پایندگی دولت ِ هنر

در تیر ۸۴ در سایه‌سار انگیزه‌گیری از یک مکالمهء تلفنی طویل و البته پربار، قطعه‌ای تولید کردم که در حال حاضر نه چشمم بدون عینک قادر به نگارش چنین کاریست و نه سلیقهء مفرداتی و ترکیبیم به این سمت رهنمون می‌شود ... انتشار کارهای قدیمیم که شکر خدا آنقدر زیاد است که سال‌ها هم اگر منتشرشان کنم، چیزهای تازه دارم، ترجیح دارد بر نگاشتن مجبورانه و از سر تکلیف و بی‌میلی... امروز دست به قلم شدم ولی نوشتنم نیامد و حاصل کار ارضایم نکرد. من در گام نخست در پی لذّت‌چشانی به خویشم. اگر با نوشتن نشود، رو می‌آورم به نبش قبر گذشته‌ء هنریم و ارائهء کارهایی که پیشتر تولید کرده‌‌ام و عیارمندترند. با این پیشفرض که بینندگانم از سلامت نفس برخوردارند و کار خوب را در هر حال تحسین می‌کنند، مبادرت به رونمایی از کارهای گردگرفته می‌کنم. کسی که خلق هنری می‌کند، برگ برندهء زیبایی در دست اوست و هر گاه آن را رو کند، وقتِ وقت است. معنای پایندگی دولتِ هنر که سعدی در گلستانش می‌گوید، همین است. مخاطبی که به جای تحسین برگ‌های زرّین کارنامهء یک هنرمند، بر ضعف او در تکرار توفیق و مثلا" ناتوانیش در نگارش بدون عینک زوم کند، بیمار است.

شماری از خطوط ثلث تمرینی استاد موحد

قطعات ثلث موجود در لینک زیر حدودا در زمستان ۸۶  از طریق دوستی که به نامش در اسامی فایلها اشاره کرده‌ام،  به دست حقیر رسید و به عادت همیشگی سریعا" و با اشتیاق از آنها اسکن تهیه کردم و  تا امروز به صرافت نیفتاده بودم که منتشرش کنم. نسخهء اصل این کارها ظاهرا" هنوز در آرشیو من موجود است و مرجوع نشده.
یک قطعه نسخ موحد هم در میان این کارهاست که از محمدتقی اسدی در خلال معاملهء قرآن آریامهری به خط نیریزی به عنوان پورسانت گرفتم.                        http://qalam.persiangig.com/8701/

مشق‌های چندگانهء شیخ در بلاگ مشقنامه

ای کاش، ای کاش، ای کاش در این بلاگ بخشی را، بخش عمده‌ای را به ارائهء آثار خوشنویسی خوشنویسانی که هنرشان فراتر از نام و آوازهء آنهاست، اختصاص می‌دادم... ما خوشتر داریم نظر به «من قال» کنیم و بزرگان و مشاهیر را تمجید کنیم و که از قضا بی‌نیاز هم هستند و اغلب برای تمجید ما تره خورد نمی‌کنند و باز ما از رو نمی‌رویم؛ چرا که تحسین آنها به اقتضای «مادح خورشید مدّاح خود است» منقبت ماست و ما بیشتر در پی تاءمین منافع خویشیم (که به زعم من البته اشکالی هم ندارد و حرف من این است که با نظر به «ما قال» و بررسی کارشناسانهء آن هم میتوان مداح خویش بود.
بنده تلاش کردم در این بلاگ فضای متعارف را بشکنم. اگر از چلیپای آقای موحد تعریف کردم و آن را بر اجرای علی رضائیان ترجیح دادم، نه تحت تاءثیر نام موحّد که از باب قوت اجرایش بود و اگر حمد میرعماد را بر حمد استاد امیرخانی ترجیح دادم، نه خدشه‌واردکردن به نام و اعتبار امیرخانی که زوم‌کردن بر کاستی‌های اجرای حمدش بود. وقتی بدانیم بضاعت و تخصّص خودمان در چه حد است و مواضع ضربه‌زدنمان هم مشخص و محدود باشد (و به قول امام خمینی در جلسهء تدریس درس خارجشان در قم که پدرم هم شرکت می‌کرد: مواظب باشیم وقتی حریف سپر را به سر گرفته، ما به پهلویش خنجر نقد را وارد نکنیم) همه چیز حل است: هم حرمت نقدشونده (خصوصا" اگر از بزرگان باشد) محفوظ می‌ماند (چرا که ما همهء هویت و اعتبار هنری او را نشانه نرفته‌ایم) هم منتقِد (حتی اگر مثل من از کوچکان است) بضاعت و تخصّصش را کتمان نمی‌کند.
در بلاگ مشقنامه‌ام در این رستا سه جور مشق کردم: 
۱. مشق نقد آثار بزرگان تا آنجا که برایش دلیل و مستنداتی داشتم (و نه از باب پای چوبین بستن برای بلندنمایی) (اینجا و اینجا و اینجا) 
۲. مشق ایدهء «هنر می / عیب می» که البته بیشتر در برگهء خوشنویسی فیسبوکم رخ نمود. اگر کارها خوب پیش برود، این ایده به چاپ کتابی منتهی می‌شود که حاوی قطعاتی است با معدّل خوب که در قالب یک یادداشت کوتاه و با ذکر چند ریزنمره، هنر و عیبش تفکیک شده است.
۳. مشق نظر به «ما قال» و تمجید از آثار گمنامان... نمونه‌اش اثر خوشنویسی ارائه‌شده در همین پست....  نمونه‌ای است از کتابت‌نویسی جوان باریک‌اندامی به نام علیرضا نوربخش که طلبهء حوزهء علمیهء قم است و لنگرودی‌الاءصل... الله وکیلی بنگرید چگونه ابیاتی از ترجیع‌بند وصال شیرازی را اینقدر خوش نگاشته است و بسی دلرباتر از کتابت بسیاری از صاحب‌نامان بالانشین، که بی‌هنری پناه‌گرفته در قفای نامشان، مثل کف بی‌مغز و کوتاه‌عمر خواهد ترکید.
نوربخش با آنکه در برخی جشنواره‌ها شرکت کرده و مقامی کسب نموده یا تقدیر شده، این کسب رتبه آنقدر پربازتاب و مکرّر نبوده که از قیبل آن، صدای هنر این فرد به گوش جامعهء خوشنویسی برسد. حتی در همین قطعه ظاهرا" به خاطر شرکت‌دادن در یک جشنواره، از امضاکردن و ذکر نامش هم به خاطر شرط مسابقه خودداری کرده است.
شاید خود نوربخش در این امر بی‌تقصیر نبوده و کاهلی کرده. شاید وقت و قوتی را که صرف خرید و فروش خط می‌کرده (که ماههاست به خاطر رکود بازار در این بخش هم خبری از فعالیت او نیست) باید متمرکز در نگارش کتاب‌های حجیم مثل حافظ و شاهنامه می‌کرده... و البته در آن صورت هم معلوم نبود بتواند غرفه‌ای از غرفه‌های خوشنویسی را از آن خود کند و به نان و نام و نوا برسد... شاید به خود او بگویی، بگوید برای ما همین که هستیم مقدّر شده... شاید تحلیلگران بگویند او پیرو شیوهء استاد خروش است و سیستم فراگیر امیرخانی نمی‌گذارد پیروان دیگر مکاتب به جایی برسند... شاید به زمان بیشتری لازم است... و شاید و شاید و شاید... آنچه مسلم است این است که به شهادت این قطعه و دیگر قطعاتی که از علیرضا نوربخش جوان که بی‌سروصدا و متین در گوشهء شهر قم با زندگی طلبگی می‌سازد و گهگاه با سفر به تهران برای برخی کلکسیونرها خط می‌برد و سودی از قبل فروش و دلالی عایدش می‌شود و گاه با کتابتش گوشهء یک کتاب قدیمی و آسیب‌دیده را مرمّت می‌کند و دستمزدی می‌گیرد، او بسی بیش از این حق دارد که هم به دنیای خط سرویس بدهد و هم از تمتّعاتش بهره ببرد.
نکتهء آخر:
عشق من به اسکن‌گیری از آثار منحصر به فرد (حتی درجهء دو و سه) حتی در مقولات غیرمرتبط با خوشنویسی مرا به اینجا کشانده که حدود هزار سی.دی و دی.وی.دی در بایگانی دارم. گاه از اسکن‌گیری از برخی نسخه‌ها سال‌ها می‌گذرد و هنوز منتشرشان نکرده‌ام. ولی دیر یا زود گاه از سر تصادف، تصویری در لابلای تصاویر سی.دی‌ها توجهم را جلب می‌کند و صدهزار بار خدا را شکر میکنم که شهوت اسکن‌گیریم باعث شده به هر ضرب و زور و خواهش و تمنایی بوده اجازه بگیرم که دوست صاحب قطعه اجازهء تصویربرداری به من بدهد... و این دوست اگر امثال علیرضا نوربخش باشد، خودش از سر لطف اثرش را به دستان مشتاق من سپرده... و سوءال اینجاست که این قطعه الان کجاست؟ انگار بعد از روزی که نوربخش را در پارکینگ منزل در تیر ۸۸ دیدم و از این اثر تصویر برداشتم، دیگر این قطعه را ندیدم... چقدر بد بود اگر این تابلوی گریزان و فرّار را با ثبت تصویرش در رزولاسیون ۶۰۰ صید نمی‌کردم! و لعنت خدا بر آدمی که به من بگوید: دلت را به چه چیزی خوش کرده‌ای شیخ سفیه؟ و بخواهد بی‌عملی خودش را چماق کند و بر سر عمل من بکوبد؛ حتی اگر - لعنتی! - از دوستان نزدیک و بستگان من باشد.
تکمله:در دههء سوم خرداد ۹۱ علیرضا نوربخش در پاسخ به پرس‌و جو و حالپرسی من از این قطعه، عنوان کرد که به کیوان شجاعی‌منش فروخته استش! و او هم به مسئول یکی از موزه‌های اراک هدیه کرده استش!

یک قدقد کرامت‌‌تراشانه!

