و در اسفند ۷۲ در اختیار بنده گذاشته است.
تذکّر: مطلب فوق در گروه «پرشین‌کالیگرافی» در فیس‌بوک منعکس شد و کامنتهای متعدّدی در ذیل آن قرار داده شد و مباحث عدیده‌ای درگرفت که در نهایت به حذف تمام کامنت‌ها توسّط ادمین محترم آقای فرزان کرمانی‌نژاد انجامید.
لینک کامنت‌های محذوف قابل اجرا با وُرد ۲۰۰۳: اینجا

احوال و آثار علیرضا بخشی

مهندس علیرضا بخشی در شمار خوشنویسان قم، استاد انجمن خوشنویسان این شهر و در سنوات اخیر سکّاندار ریاست این انجمن است. وی در کارنامهء هنریش تحریر قرآنی به خطّ نسخ را دارد که چاپخانهء بزرگ اسوه به چاپ آن مبادرت کرده است. بخشی سالها در ادارهء اوقاف و نیز میراث فرهنگی قم شاغل بوده است. صحیحتر اینکه این دو اداره مفتخرند که هنرمندی خوشدست در نگارش خط، عهده‌دار برخی کرسی‌های مدیریّتی آنها بوده است. به یمن و در سایهء این همکاری، خطّ علیرضا بخشی (در قالب‌های نسخ، ثلث و نستعلیق) زینت‌بخش برخی امامزاده‌ها و اماکن تاریخی و زیارتی قم است. کتیبهء نستعلیق سردر امامزاده علی‌بن جعفر(ع) و گلزار شهدای قم که تصویر آن را که با دوربین کانن اس.تری.آی.اس ثبت کرده‌ام، از این موارد است.
چلیپای نستعلیق وی (خریداری‌شده از میثم سلطانی به ۱۵ ه.ت) که در حال حاضر در مجموعهء بنده است، ماه‌ها در برنامهء مشاعرهء تلویزیون با اجرای دکتر اسماعیل آذر به عنوان میان‌برنامه مورد استفاده قرار گرفت. تصویرش را از وب حاضر (اینجا) برداشتند و هنوز موفّق به اخذ پورسانت از سیما نشده‌ام. (در واقع هنوز اقدام نکرده‌ام).
بنگرید به نمونهء روجلدنویسی علیرضا بخشی که به سفارش شیخ صادق مرادی همسر خواهرم برای کتاب پدرم آیةالله تاکندی تحریر کرد و در آن توانایی دست او در اقلام ثلث، نسخ و دیوانی قابل ارزیابی است.


لینک‌ها و عکس‌های مرتبط با علیرضا بخشی:آواز من در تاریخ ۱۲ آذر ۸۸ در ماشین علیرضا بخشی که به رانندگی او به همراه استاد حسن آهنگران (موءسس انجمن خوشنویسان قم) به جایی می‌رفتیم و جناب آهنگران هم بعد از من چند بیت ‌خواند: >>> اینجا

رباعی نستعلیق در موزه‏ای در جیپور هندوستان

با دشمن و دوست فعل نیکو، نیکوست
بد کی کند آنکه نیکیش عادت و خوست؟
با دوست چو بد کنی شود دشمن تو
با دشمن اگر نیک کنی، گردد دوست
رباعی به خطّ نستعلیق که برخلاف شیوهء مرسوم، مصراع دوم در زیر مصراع اول نوشته شده و ترجمهء شعر نیز در زیر آن به زبان سانسکریت(؟) آمده است. در مصراع دومَ برای اصلاح وزن شعر، کلمهء نوشته‌شده را به «نیکیش» تغییر دادم.
مکان: موزه‌ای در شهر تاریخی جیپور هندوستان / عکّاس: رضا شیخ محمّدی / خرداد ۸۹ شمسی

آیا کتیبه‏نویسان امروز ما این شهامت را دارند؟

در این اثر ثلث از روضهء نبوی شاهد اجرای جسورانهء کتیبه‏نویس در برخی از کلمات و تقاطع‏ها هستیم.
کتیبه متضمّن این آیه است:
فمن نکث فانما ینکث علی نفسه و من اوفی بما عاهد علیه الله فسیوءتیه اجرا عظیما (سورهء فتح، آیهء ۱۰)
نخست بنگرید به حرف ما در کلمهء انّما.
و بنگرید به استفاده از کاف در کلمهء «ینکث» که با حفظ سمت، به عنوان یای معکوس برای کلمهء علی هم درنظر گرفته شده است.
و بنگرید به تقاطع کلمهء «فی» با «ث» از کلمهء ینکث و جاسازی یای معکوس از کلمهء فی در زیر ینکث.
موارد یادآوری‌شده با آنکه هر یک به تنهایی مرسوم و متعارف است، مجموع آنها باعث حضور کشیده‌های متعدّد و چسبیده به هم در این ناحیه و شکل دست و پا درازی شده که کاتب قاطعانه آن را پسندیده و این انتخاب را به اثر تحمیل کرده است.
حتّی بیاض‌هایی که در فواصل حرف‌های کای کشیده، ثای ینکث و یای معکوس أوفی شاهد هستیم، زیاد است و گلاویزی خاصّی در این ناحیه نداریم و تلاشی هم برای پرکردن فضا با اعراب و علائم به خرج داده نشده است. این در حالی است که کلمهء «نفسه» دچار ضیق مکان شده و سرش به طاق ترکیب خورده است!
این کتیبهء عبدالله زهدی از حیث نقطه‌گذاری هم حائز اهمّیّت است. نقطه‌های ث از کلمهء نکث روی هم سوار شده و نقطهء وسط با انتهای شمرهء ث تلاقی کرده است.

کاتب خوش‏اقبال

کتیبه‌های ثلث عبداللّه زهدی در حرم نبوی(ص) در حدّفاصل بین باب جبرئیل و باب‌السّلام در چند ردیف (برخی ردیف‌ها همچنانکه در تصویر مشاهده می‏کنید با دانگ درشت‌تر) اجرا شده است. در سفر اخیرم به مدینه بیشتر به عکّاسی از همین دانگ‏های کوچکتر که خط را با رنگ زرد و زمینه را با سبز رنگ‌آمیزی کرده‌اند، تمایل داشتم و به نظرم رسید ملاحت بیشتری دارد.
در این پست ضمن تقدیم تصویری تازه پستم را با بیان این اطّلاعات جدید می‏آرایم که در عهد عثمانی به لحاظ حسّاسیّتی که در نگارش خطوط حرم پیامبر(ص) وجود داشت، قرار شد کاتبش بعد از گزینش‌های سختگیرانه انتخاب شود و «زهدی» خوش‌اقبال در مسابقه‌ای که برای این منظور ترتیب یافت، به همراه کاتب دیگری انتخاب شد.
این خوشنویس زبردست همچون فتحعلی حجاب شیرازی خودمان در ۴۸ سالگی بدرود حیات می‌گوید؛ ولی از عمر کوتاه خود حسن استفاده را می‏کند. خوشبختانه چند هزار متر کتیبه هم در مصر از او بجا مانده است و دعا می‌کنیم زیارت آن خطوط و عکّاسی از آنها هم روزی ما شود.

حذف کتیبه‏های نفیس، جاگزینی آثار نازل

تصویر سمت راست، لوح مرمرینی است؛ متضمّن آیات ۱۷ و ۱۸ از سورهء مبارکهء انسان با فورمت خطّ ثلث که در زمان‏های دور در صحن مسجدالحرام بر فراز چاه زمزم نصب بوده است:
«و یسقون فیها کاءسا کان مزاجها زنجبیلا عینا فیها تسمی سلسبیلا»
بنگرید به ذوقورزی خطّاط در اینکه بخشی از حرکت واو را به عنوان سرکاف کلمهء «کاءس» درنظر گرفته است. امروزه این اثر در جای خود نیست و در مکان دیگری نگهداری می‌شود و حقیر در سفر اخیرم به مکّه موفّق به عکّاسی از آن شدم.
گفتنی است: حرم نبوی و به خصوص مسجدالحرام از حیث برخورداری از کتیبه‌های خوشنویسی در فقر شدید بسر می‌برد. شگفت‌آور است که در خاستگاه قرآن، کمترین اثری از آیات مصحف شریف با خطّ خوش نیست و مواردی که تک و توک در سنوات اخیر افزوده‌اند، برازندهء کلمات وحی که باید در بهترین لباس بصری و هنری عرضه و ارائه شود، نیست. دو تصویر سمت چپ را در مسجد جن در مکّه عکّاسی کرده‌ام. آیا کتیبه‌ای که مشاهده می‌کنید، در شاءن این آیات شریفه آنهم در مکان نزول آنها بر وجود نازنین پیامبر(ص) است؟

کتیبه‌‏های ثلث «مصطفی عزّت یساری‏‌زاده» در مسجد عنبریّه / مدینهٔ منوّره

 

 

مسجد عنبریهعکس قدیمی مسجدمدینهٔ منوّره، ایستگاه متروک خطّ آهنی دارد که از معدود ابنیهٔ دورهٔ عثمانی است که حاکمان سعودی به تخریب آن مبادرت نورزیده‌اند. این خط آهن از قرار معلوم توسط دولت مقتدر عثمانی برای انتقال اشیاء تاریخی گرانقیمت صدر اسلام همچون شمشیرهای پیامبر(ص)، خلفا و صحابه، تارهای موی مبارک آن حضرت و قطعهٔ شکسته از دندان مبارکشان که در جنگ احد آسیب دید و مهمتر از همه بُرده bordeh مبارکه که به کعب بن زهیر شاعر صله دادند، قمیص فاطمهٔ زهرا(س) و دیگر امانات مقدّسه که قصد انتقالش را از مدینه به ترکیّه داشتند، تأسیس شد. اشیاء مزبور از طریق همین راه آهن به ترکیّه منتقل و هم‌اکنون در موزهٔ «طوب قاپی» استانبول نگهداری می‌شود.
در جوار این ایستگاه که زمانی از آن برای کنترل اتوبوس‌ها و گذرنامهٔ مسافرین استفاده می‌شد، مسجدی که بنایش تداعی‌کنندهٔ مساجد استانبول است، قرار دارد: مسجد عنبریّه. این مسجد در ۸ کیلومتری مسجد شجره واقع شده و زوّاری که پس از اتمام اقامت در مدینه، برای تشریفات احرام به مسجد شجره برده می‌شوند تا پس از آن با طی فزون از ۴۰۰ کیلومتر به مکّه بروند، از میدان عنبریّه و کنار مسجد عبور داده می‌شوند.
بر فراز مسجد عنبریه تابلویی با تاریخ ۱۳۳۴ قمری (قریب صد سال پیش) و نیز تعبیر «اثری» به معنی تاریخی خودنمایی می‌کند.
محراب مسجد از زیبایی خاصی برخوردار است و اسم جلالهٔ حق و نام پیامبر و خلفای راشدین در داخل مسجد دورتادور با خطّ ثلث استاد «مصطفی عزّت» کاتب برجستهٔ ترک تحریر شده است. مصطفی عزّت که دستی در نگارش خط نستعلیق هم داشته و در آثار خود گاه «یساری‌زاده» امضا می‌کرده است، شاگرد «مصطفی واصف» و در درگاه سلطان عبدالمجید عثمانی به «امام ثانی» شهرت داشته است. خوشنویس شهیر: «عبدالله زهدی» مفتخر به شاگردی مصطفی عزّت است.

       
= تصاویر هشتگانهٔ کتیبه‌های مصطفی عزّت را که امروز (۲۶ آذر ۹۱) با راهنمایی دوست عکاسم حجّت‌الله عطایی، اعوجاجش را با امکان «اسکیو» در فتوشاپ برطرف کردم (جوری شد که انگار با دوربین از روبروی کتیبه عکس گرفته‌ام) مجدداً آپلود نمودم، اینجا بجویید:
http://qalam.persiangig.com/9004/
= لینک فیسبوکی: اینجا

آیات آغازین سورهء فتح به خط عبدالله زهدی افندی در داخل حرم پیامبر(ص)

عبدالله‏بک زهدی افندی«سیّد عبدالله زهدی افندی» که پیش از این ذکرش رفت، در نگاشته‌های خود مفتخر به نگارش کتیبه‌های حرم  پیامبر عظیم‌الشاءن اسلام(ص) بوده و حتی از خود با لقب «کاتب‌الحرم» یاد کرده است. در این پست یکی از کتیبه‌های نفیس ثلث او در نزدیک مضجع شریف حضرت رسول(ص) که به یمن بردن دوربین دیجیتال کانن با لنز زوم ۷۰ در تیر ۹۰ موفّق به ثبت آن شدم، تقدیم بازدیدکنندگان عزیز می‌شود. آیات نخستین از سورهء مبارکهء فتح که به صورت برجسته تحریر شده و از حدود سال ۱۲۷۷ قمری (سالهای تحریر اثر که فزون از ۱۵۰ سال از آن می‌گذرد) به این سمت با روکش طلا و مواد رنگی زرّین محافظت می‌شده است.

کتیبه‏های ثلث استاد حسن چلبی در مسجد قبا / 5 کیلومتری مدینهء منوره / قدمت: 25 سال

   
  

شاهکار ثلث عبدالله‏بک زهدی ( ۱۲۷۷ قمری) ۱۵۵سال پیش

21اعتراض به تخریب آثار و ابنیهء تاریخی آنجا که حاکمی جائر به صرف خصومت با شاه و حاکمیت پیشین, فرمان آن را صادر ‏کند، سهل و ساده است؛ اما آنجا که در بقاع و زیارتگاه‏هایی با گذرگاه‏های تنگ ولی حاوی معماری باستانی، بازدیدکنندگان برای عبور و تردد به تعب می‏افتند، با این عذر به ظاهر موجه، مواجهیم که خوشا و کاش اگر مکان ضیق به فضای فراخجایی که موجبات رفاه زائر را فراهم ‏کند، تبدیل شود. در این حال انتقاد از محوکردن آثار باستانی مزاحم، آسان نیست؛ چه اکثریت مردم، دعاگو و ثناخوان دست‏اندرکاران توسعه و گشایشند و زوم‏کردن بر ارزش هنری چند گچبری و سنگ‏نبشتهء خطاطی‏شدهء قدیمی، نابجا می‏نماید و سماجت به خرج دادن در این خصوص - به تعبیر تازیان - در حکم «خرط‏القتاد» khartol-qataat (پنجه‏افکندن بر ساقهء خارآلود درخت بر خلاف مسیر خواب تیغ‏ها)ست.
وقتی حکام سعودی با صرف سرمایهء هنگفت و دعوت از بهترین تکنسین‏ها و کاربلدها، چندین ده‏هزار متر مربع به حرم پیامبر عظیم‏الشاءن اسلام(ص) افزوده‏اند، تلقی بدوی این است که به آسایش زائرانی می‏اندیشند که از اقصی‏نقاط گیتی به عشق زیارت بارگاه سیدالکونین به مدینه سفر می‏کنند. لابد اگر بناست همین زائران مجذوب چیزی شوند، سنگ‏های الوان و معماری شیک و تازه‏ساخت و صحن و رواق‌های درندشت هست که می‏توان همزمان با التذاذ از امکانات سرمایشی و تهویهء مطبوع، بر این ابنیهء پرزرق و برق هم چشم دوخت و احیانا در کنارشان عکس یادگاری گرفت.
در چنین بستری، حسرتخوری از امحای سردر «باب‏السّلام» متعلّق به دورهء عثمانی در حرم نبوی که مقایسهء آن با سردر کنونی، رفعت ‏قدر بنای کهن را ثابت می‏کند (تصویر ۱ و ۲ را مقایسه کنید) محدود به فضای همین وبلاگ و جمع ِ کم‏شمارگان ِ کسانی که اصالت و کهنگی را بر معماری شیک اما فاقد ریشه ترجیح می‏دهند، باقی خواهد ماند.
گاه می‏اندیشم که به اقتضای عدل الهی و حکم قرآن به عدم استوا میان دانایان و فاقدان دانایی، چرا چنین نباشد؟ باید میان کسی که به جای عطف توجّه به درخشش دروغ کالاهای دم دستی بوتیک‏فروشی‏ها، عمریست دل به زیبایی نقوش معمّاگون و پیچش اسلیمی‏های هزارتو خوش داشته‏اند, تفاوت باشد. اگر این بار بر خلاف سفر اولّت به مدینه در سال ۸۲، دیگر رنگ و جلای ابنیهء نوساز حرم نبوی از تو دل نمی‏برد، شاید پاداشی است در ازای میل و کلنجاری که این چندساله برای کشف معمّای زیبایی‏ - زیبایی پستونشین و مستتر و نه دم دست و مبتذل - صرف و خرج کرده‌ و سه‏دهه تمرین آهسته و پیوستهء باریک‏اندیشی و تربیت ذهن و فکر برای دقّت در نکات و دقایق مغفول از چشم نوع مردم داشته‌ای. اگر اجر محسنین در ترازوی حق ضایع نمی‏گردد، چرا پاداش کسانی که به خود زحمت داده و صیّاد ظرائف بوده‏اند, گم ‏شود؟
3یادت هست که نوجوانی پانزده, هفده ساله بودی؟ پدرت در روستاهای اطراف قزوین برای عمران و آبادانی مساجد اهتمام می ورزید و تو دقایق متمادی در کتیبه‌های ثلثش (که در آن ایّام ضعف هنری و تکنیکی این خطوط را در نمی‏یافتی) میخکوب می‏شدی و غلط‏های املایی و اِعرابی‏اش را در میان شلوغی و تنیدگی حروف و کلمات، می‏یافتی و می‏گرفتی و به پدر گوشزد می‏کردی؟
اینک این تویی که به جای گشت‏زنی در اءسواق (بازارهای) مدینه و حتّی به جای ادعیه و مناسک مستحب رسمی که به خاطر ترکش از سوی برخی هم‏کاروانی‏ها چنان به تازیانهء نگاه‏های تند و چپ توبیخ و محکوم می‏شوی که تارکان کبیره را اینسان جریمه نمی‌کنند و نیز حتی به جای عکّاسی از مناظر هزارباردیدهء شدهء حرم پیامبر – که عکاسان حرفه‏ای به قدر کافی برای ثبت و انتشارش وقت گذاشته‏اند - دوربین کانن اس.تری.آی.است را خشاب می‏اندازی و ویزورش را دقیقا بر نقاطی فوکوس می‏کنی که مغفول مانده یا محتاطانه بگو: کمتر در تیررس دید بوده است.
روزهای نخست استقرار در شهر پیامبر، از بردن دوربین به حرم و مصادرهء احتمالی آن یا دست کم مموری‏کارتش واهمه داشتی؛ ولی به زودی در کنار مردمانی که به ثبت تصاویری با رزولاسیون پایین با گوشی موبایلشان دل خوش کرده‏اند, احساس امنیّت می‏کنی و در شلوغیشان گم می‌شوی. اگر همه جا رفتارهای عوام از نظرت مذموم و سطح پایین باشد، اینجا دست کم ممنون آنانی که کثرت گوشی موبایلشان، رشتهء کنترل را از دست ماءموران امنیّتی سعودی خارج کرده و دیگر حساسیتی نسبت به دوربین نیمه‏حرفه‏ای هم به خرج داده نمی‏شود. پس به راحتی می‏توان از این آب گل‏آلود ماهی‏ صید ‏کرد.
شرطه‏های حرم برخلاف سال ۸۲ که به شدت با ورود ابزار عکّاسی حتی به داخل حیاط نبوی برخورد می‏کردند، کاری به کار دوربین دیجیتال تو که لنز تلهء ۷۰ روی آن سوار است, ندارند و تو با فراغت بال – با کمی مایهء دلهره که نکند ماءمور رندی پیدا شود و فرق تو را با تودهء مردم که با حرکت‏های ناشیانه و پسوند تری.جی.پی فیلم می‏گیرند، دریابد - به سمت کتیبهء ثلث بی‏نظیر خطّاط ترک «عبدالله‏بک زهدی» زوم می‏کنی! (تصویر۳)
وه! چرا این اثر تاکنون پوستر نشده است؟
4هزاران افسوس بابت ناقص‏بودن این کتیبه! ابیاتی چند به زبان شیرین ترکی متضمن اوصاف پیامبر(ص) و روضهء شریفش و نیز مدح سلطان عبدالمجید عثمانی (که در خلال سال‏های ۱۲۵۵ تا ۱۲۷۷ قمری حکومت داشته است). وااءسفا که چند متر از ابتدا و انتهای کتیبه موجود نیست. واحسرتا که بخشی از وسط کتیبه (مصراع «ایلدیلر زیور... و سه مصراع زیرش) بریده و کات شده. وافریادا که بخشی از سطر سوم به خاطر موانعی از جنس چوب و گچ غیرقابل روءیت است.
«عبدالله‏بک زهدی» خوشنویس گرانقدر ترک که از نسل «تمیم ِ داری» است (و در کتیبه‏ای در مقابل آرامگاه پیامبر(ص) به این نکته اشاره می‏کند) به فرمان شاه عثمانی از ترکیه رحل اقامت به مدینه می‏افکند و در خلال ده سال اقامت در این شهر به نگارش مکتوبات قرآنی و متون آذری با فورمت ثلث استامبولی در بقعه و رواق‏های نبوی می‏پردازد.
شاهکار او بر تارک باب‏السلام - از ورودی‏های قدیمی حرم پیامبر(ص) که همراه با باب بقیع و قبرستان بقیع در یک خط مستقیم قرار دارد – جا خوش کرده که از دور خوانا نیست و به یمن لنز تله‏زوم، زیبایی مفردات و حسن ترکیبش جلوه می‏کند. بر فراز کتیبهء یادشده امضای سلطان عبدالمجید عثمانی را به خط طغرا می‏بینیم که بعضی‏ها فکر می‏کنند بسم الله الرحمن الرحیم است! (تصویر ۴)
متن کتیبهء ترکی مزبور را تا جایی که موفق به خوانشش شدم, در زیر می‏آورم و در حد درک مطلب به ترجمهء آن مبادرت می‏ورزم. امید که دوستان ترک‏زبان مرا در خواندن جاهایی از کتیبه که موفق به خواندنش نشدم, یاری کنند و نواقص ترجمه را برطرف نمایند: 

فرط خلوصی اوقدر آنلرک / هر بریسی چاکر خیرالاءنام
ایلدیلر زیور ع..... / .....
....ایلدی عبدالمجید / بو اثر خیری ایدوب التزام
تخته چیقوب اددری عبدالعزیز / اولدی زماننده بناسی تمام
ابنیهء مسجد پیغمبری / اولدی حقیقتده چو بیت‏الحرام
ملهم تعمیری اولوب هر بری / صورت.....
نسبت ایله قبهء علیاسنه / حبه قالور گنبد فیروزفام
لوح و قلم نقش خ.....؟ / .....؟
....والای جلاسی ایدر / مهر و مهی مهبط انوار تام
نور قنادیل مناراتیدار؟ / عقد ثریایه ویرن انتظام
اهل جنان .... روضه... ایتمه ده / ... عطر مشام
روز و شب ایتمکده ملائک طواف / ......
... معتبر.... / ......

ترجمه:از فرط خلوصش آنقدر می‏فهمیم که هر کدامش چاکر خیرالاءنام است
انجام دادند زیور....؟
....عبدالمجید انجام داد / این اثر خیر را التزام کرده است
بر تخت جلوس کرده است .... عبدالعزیز / در زمان او بنایش تمام شده است
بناهای مسجد پیغمبرش / در حقیقت چون بیت‏الحرام شده است
برای تعمیر هر کدامش الهام شده است / صورت....؟
قبهء علیایش را نسبت بده به / ..... گنبد فیروزفام
لوح و قلم نقش....؟ / ....؟
....؟/ مهر و مهش محل هبوط انوار کامل است
نور قندیلهای مناره‏اش؟ / انتظام‏بخش به عقد ثریاست
....؟ / ....؟
روز و شب ملائک طواف می‏کنند؟ / .....؟

کتیبهء ثلث اثر استاد موحد متعلق به سال 1416 قمری

این کتیبه در سالن اجتماعات مدرسهء فیضیّهء قم که بعد از پیروزی انقلاب بعد از گودبرداری حیاط مدرسهء مزبور احداث گردید، در محراب نصب شده است. لای بکاررفته در وسط کتیبه، دستانی است که از دو سو به سمت آسمان بلند شده است.

کتیبهء نستعلیق دربکوشک قزوین

کتیبهء نستعلیق با رقم حسین
به سال ۱۲۹۶ قمری
دربکوشک قزوین
عکّاس: رضا شیخ محمّدی

خط شیخ + کتیبهء استاد موحد + عکس نرگس نجفیان

کتیبهء ثلث استاد موحد / مشهد / عکاس: دوستم نرگس نجفیانراست: خط رضا شیخ محمدی، فروردین ۸۴، مشهد
تذهیب: با طلا، میلاد رفیعی (اراک)، زمستان ۸۹، اندازهء اصلی: ۲۴x۴۰
چپ: کتیبهء ثلث استاد حسینی موحد
مشهد. تحریر: ۱۲ سال پیش
عکّاس: دوست ثلث‏نویس بروجنی‏ام نرگس نجفیان

کتیبهء ثلث به خط استاد موحد / مشهد

عکس‌ها را با دوربین کانن مدل s3is و به صورت پازلی در شهریور ۸۶ عکّاسی کردم و در روزهای جاری مبادرت به مونتاژ آن نمودم. هنوز کار سرهم‌بندی پازل‌ها به کمال انجام نشده و گفتم به جناب آزرم که مشاور بنده در این امور است، ارائه دهم و مشورت بخواهم که باقی داستان را چگونه باید پیش برد تا تصویر پانورامایی خوبی حاصل شود.

کتیبهء قاجاری در مدرسهء دارالشفای قم

عکاس: رضا شیخ محمدی / دی 89 / دوربین کانن اس.تری.آی.اسکتیبهء نستعلیق که حاوی دو فرد شعر متضمّن تاریخ بنا به حروف ابجد است و اشاره به نام فتحعلی‌شاه قدمت و زمان اثر را مشخّص می‌کند. این کتیبه که بر روی سنگ به صورت برجسته حجّاری‌شده، در طاقی حد فاصل بین دو مدرسهء دارالشّفا و فیضیّهء قم نصب شده و تا امروز از آسیب تیشهء تعمیرات مصون مانده است. رباعی نگاشته‌شده در کتیبه از این قرار است:
      در روضهء معصومه شهنشاه فلک‌گاه - بنهاد بنا مدرسهء دلکش و دلخواه
   تاریخ بنایش چو ز ارباب سخن خواست - بنوشت صبا: مدرسهء فتحعلی شاه

کتیبهء کوفی بنایی / مسجد ملااسماعیل یزد

کتیبهء کوفی بنایی سردر مسجد ملّا اسماعیل یزد / عکّاس: خودم، آذر ۸۹ / متن: بسم الله الرحمن الرحیم قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ / سورهء ص، آیهء ۶۵

کتیبهء استاد زرینخط در میدان مارکار یزد

کتیبهء نستعلیق استاد حسن زرّینخط در میدان مارکار یزد، برج ساعت، آذر ۸۹، عکّاس: رضا شیخ محمّدی

کتیبهء نستعلیق میرزا عمو شاگرد خوب میرزا غلامرضا اصفهانی در ابن‏بابویه تهران

با تشکر از دوست عزیز رضا احمدزاده که زحمت عکّاسی از این کتیبه و ارسال آن را به ایمیل بنده تقبّل کرده است. این عضو اصلی انجمن خوشنویسان تهران دوره‌های مقدّماتی خوشنویسی را نزد استاد محمّدرضا قهری سرابی در زادگاهش شهرستان سراب و دوره‌های تکمیلی را در تهران نزد استاد هادی حاجی آقاجانی موءلّف کتاب‌های هنر گذرانده است. احمدزاده متولّد ۱۳۵۵، دارای دو فرزند و ساکن شهر گلستان تهران است و از کودکی شیفتهء شیوهء میرزا غلامرضا اصفهانی در خوشنویسی بوده و مبادرت به جمع‌آوری عکس و فتوکپی از آثار این استاد برجستهء قاجار کرده است.

خط بنایی

خط بنایی: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم
 ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة
مکان: تکیهء امیرچخماق یزد، آذر ۸۹
عکّاس: رضا شیخ محمدی

کتیبه‏‌های استاد عبدالرضایی / مسجد ولیعصر تهران

استاد احمد عبدالرضایی/ اسفند 85 / عکاس: شیخ    
کتیبه‌های ثلث و نستعلیق استاد احمد عبدالرّضایی
مسجد ولیعصر نزدیک میدان ولیعصر تهران
عکّاس: رضا شیخ‌محمّدی / اردیبهشت ۸۹

 

حمام گنجعلیخان کرمان، خط علیرضا عباسی، کتیبه‏های نستعلیق، عقدنامه به خط رقاع

در خلال ده روز اقامت در شهر کرمان در دی‌ماه سال ۸۸ شمسی که برای برگزاری نمایشگاه انفرادی خوشنویسیم در موزهء صنعتی این شهر، به آن سامان سفر کرده بودم، توفیق یافتم یکی از روزها به پیشنهاد و همراهی دوست کرمانیم عبدالله‌خان فکری و یکی از دوستانش از حمام گنجعلیخان کرمان و برخی کتیبه‌های حجّاری‌شده در مسیر بازار و نیز کتیبهء علیرضا عبّاسی و همچنین عقدنامهء فوق‏العاده نفیسی به قلم رقاع که به سال ۱۲۱۳ قمری تحریرشده و در یکی از حجره‌های تجار حوالی حمام گنجعلیخان نگهداری می‏شد، بازدید و عکس‌هایی تهیّه کنم. در این پست به ارائهء این عکس‌ها مبادرت می‌ورزم:

 مسجد گنجعلیخان / قدمت: قرن 11 هجری / دورهء صفوی / مساحت 125 متر مربع / این بنا در نوع خود بی‏نظیر و موزه‏ای از هنرهای تزئینی است. گچبری, حجاری, خطاطی, درودگری و همزمانی خط‏نوشته‏های استاد شهاب‏الدین کرمانی و علیرضا عباسی از ویژگی‏های آن است   عقدنامه به خط رقاع که اصلش در یکی از حجره‏های نزدیک حمام گنجعلیخان در دست یک مغازه‏دار دیدم 3/1 عقدنامه به خط رقاع که اصلش در یکی از حجره‏های نزدیک حمام گنجعلیخان در دست مغازه‏داری دیدم 3/2 
عقدنامه به خط رقاع که اصلش در یکی از حجره‏های نزدیک حمام گنجعلیخان در دست مغازه‏داری دیدم 3/3
      
  عبدالله فکری, من  من, عبدالله فکری, موءمنی

کتیبهء فارسی مسجد جامع دهلی

به بهانهء پست دوستم دکتر حمیدرضا قلیچ‏خانی (اینجا) عکسی تقدیم می‏کنم از خط ثلث نورالله احمد که در سال 1060ق به روش معرق سنگ در مسجد جامع دهلی اجرا شده است و در سفر تیرماهم به دهلی، از این کتیبه عکس گرفتم.