در اوج طرح ایدهء توسعهء سیاسی از سوی سید محمد خاتمی و انتشار مطبوعات جورواجور در زمان ریاست جمهوریش، شماری از کسانی که به خاتمی میگفتند: «این قرتی‌بازی‌ها را ول کن و به فکر معیشت مردم باش» همان‌ها بودند که در دههء نخست انقلاب با مرحوم امام همصدا بودند که ما برای شکم قیام نکرده‌ایم.
برخی افراد متعبّد و معتقد، در گذر زمان و در واکنش به سوءاستفاده‌هایی که از دیانت یا ارزش
های اصیل اول انقلابی می‌شود، ناچار از چرخش از مواضع خود و اتّخاذ موضعی تازه که منادی عرفان گل و گشادتریست، می‌شوند که بعضا" حرف دلشان هم نیست و بوی لجاجت از آن برمی‌خیزد. در سال 66 همزمان با انتشار کتاب «سخن عشق» به خط جواد بختیاری، با برخی از اساتید خوشنویسیم که با پوتین جبهه در ارشاد قزوین تدریس خط می‌کردند، همنوا بودم که چرا در این کتاب ردّی از «هو العزیز» و دیگر الفاظ جلاله نیست؟ .... همین من، امروز حاضرم شبه‌روشنفکرانه دلیل بیاورم یا بگو بتراشم که شماری از آثار خوشنویسی این کاتب با ‌مددگیری از امداد غیبی نگاشته شده است.
یکی از بزرگان نظام یک بار فرموده بود: «مرغ که تخم می
کند، عالم و آدم را با قدقد خبر میکند.» چرا خوشنویسان حتی قرتی‌باز، نباید وقتی کار مثبتی در حوزهء خوشنویسی انجام میدهند، برایش داستان درست
کنند تا هر بار اگر قرار شد در جایی (نشستی، روی سنی، کنج دیری، گوشهء خیابانی) گزارش بدهند، با قصّه‌پردازی خوب، کارشان را کادوپیچ عرفانی کنند؟
من برای قصارمشق تقدیمی در همین پست، قدقد کرامت
‌تراشانه می‌کنم. بخوانید و تحت تاءثیر این شاءن نزول ملکوتی قرار بگیرید:
خواب دیدم در جلوخان مسجد «چارواداری» اصفهان هستم (حساب کن اصفهان همچین مسجدی ندارد و فقط مسجدی دارد به نام جارچی!). از یکی از سکوهای سنگی ورودی مسجد بالا رفتم و کتیبهء تیموری آنجا را که به صورت نقوشی فرورفته کار شده بود، لمس کردم و حتی بر چاک کلمهء «فرج» انگشت نهادم و چشم بستم تا وصل شوم. (حساب کن کتیبهء مسجد جارچی، تیموری نیست و صفوی است و تازه فرورفته نیست و برجسته است و نامی از فرج بر وزن نظر در آن برده نشده)
به ناگاه پیری سپیدمو با دشداشه‌ای که انگار ادامهء ریشش بود، ظاهر شد و گفت:
«چندکرسی بنویس؛ شیخ!» گفتم:
«نمی‌توانم مولانا... من نستعلیق کار می‌کنم... شمارهء ثلث‌نویس درجهء یک بدهم خدمتتان؟ تهران می‌نشیند نزدیک متروی دروازه شمیران» فرمود:
«نستعلیق را به سیاق خطّ ثلث و ترکیب‌هایش، درهم‌تنیده بنویس و سواد و بیاض ترکیب را یکسان توزیع کن!» گفتم: «نمی‌شودها!... به من خرده می‌گیرند که چرا به قاعدهء سیاه‌مشق‌های میرزا غلامرضا ننوشته‌ای که یکجایش متراکم باشد و یکجایش بیش از حد باز و بیاض!» گفت: «از گرفت و گیر خلوت و جلوت یکسان، بیرون بیا! ... گره گرافیکی را وللش و بافت خلق کن و نامش را بگذار قصارمشق و جار بزن که نستعلیق را با الهام از کوفی بنایی معقّلی نوشته‌ام... به مرور، به ضرب و زور حتی با چربکاری سبیل متولّی، به عنوان کتیبه در محراب مساجد بده نصبش کنند. سماجت کنی جا می‌افتد.» گفتم:
«والله چه عرض کنم.» گفت:
«بیدار شدی آیهء مربوط به محراب و ذکریا را بنویس. آنقدر تکرار کن تا به فرم دلخواه قصارمشقی برسی.... رسیدی دوباره به خوابت می‌آیم تلفن عباس قناعت را می‌دهم برای بقیهء ماجرا!»

طلای نشسته بر لاجورد

      
بسیاری - و من نیز - بر این تصوّرند که اشتهار یک اثر هنری یا یک هنرمند نشانهء عیارمندی است و هر چه دامنهء بر سر زبان بودن پرگستره‌تر باشد، با هنر فاخرتری سروکار داریم. در حالی که هنرنمایی برخی از اساتید در حوزهء کارشان بی‌سروصدا و بی‌حاشیه‌پردازی و خبرسازی صورت می‌گیرد؛ انگار در خلاء و سکوتی گاه سنگین و ناخوشایند می‌زیند و کار تولید می‌کنند.
زنده‌یاد «سیّد حسن زرّینخط» در زمرهء آنان است که بی‌آنکه بر موج معروفیّت و آوازه گام زند، هم کتابت‌های مغزداری دارد که آرایندهء کتب فارسی قدیمی (مربوط به مقاطع مختلف درسی) یا برخی صفحات تصانیف قدیمی است (
اینجا) و هم کتیبه‌های خاموشش در این شهر و آن شهر بر دیوار مساجد و گاه میادین (اینجا
) نشسته است و به مخاطبی که با چشم کاونده اینجا و آنجا را به شوق صید هنر رصد می‌کند، خوراک فکری و هنری می‌دهد.(۱)
صاحب این وبلاگ با دوربین کاننش(۲) به بازدیدکنندگان این تارنما فرصت می‌دهد تا دقایقی بر دقایق نگاشته‌های زرّینخط - محصول کارخانهء «خاک‌نگار مقدّم» که پـزندهء تعداد قابل توجّهی از کاشی‌های این نستعلیق‌نویس است - چشم بدوزند.
برخی از تصاویر ارائه‌شده در این پست نود درجه به راست یا چپ چرخانده (روتیت) شده‌ است. شاید این کار از نظر اصول عکّاسی از یک بنای تاریخی ناصواب باشد؛ ولی در عوض دید بهتر و آسانتری را برای بینندهء مشتاق فراهم می‌آورد؛ تا کتیبه‌هایی را که با رنگ طلایی بر پهنهء لاجورد در مسجدی در منطقهء دزاشیب تهران و نزدیک شعبهء مشهور انجمن خوشنویسان نشسته است، مشق نظری کند.
شیوهء زرّینخط در کتیبه‌نویسی که آشکارا برگرفته از مکتب استادش مرحوم عمادالکتاب سیفی قزوینی است، یک پاسخ خاموش هم هست؛ به آندسته کسانی که تصوّر می‌کنند که گذار از میرزا غلامرضا به کلهر و عمادالکتاب، افول در خط و تزریق اهمال‌نگاری در قلم کاتب و آغشته به پسندهای نامطلوبی است.
استادی که خودش را همیشه دوست داریم - و پاره‌ای افاضاتش را خیر - مدّعیست: خطّ عمادالکتّاب «در زندان کمیتهء مجازات، چاییده است»... اثری در همان مشرب و مکتب ِ چاییده، در دانگ کتیبه که نمایش بی‌پروای کلمات است و هرگونه کژتابی در آن رسوا می‌شود، ۵۵ سال است اینقدر دلبرانه بر ویترین دیواری عمومی - که مردم و از جمله اهل هنر از برابرش می‌گذرند - خوش نشسته و جلوهء مطبوع دارد، در حالی که کتیبهء همان استاد بر تارک یکی از کتابخانه‌های بزرگ این سامان که از صافنگاشته‌های نچاییدهء میرزا غلامرضا اخذ و اقتباس شده، اثر خوبی نیست و حتی این حسرت را برمی‌انگیزد که کاش زرّینخط زنده بود و فزون بر کتیبه‌های نستعلیق حسینیّهء آیةالله نجفی مرعشی(ره) سردر کتابخانهء این مرجع تقلید متوفّی را هم می‌نگاشت.


پی‌نویس:
۱. آرشیو شیخ به این اسناد و مدارک در خصوص حسن زرّینخط مجهّز است:
عکس‌هایی که صاحب این بلاگ از کتیبه‌های آن مرحوم در یکی از امکان مذهبی ورامین گرفته است. عکس‌های حقیر از کتیبه‌های زرّینخط از سردر برخی قبرهای خانوادگی در قم. اسکن از یک قطعهء اوریژینال خوشنویسی از زرّینخط که از کیوان شجاعی‌منش خریدم و در خلال معامله‌ای به عادل محمّدی اصفهانی فروختم. یک تصویر رنگی خانوادگی خودمان در قم مربوط به دههء ۵۰ که پسرخاله‌ام محمود کمالی با دوربین لوبیتل۲ گرفت و در آن پوستر کاغذی «ان اکرمکم عندالله اتقیکم» به خط زرینخط بر دیوار است. این اثر از وقتی به یاد دارم در منزل قدیمی ما در قم بود. مدتی از عهدهء خواندن امضای زرینخط برنمی‌آمدم و بعد که خواندمش، ترکیب کلمهء زرّین با خط برایم خیلی جلب توجه ‌کرد. (در آن ایّام هنوز ترکیباتی مثل زرین‌قلم و زرّین‌نقش و زرّین‌کلک و نی‌نگار باب نشده یا چندان روی بورس نبود و این مورد برایم تازگی داشت.
۲. مدل
 اس.تری.آی.اس

متخصص واترزدایی از اسکن‌های شیخ!