کتیبه‌های مزار اکبرشاه با قدمت چهارصد سال در آگرای هند

خطّ عبدالحقّ بن قاسم شیرازی لقب‌گرفته به امانت‌خان از سوی شاه‌جهان پنجمین امپراتور هند/ سال تحریر: ۱۰۲۲ قمری / مکان: قبر اکبرشاه / هندوستان، شهر آگره / عکّاس: رضا شیخ محمّدی / متن کتیبه‌های ثلث در حدّی که توانستم بخوانم:
به میامن توفیقات صانع جهان آفریننی(ینی) که به قیاس... / مرحبا خرم فضاینی(یی) خوشتر از باغ بهشت / مرحبا عالی بناینی(یی) برتر از عرش برین / جنتی او را هزاران روضهء رضوان، غلام /
/ در مدت هفت سال تمام صورت کتابت اتمام و اختتام یافت کتبه عبدالحق بن قاسم الشیرازی ۱۰۲۲ / روضهء او را هزاران جنه‌الماءوی زمین / کلک معمار قضا بنوشته بر درگاه او / هذه جنات عدن فادخلوها خالدین / قضااقتدار، کیوان‌رفعت، عالممدار صاحبقرانی.
در همین بنا کتیبهء نستعلیقی هم جلب توجّه می‌کند.

در باب کتیبه‌نگاری با اجزا و عناصر نستعلیق

نمونه‌ی کتیبه‌نویسی رضا شیخ محمدی با عناصر نستعلیق / پیشنهادشده برای کاشیکاری عمودی در مساجدحضرت یوسف غیاثی!
تصوّری که من از کتیبه‌نگاری دارم این است که یک سوره‌ی قرآن را در مستطیلی با عرض کم و طول دراز از راه بافتن کلمات و حروف در هم و بعضاّ ردکردن الف از سوراخ ف جاسازی ‌کنند. من به رغم تصوّر جناب احمد عبدالرّضایی، کتیبه را هشت‌الهفت و قرم‌قاطی و شلّه‌قلمکار حتّی در ظاهر آن ندیده‌ام و این اتهام به این چاکر چرک وارد نیست. لذا ایشان چوب سگ‌زنی‌شان را بهتر است روی بچّه‌مچّه‌ها بلند کنند نه آدمی که با کمی اغماض به اندازه‌ی خودشان سابقه در خط و خطبازی دارد. من از بچّه‌گی مقابل کتیبه‌های لاجوردی و هفت رنگ مساجد روستاهای اطراف قزوین که پدر آخوندم تعمیرات آن را به کمک اهالی، آستین بالا کرده بود، می‌ایستادم و می‌توانستم آیات را بخوانم. دیگران - حتّی پدرم - گاه از عهده‌ی ردگیری کلمات خطّ ثلث با چشم برنمی‌آمدند و من از عهده‌ی این کار برمی‌آمدم. حتّی غلط‌های اعرابی و ادبی برخی کتیبه‌های نصب‌شده را می‌دیدم و به پدرم گوشزد می‌کردم. در یک مورد در اوایل انقلاب که حدوداّ سیزده، پانزده ساله بودم و یکی از کتیبه‌های مسجد روستای «نیکویه» را می‌خواستند نصب کنند، پدرم به من ماءموریّت داد که با بنّای مربوطه بروم بالای داربست تا کاشی‌های کتیبه را اشتباه نصب نکنند.
در کل تصوّر من این است که در ثلث این قابلیّت هست که با یک سوره یا حتّی آیه، یک فضای مستطیلی را طوری فرش کنند که نه هیچ نقطه‌ای سفید و کچل بماند و نه یک کلمه و حرف، لای دیگر کلمات و حروف گم و گور شود.
اینکه من به شما گفتم که با شیوه‌ی ابداعیم در سیاه‌مشق می‌خواهم کتیبه‌نگاری کنم، چون با این کیفیّت از چیدمان پازلی حروف و کلمات، می‌توان همان کار فرش‌کردن را انجام داد. در حالی که در سیاه‌مشق‌های چندلایه و اصولاً در سیاه‌مشق‌های مرسوم نستعلیق که در آن مکررنویسی هست، گاه یک واژه و حرف زیر دیگر لایه‌ها دفن می‌شود. اما با راه و رسمی که من صنعت کرده‌ام، می‌شود بدون ماسکه‌کردن اجزا و عناصر، فضاسازی کرد. نه آقاجان! بروید بگویید شیخک گفت:
«ما که حرفه‌ای کتیبه نمی‌نویسیم، در درک نظم ظاهر و باطن آن، کمتر از مجریان متبحّر در اجرای کتیبه نیستیم.»
                                        لینک مرتبط (تصویر در سایت اسنیپس که فعلا غیرفعال است) >> اینجا
تذکّر:
در ۲۰ مرداد ۸۷ و بعد از تلفن دوست خوشنویس و خطبازم علی نجفی و به توصیهء ایشان مختصر تعدیلی در این نوشته به عمل آوردم که موارد تغییر با رنگ زرد مشخّص شده است.

ثلث / استاد موحد

بخشی از  کتیبه‌ی‌ ثلث به قلم استاد سیّد محمّد حسینی موحّدمشهد / شهریور ۸۶ / عکّاس: رضا شیخ محمّدی
با تشکّر از دوستم آزرم که زمینه‌ساز عضویّت من در «rapidshare» گردید، سایتی که امکان بهتر و مطمئنتری برای هاستینگ تصاویر و اطّلاعات فراهم می‌کند.

احوال و آثار استاد احمد عبدالرضایی (قسمت دوم)


درسى كه از حسن اعرابى آموختم‏
از دروسى كه از حسن اعرابى معروف به لشگر خنده آموختم:
در باب يك موضوع و يك شخصيّت، حرف‏ها، تحليل‏ها و ضرب‏المثل‏هاى متضاد جور كنيد; تا در تمام مجامع، حرف براى گفتن داشته باشيد.
به اقتضاى صفاى كودكانه، تصوّر اوليّه‏ى ما اين بود كه بهتر اين است كه در زندگى صادق باشيم; طىّ يك اقدام‏ دوتلاشه! اوّل به حق برسيم و بعد، از آن دفاع كنيم. با «لشگرخنده» كه آشنا شديم، ديديم كه عجبا كه اين خبرها هم‏ نيست. لشگر بر اين باور است كه مگر سرمان را خر گزيده كه سرى را كه درد نمى‏كند، دستمال ببنديم و در مورد چيزهاى نالازم تلاش كنيم; آنهم براى رسيدن به حقّى كه دگم است و غيور. مى‏دانيد كه حق مى‏گويد: من و تنها من و باطل نه! تازه اگر هم به حق رسيده‏ايم، چه لزومى دارد براى به كرسى‏نشاندنش يقه جر دهيم؟ (يقه‏ى خود يا ديگرى‏ منظور است.) اين وضعيّت ادامه داشت و ما هميشه مدافع حقايقى بوديم كه بهشان مى‏رسيديم. در سياست از امام‏ خمينى حمايت مى‏كرديم و كوتاه هم نمى‏آمديم. در جلسات خانوادگى و دوستانه هميشه در كفّه‏اى قرار مى‏گرفتيم كه‏ حامى امام باشد. چقدر بابت اين كار با پسردايى و عموزاده بحث و جدل كرديم و آخر كار نه ما به زمره‏ى ايشان‏ درآمديم و نه آنها به جرگه‏ى ما پيوستند. در باب موسيقى از شجريان دفاع كرديم. خواننده‏هاى پاپ‏خوان را دست‏ انداختيم و طرفداران صداى آنها را به باد سخره گرفتيم و با خودمان بد كرديم. خيال مى‏كرديم همه همينجورند و با چماق حق‏جويى توى سر باطل مى‏كوبند و آخر كار، يك حق را بر نعش باطل‏هاى بسيار، علم مى‏كنند. خيال مى‏كردم‏ همه مثل ما هستند. تا اينكه در قم با «لشگر خنده» برخورديم و اين آدم در رشته‏ى خطاطى و خوشنويس درسى به ما داد كه در همه‏ى رشته‏ها كاربرد داشت. درس بزرگش اين بود كه براى نمونه مشتى كلمه و جمله و استدلال و صغرى، كبرى رديف كرده بود در تعريف و تمجيد از استاد غلامحسين اميرخانى; استاد شهير و معاصر و هنوز در قيد حيات‏ رشته‏ى خوشنويسى. جملاتى دال بر مفتون‏بودن ايشان نسبت به اين استاد خط و اينكه او نقطه‏عطفى در تاريخ‏ خوشنويسى ايران است و خطوطش را بايد فتوكپى كرد و داشت و نگريست و مشق كرد و از ريزه‏كارى‏هايش در قلم‏گذارى و مركّب‏بردارى و انتخاب شعر و غيره و غيره آموخت. مى‏گفت كه مغزِ نغز خطّ اميرخانى، همان سبك و شيوه‏ى ميرعماد است و او لعابى و پوسته‏اى بر آن كشيده است كه اين پوسته است كه به نام شيوه‏ى اميرخانى معروف‏ است; وگرنه بن‏مايه‏ى هنر او از اساتيد طراز اوّل صفوى و قاجارى است. اين از يك سو. از ديگر سو همين لشگر خنده، مجموعه‏اى از استدلال‏ها را آماده داشت در اينكه اميرخانى خط را خراب كرد و در مواردى به گند كشيد و چقدر بعضى حركاتش را بد مى‏نويسد و مثلا اينكه اين پوستر، بدترين كار اميرخانى است و از اين خرابتر نمى‏شود. اين دو مجموعه استدلال در دو جا كاربرد دارد. هر جا لشگر خنده برمى‏خورد به كسانى كه با آنها خورده‏حساب دارد; يا قصد انتقاد از آنها يا تكّه‏پرانى به آنها را دارد; اگر پيرو شيوه‏ى اميرخانى باشند، با كوبيدن اميرخانى و بزرگ‏كردن نقاط ضعف‏ كار هنرى او، افراد مزبور را سكّه‏ى يك پول مى‏كند. و اگر طرف حسابش مخالفان اميرخانى باشد، دم از قوّت‏هاى‏ اميرخانى مى‏زند و باز پيروز ميدان است. ديگر امروز در حيطه‏ى خوشنويسى قم، كسى شك ندارد كه حسن اعرابى با آقاى احمد عبدالرّضايى (معروف به حاجى) و استاد موحّد در دو جبهه‏اند و حتّى اگر بر سر سفره‏ى اُلويه‏ى على‏ معماريان بنشينند و با هم بگوبخند داشته باشند، رقيب همند. عبدالرّضايى (بجز چند مورد) شهره در مخالفت با اميرخانى است و لشگر خنده هر جا كه به دنده‏ى مخالفت با عبدالرّضايى (و البتّه اغلب در پشت سر او) مى‏افتد، از مُحسّنات كار اميرخانى مى‏گويد و اينكه او آفاق خوشنويسى ايران را درنورديده و اين جماعت قمى خطّشان از عوارضى اتوبان قم - تهران آنورتر نمى‏رود و دلشان به همين چند شاگرد سينه‏چاكشان كه حاجى، حاجى مى‏كنند خوش است. و هر جا كه اين جناب لشگر در حضور عبدالرّضايى است (كه معمولا غلاف مى‏كند) به دنده‏ى تكّه‏پرانى‏ به شيخك مى‏افتد، از اميرخانى بد مى‏گويد كه نمونه‏اش را در شب دعاى توسّل خوشنويسان در منزل شيخك در مرداد امسال ديدند و ديديم كه شيخك اسلايدهايى را بر پرده نشان داد. پوسترى از اميرخانى با مضمون «نقش پاى‏
رفتگان هموار سازد راه را» وقتى در پاركينگ تاريك و 55 مترى شيخك بر پرده نقش بست، لشگر خنده گفت: چقدر بد نوشته اين خط را! اين چه «ر» نوشتنى است؟! اه‏اه‏اه!
نيز در مورد حميدرضا نوربخش خواننده‏ى قمى و از شاگردان مطرح استاد محمّدرضا شجريان، در مواردى كه.... ابراز كنيد كه اين هنرمند كارش خريدارى ندارد و فلان نوارفروش در قم مى‏گفت كه نوار پرده‏ى عشّاق او را كه آورديم، فقط دو نفر خريدند. امّا آنجا كه صحبت آقاى موحّد مى‏شود، برگرديد بگوييد: در ميان هنرمندان قمى تنها نوربخش‏ توانست در سطح كشور مطرح شود.

23/1/84 جلسه‏ى دعاى توسّل هفتگى در منزل على رضائيان با حضور استاد عبدالرّضايى. آقاى عبدالرّضايى به‏ آقاى چاووشى به مناسبتى نقل كرد:
استاد حسن ميرخانى يك بار به؟؟ مى‏گفت: قرار بود من به‏همراه استاد حسن زرّينخط نزد مرحوم عمادالكتّاب بروم و تلمّذ كنم. در روز مزبور به دليل اين برنامه اتّفاق نيفتاد و ديگر از آن به بعد هم هرگز اين امكان به‏وجود نيامد. آقاى‏ عبدالرّضايى افزود: شايد اين حادثه و تصادف خودش حساب‏شده بوده; چرا كه استاد حسن ميرخانى با آنكه محضر مرحوم عماد را درك نكرد، خطّش شيرينتر از خطّ استاد حسن زرّينخط بود.
چاووشى گفت: عجب!
 
28/2/84 تماس تلفنى با منزل استاد عبدالرّضايى كه تلفن را از عابد گرفتم. مقصود از تماس اين بود كه بگويم در جلسه‏ى دعاى توسّل قبل، اين مطلب را از شما نقل كردم; ولى اعرابى گفت: گوش‏هايت مشكل دارد و درست‏ نشنيده‏اى! آنجا از شما نقل كردم كه حرف ميم كه داراى دو حركت يكى از چپ به راست و ديگرى از راست به چپ‏ است، ميرزا غلامرضا اين دو حركت را به هم نزديك كرده است و انگار، موازى هم مى‏نوشته و براى رسيدن به اين‏ هدف، انگار حركت بالايى را نه‏تنها رو به پايين نمى‏نوشته كه رو به بالا مى‏نوشته است. آقاى عبدالرّضايى گفت: درست گفته‏اى و من همين را گفته‏ام. و معرب‏زاده آخر كيست كه آدم بخواهد راجع به او حرف بزند. او حدّى ندارد كه من بخواهم با او كَل‏كَل كنم. گفتم:
تعجّب مى‏كنم كه آقاى رضائيان چرا موضع انفعالى گرفته بود و چيزى نگفت. عبدالرّضايى گفت: رضائيان معتقد است‏ كه سر چيزهاى كوچك نبايد با اعرابى بحث و جدل كنيم. گفتم:
اعرابى به شما هم جمله‏ى طعنه‏گونه‏اى زد. آنجا كه من به سياه مشقى كه از ميرزا در مقابلم بود (چشمى كه دارم ز حسرت...) اشاره كردم و گفتم: امّا انگار در ميم‏هاى اين سياه‏مشق اينگونه عمل نكرده كه اعرابى گفت: آخر غلامرضا در جريان نبوده كه آقاى عبدالرّضايى به اين اعتقاد دارد و با «حاجى» هماهنگ نكرده بوده. عبدالرّضايى گفت:
«اين تيكه‏مر اومد توى روزنامه (جام‏جم) هر چى دلش خواست به اميرخانى گفت و توجّه نكرد كه اوّل مى‏بايست‏ جايگاه خودش را تثبيت كند تا بعد برود به كسى مثل اميرخانى چيزى بگويد.»
آقاى عبدالرّضايى به مواردى از كتاب صحيفه‏ى هستى اشاره كرد و پشت تلفن من هم صحيفه را آوردم و نگاه مى‏كردم. سياه‏مشق «مُردم اندر حسرت فهم درست» را خطّ خوبى دانست و گفت: به ميم‏هاى اين خط نگاه كن ببين حركت‏ بالايش افقى نيست؟
عنوان كرد كه آقاى مؤمن، كتاب صحيفه را براى او آورده و او با يكسونگرى وداع گفته و قرار شده كارهاى خوبى هم اگر اميرخانى دارد، ايشان مطرح كند. آقاى عبدالرّضايى، استاد اميرخانى را «نقطه‏ى عطف خوشنويسى معاصر» توصيف‏ كرد; تا 100 سال ديگر كه نستعليق‏نويس ديگرى بيايد. معاصرين اميرخانى هم هيچيكدام در حدّ و اندازه‏ى او نيستند.
گفت: اگر از ايشان هيچ خطّى جز چليپاى «گُل گفت اگر دستگهى داشتمى» (ص‏95 صحيفه) باقى نمانده بود، كافى بود
كه به ايشان اين وصف را بدهيم. آقاى عبدالرّضايى كلمه‏ى «گنهى» و ياى معكوس آن را در چليپاى يادشده، شاهكار دانست. عبدالرّضايى گفت:
در منزل يكى از مجموعه‏داران قم كتابتى از قوام‏السّلطنه ديدم و رضائيان هم بود. عالى بود; آنقدر كه اگر ببينى، بايد بروى دنبال شغل دوم! و خطّاطى را رها كنى. گفتم: رجبعليان نبود؟ گفت: همين رجبعليان بود. خوشبختانه در خلال صحبت آقاى عبدالرّضايى فرصت يافتم كه دفاعى از اعرابى هم بكنم. گفتم: البتّه ايشان‏ حرف‏هاى قابل استفاده هم دارد كه حالا نمى‏دانم از خود اوست يا از شما ياد گرفته! براى مثال در همان شب ابراز كرد كشيده‏ى سين گاه از بالا منشعب مى‏شود; مثل «شيخ» گاه از پايين مثل «سبو» و گاه از وسط مثل «سنگلاخ».   عبدالرّضايى گفت:
 سیاه‌مشق احمد عبدالرّضایی به سیاق کارهای میرزا غلامرضا / اصل در اختیار رضا شیخ‌محمّدیآهنگران استادِ اين تقسيم‏بندى‏هاست; ولى كلاس تخصّصى‏اش پا نگرفت و استقبال نشد. واقعيّت اين است كه تئورى‏ را در عمل بايد آزمود. در مسائل اخلاقى هم صرف تئورى‏دانى كافى نيست. دكتر مظاهر مصفّا كه حافظ مى‏خواند و گريه مى‏كند، ولى در عمل... آقاى الهى قمشه‏اى را من خيلى علاقه داشتم و حرف‏هايش تحت تأثيرم قرار مى‏داد; ولى‏ در شهركُرد كه سخنرانى كرد، مونتاژى از حرف‏هاى ارسباران و جاهاى ديگر بود و انگار حرف تازه نداشت. در اردو هم‏ وضعيّت زن و بچّه‏هاى قماش‏زاده را ديديم. (ظاهراً منظورش اين بود كه حجاب و عفاف را رعايت نمى‏كردند.) من‏ (رضا) ديدم كه نمى‏توانم اين را نگويم كه:
آقاى عبدالرّضايى! ولى به هر حال شما گفتيد كه من تحت تأثير حرف‏هاى قمشه‏اى قرار مى‏گرفتم. گفت:... و به هر حال الهى قمشه‏اى را در حدّ آقاى اشتهاردى نمى‏دانم. گفتم:
حتّى اگر اشتهاردى به اندازه‏ى قمشه‏اى حافظ و مولوى نداند و نتواند درس دهد. گفت: حتّى اگر چنين باشد. عبدالرّضايى در جاى ديگر در اين خصوص كه تئورى صِرف دست كم در خوشنويسى كارآمد نيست، گفت: ميرعماد اصلاً تئورى‏دان نبوده و سرچشمه‏ى هنرش، ضميرناخودآگاهش بوده. من (رضا) گفتم:
فراتر از قانون بوده و نسبت‏هاى طلايى را از حاصل هنر او استخراج كرده‏اند. عبدالرضّايى گفت: يك بار از آهنگران‏ پرسيدم: من خطّاطترم يا اسماعيلى؟ آهنگران عينكش را با انگشتش زد بالا! و گفت:
ايشان (اسماعيلى) در تئورى خط بالاتر است!
عبدالرّضايى در نهايت گفت:
به هر حال مهم، بى‏تربيتى محسن عرب‏پور است و تمسخر ايشان. (كه در جلسه‏ى توسّل در طعنه به من چيزى گفته.)
يك بار هم يادت هست كه بلند شدم آمدم انجمن و شنيده بودم كه در برخى جلسات به من طعنه مى‏زنند. به رضائيان‏ گفتم: ميخاى «چوب سگ‏زنى» را بلند كنم؟! گفت: نه نه!
عبدالرّضايى در جاى ديگرى گفت:
شيوه‏ى شكسته‏ى اعرابى را بيشتر از شفيعى قبول دارم; ولى شفيعى را خطّاطتر مى‏دانم.
عبدالرضّايى يكجا هم از تعبير «ديدِ موحّدى!» مرادف با ديدِ عيبجويانه ياد كرد و افزود: من خودم زمانى مبتلاى اين‏ ديد بودم. سال 66 رفتم نزد اميرخانى و گفتم ورقه‏هاى رضائيان، پوربافرانى و... را بياوريد و بگوييد كه چرا ممتاز قبول‏ نشده‏اند. اميرخانى آورد و عيب و حُسن خطوط اين افراد را گفت. من نپذيرفتم; ولى الاَّن مى‏بينم كه اون موقع به من‏ درس داد و نفهميدم.
12/8/84 ُ تماس با ايشان در اين خصوص كه بياييد سياه‏مشق كلّمينى يا حميرا به قلم و رقم ميرزا غلامرضا اصفهانى را ببينيد!
گفت: يك بار از اعرابى خواستم بيتِ «ز هر خاكى كفى بردار و بو كن / مزار... ليلى را جستجو كن» را بقيّه‏اش را برايم‏ بگويد. گفت: بگذار سِرچ كنم! كرد و نتيجه نگرفت.
20/8/84 ُ تماس با ايشان براى گرفتن آدرس دبيرخانه‏ى نمايشگاه قرآن. بعد گفتم اگر سفارشى چيزى به تورتان‏ خورد، بى‏نصيبم نگذاريد. آخر مكالمه گفت: به فكرت هستم. به عبادى هم كه از من مشورت خواست در خصوص‏ استادِ كتابت، گفتم: برو نزد شيخ‏محمّدى; چون جاى رفيق‏بازى نبود كه بخواهم حاج على (رضائيان) را معرّفى كنم.
گفتم: در شركت در مسابقات، دنبال سكّه‏ام! گفت: داورها دنبال كارهاى گنده‏اند! يك نفر مى‏خواست برود خواستگارى و مشورت خواسته بود. به او گفته بودند: برو بالاى مجلس بنشين و حرف‏هاى گُنده بزن! او هم رفت در مجلس خواستگارى و رفت بالاى رختخواب‏ها و گفت: شُتر، فيل،...! الاَّن وضعّيت اينجورى است. در ضمن بايد سوار بر موج رابطه شوى و به قوّت هنرى‏ات اكتفا نكنى! (مضمون مورد نظر آقاى عبدالرّضايى با نثر و بيان من) اگر....
دارد قرآن كامل به خطّ شكسته مى‏نويسد، از طريق رابطه و به مدد استاندارى.... قرار شده چاپ كند; وگرنه قرآن‏ شكسته به چه كار مى‏آيد؟ همچنين قرآن ثلث. دنبال كارهايى مثل دعاى كميل كه نسخش را صمدى نوشت و ترجمه‏اش را اميرخانى باش و با استاندارى قزوين صحبت كن براى چاپ. يا صحيفه‏ى سجّاديّه كه علأالدّين در زمان‏ تيمورى نوشته و بعدش ديگر نوشته نشده. آقاى.... گفته: 300 ميليون مى‏گيرم قرآن بنويسم(5) و وقتى او چنين گفته:
من ديگر نمى‏توانم زير 100 ميليون صحبت كنم. بنى‏رضى هم حدود 45 تا 50 ميليون صحبت كرده و اگر دوباره‏ بخواهد بنويسد زير 150 ميليون برايش سخت است.

جلسه‏ى شب در منزل احمد نوروزى خطّاط
على رضائيان زنگ زد كه براى عيادت نوروزى قرار است برويم. به ماشين جلوى انجمن نرسيدم و با آدرسى كه در اختيار داشتم، با ماشين رفتم. خانه‏شان در سمت نيروگاه بود. استاد.... داستانى از قبل از انقلاب گفت كه جوانى را كه‏ براى عمل بادِ فتق برده بودند. زن پرستار بعد از لخت‏كردن، آلت تناسلى جوان را بالا نگاه داشته بود و دورش را تيغ‏ مى‏زد تا آماده عمل شود. جوان گفت: لازم نيست نگه داريد. خودش مى‏ايستد!
(من اين داستان را از مرادى داماد در مورد مرحوم آیت‌الله رفيعى شنيده بودم و يك بار هم به استاد عبدالرّضايى گفتم.)
در اين جلسه آقاى عبدالرضايى از روغن حيوانى تعريف كرد آقاى علاّمه و گفت: در بندر ماهشهر در اوايل جنگ شاهد بودم كه موادّ اصلى روغن نباتى را آوردند كه سياه‏رنگ و شبيه گريس سوخته بود. بخشى گفت: از بستگان ما رفته بودند ديدار از كارگاهى كه شيرينى خامه‏اى درست مى‏كردند. ديگر لب نمى‏زد و مى‏گفت: اگر بدانيد چگونه مى‏سازند، شما هم لب نمى‏زنيد.
بخشى گفت: موقع عمل دوم پا، به لحاظ اينكه در مضرّات بيهوشى كامل شنيده بودم، نگذاشتم بيهوشم كنند و تنها از نيمتنه به پايين سِر كردند و پرده‏اى بين من و دكترهايى كه مى‏خواستند عملم كنند، نصب شد. من ابراز تمايل كردم كه‏ از طريق مونيتور، ببينم دارند چه مى‏كنند؟ گفتند: طاقتش را دارى؟ گفتم: بله و با ديد غير مستقيم و در حالى كه از نيمتنه به پايين چيزى حس نمى‏كردم و تنها گاه با فشارى كه وارد مى‏كردند، تخت تكان مى‏خورد، ديدم چه مى‏كنند و دكتر هم بعد از شكافتن، توضيح مى‏داد كه اين كه مى‏بينى چربى‏هاى دور پلاتين است و...
عبدالرّضايى از مشكلات جسمى گفت و بى‏توجّهى‏هاى ايّام جوانى و كمردردهايى كه عود كرده موقع ايستادنش بعد از چند دقيقه و اينكه چند سال قبل مى‏دويد تا وزن كم كند. گفته بودند: صبح موز بخور و بعد از دويدن يك سيخ كباب‏ و گفت كه كباب را مى‏خوردم و وقتى به خانه مى‏آمدم، عيال مى‏گفت: غذا بخور! مى‏گفتم: من ميل ندارم; فقط قدرى‏ كاهو مى‏خورم! بعد قضيّه را برايش افشا كرديم.
محمدحسين رازقى خبر داد كه در يك كبابى، فردى اين تخصّص را دارد كه دورِ كباب برگ، يك لايه كوبيده مى‏كشد و مى‏پزد. (علاّمه گفت: چيزى شبيه بختيارى)
به احمد نوروزى كه بعد از عمل قلب مى‏ديديمش و صحرانورد به جاى او كلاس پنجشنبه‏هايش را اداره مى‏كرد، گفت:
خطهاى شما را در مجلّه‏ى پيام شادى (گفت: بعداً شد پيام غم) مى‏ديدم از حدود 30 سال پيش. گفت: با پولى كه از سفارش‏ها كه نه متنش خوب بود و نه خطّ من مى‏گرفتم، بخشى از اين خانه را ساختم و تيرآهن‏هايش را بردم بالا.
از روغن زيتون در جلسه تعريف زياد شد و بخشى گفت: تنها ميوه‏اى است كه به لحاظ روغنى بودن، وقتى در آب قرار مى‏گيرد، خواصّش را از دست نمى‏دهد. رازقى ظاهراً مرغ و ماهى نمى‏خورد و اگر بخورد، حالت تهوّع بهش دست‏ مى‏دهد.
عبدالرّضايى مى‏گفت: ساعت‏هاى متمادى با پاى خميده، كتيبه مى‏نوشتم و عين خيالم نبود و بعد كه برمى‏خواستم و مى‏خواستم بخوابم از درد زانو خوابم نمى‏برد.

سرم فداى دَرت! چند بار خواهى داد؟
جمعه 28/11/84. در جلسه‏ى مدرّسين، عبدالرّضايى بعد از رضائيان صحبت كرد و تا وقتى رضائيان، دامن بحث را جمع‏ نكرد، سكّاندار بود. گفت:
در دوره‏اى كه رئيس انجمن بودم، چون تُن صدايم بالاتر از زين‏العابدين اسماعيلى بود كه آرام صحبت مى‏كرد، به من‏ مى‏گفتند ظالمى.»
2. در يكى از شهرهاى مجاور قم حوزه‏ى امتحانى انجمن خوشنويسان بى‏برنامه بود و بعضاً فرداى روز سراسرى‏ امتحان، افراد مى‏آمدند و برگه مى‏گرفتند و امتحان مى‏دادند.
3. اگر مربّى و معلّم خوبى باشى، بايد حتّى بعد از چند سال كه رابطه‏ى تدريست با شاگردت قطع شد، در روز معلّم با تو تماس بگيرد و اگر هديه نمى‏آورد، دست كم اين روز را به تو تبريك بگويد.
4. اين دو بيت را جناب عین قرائت كرد كه در آن برخی صنایع ادبی بکار رفته است:
الا عروس خطاپوش جرم‌پوش بگوی: / که کی وظیفه‌ی ما را قرار خواهی داد؟
به وقت غلّه مرا گفته‌ای که بار دهم / سرم فداى دَرت چند بار خواهى داد!