استاد حسینی موحّد در یکی از مکالمات تلفنیش به بنده که نوار صوتیش موجود است، با پرخاش می‌گوید:
«برو به جای این حرف‌زدن‌ها و فراخوانی افراد ساکت به نظردادن در وبلاگت، بنشین «عیوب مزمن» خطّت را درست کن!»
اگر تلخی گفتارم را ببخشایید، جسارتا عرض... میکنم که شمار زیادی از خطوطی که در این گروه عرضه می‌شود، از مشکلات عدیده و «عیوب مزمن» رنج می‌برد که علاجش در تقویت روحیهء هنرجویی و کوچک‌نشمردن تقلید و نمونه‌سازی است. اصلا فراخوان بدهید برای «جعل مقدّس» که اوس Hassan گفت! یک نمونه از سرمشق‌های موجود از اساتید قدیم و جدید تعیین کنید و به بهترین کسی که شبیه‌نگاری کند، جایزه بدهید.
در ضمن مژده می‌دهم که واترمارک‌های سطر مرحوم میرخانی و دیگر قطعات مبتلا به واتر، قابل حذف است. نابغه‌ای پیدا شده از آذربایجان که متخصّص «واترزدایی!» از اسکن‌های شیخ است و در سایت Hamed Alvandi فعّالیّت دارد و هر بار هم بعد از ساعت‌ها تلاش - که اگر چنین تلاشی را در خط‌نوشتن کرده بود، میرعماد ثانی شده بود - تصویر خالی از واتر را منتشر می‌کند، سوت و کف می‌زند و به ریش کم‌پشت و تُنُک شیخ می‌خندد.

              برگرفته از کامنتم در فیسبوک: تصویر: اینجا / فایل با پسوند اچ.تی.ام: اینجا

بیت عاشورایی حافظ و چلیپای استاد موحد

هر اثر هنری «حسب‌الحال مشتاقی» به نام هنرمند است و گزارشی از پسند او و نیز هم: نوع نگاهش به پیرامونش و به خویش و به ایده‌ها و ایده‌آل‌هایش. از این منظر باکی نیست اگر آثار درجۀ دو و پنج یک آرتیست هم در تاریخ بماند؛ یا آثاری که متعلّق به شیوه و مکتبی است که دیگر تمایلی به پوییدن مسیر آن ندارد.
از آثار هر هنرمند آلبومی می‌توان ساخت، دربردارندۀ مراحل بزرگ‌شدن یا حتّی پسروی و انحطاط او. می‌توان از طریق رهگیری و ردگیری محصولاتی که از او در زمان‌های مختلف صادر ‌شده، با او در جادۀ هنر همراه شد و با افت و خیزهایش افتاد و برخاست! پس اگر نه باید دست کم شاید حتی چرکنویس‌ها را نگه داشت و دور نریخت و هر تجربه‌ای را - گیرم هنوز به انجام نرسیده یا حتّی بعداً به انحراف یا انصراف هنرمند انجامیده - مهر و امضا کرد.
در ایّام منسوب به سرور پاکان و پاک‌بینان امام حسین(ع) هستیم و به شب عاشورا نزدیک می‌شویم؛ شبی که یارانِ آن امام همام به جای ترس و نگرانی، رقص شادی و نیک‌‏سرانجامی ‏کردند. تناسب خوبی دارد در این ایّام نگاه به ابیاتی از حضرت حافظ که قابلیّت تأویل عاشورایی دارد و جناب حسینی موحّد خوشنویس نام‌آشنای قمی در آذر ۵۶ در مقطعی که تحت تأثیر مرحوم استاد سیّد حسن میرخانی می‌نوشتند، تحریرش کرده‌اند.                لینک‌های مرتبط: اینجا و اینجا و اینجا

خیال کج!

سطر «بهار عمر خواه ای دل» (اینجا) از تولیدات فصل جدید فعّالیّت هنریم در عرصهء خوشنویسی و محصول یک ارتباط تصمیم‌ساز با دوستی هنردوست بود که با آنکه قصارمشق‌هایم در منظر باریک‌بینش ارج و قرب داشت، سطرنویسی‌های سال هشتاد و سه و هشتاد و چهارم را بیشتر می‌پسندید؛ این بانو.
البتّه اگر به دنیای سطرنویسی بازگشت آشتی‌جویانه داشته باشم، به این معنا نیست که دست کم در مجال یک لحظه، رگهء شیخانه‌ام را بروز ندهم و کار را خاص نکنم. از این رو شاهد تراکم یا حتّی بگو بی‌نظمی و ناهنجاریی در میان ِ سطر «بهار عمر» هستیم؛ گو اینکه دوست خوشنویسم حسن اعرابی (استاد پیشکسوت انجمن خوشنویسان قم) آن را به «مرکّب‌خوانی» در موسیقی تشبیه کرد که به عمد در میان اجرا، مقام را عوض می‌کنند و در نهایت به گوشه و نغمه‌ای که با آن درآمد کرده‌اند، بازمی‌گردند.
این نگارش غریب، واکنش‏های متعدّدی را برانگیخت که در خلال کامنت‌های پست مزبور ارائه شد و تنها نظرات و دیدگاه‌هایی که در قالب اسمس به دستم رسید، از قلم افتاد و منتشر نشد. دلیلی برای پنهان‌کردن خوشحالیم از پیامک انگیزه‌بخش جناب استاد موحّد نمی‌بینم که با تعبیر «دست مریزاد!» و البته افزودن عبارت ِ «به پیش!» که حاکی از لزوم استمرار تجربه در این مسیر است، مرا نواخت.
سطری که در ‌پست حاضر بر اساس بیت حضرت حافظ تقدیم می‌شود، ادامهء همان مسیر است و در خلال مشق‌های مکرّر در یک برنامهء تلویزیونی که به مدّت ده شب برای سیمای مرکز قم در ایّام قربان تا غدیر ضبط و پخش شد، نوشته‌ام. امیدوارم این تصویر و این اجرا نشانهء «به پیش رانی»م در جادهء خط باشد. سایز بزرگتر سطر: اینجا

درنگی بر شیب ایرانیکی نستعلیق

از عواملی که به سختی و دیریابی خطّ نستعلیق و البته جذابیّت و خاص‌بودن آن دامن می‌زند، حالت ایرانیکی حروف و کلمات آن است که به ظاهر موجب بی‌تعادلی و «ناامنی واژگانی» می‏‌شود؛ اما به یمن تمهیداتی خاص، در کلیّت، تعادل و امنیّت بصری برقرار است. از وظایف نستعلیق‌نویس، کنترل میزان چرخش کلمه و حرف به راست و پرهیز از افراط و تفریط در این خصوص است. برخی کلمات گول‌زننده‌اند و خوشنویس را به اجرای افراطی یا تفریطی شیب مبتلا می‌کنند. برای مثال در کلمهء «معانی» عین را نباید شیبدار نوشت. سال‌هاست به هنرجویانم توصیه می‌کنم که «عین» را شیبه عقابی که به افق می‌نگرد، بنویسید. در تصویر مشاهده می‌کنید که میرزا غلامرضا عین معانی را طوری نوشته که عقابش به درّه می‌نگرد. در واقع گاه بخش‌هایی از یک کلمه را باید فاقد شیب ایرانیکی نوشت و به شیب کلی کلمه بسنده کرد.
یکی از کلمات نستعلیق که اجرای مشکلی دارد، کلمهء «بی» است. در این پست اجراهای میرعماد، میرزا غلامرضا، استاد امیرخانی (اجرای رسم‌الخطّ و آداب‌الخطّ ایشان) و استاد موحّد (عبدالرضایی؟) تقدیم می‌شود. در اجرای موحّد تناقضی مشهود است: به نظر میرسد شروع کلمه حالتی کاملا ایستا و عمود بر خطّ کرسی دارد؛ اما کلیّت کلمه شیب ایرانیکی خوبی دارد. در دیگر اجراها این تناقض مشهود نیست.