قرآن با خون صدّام‏
صحبت قرآنى شد كه صدّام با خونش نوشته. انگار هر روز با آمپول از صدّام خون مى‏گرفته‏اند. نذر كرده بود براى‏ شفاى پسرش «عدى» كه ترورش كرده بودند، قرآنى به خون خود بنويسد. عبّاس بغدادى خطّاط نوشته. عبدالرّضايى‏ مى‏گفت: شاگرد عبّاس بغدادى هم كه به قم آمده بود، در مورد اين قرآن صحبت مى‏كرد.
يك بحث شرعى مطرح شد كه آيا نگارش قرآن با خون كه مايعى نجس است، حرام است يا خير؟ بعضى‏ها مى‏گفتند:
وقتى دست بى‏وضو نمى‏شود به قرآن زد و حكم لايمسّه در قرآن در اين خصوص آمده است، آيا ممكن است كه‏ قرآن‏نويسى با خون حرام نباشد؟ گفتم:
«با قاطعيّت نمى‏شود در اين باره حكم كرد و قياس نمود. بايد از مراجع پرسيد.» در راستاى كار صدّام، پيشنهاد كردم‏ خوب است آياتى كه در آن كلمه‏ى «دَم» آمده، با خون نوشته شود. عبدالرّضايى گفت:
«مى‏توان فقط كلمه‏ى «دَم» را با خون نوشت. در احكام دين داريم كه خون باقيمانده در بدن گوسفند نجس نيست. لابد با آن خون مى‏توان كتابت كرد!»
رضائيان آهسته به صحرانورد گفت:
«شيخ باز سر كار گذاشته ملّت را.»

تخريب حسينيّه‏ى شريعت قم‏
با توجّه به اينكه هفته‏ى گذشته روز تخريب حسينيّه‏ى شريعت در قم (محلّ اجتماع دراویش شهر) بود، در
جلسه‏ى مدرّسين خوشنويسى هم بحث مبسوطى در اين باب درگرفت. صحبت «بهرامى» شد; مرد قدكوتاه و سيبيلوى خانقاه شريعت كه معاون آقاى شريعت (رئيس خانقاه مزبور) هم بوده است. بهرامى را اكثر قمى‏ها مى‏شناسند; به‏خصوص كه با آموزش و پرورش نيز مرتبط بوده. بهرامى همان است كه من و هادى پناهى به او مى‏گفتيم: «جذبى!» و چند سفارش خط براى پناهى آورد كه به من واگذار كرد و آخرى‏اش را تازگى و چند روز قبل از تخريب حسينيّه‏ى شريعت نوشتم به 50 ه.ت. عبدالرّضايى گفت:
«بهرامى» در مكّه همسفر من بود و در مسير عرفات كه در اتوبوس مى‏رفتيم، همان سيبيل‏هاى بلند مرتعش مى‏شد. معلوم بود به آهستگى ورد و ذكرى مى‏گويد. گوش‏ها را كه تيز كردم، ديدم اين بيت را مُدام تكرار مى‏كند:
«به حقّ شاه مردان / يارب بلا بگردان!»
سيبيل‏هاى او كه دهانش را پوشانده بود، مرا ياد اين ماجرا انداخت: يك بار سبیلویی مسافر اتوبوس بودند. در صندلى جلوى او كودكى با مادرش نشسته بود. بچّه گهگاه برمى‏گشت عقب سرش را نگاه مى‏كرد. يك بار به مادرش‏ گفت:
«مامان! اين آقاهه دهن نداره!»
مرد شنيد. با دستش موهاى سيبيل را بلند كرده و دهانش را نشان داده بود و گفته بود:
«پس اين كاف ننه‏ته!»
صحرانورد كه بغل دستش در جلسه‏ى مدرّسين نشسته بودم، گفت:
«حاجى! ديگه قرار نشد!»

تردستى خارق‏العاده در منظريّه‏ى قم
اسدى در باب حرمت سحر گفت:
سحر را شيطان به انسان مى‏آموزد و آدم بايد مطيع شيطان باشد تا شيطان به او اين كارها را ياد دهد. يك بار چند طلبه‏ به پادگان منظريّه‏ى قم رفته بودند. مراسم دهه‏ى فجر بود و روى سن برنامه‏ى سرود و تئاتر و سياه‏بازى اجرا مى‏كردند.
سربازى را از پادگان آوردند كه تردستى مى‏كرد. اشيايى را كه در دست مردم بود، غيب مى‏كرد. طلبه‏ها گفتند:
«ما ديديم كارهاى اين فرد، خيلى عجيب و واقع‏نماست. حس كرديم يك آدم معمولى نيست و به جاهايى وصل‏ است. بعد از مراسم صدايش كرديم در دفتر و او كارهاى عجيب‏ترى را براى ما اجرا كرد كه باورمان شد آدم‏ خارق‏العاده‏اى است. سين‏جيمش كرديم كه بگويد قضيّه چيست و اينها را از كجا مى‏داند؟ زير بار نرفت. ترجيح داديم‏ افرادى را مأمور كنيم زيرنظرش بگيرند. چند روز تعقيبش كرده بودند. عاقبت ديدند مى‏رود دستشويى و قرآن را ورق‏ورق مى‏كند و با نجاست به آن بى‏حرمتى مى‏كند. قضيّه كه لو رفت، گفت: من با شيطان قرارداد دارم كه هر كار كه او مى‏خواهد، انجام دهم و او هم به من مهارت تردستى بدهد! من (شيخك) به صحرانورد گفتم:
باز صحبت‏ها ربط پيدا كرد به همان قضيّه‏ى صدّام و نگارش قرآن با خون.

راشد يزدى و روضه‏ى حضرت عبّاس(ع)
اسدى از آقاى راشد يزدى هم خاطره‏اى از تلويزيون نقل كرد كه دعوتش كرده بودند به نمى‏دانم كجا و يك پير بالاى‏ صدسال (به قول صحرانورد قطب صوفيّه) به قيافه‏ى مرتاضان هندى آنجا بود. به راشد گفته بود روضه‏ى حضرت‏ عبّاس بخوان! راشد گفت:
ديدم اين فرد (به تعبير اسدى) اصلاً ريتمش به اين حرف‏ها نمى‏خورد. ولى چون خواسته بود، برايش خواندم. ديدم‏ نمى‏گريد; ولى زوزه مى‏كشد (زوزه را خود راشد تعبير كرد) بعد پير گفت:
من اعمال سختِ موسوم به «هوشنگيّه» (خنده‏ى على رضائيان) را انجام داده‏ام. دانه‏ى گندمى را در كف دستم‏ مى‏گذاشتم و آنقدر صبر مى‏كردم تا سبز شود. با اين حال هيچ چيزى به قدرت اشك براى سيّدالشّهدا(ع) نيست.

رسم عجيبى در مياندوآب‏
بعد از اينكه در جلسه عنوان شد كه انگار شايع شده كه صوفى‏ها و دراويش، زنانشان را با هم عوض مى‏كنند، نوبت به‏ «على معماريان» استاد انجمن خوشنويسان قم رسيد كه از خاطراتش بگويد:
در زمانى كه مجرّد بوديم و مى‏خواستند مرا با يكى از همكارانم بفرستند به معلّمى در يكى از روستاهاى‏ مياندوآب(؟؟) گفتند: در جايى كه مى‏رويد، رسم غلطى هست كه اگر بتوانيد مردم را از آن ترك دهيد، خيلى خوب‏ است. زنان روستا گهگاه زير يك طاقى كه سقفش سوراخ دارد، جمع مى‏شوند و مردان هم مى‏روند بالاى آن سوراخ. بعد زنان، لباسشان را در مى‏آورند و به بالا پرت مى‏كنند. هر مردى هر لباسى را توانست بگيرد، متعلّق به هر زنى كه‏ بود، آن زن آن شب در اختيار اوست.
ديديم اگر بخواهيم با مردم روستا از در ستيز وارد شويم، شايد بلايى سر ما بياورند. اين بود كه نرفتيم.

تجاوز اجنّه به يك دختر!
«مسعود رنگساز» هم از فيلمى ياد كرد كه يكى از مرتبطين با وزارت اطّلاعات در اختيار او گذاشته بود و گفته بود فقط خودت ببين و در اختيار كسى قرار نده. رنگساز گفت: من با حسن مولوى نشستيم به ديدن فيلم. صحنه‏هايى داشت كه‏ تا يك هفته حال تهوّع به من دست مى‏داد. فيلم مستندى بود كه اعمال خارق‏العاده‏ى بين دراويش و اهل حقّ برخى از مناطق ايران را نشان مى‏داد و برخى صحنه‏ها را با دوربين مخفى اطّلاعات از برخى احضار ارواح توسّط صوفيان (كه‏ به قول اسدى 75 فرقه هستند) گرفته بودند.
در اين فيلم با زنى مصاحبه شد كه خواهرش خودكشى كرده بود. تعريف مى‏كرد (و در تعريف‏هايش هم هر جا كه لازم‏ بود از كلمات ركيك و ممنوع براى توضيح مطلب استفاده مى‏كرد) كه خواهرم با برخى از اين دراويش مرتبط بود. يك‏ بار با يكى از اين‏ها در خانقاهش قرار داشت. داخل كه شده بود، در را از پشت بسته بود. بعد در مقابل ديدگان آن‏ درويش، اجنّه آمدند و از عقب به آن دختر تجاوز كردند.

21/11/85 در دفتر تبليغات قسمت تجسّمى حدود 11 ظهر بعد از تماس على رضائيان كه خط ببر براى نمايشگاه، سياه‏مشق شعر رهى معيرّى را كه بديع‏زاده خوانده است، بردم. عبدالرضايى و گل‏محمّدى و حسن محمودى در اتاق‏ بودند. سياه‏مشق را گل‏محمدى پاسپارتو كرد. بعد اعرابى آمد و مفصّل در باب... صحبت شد كه ماليخوليايى گرفته. گل‏محمدى گفت كه... آمده بود اينجا و مى‏گفت بدون اجازه‏ى من نبايد نمايشگاه بزنيد. عبدالرضايى گفت اصلاً او روز انتخابات براى چى آمده بود انجمن؟ عنوان شد كه آمده بود خبرچينى كه بعد خبرها را ببرد تهران. در يك مرحله كه‏ من سياه‏مشق پاسپارتو شده‏ام را اينسو و آنسو مى‏كردم در برابر ديد اعرابى و عبدالرضايى و يكجورى مى‏خواستم آنها را به داورى وادار كنم كه اينور نصب كنيم بهتر است يا آنور؟ يكهو كه برگشتم عقب سرم را نگاه كردم، ديدم حسن‏ اعرابى با چشم و ابرو و معلوم بود با عبدالرضايى در حال تبادل نگاهند و منظور نگاه اعرابى اين بود كه: «نه بابا! هيچ‏ طرفش خوب نيست» يا چيزى در اين حال و هوا. من عصبانى شدم و گفتم:
«عجيب است كه شما پشت سر كسى كه نيست، با صداى بلند غيبت مى‏كنيد. آنوقت در حضور كسى كه حاضر است‏ با چشم و ابرو حرف مى‏زنيد!» آقاى عين در مقام توجيه برآمد كه ما با چشم و ابرو حرف نزديم. ول نكردم و چشم در چشم اعرابى گفتم كه:
«اين هم يك مطلب وبلاگى است‏ها! كه در هزاره‏ى سوم اوضاع برعكس شده و افراد در حضور افراد با چشم و ابرو حرف مى‏زنند و در غيابشان فرياد مى‏زنند!» اعرابى هى با نگاه مى‏خواست به من اشاره كند كه جمعش كن! و ول كن‏ شيخ و كوتاه بيا و از اين حرفا! عبدالرضايى هم بحث را منحرف كرد كه: شيخ! آن قطعه نسخ امّ‏سلمه را 400 ه.ت‏ خريدم. به رجيبان هم نشان دادم و گفت مى‏ارزد.
در نشست امروز بحث به اشعار طنز كشيد و در حضور محسن مقدادى و محمودى و عبدالرّضايى و اعرابى و در يك‏ مرحله هم مجيد ايرانى شعر شيخ ورژن‏باز را خواندم كه چشمان وق‏زده از شگفتى ايرانى تماشايى بود. يكجا صحبت‏ برخى خطاهاى فنى شعر من شد. من در مقام دفاع برآمدم كه به رغم ادعاى عبدالرضايى كه «شانزده» با «سيه» (مخفّف‏ سياه) قافيه نيست (عبدالرضايى در حين خواندن من درگوشى به اعرابى گفت: آهان! اين يكى هم ايراد دارد و اعرابى‏ هم حرف او را تأييد كرد در حالى كه مى‏دانستم كه اعرابى اين دو واژه را معتقد به قافيه‏بودنش است و ول نكردم و گفتم‏ ايشان قبول ندارد كه قافيه نيست. خلاصه روشن شد كه اعرابى گاه به ظاهر خود را با عبدالرضايى همرأى نشان‏ مى‏دهد. در حالى كه در همان جلسه مدّعى بود كه آدم بى‏چاك و بندى است و مقابل آهنگران در مى‏آيد و مجامله‏ نمى‏كند. براى مثال گفت: اخيراً به آ گفتم شما يك خطّ خوب بنويس بده من. من مدرك استاديت را از تهران مى‏گيرم. و اعرابى مدّعى بود كه آ به خاطر اين حرفِ من در نگارستان عروس قلم قم جفت‏جفت مى‏زد و نزديك بود مرا بزند!

نگارش سريع‏السّير به تنهايى امتياز نيست‏
يك بار عبدالرضّايى گفت:
«ياقوت مستعصمى، روزى دو جز قرآن مى‏نوشته و من روزى يك حزب مى‏نوشتم.» رضائيان در توضيح اين كلام‏ براى او نقل كردم، ابراز داشت:
«وسواس بنى‏رضى در اين امر خيلى بيشتر است و از اين رو سرعت عملش اندك است.»
 طنزگرايى عبدالرّضايى‏ وادى خوشنويسى وادى‏يى است كه سالك آن در سايه‏ى رياضت هنرى نه‏تنها در اصل خط و كتابت به دقت ذهن و جودت نظر مى‏رسد كه گويى در خصوص ديگر هنرها هم به تنبّهى يا تو بگو بسترذهنى آماده‏اى براى درك و دريافت، دست مى‏يابد. هم از اين روست كه خوشنويسان نوعاً يا به شعر گرايش دارند يا در سينما و موسيقى دست و تبحّرى‏ دارند و گاه چون خود حقير، آواز مى‏خوانند و نامشان در ليست نغمه‏شناسان است. جناب موحّد قمى در سرودن شعر و خواندن آواز دست دارد و حسن اعرابى شعر مى‏سرايد. رضا بنى‏رضى آوازهاى اوّل انقلاب شجريان را در مسير روستاى كرمجگان قم كه مى‏رفتيم، زير لب زمزمه مى‏كرد و عبدالرّضايى بابت اشعار طنزى كه از خامه‏ى حقير تراويده، مفصّل خنديده است. در اواخر بهمن 83 قطعه‏شعر سرودم كه در ذيل مى‏آورم. منظورم از «لشگر خنده» جناب حسن‏ اعرابى - استاد انجمن خوشنويسان قم - است و «خاكپور» فردى است شمالى و قلم‏فروش. اين ابيات مكرّراً جناب‏ عبدالرّضايى را خندانده است:
ديد در خواب لشگر خنده / ملك‏الموت را كه مى‏گفتا:
«تازگى بهر شعبه‏ى برزخ / مركز خط نموده‏ايم به‏پا،
ليك در تنگناى اسبابيم / از شما مى‏كنيم استدعا:
ز لوازم، اضافه گر داريد / چند مورد به ما كنيد عطا»
گفت: «پيشم سه نسخه حافظ هست / نسخه‏ى جيبى‏اش براى شما
سيزده قابِ تابلو، خالى / شش و نيمش كنم به تو اهدا
از قلم‏هاى خاكپور، بكُن / گِرد و خوشرنگ و سختشان تو جدا
از مركّب، رضايىِ زنجان / چند بطرى اضافه مانده بجا»
گفت: «الطافتان بيفزاييد! / تا شما را بسى كنيم دعا
هست مقدور اگر، بما بدهيد / خودِ عبدالرّضايىِ اوُستا!»
گفت: «يك نسخه بيشتر نبُود / مال آرشيو ماست اين رعنا!
ولى اصرار مى‏كنى، بردار / يكى از اين رضائيان‏ها را!»(3)

در 30/5/84 هم كه على رضائيان - كه خود از پرورش‏يافتگان مكتب عبدالرضايى است - سكّاندار رياست انجمن‏ خوشنويسان قم گرديد، اين دو قطعه‏ى طنز را سرودم:
درخت انجمن خط چو موريانه گرفت / رضائيان! بكَن از بيخ و بُن تو اين دفعه
براى پست صدارت كه شرتر از آن‏ نيست / به استخاره توسّل مكن تو اين دفعه‏

به جاى لشگر خنده، سپاه گريه رسيد / زمان سينه‏زنى‏هاى صبح و شام آمد
وقايعى است كه در ذهن بنده زنده نمود / دوباره خاطره‏ى شاه رفت، امام آمد
اشعار را تلفنى براى استاد احمد عبدالرّضايى خواندم و ايشان هم با ولع يادداشت فرمودند. به‏خصوص براى مصراع‏ «به جاى لشگر خنده، سپاه گريه رسيد» قهقهه‏ى بلندى زد و گفت: اتّفاقاً رضائيان اخيراً رفته بود اعتكاف و تازه برگشته!

پى‏نويس‏ها:
1. آقاى عبدالرّضايى در جلسه‏ى تدريس خوشنويسى‏اش در 19/9/83 در انجمن خوشنويسان قم از طلبه‏ى هنرجو: «مصطفى اسكويى» پرسيد:
«از كى خط مى‏نويسى؟» گفت: «از سال 68». گفت: «پس سؤ سابقه‏ات زياد است!»
2. نيمه‏شب 23/5/83 اميرميثم سلطانى آمد دم منزل ما و با موتور مرا برداشت و به پيشنهاد من، رفتيم به ديدن كتيبه‏ى عبدالرّضايى در كوچه‏ى جنب موزه‏ى‏ آستانه در خيابان آستانه‏ى قم. كتيبه‏ى كتابخانه‏ى آیةالله العظمى حائرى بود و بالايش جناب عبدالرّضايى به نستعليق نوشته بود:
«فيها كتبٌ قيّمه» كه سلطانى گفت:
حيف از بنزينى كه صرف كرديم آمديم اينجا!
3. در مقطع سرايش شعر، انجمن خوشنويسان قم، دو كارمند با فاميلى «رضائيان» داشت كه يكى آبدارچى انجمن و ديگرى استاد خوشنويس بود.
4. ميثم سلطانى در 11/6/83 گفت: من هم نوح را مى‏شناسم. خطوط موجود در دالان كتابفروشى برقعى از ايشان است. روى طلق نوشته و پايينش «نوح» امضا كرده. آدمِ خيلى رُكى است و در سن و سال آقاى اميرخانى. يك بار در فصل زمستان با ملكى‏پور در انجمن تهران نشسته بودم. نوح آنجا بود. استاد اميرخانى‏ قرار بود بيايد و دير كرده بود. قدرى بعد استاد وارد شد. نوح از جايش بلند شد و تعظيمى كرد; ولى آقاى اميرخانى عادى به او سلام داد و خوش و بش كرد و گفت:
«حال جنابعالى چطور است؟» نوح به اميرخانى گفت:
«نبايد به آقاى فلسفى و بختيارى مدرك استادى مى‏داديد و حقّ ما خورده شده. شيرازى را قبول دارم. ولى فلان كتاب را كه فلسفى نوشته، اشكال زياد دارد!»
5. ظاهراً از على رضائيان شنيدم كه مى‏گفت: به صاد، قيمت 500 ميليون تومان (هر صفحه قرآن يك ميليون تومان) را پيشنهاد كرده‏اند و رد كرده است. وقتى در 21/1/85 اين مطلب را به آقاى... كه به منزل ما آمده بود، گفتم، باور نكرد و گفت:
زمانى كه من قرآن دومم را 50 ميليون گرفتم و نوشتم (سال 80) در ديدارى كه با صاد داشتيم، گفت: من اگر بخواهم قرآن بنويسم ديگر 50 ميليون را بايد بگيرم.
(و موقع اداى كلمه‏ى 50 ميليون، دهنش را پر كرد و حالتش طورى بود كه انگار سقف قيمت را مى‏خواهد بگويد) در اين فاصله قيمتش اگر تغيير كرده باشد، نهايتاً از 50 به 150 تا 200 ميليون تغيير مى‏كند و نه 500. ضمن اينكه اگر او اين امكان براى دستيابى براى پول در اختيارش بود، از شاگردانش به نحو بدى‏ شهريّه نمى‏گرفت. او بر خلاف دكترها كه منشى دارند و خودشان در مورد پول با بيمار صحبت نمى‏كنند، مستقيم با هنرجو در اين باره صحبت مى‏كند. مثلاً اگر بعد از يك ساعت كه هنرجو نزد اوست، يك ربع اضافه بايستد، در حالى كه به ساعت نگاه مى‏كند، به هنرجو مى‏گويد:
«يك ربع از وقت كلاس گذشته؟ چكار مى‏كنى؟ اضافه‏اش را مى‏پردازى يا مى‏روى؟!».... افزود:
«هيچ يك از اساتيد اين حالت را ندارند. اميرخانى اينگونه نيست و خود من از شاگردان خصوصى‏ام اصلاً پول نمى‏گيرم. آنوقت اين رفتارها از كسى كه دين‏مدار است (عين تعبير....) عجيب است. در ضمن.... حدوداً ساعتى 40 ه.ت از شاگردان خصوصى‏اش مى‏گيرد.»

احوال و آثار استاد احمد عبدالرضایی (قسمت اول)

نگارش از نزديك با تصوّری از دورنما
 مصلاّی تهران / کتیبه ی نستعلیق استاد عبدالرضایی و کتیبه ی ثلث استاد موحد در یک قاب عکس / عکاس: رضا شیخ‌محمّدی «كتيبه» گونه‏اى فرآورده‏ى هنرى در خطّه‏ى خط است كه هنرمند خوشنويس براى خلق آن، به قاعدهٔ توليد ديگر صنايع دستى، چشم در چشم كار و در نزديكترين فاصلهٔ ممكن نسبت به دست و پنجه به توليد آن مبادرت مى‏ورزد.
ولى صعوبت كار از آنجا آغاز مى‏شود كه كتيبه را بايد بر اساس تصوّرى از دورنماى اثر آفريد. بسا دفعاتى كه راقم اين‏ سطور در اوا/سط دههٔ 60 كه براى دفتر تبليغات قزوين كار تبليغاتى مى‏كرد، پلاكاردى را به تصوّر اين كه خوب از كار و آب درآمده، تا كرده و قلم‏موها را شسته است; ولى وقتى نصب‏شده‏ى كار را در اوج ديده است، شرمناك در آن‏ نگريسته; چرا كه بس حالت مضحكى داشته و نسبت ميان قوّت و ضعف‏ها به هم ريخته است. از استاد كرمعلى‏ شيرازى نقل مى‏كنند كه در كارگاه آموزش خوشنويسى‏اش گفته بود كه بارها خطّى را كه در دانگ درشت مى‏نوشتم، كف حياط خانه پهن مى‏كردم و از فراز بام به تماشايش مى‏نشستم! كتيبه‏نگار و ايضاً پلاكاردنويس بايد آنقدر از راه‏ آزمايش و خطا، از نزديك بنويسد و از دور نظاره كند و دوباره به نزديك آيد و اثر را حكّ و اصلاح كند، تا در نهايت‏ بى‏نياز به دورشدن از اثر، آن را با رعايت اصول و هندسه‏ى درخور توليد نمايد.
استاد احمد عبدالرّضايى كه سال آينده پا به 50 سالگى مى‏گذارد، در شمار آن دسته خوشنويسانى است كه تجربه‏ى‏ طولانى پلاكاردنويسى در اوايل انقلاب و زمان جنگ، تجربه‏ى ذيقيمتى را در خصوص نگارش كتيبه (به خطّ نستعليق‏ و ثلث) برايش به ارمغان آورده است; تا آنجا كه به قول دوست خوشنويسم على رضائيان: به روح و جوهره و آناتومى‏ حروف براى اينكه بتواند آن را با پرگار و ساخت‏وساز از كار درآورد، دست يافته است.
با وامگيرى از تعابير خود استاد بايد بگويم كه سوء سابقه‏ى اين هنرمند در خوشنويسى زياد است!(1)
استاد در 1359 هجرى شمسى به اخذ مدرك ممتاز نايل شده و شايد براى اداى دين به خوشنويس شهير تُرك: حامدالأمدى نام فرزندش را حامد گذاشته است. اين حقير گاه از سر طنز به ايشان ابوحامد مى‏گويم.
براى بهره‏ورى و لذّت‏بردن از خطّ عبدالرّضايى كمى تا قسمتى مى‏بايست ذهن و ضمير را از آنچه پايتخت‏نشينان‏ ترويج مى‏كنند، خالى كرد. اگر هنرجويى باشى كه در آتمسفرى زندگى كنى كه تنها با قرائت استاد اميرخانى از زيبايى‏ دمخور باشى و ذهن را تربيت كرده باشى (با آنكه ايشان بزرگْ‏فنّانى است كه بنده خود از پرورش‏يافتگان مكتب‏ خوشنويسى ايشان هستم) بسا كه اگر به ديدن كتيبه‏ى عبدالرّضايى بروى، آخر كار از هزينه‏اى كه در اين راه صرف‏ كرده‏اى، پشيمان باشى.(2)
اين قاعده در مورد پيروان شيوه‏ى ميرزا غلامرضا هم كه دربست در فضاى شيوه‏ى استادانشان بسر مى‏برند، صادق‏ است. اين دسته در اثر همجوارى و مؤانست با پسند غلامرضا از زيبايى، تمام حركات و سكنات استاد را درس‏آموز، واجد نكته و حتّى وحى منزل مى‏بينند و مى‏انگارند. بدا كه آنان نيز به اين دام مبتلايند كه از باغ هنر اميرخانى (كه نام او را نماينده‏ى شيوه‏ى ميرزاى كلهر فرض مى‏كنم) حظّى نبرند. عجبا كه گاه من شاگرد، «بد»ى را كه استادم مرتكب شده، بد مى‏بينم; ولى شرم حضور اجازه نمى‏دهد كه به اين امر تصريح كنم. و دم خروس اين خودسانسورى در جاهايى لو مى‏رود. به خاطره‏اى توجّه كنيد و ببينيد چگونه «آمدن اَغراض» موجب «پوشيده‌‏شدن هنر» مى‏شود.