خنده به ریش کم‏پشت و تُـنُـک شیخ

چند روز پیش پستی تقدیم کردم؛ حاوی خطّ بنده و تذهیب سرکار خانم طیّبه پای‌بست. (اینجا)
دوستی به نام «یه دوست» در کامنتدونی این پست (
اینجا) ابراز کرد:
«قبلنا کارای خودتو واترمارک نمیکردی از طبعاته فوق ممتازه؟» در جوابش آوردم:
«ربطی به مدارکم نداره. اینو به خاطر تذهیب طیّبه واترمارک کردم.» دوباره نوشت:
«یعنی قویتره تذهیبها مرآتیه؟» و جواب شنید:
«مگه ملاک تذهیب، مرآتیه و بقیه‏ء تذهیب‏ها باید با کار ایشون سنجیده بشه؟» نوشت:
«منظورم اینه که چندان قدرتمند نیست که بخوای واترمارکش کنی یا اگه هم باشه تو در مقامه تشخیصش نیستی! افتاد الان؟» این بار در پاسخ عرض می‌کنم:
اینکه تذهیب‏هایی رو که استاد رامین مرآتی در سنوات پیشین برام انجام داده (مثل
اینها) واترمارک نکردم و تذهیب طیّبه رو آره, به قوّت اثر خانم پای‏بست نسبت به مرآتی برنمی‏گرده. به خاطر اینه که به مرور مشاهده کردم: تذهیب‏هایی که جدای از خط هستند و حالت حاشیه و کمربند دارند, بیشتر در معرض خطر ربوده‏شدن توسّط گرافیست‏های راحت‏طلب هستند. اونا عین آب خوردن این حواشی رو با فتوشاپ از خط من جدا می‏کنن؛ خط رو راحت میندازن کنار و یه خط یا متن دیگه میذارن جاش و به ریش کم‏پشت و تُنُک من قاه‏قاه می‏خندند. خب به من برمیخوره. یا همه رو بندازن کنار یا خط منم استفاده کنن.
وگرنه همانطور که اشاره کردی سیاستم در اصل این نیست که آثار خودم را در این وب واترمارک کنم. دلیلشم اینه که دلم میخواد اینور اونور استفاده و حتّی سرقت بشه! هر از گاهی که تصادفی می‏بینم کارامو روی جلد کتاب‌ها یا لابلای برنامه‏های مختلف تلویزیونی یا توی روزنامه و مجلّه و حتّی تابلوهای سردر بوتیک‏فروشی‏ها (
اینجا) استفاده کردن, کیف می‏کنم. اگر هم احیانن بتونم ازشون پورسانت بگیرم که خیلی عالی میشه. انگار در دیزی رو باز گذاشتم و از غفلت گربه‌های بیهوا و بی‌حواس استفاده می‌کنم. معمولن بعد از استفاده که کار از کار میگذره، میشه داد و قال راه انداخت که به چه مجوّزی کار مارو در این پوستر یا روی این لوستر استفاده کردین؟ پس دست کم یه چیزی هم به ما بدین.
بنابر این برای فروش اسکن تابلوهای خوشنویسیم کیسه ندوختم (همچنانکه در خصوص فروش اسکن از آثار خوشنویسی دیگران کیسه دوخته‌ام) در اصل هم و غمّم اینه که اصل اثر رو بتونم به قیمتی که دست کم هزینه‌ء تذهیب و پاسپارتوشو پوشش بده، بفروشم. اگه یه چیزیم بابت نگارشش برای من بماسه، برام بسه. گاهی حتی حاضرم خط خودمو رایگان حساب کنم. مثلن همین اثر اخیر رو بابتش 50 هزار تومان به طیّبه پای‏بست بدهکارم و شاید حتّی اگه یک نفر پیدا بشه اینو 55 ه.ت بخره، بهش بدم تا بتونم بدهمیو به این خانم صاف کنم.
الان توی کتاب نگارگران استان قم دو اثر تذهیب از سیّد محمّدحسین سیّدکریمی چاپ شده که هر دوش در اصل روی کارهای خوشنویسی من انجام شده:  بابت یکی 50 ه.ت (
اینجا) و بابت دیگری 200 ه.ت به سیدکریمی دستمزد دادم. ولی دریغ از اینکه اثری از خطوط من در وسط این تذهیب‏ها دیده شه! (اینجا
اسکن این آثار رو وقتی قرار بود کتاب نگارگران چاپ بشه، خود سیدکریمی ازم گرفت (و ظاهرا هیچ تصویر دیگر و بهتری از تذهیبایی که توی اینهمه سال انجام داده بود، در اختیار نداشت) و بعد از چاپ دیدم که خطوط وسط کلا حذف شده و حواشی فقط چاپ شده که البته باید هم چنین میشد؛ چون کتاب, کتاب تذهیب بود نه خوشنویسی.
البته در کل خوشحال بودم و چاپ این دو اثر نشون داد که اسکنر آ.چهار کانن من – به رغم اونایی که میگن اسکنات به درد کار حرفه‏ای نمیخوره و فقط برای همین خوبه که خوراک برای وبلاگت درست کنی - در حدی هست که حاصلش قابل چاپ در یک کتاب حرفه‏ای باشه. همیشه نگران بودم که نکنه این اسکنهام روزی که قراره کل کارامو با کیفیت بالا توی یک کتاب نفیس مثلا تحت عنوان «مشقنامهء شیخ» چاپ کنم، جواب نده.
بقیهء کارهای کتاب نگارگران رو حسین قدیانی که عکاس حرفه‏ای هست، عکاسی کرده بود.
در ضمن تازگیا به تذهیبکارام میگم که خط منو جوری تذهیب کنید که تذهیبتون حسابی با خط من ممزوج و هماغوش بشه که نشه جداش کرد. نمونه‌ش در سطر من و تذهیب محسن روزگرد که هنوز در وب نذاشتم، ایشون دو قلمبهء مذهّب را در مرز بین حاشیه و خط قرار داد که خواستهء من تاءمین بشه.
در خصوص اینکه این اثر قدرتمند نیس، حرف تو رو قبول ندارم. تازه به فرض اگه از نظر اصول فنّی تذهیب خیلی قوی نباشه ها ولی من دوسش دارم. این نوع حاشیه‏بندی با گُل رو - گیرم اسمشو بذاری دخملانه و خالتوری و خاله‏زنک‏بازی و حتی بزک‌دوزک دهاتی - دوس دارم. خیلی هم دوس دارم. ینی توی اینهمه سطر که از خودم دادم تذهیب کردن، هیشکی اینجوری تسمه‏کشی نکرده و دور کارو کمربند نکشیده بود.
درونم سرشار از هیجان و لذّته که می‌بنیم اینهمه تذهیبکار دارن برام کار می‌کنن؛ فقط در ازای پول – اونم پولی که اغلب به خاطر مشکلات مالیم و حتی بی‌برنامه‌گیام نمی‌تونم به موقع به دستشون برسونم. بعضیاشون حتی مستقیم باهام درددل نمی‏کنن و گله‏مندیشون از طُرُق دیگه به گوشم می‌رسه؛ برای مثال علی بخشی - رئیس کنونی انجمن خوشنویسان قم - دقیقا وختی که بیخبر از همه جا دارم کلاس میذارم پیشش و پز میدم که تونستم فوجی از جماعت نگارگر رو دور خودم جمع کنم و باهاشون ارتباط برقرار کنم، میگه:
«این درست. ولی شنیدم دستمزداشونو به موقع بهشون نمیدی؛ شیخنا!» و تو در آن لحظه دلت می‌خواد کلّهء خبرچین رو که معلوم نیس کیه و ذهنت به هزار راه میره، بدن دستت تا عین انار آبلمبو کنی.
یا وسط مکالمه با استاد موحّد یهو ایشون میگه: «چرا دستمزد آن تذهیبکار شهر مجاورت رو نمیبری بهش بدی؟» و جالبه این نتیجه‏گیری: «از قبل هم میشد حدس زد که وقتی با اینهمه تذهیبکار کار میکنی و میری از شهرستان دور تذهیبکار گیر میاری، پیداست در ارتباطت با فلان تذهیبکار مشهور کرجی  که دستمزدشو باید جیرینگی بهش بدی، خللی ایجاد شده که رو کردی به تذهیبکارهای مظلوم شهرستانی.»
می‌خندم! و مهمتر از آن قلبآ شاد و مسرورم که حرف و حدیث‌های مربوط به پس و پشت رفتارهای هنری شیخ، هر قدر هم کوبنده و شکننده باشه، نمیتونه ارزش کارهای تولیدشده و به ودیعت‏نهاده‏شده در دستان مهربان، گشاده و امین ِ اینترنت رو مخدوش کنه.
به زعم تمام نقائصی که در سیستم هنری من وجود داره، وقتی اینهمه کار داره تولید میشه و میره زیر دست تذهیبکار و اسکنش سر از این وبلاگ که به شدّت دوستش دارم، در میاره و اصلش با مشکلات فراوان به فروش میرسه و خلاصه گردونهء این کار با هر زحمتی هست میچرخه, این ینی موفقیّت من و رجحان ِ عمل بر بی‌عملی که شماری از همتایان بنده در همین شهر قم بهش مبتلاند: نه املا می‌نویسند و نه غلط دارند.
اینکه گفتی در مقام تشخیص قوّت آثار تذهیب نیستم, تا حدودی با حرفت موافقم. البتّه به مرور چیزایی دستم اومده. کم و بیش ارزش قلم‏گیری ظریف و دقیق و رنگ‏گزاریهای حساب‏شده و رعایت هارمونی رنگی رو می‌فهمم و وختی کاری فاقد این امتیازات باشه، تا حدود زیادی درک می‌کنم. با این حال دوس ندارم همهء کارام توسط یک تیم تذهیبکار – گیرم مدیرشون در مسابقهء بزرگ البرده اوّل شده باشه – انجام بشه. من دلم تنوّع میخواد و حتّی روزی که جیبام پر پول باشه و بتونم جیرینگی دستمزد بدم، باز به تذهیبکارای مظلوم شهرستانی کار سفارش خواهم داد. این سبک گلکاری طیّبه پای‏بست و روش خاص تذهیب کیوان شجاعی‌منش که خیلی‏ها میگن اصلن تذهیب نیست و نمرهء تذهیب بهش داده نمیشه (
این) صرفا به این دلیل که توی هیشکدوم از دیگر کارا‏م توسط هیش نگارگری انجام نشده, به عنوان یک کار خاص که این اثر رو در کتگوری و پوشهء متفاوت قرار میده، دوس دارم.

دو سطر از استاد حسینی موحد

 

احوال و آثار فریده حکیم‏پور

خط نستعلیق خط دشوار و دیریابی‌ است. «نستعلیق مرا پیر کرد» سطریست تحریرشده از سوی یکی از برادران میرخانی و حاوی وصف‌الحالی غمبار. موحّدالکتّاب هم در یک مکالمهء درازدامن چندساعته در دی ۸۳ با این حقیر، مراتب بالای هنر خط را «غیور و دفع‌کنندهء رهپویان پیزوری و زپرتی» توصیف کرد.
صعوبت خط نستعلیق، مشهور و حالت ضرب‏المثل به خود گرفته است؛ تا آنجا که شجریان - استاد برجستهء آواز ایران - در کتاب «راز مانا» در پاسخ به سوءال خبرنگار که از پرسنگلاخ‏بودن هنر آواز می‏پرسد، با آنکه بر این حقیقت که: «کار صعب است» صحّه می‌نهد و حتّی عنوان می‌کند که راه پرنشیب و فراز موسیقی را بدون استاد گذرانده، مع‌الوصف منصفانه خط نستعلیق را سخت‌ترین هنر قلمداد می‌کند.
شاید این دشواری سبب شده که به شهادت تاریخ، حضور مردان در عرصهء خط بسی چشمگیرتر و موءثرتر باشد. گو اینکه نمی‌توان منکر شد که تاریخ هنر «بانوان خوشنویس» چون گوهرشاد دختر میرعماد (در نستعلیق) و ام‌ّسلمه (در خط نسخ) را در حافظه دارد و بدان می‌بالد.
پیش و عمدتا پس از پیروزی شکوهمند انقلاب شکوهمند اسلامی، عرصهء خوشنویسی نیز شاهد حضور گستردهء بانوان برای طبع‏آزمایی گردید. با این حال مدارج رشک‏انگیز این هنر همچنان در تیول جنس مذکّر باقی ماند.
عجبا از آنجا که شکستن قواعد سفت و سخت از سوی قلیلی از نوادر و نوابغ، خود در شمار قواعد است، درخشش حیرت‏انگیز چند بانو در این حوزه، این ذهنیت را که هنر خوشنویسی دست و بازوی مردانه می‏طلبد و بس، نقض کرد.
یکی از این بانوان فریده حکیم‏پور - زادهء قزوین و نشو و نمایافته در این شهر - است که از سوی استاد احمد پیله‏چی استعدادیابی ‏شد و تحت تعلیم قرار ‏گرفت و به زودی استعداد بالا و فزون از عرف و عادتش رخ نمود.
حکیم‌پور «نظیره‌نویس» خوبیست. حمد میرزا غلامرضا را بسیار پذیرفتنی نمونه‌سازی کرده (اینجا) که به جراءت در میان بانوان خوشنویس بی‌نظیر است. در تقلید برش‌های میرعماد هم دست و ساعد توانایی دارد (اینجا)
امروزه احساس می‏شود حکیم‏پور به اندازهء درجهء هنریش مطرح و نامش بر سر زبان‌ها نیست - و این خود جای بررسی و واکاوی دارد - با این حال هر از گاه در مسابقات خوشنویسی به خصوص آنجا که نمونه‌سازان موفق گوی‌ربایی می‌کنند، این بانوی ۳۸ ساله حضور می‌یابد و درخشیدن می‌گیرد.
نگاه به آثار او از دریچهء دوربین عکّاسی رضا شیخ محمّدی به خصوص در قالب چلیپا و دقّت زایدالوصفش در اجرای کلمات و حروف (گیرم سبک نگارش و مشربی که در آن تلمذ ‏کرده و به پختگی رسیده، از نظر برخی مذاق‏ها پسند نشود) چشم را به ضیافت زیبایی می‌برد.