اَغراض هنرپوشان!
جلسه‏‌ى هفتگى دعاى توسّل خوشنويسان قم در 17/6/83 در منزل داود چاووشى برگزار شد و جناب عبدالرّضايى هم حضور داشت. دقايقى از شروع جلسه و گپ و گفت در باب اخبار و رويدادهاى خوشنويسى نگذشته بود كه‏ عبدالرّضايى كليد ماشينش را به «محمّد عابد» - نوممتاز قمى و مريد خطّ عبدالرّضايى - داد و گفت كه در ماشينش‏ خطوطى هست كه خوب است دوستان جلسه ببينند. تصوّر عمومى اين بود كه خطوط مزبور به قلم استاد عبدالرّضايى نگاشته شده. عابد خطوط لوله‏شده را آورد و وسط جلسه باز كرد. نستعليق بود و ثلث. ثلث‏ها در دانگ‏ بزرگ تحريرشده و مضمونش سوره‏هاى قرآنى و بعضاً تركيبات نمايشگاهى و به سياق تركيبات عبدالرّضايى بود. در جلسه ولوله افتاد و ملّت، نديده بَه‏بَه كردند. خطها دست به دست مى‏گشت و اين جملات در آن لحظات شنيده شد:
«ببينيد و رد كنيد!»، «به همه‏تان نوبت مى‏رسد» و...
نوع مكث‏هايى كه توسّط حضّار بر خطوط مى‏شد، از نوع مكث بر خطوط اساتيد بود. خود من - شيخ‏محمّدى - وقتى‏ آثار را ديدم، با آنكه پاشنه‏ى واوهاى نگاشته‏شده به نستعليق را - حتّى در قالبى كه آقاى عبدالرّضايى مى‏نويسد - مى‏پسنديدم، سعى نمى‏كردم زود از روى خطوط بگذرم و بگويم:
«اين كه به مذاق من جور نمى‏آيد; پس هيچ!» چون احساسم اين بود كه خطّ استاد است و نبايد در آن ايراد ديد و اگر هم ايراد ديده شد، نبايد ايراد گرفت!
لحظاتى بعد عبدالرّضايى به على معماريان كه يكى از اين نوشته‏ها (به قلم ثلث و اجراشده روى كاغذ ابروباد) را در مقابل داشت و در كنار على بخشى و ابوالفضل احمدى در آن مى‏نگريستند، گفت:
«آقاى معماريان! چطور است؟» گفت:
«من در ثلث تجربه ندارم.» و با اين كلام خود را از قضاوت خلاص كرد.
عبدالرّضايى گفت:
«اين‏ها خطوط يكى از هم‏شهريان شماست. خانم هم هست.» ابوالفضل احمدى هاج و واج گفت:
«يعنى هم نستعليق‏ها و هم ثلث‏ها؟» گفت:
«همه! همه!»
به محمّد عابد كه پهلوى من نشسته بود، سُقلمه‏اى زدم كه:
«تو كه ارتباط بيشترى با استاد عبدالرّضايى و خطوط ايشان دارى، چطور در همان نگاه اوّل متوجه نشدى كه خطّ استاد نيست؟» گفت:
«از قضا من در خطها ايراد مى‏ديدم; ولى جرأت نكردم به آن‏ها اشاره كنم. گفتم: شايد مشق حاجى (عبدالرّضايى) كم‏ شده يا چون مدّتى در يك خط تمركز مى‏كند، ديگر خطوطش اندكى افت مى‏كند.»
كم‏كم نقدها شروع شد. يكى از جماعت به عبدالرّضايى گفت:
«سطرهايش خوب است; ولى چليپايى كه نوشته ايراد دارد.» مجيد داستانى گفت:
«ثلثش ضعيف است!» انگار درپوش احساسات ملّت را برداشته باشند، شروع كردند به راحتى ايرادها را گفتن! و من‏ ديدم چقدر وقتى نام يك هنرمند بزرگ در پشت اثرى كه در اندازه‏ى او نيست، وجود دارد، زبان‏ها براى نقد و انتقاد، قفل مى‏شود. گاه نه تنها جسارتِ ايرادگرفتن نيست; بلكه حتّى ايرادها انگار ديده نمى‏شود. گويى حائلى كه شخصّيت‏ آن بزرگ است، بين بيننده و اثر ايجاد مى‏شود و نمى‏گذارد بد را بد ببينيم; چون انتظارى كه داريم، بالاست و اين انتظار بالا اثر ضعيف او را هم در كارگاه روتوش ذهن ما، حكّ و اصلاح مى‏كند. در مجلس آن شب، ناگهان ظرف چند ثانيه، حجاب و ديوار يادشده كنار رفت و وقتى شخصيّت «عبدالرّضايى» يك قطعه خط را پشتيبانى نكرد (با اينكه خطوط، اثر شاگرد عبدالرّضايى: خانم وزيرى بود) آن وقت ديگر «هنر پوشيده نماند» و ايرادها آفتابى شد.
همينجا بگويم كه من خود از اين اَغراضِ هنرپوشانه خلاصى ندارم; ولى از آن ابراز بيزارى مى‏كنم.
خوشبختانه استاد عبدالرّضايى خود در شمار كسانى است كه به ديگر شيوه‏ها حرمت مى‏نهد و يكسونگر نيست.
اميرميثم سلطانى دوست شكسته‏نويسم مى‏گفت: يك بار از آقاى عبدالرّضايى شنيدم كه مى‏گفت:
«اميرخانى كتابت را به حدّ اعلى رسانده است و در بين معاصرين و قدما مشابه او نيست.» 
شنيدن اين قضاوت از كسى كه به ظاهر تصوّر مى‏رود كه از منتقدين شيوه‏ى استاد اميرخانى است، حاكى از سلامت‏ نفس و ديد همه‏جانبه‏ى ايشان است.
آنچه در ذيل مى‏آورم، قطعاتى از زمان گذشته و گاه تك‏لحظه‏هايى است كه از جويبار جارى زمان كه بر من مى‏رود، صيد كرده و به قيد كتابت درآورده‏ام. در اين‏ قطعات گزارش‏گونه و برگرفته از دفتر يادداشت روزانه‏ام جناب استاد احمد عبدالرّضايى حضور داشته است. مواردى كه با سه‏نقطه مشخّص كرده‏ام، موارد سانسورشده است. گاه نام برخى افراد را به شكل درهم‏ريخته‏ى حروف يا تغييرشكل‏يافته و احياناً حتى با حرف اول نامشان و اگر هيچ يك از اين راه‏ها افاقه‏ نكرده با سه‏نقطه آورده‏ام. همچنان، برخى جملات تند و تيز و وبلاگى است و به درد چاپ نمى‏خورد; هر چند من چاپ چنين متونى را نيز خوش دارم و در كتاب «عسل و مثل» آن را آزموده‏ام. به هر تقدير اين شما و اين برش‏هايى كه عرض شد:
18/9/79 افطار مهمان انجمن خوشنويسان ايران هستيم. لاجوردى واژه‏ى «رِفرنس» را بكار برد كه نمى‏دانم از آن چه‏ معنايى اراده كرده بود؟
عبدالرّضايى با آنكه رياست انجمن خوشنويسان را به عهده ندارد، همچون رؤسا سخن مى‏گويد. او در خلال‏ حرف‏هايش كسى را كه «هم نداند هم ندارد هيچ قصد اكتساب» مورد نكوهش قرار داد. بعد، ابراز كرد:
«وقتى سياست انجمن خوشنويسان مركز، اين است كه به تمام شركت‏كنندگان در امتحان متوسّط، مدرك قبولى بدهد - حتى اگر با چوب كبريت يا سر چاقو نوشته باشند - نيازى نيست مدرّسين اصرارى داشته باشند كه حتماً در اين‏ امتحان، بالاى سر هنرآموزانشان باشند!»
عبدالرّضايى از «نعمان صحرانورد» به‏عنوان بهترين شاگردش در ايّام تدريس ياد كرد با اين افزوده كه اندكى بازيگوش‏ هم بود!
صحرانورد در همين جلسه، آقاى عبدالرّضايى را به‏خاطر متكلّم‏وحده بودن به باد انتقاد گرفت و نيز به اين كلام‏ عبدالرضايى كه دالِ فلان خوشنويس، سه‏زار نمى‏ارزد، متعرض شد و آن را با سليقه‏اى‏بودن خط در تنافى دانست.

تعامل اساتيد خوشنويسى هم‏شيفت‏
جناب عبدالرّضایی در 11/2/81 در محلّ انجمن خوشنويسان دفتر قم واقع در خيابان دورشهر به اين ذهنیّت كه هم‏شيفت‏بودن من با على‏ رضائيان باعث تغييراتى در خطّ بنده شده است، صحّه گذاشت و گفت:
يك بار در انجمن خوشنویسان تهران در دیداری که با استادِ مرحوم عبداللّه فرادى داشتیم و خطّی از ایشان را دیدم، به آن استاد گفتم كه فلان كلمه را شبيهِ آقاى اميرخانى نوشته‏ايد! ايشان ابداً از اين كلام‏ ناراحت نشد و حتّى بر اين نكته صحّه گذاشت كه همجوارى من و اميرخانى و نيز ديگر اساتيد، موجب تبادل برخى‏ نكات به يكديگر و تأثير و تأثّراتى مى‏شود.
24/4/83 عابد به نقل از استاد احمد عبدالرّضايى نقل مى‏كرد:
در ماه‏هاى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، مرحوم سيّد حسين ميرخانى به قم آمده بود. نمايشگاه خطّى در سالن هلال‏ احمر قم برگزار بود. اساتيد خط جمع بودند. ظاهراً آن روز حضرت امام در قم ديدارى عمومى داشتند و خطّاطان هم‏ براى ديدن ايشان رفتند. در اين حال من (عبدالرّضايى) و مرحوم ميرخانى تنها مانديم. با ايشان صحبت‏هاى مختلفى‏ كرديم; از جمله گفت:
«شجريان كه نزد من شاگرد خط بود، بهش گفتم كه دنبال مطربى نرو! رفت و ديديد كه نتيجه‏اش چه شد. همه‏ى بساط موسيقى جمع شد!»
(در آن ماه‏ها به خاطر تب و تاب انقلاب، موسيقى بساطش جمع شده بود و ميرخانى تصوّر مى‏كرد كه اين وضعيّت‏ ادامه مى‏يابد. در حالى كه عنقريب دوباره موسيقى جايگاهش را در نظام جمهورى اسلامى يافت.)

28/5/83 ديشب بعد از جلسه‏ى دعاى توسّل در منزل بخشى از ساعت 12 شب تا 5 صبح با على رضائيان در منزل‏ اجاره‏اى مهدوى بودیم. (عيال و متين در تهران براى بازگشت شريف‏سادات و حسن از مكّه. امين منزل مرادى دامادى كه با معصومه در مكّه است و زهرا و رايحه آمدند آنجا.)
رضائيان بعد از ديدن فيلم صداقت جبّارى در كاخ سعدآباد كه من - ر.شيخ.م - فيلمبردارى كرده‏ام، به طنز گفت:
«اگر حسن اعرابى و محمّدتقى اسدى - دو مدرس انجمن خوشنويسان قم - را در چرخ گوشت بريزند و قاطى كنند، مى‏شود: صداقت جبّارى!» و افزود:
يك بار جبّارى به من (رضائيان) مى‏گفت:
«موقع سلام دادن، دست هيچ كس جز دست آقاى عبدالرّضايى، خوب در دست من چفت نمى‏شود!»
18/8/83ُ از آقاى عبدالرّضايى در منزل معماريان اصل ماجرا را شنيدم. گفت: نمايشگاه مزبور در هلال احمر
(ساختمان كنونى آن در نزديك مدرسه‏ى دارالشّفأ) برگزار شد. من و آهنگران و رازقى هم بوديم و عكس گرفتيم و من‏ از خطوط اساتيد عكس سياه و سفيد تهيّه كردم; ولى به كسى امانت دادم و ديگر به من باز نگرداند. (من از اينكه كسى‏ چيزى بخواهد و به او ندهم، ناراحت مى‏شوم. يك بار هم يكى از بستگانمان كتابى از من خواست كه به او وعده دادم‏ كه فتوكپى از آن بگيرم و به او بدهم. اجل به او مهلت نداد و من فرصت نيافتم به وعده‏اى كه خيال مى‏كنم زمان عمل به‏ آن دير نخواهد شد، عمل نكنم. وقتى خبر فوت او را شنيدم، خيلى دلم سوخت.)
در نمايشگاه فوق‏الذّكر آقاى اميرخانى از تهران آمده بود كه خيلى جوان بود. در سنّ الانِ ما بود. در نمايشگاه مزبور قطعه‏خطّى از ايشان حدوداً در ابعاد 60*30 به نمايش در آمده بود كه خيلى خوب نوشته بود و مثل خطوطِ الاَنش‏ نبود! متن اين بود:
«مرغ دل در كف طفلى است كه از بيخبرى / بلبلش مانده به كنج و قفسى افتاده است»
لامِ دل را كنار غينِ مرغ گذاشته بود. دال بالا. كف را كشيده بود و طفلى دوكشيده‏اى رويش انداخته بود. است را بالاى طفلى. (من به‏ نظرم رسيد كه همينكه متن نوشته‏ى اميرخانى را عبدالرّضايى به ياد داشت، آنهم با جزئيّات تركيب كه انگار از روى آن‏ ايميج گرفته بود، خود علامت اين است كه منزلت اميرخانى در نزد امثال آقاى عبدالرّضايى تثبيت شده بود و هست.)
ما در هلال احمر كه بوديم، امام در آن ايّام براى رفتن به فيضيه با ماشين مى‏آمد و او را از پس و پشت‏ها به مدرسه‏ مى‏بردند و ما مى‏ديديم. خوشنويسان همه رفتند و من و استاد حسن مانديم كه با كمر خميده و عصابه‏دست، آمديم‏ مقابل تابلوى نوشته‏ى شجريان كه يك «حسبنا الله و نعم الوكيل» نوشته بود خيلى خوب. ميرخانى به سختى كمر راست كرد و گفت:
«اين شجريان خيلى استعداد داشت و اگر در اين رشته مى‏ماند، يك چيزى مى‏شد. ولى رفت دنبال مطربى!»
8/6/83 عابد در تلفن به نقل از عبدالرّضايى: عادت كرده‏ايم شب‏ها بيدار باشيم و روزها تا حدود يازده بخوابيم. محل‏ كار آقاى عبدالرّضايى: فلكه‏ى باجك، ك 52، خانه‏ى ديگر ايشان است كه محلّ كارش است.
با استاد عبدالرّضايى و محمّد عابد از 9 تا 12 شب در منزل.
وقتى شنيد آیة‏الكرسى زين‏العابدين اصفهانی را به 500 ه.ت خريده‏ام، حالتى از خود نشان داد كه انگار شوكه شده و تعجّب كرده است. ولى عجيب اینكه در انتهاى نشست، ابراز كرد:
در ميان خطهايى كه آوردى، هيچكدام به اندازه‏ى خطّ گلستانه (دوسطرى) و نيز نسخ زين‏العابدين (آیة‏الكرسى) به‏ دلم ننشست و اين دو به قيمتى كه خريده‏اى، مى‏ارزد!
آقاى عبدالرّضايى عينكش را در كارگاهش جا گذاشته بود و خطوط ريز مانند گلستانه و زين‏العابدين را از فاصله‏اى‏ در حدود 60 سانت نگاه مى‏كرد كه خيلى عجيب بود از اين فاصله بتوان جزئيّات را ديد.
سياه مشق «تجربه كردم» را اثر مسلّم ميرزا غلامرضا دانست و پشت آن هم به خط خود اين معنا را تأييد كرد و افزود:
هيچكدام از شاگردانش نمى‏توانند اين خط را نوشته باشند. شكست و انتقال حركت از جيم به ر در كلمه‏ى تجربه كار دست يك استاد است و نيز اسكلت كلّى كلمه‏ى «نيست» و نيز واو «نكو» و دال «كردم». ولى من به فتوكپى رنگيش‏ راضيم و به جاى اينكه يك ميليون تومان به اين خط بدهم، صد هزار تومان مى‏دهم و به اردبيل مى‏روم براى تماشاى خطوط قديمى و كاشيكارى‏ها. اينكه خط را بخرم براى اينكه گران شود، «خطبازى» است و جدا از عالم خطّاطى. خطوط گلستانه در موزه‏ى فين كاشان را اگر پول داشته باشم، مى‏خرم و به چندين برابر هم از من بخرند، نمى‏فروشم; حتى اگر به پولش نياز پيدا كنم. از ايشان پرسيدم:
«براى من تعجّب‏آور است كه شما به رغم اينكه تابلوهاى همواره در معرض نمايش ميرزا آقا خمسه را در حرم مطهّر حضرت معصومه(س) در برابر ديد داشته‏ايد، چگونه شد كه از كانال مرحوم سيّد حسن ميرخانى و آقاى خروش گذر كرديد و در نهايت به ميرزا غلامرضا رسيديد؟» توضيح مبسوطى داد در مورد سابقه‏ى انجمن خوشنويسان قم:
«حدوداً در سال 55 بود كه آقاى آهنگران در همين ساختمان كنونى انجمن منتها در طبقه‏ى 2 انجمن را اداره مى‏كرد. من جوانى شهرستانى بودم كه در قم مى‏زيستم. (از بدو كودكى از اراك به قم آمده بودم.) وقتى رفتم انجمن فردى به نام‏ «منوچهر نوح‏سرشت»(4) كه در حال حاضر در تهران است، آنجا بود. اين فرد كپى خطوط آقاى اميرخانى را از تهران‏ مى‏آورد و القا مى‏كرد كه ببينيد كه چقدر اين قسمت‏هايش را خلاف قاعده و بد نوشته است. من در مسابقات‏ دانش‏آموزى شركت كردم. همه دورم جمع شده بودند. ناگهان هم پراكنده شدند و رفتند به سمت ديگر. من به آنجا كه‏ رفتم براى اوّلين بار احمد پيله‏چى را ديدم كه از قزوين آمده بود و او هم مسابقه مى‏داد. من هنوز امتحان‏هاى انجمن را نداده بودم. پيله‏چى كارتش را درآورد و گذاشت روى ميز و من نگاهى به آن انداختم و ديدم كه مدرك ممتاز دارد! فهميدم كه در اين مسابقه اگر نستعليق شركت كنم، باخته‏ام. اين بود كه به دوستم «كميجانى» - كه احتمال مى‏دهم‏ همين كميجانى باشد كه خبرنگار ايران در خارج از كشور است - گفت: بيا ثلث امتحان بدهيم. در آن مسابقات، پيله‏چى در نستعليق اول شد و من در خطّ عربى. رقيب من در خطّ عربى «قنبرى» از قزوين بود كه ده پانزده سال بعد خودش به من گفت كه رقيب من بوده. خانمى از قزوين هم در نسخ شركت كرده بود. وقتى از مسابقات برگشتيم، با انگيزه‏ى بيشترى خط را دنبال كردم. پسر آیةالله هادى معرفت با من همكلاس بود و به‏ كمك او رسم‏الخطّ هاشم بغدادى را كه از آن به كرّاسه تعبير مى‏كرد، از كتابفروشى بصيرتى قم خريدم و روى آن مشق‏ كردم تا براى مرحله‏ى بالاتر مسابقات آموزش و پرورش آماده كنم.
بعد رفتم امتحان دوره‏ى خوش را در انجمنى كه رياستش با آهنگران (كه عبدالرّضايى از او با تعبير طنزآميز اوستاحسن‏ ياد مى‏كرد) بود، دادم. من اولين هنرجوى انجمن قم هستم كه مدرك ممتاز گرفتم.
گفتم: پس با اين وصف، خوشنويسى در قم، قبل از انقلاب، جايگاه و پايگاهى نداشته. گفت: همينطور است. ولى‏ فردى بود به نام «برزگر» كه مى‏رفت در صحن مى‏نشست و از روى خطوط ميرزا آقاخمسه مشق مى‏كرد. او بعداً به جرم‏ همكارى با گروهك‏ها اعدام شد.
در اوايل انقلاب به مدرسه‏ى صدوق مى‏رفتم و همگام با حركت انقلاب، پلاكارت مى‏نوشتم. ديگر خوشنويسان قم‏ نظير آقاى آهنگران هم براى پلاكارت‏نويسى به آنجا مى‏آمدند.
با شهيد ربّانى همدوره بودم و او هم در امتحانات انجمن شركت كرد. كتيبه‏ى «كتابخانه‏ى آىْ‏ا& العظمى خامنه‏اى» را ابتدا پيشنهاد 100 ه.ت كردم بعد ده درصد تخفيف دادم و در نهايت‏ 80 ه.ت گرفتم; در حالى كه يكى از خوشنويسان قم نوشته بود به 10 ه.ت و مقبولِ كاشيكار نيفتاده بود.
من قرائت خودم را از سبك غلامرضا ارائه مى‏دهم و دربست مثل او نمى‏نويسم و بعضاً تغييراتى ايجاد مى‏كنم و با موحّد از اين رو اختلاف داريم و گاه به دعوا مى‏كشد. كلمه‏ى «ست» را معتقدم بايد جورى نوشت و تنظيم كرد كه انگار يك حرفِ «ب» است. موحّد شيوه‏ى ديگرى دارد. راستى شيخ! قرار شده در دفتر تبليغات برنامه‏ى كلاس‏هاى كارگاهى خط ترتيب يابد و از پاييزْ من قرار شده تدريس‏ كنم براى طلبه‏ها. شما هم بيا! یکجا گفت:
نسخ را من نه به سبك زين‏العابدين كه به شيوه‏ى علاءالدّين مى‏نويسم.
اصل سياه‏مشق «فيض مسيحا ز دمم مى‏چكد» را از مرحوم ميرزا غلامرضا در منزل استاد اميرخانى ديدم كه روى‏ تاقچه گذاشته بود و انسان دلش نمى‏خواست چشمش را از آن سمت بگيرد! ولى چه سود؟ كسى كه چنين خطّى را در منزل دارد، چرا از آن استفاده نمى‏كند و ضادش خراب است؟ (يادآورى مى‏كنم كه اصل سياه مشق تجربه كردم از ميرزا غلامرضا را هم من - ر.شيخ.م - روى كامپيوتر گذاشته بودم; ولى ابداً از سوى آقاى عبدالرّضايى جلب توجه نكرد; به‏ خلاف خطِ «از خود بطلب» به قلم خودم كه درون قاب و چند سانت آنسوتر بود و در بدو ورودش از اين خط گفت و پرسيد كه گفتم: متأسّفانه اين خط نه به نمايشگاه راه يافت و نه در كتاب چاپ شد. گفت: رجبى - دبير همايش‏ خوشنويسى - قبل از نمايشگاه به من زنگ زد و گفت: بيا داور باش! و من نرفتم.)
 آقاى عبدالرّضايى تعبير «براى مصرف‏كننده اينقدر» را از آقاى اميرخانى نقل كرد. گفت: يك بار يك قطعه خطّ قديمى را از ايشان پرسيدم چند قيمت است؟ گفت: براى مصرف‏كننده اينقدر! يعنى اگر كسى از آن بهره‏ى خطّى ببرد، ارزشش را دارد كه گرانتر هم بخرد; چون مصرف‏كننده است و وقتى مصرف‏كننده باشد، بايد بالاتر بپردازد.  در بيرون منزل و در موقع خداحافظى گفت: هم خوشحال شدم كه خطّ شما بهتر شده (در منزل موقع ديدن خطِ وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم هم گفت: آهان! حالا خطّت يك تناسبِ بهترى پيدا كرده نسبت به خطهايى كه قبلاً از شما مى‏ديدم)