قصارمشق تازه بر روی کلمهء «شیخ مصلح‏الدین سعدی شیرازی»

گرچه قالب «قصارمشق» برای ایجاد فرم و فضای خوب - البته بر پایهء مفردات مرغوب - هر متن و مضمون کوتاه و بلندی را تاب می‌آورد، مع‌الوصف عبارات و جملات کوتاه، بهتر و خوشتر در این فورمت با شکل و شمایل خاص و تازه قابل عرضه است.
ظرفیّت‌پذیری قصارمشق تا بدان جاست که ایده‌های جالبی را می‌توان بر پایهء آن پیاده کرد و با حاصل برخی از آن‌ها حتی یک نمایشگاه کامل و مستقل را پوشش داد؛ از آن جمله است نگارش ضرب‌المثل‌های رایج در زبان گرانسنگ پارسی و نیز آیات کوتاه، نغز و پرمغز قرآن.
پیرو ذوق‌ورزی چندماههء اخیرم در عرصهء قصارمشق‌نویسی، اخیرا در خلال چتِ انگیزه‌زا با یکی از دوستان عزیز خوشنویس، ایدهء نگارش اسامی بزرگان این سرزمین در حوزهء شعر، ادب و فرهنگ، چون نسیمی در خاطر وزیدن گرفت. وقتی جناب استاد حسینی موحّد نیز در مکالمهء چهارساعتهء چند روز پیش، به فرخندگی این ایده صحّه نهادند، تاءخیر و تسویف را روا ندانستم و کار را با نام شیخ مصلح‌الدّین سعدی شیرازی استارت زدم.
از محصول کار که طبق معمول با اتودزنی‌های متعدّد تولید شد، اسکن گرفتم و ۲۵ تصویر از فیگورهای مختلف آن بر اساس تغییر زاویهء تصویر (روتیت rotate) و فلیپ (flip) ایجاد کردم و قصدم عرضهء همهء آنها در نت بود. اما از آنجا که ارائهء تمام تصاویر از سوی همان دوست انگیزه‌بخش، عدم اعتماد به ذهن جستجوگر مخاطب و ارائهء لقمهء آماده و جویده لقب گرفت، ترجیح دادم تنها تعدادی از آنها را در پست حاضر منتشر کنم. حذف و گزینش به همان عزیز در چت چندساعته‌ء امروز سپرده شد و او هم سلاّخانه و سخت‌پسندانه تنها دو تصویر را برگزید.

تاءثیر خطبازی در رونق کارخانهء خوشنویسی

دوست عراقی/ ایرانیم سیّد محمّد حسینی که بارها در این وب از او با لقب خطباز یاد کرده‌ام، در شمار کسانی است که خود دستی در تولید آثار هنری در عرصهء خوشنویسی ندارد؛ ولی ضمن اینکه در قالب خرید و فروش آثار خوشنویسی روزگار می‌گذراند، به رونق این کارخانه کمک می‌کند.
تقارن آشنایی بنده با او با دورهء ذوق‏آزماییم در سیاه‏مشق‏های خاص سبب شد که در خلال مبادلات و معاملاتم با او، این آثار هم داخل شود. به زودی خطباز با مسرّت اعلام کرد که برای این سیاه‌مشق‌ها خریداران خوبی حتی در کشورهای عربی پیدا کرده است. او مرا به تولید هر چه بیشتر این دسته آثار خصوصا با مضامین قرآنی تشویق کرد و حتی قول با تواءم با عمل ِ مساعد داد که برایم کاغذ دست‏ساز و حتّی مرکّب ترکیّه‏ای از همان نوع که اوزجای با آن تحریر می‌کند، خواهد ‏آورد. دو تصویر سمت چپ، مربوط به یکی از این دسته آثار است که سفارش نگاشتن آن را حسینی به من داد. یکی از آنها فاقد تذهیب و قطعه‏بندی و هنگام تحویل اثر به خطباز تهیّه شده و تصویر سمت چپ چند ماه بعد؛ پس از آنکه خطباز قطعه را برای قطعه‏بندی در اختیار استاد روح‏الله فاضلی وادقانی قرار داد. ابعاد اثر: 34x45.5 است.
گفتنی است ماه‏ها قبل از تحویل این اثر به حسینی، سطری با مضمون ِ «صراف هنر باش نه سمسار هنر» بر اساس سرودهء استاد حسینی موحد تحریر کرده و در خلال معامله‌ای به خطباز داده بودم. وقتی سیاه‌مشق فوق‌الذّکر تولید شد، خطباز حاضر شد در ازای آن، قطعهء صراف هنر را به من برگرداند. البته بعدها این سطر را به «امیر هزاوه» رئیس گالری ماندگار اراک فروختم.

کتیبهء ثلث اثر استاد موحد متعلق به سال 1416 قمری

این کتیبه در سالن اجتماعات مدرسهء فیضیّهء قم که بعد از پیروزی انقلاب بعد از گودبرداری حیاط مدرسهء مزبور احداث گردید، در محراب نصب شده است. لای بکاررفته در وسط کتیبه، دستانی است که از دو سو به سمت آسمان بلند شده است.

سطر استاد حسینی موحد

تحریر مصراع حافظ شیرازی
که بی‌مناسبت با ایّام بهار نیست
توسّط استاد حسینی موحّد در منزلشان در قم
برای دوست اصفهانیم: محمود حبیب‌اللّهی
در عصر روز ۴ خرداد
۸۳

خط شیخ + کتیبهء استاد موحد + عکس نرگس نجفیان

کتیبهء ثلث استاد موحد / مشهد / عکاس: دوستم نرگس نجفیانراست: خط رضا شیخ محمدی، فروردین ۸۴، مشهد
تذهیب: با طلا، میلاد رفیعی (اراک)، زمستان ۸۹، اندازهء اصلی: ۲۴x۴۰
چپ: کتیبهء ثلث استاد حسینی موحد
مشهد. تحریر: ۱۲ سال پیش
عکّاس: دوست ثلث‏نویس بروجنی‏ام نرگس نجفیان

چلیپای تازه‏ از علی رضائیان

اسفند 85 / عکاس: رضا شیخ محمدی«علی رضائیان» در شمار هنرمندان خوش‌فکر قمی در عرصهء خوشنویسی است که همواره از پیروی بی‌چون و چرا از یک شیوهء بخصوص پرهیز داشته و تلفیق میان مکاتب قدیم و جدید را خوش داشته است.
رضائیان که چندین سال تدریس در انجمن خوشنویسان قم را در کارنامهء خود دارد و شماری از خوشنویسان از زیر دست او به دریافت مدرک ممتاز نایل شده‌اند، هم‌اکنون یکی از معدود کلاس‌های دورهء فوق ممتاز را در قم اداره می‌کند. این خوشنویس چهل ساله در نگارش خطّ ثلث و نسخ هم پنجه‌ای توانا دارد و به تازگی اجرای برخی از کتیبه‌های حرم امام خمینی(ره) را به پایان برده است.
رضائیان سالهاست برای تصحیح اوراق امتحانات رسمی انجمن خوشنویسان ایران در رشتهء نسخ و ثلث به تهران دعوت می‌شود و اخیرا داوری برخی از مسابقات کشوری از جملهء سومین جشنوارهء هنرهای آسمانی را به انجام رسانده است. نگارش چلیپای تازه و ملیحی از او بر اساس شعری از استاد حسینی موحد که تاریخ سال جاری را در پای خود دارد، نویدبخش آن است که او به رغم اشتغال به دانگ کتیبه همچنان در قالب چلیپا نیز آمادگی خود را حفظ کرده است.

کتیبهء ثلث به خط استاد موحد / مشهد

عکس‌ها را با دوربین کانن مدل s3is و به صورت پازلی در شهریور ۸۶ عکّاسی کردم و در روزهای جاری مبادرت به مونتاژ آن نمودم. هنوز کار سرهم‌بندی پازل‌ها به کمال انجام نشده و گفتم به جناب آزرم که مشاور بنده در این امور است، ارائه دهم و مشورت بخواهم که باقی داستان را چگونه باید پیش برد تا تصویر پانورامایی خوبی حاصل شود.

سکوت

این پست حاوی مطالب زیر است:
۱.
قطعه‌خط منتشرنشده‌ی ثلث به خامهء پرمایهء استاد حسینی موحّد که در سال ۱۴۱۳ قمری بر اساس روایتی از امام علی(ع) در تجلیل از مقام سکوت تحریر شده است.
۲. ارائهء پنج صفحه از مطالب کتاب هفتصدصفحه‌ای «عسل و مثل» تحریر اینجانب و پدرم.
در این صفحات، مجموعه‌ای از ضرب‌المثل‌های مختلف از فرهنگ‌های گوناگون در تمجید از سکوت و نقد زیاده‌گویی و نپخته‌گویی آورده شده است.
۳. ارائهء عکس‌ از صفحات پنجگانهء مزبور از کتاب عسل و مثل.
۴. مصاحبهء زندهء بنده با رادیو سراسری معارف در تاریخ ۶ شهریور ۸۸ در خصوص کتاب عسل و مثل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اِذا تَمَّ العقلُ نقَصَ الْكَلامُ! روايتى است منقول از على(ع) در فضيلتِ‏ خاموشى. اصولاً پُرحرفى نشانه‏ى خامى است. گويند:
سنگ آسيابْ تا وقتى نو باشد، سر و صداى زيادى دارد!
وقتى فردْ جاافتاده شد، درصدِ سكوتش بيشتر مى‏شود:
خُمّ پر از باده تُهى از صداست‏ / چون كه تُهى شد، ز صدا پُر نواست‏
چرخ بدين گردشِ دائم، خموش‏ / چرخه‏ى حلاّ‏ج و هزاران خروش!
اروپايى‏ها گويند:
احمق‏ترين مردمان، پرسروصداترين آنهاست; همچنان كه‏ خرابترين چرخ كالسكهْ بيشتر صدا مى‏كند!
دَر اگر روى پاشنه‏ى خود باشد، به راحتى و بى‏سروصدا حركت مى‏كند و اگر روى پاشنه‏ى خود نباشد، پر سر و صدا و توأم با استهلاك زياد خواهد بود.
شعر:

از خامى ديگ است كه در جوش و خروش است‏
                             چون پخته شد و لذّتِ دم يافت، خموش است!(پاورقی۱)
آقاى محسن قرائتى هم اين تمثيل را به كار مى‏بردند:
خورده‏سواد مثل خورده‏پول دردِسر دارد!
پولِ خُرد در جيب سر و صدا مى‏كند و موجب سنگينى‏ جيب است; امّا اسكناس و چكِ رقم‏بالا، حجمى ندارد و وجودش به‏ظاهر محسوس نيست. سعدى گويد:
«دانا چون طبله‏ى عطّار است: خاموش و هنرنماى. و نادانْ چون طبلِ غازى است: بلندآواز و ميان‏تهى.»
گاه در ارتباط با دشمنان و بددلان نيز مُهر سكوت بر دهان‏ زدن، كارآيى بيشترى دارد. معروف است كه:
جواب ابلهان، خاموشى است! با اين وصفْ سكوت، خود نوعى گفتار است!(پاورقی۲):
ز مرغ صبح ندانم كه سوسنِ آزاد / چه گوش كرد كه با دَه زبان خموش آمد (پاورقی۳) نيز:
نيست صحبت، مردمِ كج‏بحث را جز خامُشى‏ / ماهىِ لب‏بسته، خون در دل كند قلاّ‏ب را! (پاورقی۴)همچنين:
طوطى از خاموشى آيينه مى‏آيد به حرف‏ / مُهر خاموشى به لب زن تا به دل گويا شوى!
خاموشى، به استتار عيوب شخص كمك مى‏كند و گفتار، برملاكننده‏ى نقائص (و نيز البتّه فضائل) فرد است:
تا مرد سخن نگفته باشد / عيب و هنرش نهفته باشد
خنده رسوا مى‏نمايد پسته‏ى بى‏مغز را / چون ندارى مايه، از لاف سخن خاموش باش! (پاورقی۵)
و نيز اين مصراعِ معروف:
پسته‏ى بى‏مغز لب چون وا كند رسوا شود!
و باز هم ابياتى در فضيلت خاموشى: 

سخن گرچه هر لحظه دلكش‏تر است‏ / چو بينى، خموشى از آن بهتر است‏
دَرِ فتنه بستن، دهان بستن است / ‏كه گيتى به نيك و بد آبستن است‏
پشيمان ز گفتار ديدم بسى‏ / پشيمان نگشت از خموشى كسى‏ (پاورقی۶)
صدف زان سبب گشته جوهرفروش‏ / كه از پاى تا سر همه گشته گوش!
ندانم كجا ديدم اندر كتاب كه:
«خموشى، عبادتى است بى‏رنج; زينتى است بى‏پيرايه; هيبتى است بى‏سلطنت; قدرت و حصارى است‏ بى‏ديوار; بى‏نيازى است از خلق; و موجب راحت و سرپوشِ همه‏ى عيب‏هاست.»
شايد اين، يك ضرب‏المثل خارجى باشد:
از خوردنِ حرف، كسى سوء هاضمه نمى‏گيرد!
توصيه شده است:
كم گوى و گُزيده گوى! دير گوى نكو گوى! (پاورقی۷) ناصرخسرو گويد:
كم گوى و گُزيده گوى چون دُر / تا ز اندك تو جهان شود پُر! (پاورقی۸) نيز:
اوّل انديشه وانگهى گفتار! (پاورقی۹). شعر:
مزن بى‏تأمُّل به گفتارْ دَم‏ / نكو گوى! اگر دير گويى چه غم؟
انگليسى‏ها گويند: Think twice before you speak once..
دو بار بينديش و يك بار بگو!
كاملترين كلام در خصوص گفتار و آداب آن، از سعدى‏ است كه در قطعه‏اى جالب و جامع گويد:
اگر چه پيش خردمند، خامُشى ادب است‏ / به وقت مصلحت آن به كه در سخن كوشى‏
دو چيز طيره‏ى عقل است: «دمْ فروبستن / ‏به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشى»
تك‏مصرعِ ضرب‏المثل: هر سخن جايى و هر نكته مكانى دارد! (پاورقی۱۰)
در يك جمع‏بندى مى‏توان گفت:
اساساً تكلُّم و سكوت، حُسن و قبحى ندارد و بايد ديد از سوى چه كسى استفاده مى‏شود. پيامبر عظيم‏الشّأن‏ اسلام(ص) مى‏فرمايد:
أَلْعالِمُ اذا سَكَتَ فَهُوَ بَحْرٌ عميقٌ وَ اِذا تَكَلَّمَ فهوُ بَحْرٌ مَوّاجٌ. أَلْجاهِلُ اذا سَكَتَ فَهُوَ جِدارٌ و اِذا تَكَلَّمَ فهوَ حمارٌ!
عالِم اگر سكوت كند، چونان درياى عميق و به ظاهر ساكن است; و اگر زبان به گفتار گشايد، مانندِ درياى‏ متلاطم است. و جاهل، آنجا كه سكوت مى‏كند، چون ديوار است و آنجا كه زبان باز مى‏كند، خرِ بدصدا را به‏ياد مى‏آورد!
---------------
پاورقی۱
)  اين بيت را اوّلين بار از «عبّاس قانع» كه از هنرمندانِ قزوين در رشته‏ى هنرهاى تجسّمى است، در سفر عتبات عاليات در ارديبهشت‏ ۸۰ شنيدم. در باب مقامِ پختگىْ اين كلام نيز از مولوى در مثنوى‏اش‏ شنيدنى است; كه تا وقتى ميوه‏ى درخت، خام و كال است، سفت و سختْ شاخه را مى‏چسبد و رها نمى‏كند. و وقتى پخته مى‏شود، رابطه‏اش با درخت سستى مى‏گيرد; تا آنكه رها مى‏شود. ما هم اگر دنيا را سفت و سخت چسبيده‏ايم، براى اين است كه به پختگى و كمال‏ نرسيده‏ايم. بشنويد:
اين جهان، همچون درخت است اى كِرام! / ما بر آن، چون ميوه‏هاى نيم خام‏
سخت گيرد خام‏ها مر شاخ را / چون كه با خامى نشايد كاخ را
چون كه پخت و گشت شيرين، لب‏گران‏ / سست گيرد شاخ‏ها را آن زمان! ر.شيخ.م‏
پاورقی۲) على(ع) در خطبه‏ى ۹۶ نهج‏البلاغه در وصف پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد:
كَلاَمُهُ بَيَانٌ وَ صَمْتُهُ لِسَانٌ. يعنى: سكوت پيامبر نيز، معنادار و نوعى زبانِ گفتار بود!
نبايد تصوّر كرد كه «سكوت» مرادفِ بيكارى و بى‏عملى است; سكوت، خودْ كارى است و كار بزرگى هم هست و همه كس هم بدان‏ تن در نمى‏دهد. گويند: «ألصَّمتُ حُكمٌ و قَليلٌ فاعِلُه» يعنى: خاموشى، حكمت است و كُننده‏ى آن كم است.
پاورقی۳) حافظ
پاورقی۴) مطلب طنزآميز زير را در ارديبهشت ۷۹ در شبكه‏ى رايانه‏اى‏ داخلى نور وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزهء علمیّهء قم و در محيطى به نام «انجمن ادبيّات» كه قابل دسترسى براى‏ عموم اعضاى اين شبكه‏ى اطّلاع‏رسانى بود، قرار دادم. از طريق‏ شبكه‏ى يادشده امكان ارتباط ميان كاربرانِ دور از هم - حتّى به‏ صورت زنده و در محيطى موسوم به «تِله و چَتْ» - فراهم مى‏شد و مى‏توانستند از طريق تايپِ پيام با هم گفتگو كنند:

سكوت چيست؟ نوعى فرياد گوشخراش باشد كه بى‏فشارآوردن به حنجره سر داده‏ شود. برخى معاشيق! (جمع معشوق باشد!) چنان بلند و سهمگينْ در برابر عاشقان سينه‏چاك خويش سكوت كنند، كه ديوار صوتى شكسته‏ شود يا در آن لرزه افتد. در كتاب عادات‏المعاشيق! آمده:
«بر تو باد اى معشوق! كه مَرتبت خود بدانى و خويشتن ارزان‏ نفروشى. در بله‏گويى تأخير نما و به همشيره يا دختركى ديگر از فواميلْ تعليم فرما كه بر سر سفره‏ى عقد، بلند و نعره‏گونْ اعلام نمايد كه به گل‏چينى مشرّف گشته‏اى و وجه تأخير در بله‏گويى اين بوده و لاغير.
نيز الحذر! كه در برابر جيليز و بيليز كردن عاشقان بى‏سروپا دَم بر آورى‏ يا دُم تكان دهى، تا بفهمه با كى طرفه! هيچ و هرگز مبادت از در بخشندگى و بنده‏نوازى وارد شوى كه اين‏ جماعت، لايق ترحّم نباشند و جوابشان خاموشى و سزايشان سكوت‏ است; سكوتى كه هيچ نشانه‏اى از رضايت در آن نباشد.
خويشتن به خريّت زدن در برابر شلنگ تخته‏فكنى‏هاى عشّاقِ فكسنى‏ را فايدتى ديگر هم هست كه همانا مصونيّت حنجره از خش باشد، كه‏ دلبركان نشايد كه جز به غمز و ايما سخن گويند تا اتوار صوتى ايشان‏ از لطافت خارج نگردد كه بسا كه دور فلك بر خلاف ميل معاشيق‏ چرخد و آنان ناچار از استخدام در اداره‏جات گردند و سِكْرترى پيشه‏ نمايند. در اين حال لطافت حريرگون اصوات ايشان تواند خود بسْ‏ مشترى جلب‏كن باشد كه معشوقِ با صوت خشدار به نيمجو نيرزد و  چون «گوشى مخابرات رفته‏ى موبايلْ»* كم‏قدر باشد و اندكْ‏بها!
* در سال 79 كه سال نگارش اين مطلب بود، هر خطّ تلفن همراه، با يك گوشىِ موبايل كه مى‏بايست به مخابرات برده شود و شماره‏ى‏ سريالش يادداشت شود، شناخته مى‏شد. گوشى‏هاى مزبور تا وقتى در مغازه بود، قيمتش بالا بود و وقتى شمارهْ‏سريالش در مخابرات ثبت‏ مى‏شد، از قيمت مى‏افتاد! ر.شيخ.م‏
پاورقی۵) صائب تبريزى
پاورقی۶) از ره حرف بوَد رنجش مردم، صائب‏ / كس نديديم كه دشمن شود از خاموشى‏ - صائب تبريزى
پاورقی۷) در وصف كلماتى كه داراى لفظ اندك و مفهوم عميق باشد، از تعبيرِ «قليلُ‏اللَّفظ، كثيرُالمعنى‏» استفاده مى‏شود. حافظ گويد:
بيا و حالِ اهل درد بشنو! / ز لفظ اندك و معنىّ بسيار
در هفده مهر ۸۲در سالن قدس حوزه‏ى هنرى سازمان تبليغات اسلامى‏ قم در جلسه‏ى نقد شعر با شركت مرحوم دكتر سيّد حسن حسينى‏ حضور يافتم. ايشان در طعنه به درازگويى برخى شاعران گفت:
بعضى‏ انگار تنها خواسته‏اند ديوانشان از الف تا يا (حرف آخر رديف و قافيه) شعر داشته باشد و كيفيّت اشعارى كه مى‏سرايند، برايشان اولويّت‏ نخست را نداشته است. سيد حسن حسينى بعد از تمجيد از ايجاز، اين مثال را زد كه انگار در يكى از كتب دانشگاهى ديده بود:
«موادّ منفجره اگر در محيط باز گذاشته شود، اثرش كمتر از وقتى است‏ كه در يك فضاى كوچك قرار گيرد.» ر.شيخ.م‏
پاورقی۸) معمولاً كسى كه زياد صحبت مى‏كند، بيشتر در معرض خطاست.
از دوست هنردوستم حسين ميرزايى در قم شنيدم كه ترك‏ها گويند: چُخْلُقْ، پُخْلُق دُر! ر.شيخ.م‏
پاورقی۹) اوّل انديشه وانگهى گفتار / پاى بست آمده است و پس ديوار
پاورقی۱۰) از حافظ شيرازى است; و برگرفته از اين بيت:
با خرابات‏نشينان ز كرامات، ملاف! / هر سخن وقتى و هر نكته مكانى دارد


لینک مصاحبهء صوتی زندهء رادیویی بنده با رادیو سراسری معارف
که در بخشی از آن به کیفیّت تاءلیف کتاب عسل و مثل پرداخته‌ام.
>>> اینجا و در صورت فیلتربودن >>> اینجا

ثلث استاد موحد

اسکن الخطط السیاسیه >>> آر ۱۵۴

مزد اگر می‏طلبی طاعت استاد ببر!

استاد محمدرضا شجریان / عکاس: رضا شیخ محمدیدر این پست سه مادّهء خام از آرشیو شیخ در کنار هم خوش نشسته است:
۱. مصراع مزد اگر می‌طلبی طاعت استاد ببر از حضرت حافظ به خط نستعلیق استاد موحّد حسینی و عکاسی حقیر (که هنوز مونتاژ و سرهم‌بندی نشده) و در کنارش اجرای دیگری از همین سطر به خط محمّدحسین اسرافیلی شاگرد ۱۶ سالهء استاد موحّد و مزیّن به تذهیب خواهرش.
۲. ضربیخوانی بداههء شیخ همراه با تار امیر قره‌بیگلو و ضرب رضا احسانپور در منزل سیّد جعفر غضنفری فرزند آیت‌الله غضنفری در قم در تاریخ ۶ دی ۸۶ بر روی غزل حافظ که حاوی بیت زیر است:
سعی نابرده در این راه به جایی نرسی/مزد اگر می‌طلبی طاعت استاد ببر!  >>> اینجا
۳. تصویری از حضرت استاد محمّدرضا شجریان که در تیر ۸۶ عکسبرداری کرده‌ام و در این پست برای نخستین بار منتشر می‌شود.

      
لینک مرتبط: اینجا

کتیبهء استاد موحد / حسینیهء ثارالله کرمان

از آرشیوم استخراج و اینجا گذاشته شود: 

k2/ax/IMG_8495

نقد و بررسی آثار اخیر استاد علی شیرازی

وعده کرده بودم در پستی مستقل به نقد و بررسی آثار استاد علی شیرازی - خوشنویس برجسته و صاحب‌نام این عصر و عهد - مبادرت ‌ورزم. پیش از ورود به این مبحث، یادآوری نکته‌ای را بی‌ضرر و ضروری می‌دانم. ( ادامه )

ادامه نوشته

نامه‌ی استاد موحّد به شیخ

با سلام
 
با مشورت دوستانی چند، بنا شد اسباب زحمت شیخ فراهم نشود و عزیزانی که مشتاقند از من بشنوند با قرار قبلی در بنده‌منزل به وسعت وقت در خدمتشان باشم، زانو به زانو و مو به مو با حفظ ادب و احترام و نه برای التیام التهابات شخصی!
لهذا تفنّن و مریدپروری شاءن ما نیست و به زکات دانش مختصر، همواره به وسعت مشرب در خدمتم و تنها دغدغه‌ام رفع تشویش از اذهان عالیه‌ی مشتاقان است که ان شاء الله تماس خواهند گرفت.
(۰۹۱۲۲۵۲۴۴۷۹ و ۰۲۵۱۷۷۱۴۳۲۸)
در ضمن ممکن است دوستانی با اسم مستعار با شیخ به خلاف ادب و احترام برخورد کنند که من تبرّی می‌جویم. خدایا عاقبت محمود گردان!

با آرزوی سلامت برای شیخ
                                                                               سیّد محمّد حسینی موحّد

جلسات تعلیم و نقد نستعلیق با مدیریت استاد سید محمد حسینی موحد

روز گذشته (۲۷ تیر ۸۸)
در خلال مکالمه‌ی تلفنی میان جناب محمّدرضا سرودلیر با استاد موحّد٬
 ایشان در کمال فروتنی اعلام آمادگی کردند
که نشست‌هایی تحت عنوان «جلسات نقد و تعلیم نستعلیق»
و با هدف تنویر افکار و نقد و گفتمان صحیح در حوز‌ه‌ی خوشنویسی
و به همراه ارائه‌ی کپی از آثار بزرگان نستعلیق
 و در صورت نیاز، پخش اسلاید و استفاده از ابزارهای کمک‌آموزشی همچون ویدئوپروژکشن

با حضور ایشان برگزار شود.

مکان: منزل آقای رضا شیخ محمدی
( قم ، خیابان صفائیّه ، ک ۳۰ ، ک ۱ ، فرعی ۲ ، پ ۳ )
زمان: بعد از ظهر آخرین جمعه‌ی هر ماه

شرایط:
۱  شرکت‌کنندگان الزامآ باید دارای مدرک ممتاز کامل بوده
  و فتوکپی مدرک را به همراه یک اثر تولیدشده در سال 1388 به همراه داشته باشند.
۲. آوردن همراه ممنوع است.
۳. هرگونه ضبط صوتی و تصویری جلسه ممنوع بوده
و در صورت تشخیص استاد موحّد با مدیریّت ایشان انجام خواهد شد.
۴. انتشار گزارش محتوای جلسات صرفآ با تأیید و زیر نظر استاد موحّد انجام خواهد شد.
۵. حضور شرکت‌کنندگان در جلسات، آزاد و رایگان است و
پذیرایی با چای و شیرینی بر عهده‌ی استاد موحّد خواهد بود.

از همه دوستان واجد شرایط ذکرشده که مایل به شرکت در این جلسات هستند٬
دعوت می‌شود در قسمت نظرات مربوط به همین پُست٬ کامنت بگذارند.

لطفآ همه اظهار نظر کنند!

استاد سیّد محمّد حسینی موحّد خوشنویس بزرگ معاصر
در تماس تلفنی مورّخه‌ی سی اردیبهشت ۸۸ با من
بعد از:
۱.  انتقاد شدید از مطالبی که در مقایسه میان حمد میرعماد و حمد استاد امیرخانی
در این وب نوشته‌ام و
۲.  توصیف این مقایسه با «تعرّض من به استاد امیرخانی» و
۳.  ابراز بی‌فایدگی این قیاس (به لحاظ اینکه از نظر ایشان ترجیح حمد میرعماد بر حمد امیرخانی اظهر من الشمس است و نیاز به گفتن ندارد) و
۴.  نفی شاءنیّت و صلاحیّتم برای نقد هنری و
۵.  لزوم خاموشی‌گزینی‌ام به اعتبار سکوت اساتید خطّ قم: عبدالرّضایی و بنی‌رضی و
۶.  «الکن‌بودنم در ادبیّات» و
۷.  «بسیارمبتدی بودنم» در این حوزه و
۸. «ماتـن»نبودنم
(تمام تعابیر و توصیفات فوق عیناً در مکالمه استفاده شد)
ابراز کردند:



اگر جراءت داری، در وبلاگت بنویس:

آقای موحّد عرض کرد:

آقای شیخ‌محمّدی حدّ نقد هنری خطوط را ندارد.


و افزودند:
زیرش هم چیزی ننویس
و بگذار خود بازدیدکنندگان نظر دهند.