خطّ نستعلیق احمد عبدالرّضایی با مداد تراشیده‌شده و جوهر راپیت در مدینه‌ی منوّره در ذی‌القعده‌ی سال ۱۴۰۵9/9/83 از حدود ساعت 8 شب تا 2 بعد از نيمه‏شب در منزل دوم استاد عبدالرّضايى - كه مى‏شود به او ابوحامد گفت! چون پسرى به نام حامد دارد - كه كارگاه خوشنويسى براى كارهايش كرده است. ابتدا رضائيان هم بود و او خبرم‏ كرده بود كه بيا كارهاى كتيبه‏ى حاجى را ببين كه رفتم ديدم با پرگار براى «دارالولايه»ى مشهد مى‏نويسد. شعر از صفى‏عليشاه كه تضمين آيات قرآن است و آقاى عبدالرّضايى خيلى عالى اجرا كرده بود. مى‏گفت: در اوايل دهه‏ى 70 شمسى دوبار استاد.... به قم آمد. يك بار در مؤسسّه‏ى باقرالعلوم كه وابسته به دفتر تبليغات بود و بحث شورايى‏شدن انجمن خوشنويسان قم كه تا آن وقت توسّط آهنگران اداره مى‏شد. يك بار هم با خانمش آمد و نهار در منزل استاد.... بوديم.
در يكى از سفرها با آقاى...؟؟ به حرم رفتيم و كتيبه‏هاى ميرزا آقا خمسه و ميرزا عمو را ديديم. با آنكه از قبل از ظهر با او بوديم، مشاهده نكرديم نماز بخواند! من در آستانه‏ى قضاشدن نماز رفتم براى خواندن نماز. ظاهراً اين انتقاد ما را به‏ گوش.... رسانده بودند كه عبدالرّضايى مى‏گويد:
«....بى‏نماز است!» در شهركرد كه رفته بوديم، آقاى.... مرا كشيد كنار و توضيحاتى داد كه معلوم بود پاسخى به من‏ است. گفت:
«يك روحانى از قم به من اين خبر را داده كه در مورد من مى‏گويند نماز نمى‏خوانم.» با مشخّصاتى كه..... از روحانى‏ مزبور داد، دانستم منظورش ش.ف است. بعد گفت:
«من بعد از انقلاب براى اينكه ريا نشود، در جمع‏هايى كه بوده‏ايم، از آشكارخواندن نماز خوددارى كرده‏ام; حتّى اگر نمازم قضا شود!» در ادامه گفت: و يك چيزى هم گفت كه - شيخ! - اگر به كسى نمى‏گويى، بگويم! گفتم: صاحب‏اختياريد. گفت:
«به من گفت: من همه‏ى نمازهايم را يكجا آخر شب مى‏خوانم و بعدش نماز شبم را هم مى‏خوانم!»
19/9/83 مثال براى اينكه هنرمند گاه يك چاله‏ميدانىِ باكلاس است!
تعبير «اُذُن‏الفرس» (گوش اسب را) براى بالاى هاى دوچشم در خطّ ثلث به‏كار مى‏برند. براى «پايين هاى دو چشم نيز از تعبير «خُصیةْ‏الحمار» (به تعبير ع در 19/9/83: خايه‏ى خر!) استفاده مى‏كنند. تصوّر من اين است كه هنرمند - آن هم‏ هنرمندى كه با هنر مقدّسى مثل خطّ، آن هم خطّ ثلث كه سرشار از تحرير متون دينى است، سر و كار دارد - گاه آدم‏ فرهيخته‏اى است كه لش‏بازى در نمى‏آورد و حرف بد نمى‏زند; مثلاً در صحبت‏هايش از كلمه‏ى «كاف خر» استفاده‏ نمى‏كند، در عين حال كارى مى‏كند كه شايد بدتر از تلفّظ لفظ مزبور باشد: تصوير خايه‏ى خر را در نگارش خوشنويسى‏ خود داخل مى‏كند و مى‏گنجاند و نيمى از حرفِ ها را به گونه‏اى مى‏نويسد كه شبيه خايه‏ى خر باشد و اگر شبيه نباشد، غلط محسوب مى‏شود! و در مقام تدريس اين هنر نيز به هنرجويانش مى‏گويد كه زيرِ ها را مثل خايه‏ى الاغ بنويسند.

8/11/83 بعد از تماس معماريان رفتيم منزل آقاى عبدالرّضايى به آدرس فوق براى شامِ بازگشت از مكّه.
23/12/83 رفتم كلاس استاد عبدالرّضايى در دفتر تبليغات كه مخصوص طلاّب است. بعد از كلاس در خصوص‏ وضعيّت انجمن صحبت شد. گفتم:
چرا من يك كلاس بيشتر ندارم; در حالى كه آمادگى‏اش را دارم كه بيشتر كلاس داشته باشم و مثلاً براى خانم‏ها. گفت:
زمانى من اين را قانونمندش كرده بودم و قرار بود هر كس فقط يك كلاس داشته باشد. الاَّن هم مى‏گويم به خانم‏ «وزيرى» كلاس بدهيد. مى‏گويند: خانم... هم كلاس ندارد. خب پوزه‏فيوا! به اين دومى هم كه شما اسمش را آورديد، كلاس بدهيد. من كه اسم او را نمى‏دانستم و شما يادآورى كرديد! خب به او هم كلاس بدهيد و به خانم وزيرى و اديب‏ هم كلاس بدهيد. اديب هم نستعليقش از عمارتيان بهتر است و هم شكسته‏اش. 
رضائيان را توصيه به صبر مى‏كنم. چند وقت پيش بريده بود و من گفتم مقاومت كن در شوراى انجمن خوشنويسان و به عنوان مسئول آموزش.
من - ر.شیخ.م - گفتم: تقصير خود رضائيان است كه رياست را قبول نكرد؟ گفت: ايشان استخاره كرده و خوب نيامد. ضمن اينكه - پيش خودمان باشد! - كلاس اخلاق مى‏رود و استاد اخلاقش توصيه‏هايى به او كرده بود كه در نهايت او را واداشت كه‏ خودش را ندهد جلو. خانم يزدانپور - پيش خودمان باشد! - با من تماس گرفت و گفت: ما چهار نفريم كه وقتمان در شوراى انجمن اكثراً صرف اين مى‏شود كه آن دو نفر را كه اعرابى و عمارتيان باشد، راضى و متقاعد كنيم. عبدالرّضايى‏ افزود: حضور بانوان در شوراى انجمن پيشنهاد و اصرار من بود و مى‏خواستم آنها از نزديك لمس كنند مشكلات را. و اگر پوريزدانپرست رئيس مى‏شد بهتر از اعرابى بود. اعرابى يك حالتى دارد كه هيچ چيزى بهش اثر نمى‏كند. اگر به من‏ كسى چيزى بگويد، فكرم را اشغال مى‏كند. امّا اعرابى وقتى از انجمن خارج مى‏شود، عين خيالش نيست. اين دو نفر (اعرابى و عمارتيان) در بدو تصدّى رياست انجمن،...ميليون تومان در حساب پول بود و... نه اينكه حيف و ميل و اختلاس كرده باشند. ولى پولى بود كه ما با قناعت جمع كرده بوديم و آنها به غيرضروريات اختصاص دادند. اگر من‏ رئيس انجمن بودم شايد در حدّ 1000 نفر الاَّن هنرجو داشتيم و الاَّن ذوقشان اين است كه به 500 نفر رسانده‏اند! من با اعرابى در ظاهر مشكلى ندارم و ديدى كه با هم بگو و بخند داريم و كينه‏اى از او به دل ندارم كه اگر داشتم، نمى‏توانستم‏ با او حرف بزنم. ولى در خصوص عملكردش حرف دارم. پوريزدانپرست در وقتى كه جلسات مدرّسين را در زمان‏ تصدّى رياست انجمن داشتيم، چليپايش پيشرفت كرد. چند جلسه‏ى قبل كه تصادفاً جلسه‏ى مدرّسين را كه ديگر نه به‏ قوّت آن موقع برگزار مى‏شود، رفتم، از قضا همان چليپا را نوشته بودند و من ديدم كه در خصوص برخى حركات، پسرفت كرده است.
                                                                                         ادامه

9606 عکس‌های پست را که به دلیل بارگذاری در سایت ضربدر خورده بود و دیده نمی‌شد، حذف کردم. نسخهء سیوشده با پسوند ام.اچ.تی که حاوی عکس‌های مزبور است، از آر205 در کانال تلگرامیم منتشر کردم:
https://t.me/rSheikh/1437

خط رضا شیخ محمدی / نگارگری استاد سید حسین نجومی / لوکیشن فیلم حسن هدایت

خط بنده با مونتاژ / قطعه بندی / گره چینی و تذهیب
استاد سید حسین نجومی / دستمزد: ۱۰۰ ه.ت
نسخهء اصل این اثر در تله‌فیلم «مرگ یک شاعر»
به کارگردانی حسن هدایت که به زندگی میرزادهء عشقی - شاعر و روزنامه‌نگار عصر مشروطه - اختصاص دارد
و توسط سیمافیلم تولید و آمادهء پخش شده،
در لوکیشن فیلم به عنوان تابلویی بر دیوار خانهء میرزاده مورد استفاده قرار گرفته است.
این اثر را در یک معامله به امیر عاملی قزوینی فروخته بودم.
آدرس اسکن در آرشیو شیخ: آر ۸۹ و ۱۰۰ و ۱۱۲ و ۱۳۳ و ۲۳۸


خطاطی‏هایم در فاو

تصویر بنده در حال خطّاطی بر دیوار مسجد جامع فاو در اسفند ۶۴ بعد از تسخیر توسّط قوای ایران در عملیّات والفجر هشت >>> اینجا