حالا:
این من و این  استاد موحّد و این هم نظر بازدیدکنندگانم:

مقایسه‌ی تحقیقی و تطبیقی دو چلیپا

اثر علی رضائیاناثر استاد موحدخیال می‌کنم از بهترین شیوه‌های دعوت مخاطبین به ارتباط‌ برقرار‌کردن با محصولات فرهنگی خوب و تلنگرزدن به اذهان و فعّال‌کردن ضمایر برای درک نکات زیبایی‌شناسانه‌ی آثار هنری، تحلیل همزمانِ دو اثر با مضمون واحد، از راه مقایسه و تطبیق است.
بی‌شک قیاس تطبیقی ِ حکایت «خسرو و شیرین نظامی» با همین داستان که فردوسی آن را به نظم درآورده است، بسی بهتر از خوانش ِ منفرد هر یک از این دو منظومه، دقایق، رموز و تکنیک‌های داستان‌پردازی و بیانگری این دو حکیم را علنی و آفتابی می‌کند.
در فرصت مقایسه و مقابله، محسّنات و معایبی از هر دو اثر به چشم می‌آید که در روءیت انفرادی این اتّفاق نمی‌افتد.

استاد بزرگ خوشنویسی معاصر: غلامحسین امیرخانی در کتاب «صحیفه‌ی هستی» خود در بخشی به نام «مطابقت‌ها» به چاپ آثاری از خود با مضامین یکسان و تراکیب متفاوت، در مجاورت یکدیگر دست زده است که البته به لحاظ نزدیکی و گاه همزمانی تاریخ اجراها، تفاوت محسوسی در حس و حال آثار دیده نمی‌شود. اگر تنظیم این بخش از کتاب به عهده‌ی من نهاده شده بود، آثار مربوط به ادوار مختلف امیرخانی را در کنار هم به چاپ ‌رسانده، فرصت مقایسه به وجود می‌آوردم.
فراموش نمی‌کنم یک بار در اوایل دهه‌ی ۶۰ از حضرت استاد، یک ترکیب قصارنویسی زیبا بر اساس مصراع «فهم و خرد به کنه کمالش نبرد راه» در مجلّه‌ی «فصلنامه‌ی هنر» به چاپ رسید که جای خالی آن در صفحه‌ی ۱۳۰ کتاب صحیفه‌ی هستی که دو اجرا از این مصراع و هر دو مربوط به سال ۱۳۷۲ در آن درج شده، مشهود است. مقایسه‌ی آثاری که در ادوار و اطوار هنری مختلف ترقیم شده است، سوژه‌ی خوبی برای طرح بسیاری از مسائل فنّی و تفنّنی است و صدالبتّه این مقایسه بسا که به ترجیح اثر متأخّرتر نینجامد.
به رغم مدّعیانی که در قابلیّت ابزار نت و بلاگ برای طرح مطالبی از این دست، تشکیک می‌کنند و عرصه‌ی کتاب و مجلّه را برای این منظور مناسبتر تشخیص می‌دهند، شاید در آینده با ارائه‌ی اسکن از برگ‌هایی از دو ترجیع‌بند هاتف اصفهانی به قلم و رقم جناب امیرخانی که به فاصله‌ی زمانی سیزده سال از هم نگارش یافته و به چاپ رسیده است، این مقایسه‌ و تطبیق ِ نشده را در این محیط انجام دهم.
در پست حاضر که ادامه‌ی پست احوال و آثار جناب موحّد محسوب می‌شود، به مقایسه‌ی تطبیقی و تحلیلی دو چلیپا با مضمون واحد از دو خوشنویس (یکی موحّد و دیگری علی رضائیان) می‌نشینم. گفتنی است:
در دیدارهای حضوری که با برخی دوستان داشتم، قبل از ارائه‌ی همزمان ِ این دو چلیپا، همواره شاهد تحسین دوستان از اجرای «رضائیان» (خوشنویس باسابقه‌ی قم و در شمار مدرّسین انجمن خوشنویسان این شهر و  از مصحّحین اوراق امتحانی تهران در رشته‌ی خطوط عربی) بودم. ولی وقتی فتوکپی خطّ موحّد را به این دستشان دادم و اجرای رضائیان را به آن دستشان و فرصت چرخش نگاه از یکی به دیگری به وجود آمد، متعجّبانه اعتراف می‌کردند که دقایق بکاررفته در خطّ استاد موحّد - که امتیاز کشف این مضمون زیبا در قالب چلیپا هم به نام اوست - بیشتر است.
خوشا اگر بازدیدکنندگان وبلاگ که ادامه‌ی مطلب را می‌خوانند، با تهیّه‌ی پیرینت از سایز بزرگ این دو چلیپا و کنار هم گذاشتنش، در این مقایسه سهیم شوند:

 مقایسه‌ی تحلیلی و تطبیقی دو چلیپا
در مصراع اوّل، نقطه‌های کلمه‌ی «شد» در اجرای رضائیان خارج از محدوده و به قول استاد احمد عبدالرّضایی در آفساید است! در حالی که در اجرای موحّد، نقطه‌ها در محدوده‌ی قوس کشیده‌ی «عمر» قرار دارد و نیروهای جانب مرکز به راحتی به این نقطه‌ها وارد می‌شود. جواب و قرینه‌ی این حالت در مصراع چهارم آمده و «فه» در کلمه‌ی «طرفه» به مرکز قوس رانده شده است. جالب اینکه در مصراع دوم که نقطه‌ی کلمه‌ی «هنوز» در مرکز این میدان قرار گرفته، امتداد دم میم از سطر بالا که با این نقطه تصادم کرده است، بر مرکزیّت آن تاءکید می‌کند.
شاید بتوان امتداد الف‌ها‌ و حتی دم میم‌ها را تارهای چلیپا و حروفی چون ب کشیده را پود در نظر گرفت. با نگاه به چلیپای موحّد حس می‌شود که امتداد این الف‌ها در این اجرا بسیار خوب نقش‌آفرینی کرده و گرایش متعادل آن به سمت راست خیلی زیباست. در اجرای رضائیان، الف‌ها عمودتر است که جالب نیست. در برخی موارد مثل الف تما در «ناتمامیم» به نظر می‌رسد که پیچشی در سمت مخالف (چپ) مشاهده می‌شود که ناصواب است. در مواردی مثل «که» در سطر سوم، لازم است حالت ایتالیک حرف الف کمتر شود تا سنگینی سرکش، احساس ِ سقوط کلمه را به سمت راست ایجاد نکند. در اجرای موحّد این نقیصه مشاهده نمی‌شود.
بنگرید به کرسی‌بندی در سطر اوّل اجرای موحّد و آن را با اجرای رضائیان مقایسه کنید. رضائیان راه ساده و هموار را برگزیده است. حروف و کلمات عمدتاً در جوار هم و بر یک کرسی (گیرم کرسی قوسدار و نه مستقیم) استقرار دارند. در اجرای موحّد افت و خیز و ناهموارسازی خوبی در مصراع می‌بینیم و شاهد چندکرسی‌نویسی هستیم. سطر تا پایان ِ کلمات «شد عمر تمام و» یک کرسی دارد. به ناگاه در کلمه‌ی «ناتمامیم» افت شدید کرسی را شاهدیم.
«واو» بعد از میم «تمام» حالت معلّق دارد و پاساژ لازم بصری را برای انتقال از میم تمام به نای ناتمام ایجاد کرده است. به نظر حقیر گویی در اجرای موحّد، کرسی فرضی خط نه با توجّه به تحتانی‌ترین قسمت هر کلمه که با عنایت به فوقانی‌ترین قسمت کلمات سطر اوّل (با لحاظ نقطه‌ی کلمه) در نظر گرفته شده است. در واقع، مسطری که برای این مصراع (و نه البتّه دیگر سطور این چلیپا) می‌توان با مداد ترسیم کرد، مماس با سطح‌العرش مصراع است.
علی رضائیان چلیپا را با نگاه به اجرای موحّد و تعمّداً با لحاظ تغییرات اندکی در آن - همچون جابجا کردن کشیده‌ها و نیم‌مدهای سطر سوم - نگاشته است که این تغییرات، پیشنهاد بهتری در ترکیب این چلیپا نیست.
در سطر سوم اجرای موحّد، کلمه‌ی «طلب» کاملاّ بر پایه‌ی کلمه‌ی «راه» نوشته شده است. عجبا که بر خلاف شیوه‌ی استاد امیرخانی که در اینگونه موارد، الف کلمه‌ای مثل «راه» با اقتصار و کوتاه‌نویسی برگزار می‌شود، موحّد بدون اینکه الف را به نحوی بنویسد که برای کلمه‌ی طلب، مزاحمتی ایجاد کند، چیزی از آن کم نگذاشته و فرم توسری‌خورده‌ای از آن تحویل بیننده نداده است.
در حرف «ر» از کلمه‌ی «در» در سطر سوم که طبق تعالیم اساتید و در حالت استاندارد باید به صورت خنجری و در دل قوس دال اجرا شود (مثل اجرای این کلمه در سطر دوم و سوم) تماشاگر ِ خرق عادت هستیم. شاید کاتب خواسته است با این کار کلمات خرداندامی نظیر «د» و «ه» و «ر» را که در مجاورت هم آمده‌اند، هم‌قامت کند و بیاض فوقانی آن را کنترل نماید.
مقایسه کنید کلمه‌ی «دوزخ» را در دو اجرا. در اجرای موحّد به نظر می‌رسد که حرف «خ» حالت ایرانیک دارد، یعنی محور کلمه به سمت چپ صفحه گرایش یافته و منتهی‌الیه قوس «خ» به سمت حروف دال و واو و ز نزدیکی کرده است. این نزدیکی، ضامن انسجام کلمه‌ی «دوزخ» است. در حالی که در اجرای رضائیان که محور خ عمود است، گسستی بین حرف خ و حروف ماقبل آن داریم.
بنگرید به حرکت زیگزاگی زیبا در سطر دوم چلیپای موحّد. انگار با قوس «تیم» به پایین سر می‌خوریم و پس از طی سرسره، به قلّه‌ی «واو» پرتاب می‌شویم. از سرازیری دم واو به «خا» فرومی‌غلتیم. از دیوار الف ِ «خا» بالا می‌رویم. آن بالا یک میم آرمیده است. با قوس «میم» دوباره به پایین می‌خزیم. آنجاست مشاهده می‌کنیم که سرسره‌ی بزرگی به نام «هنوز» در برابر چشم‌اندازمان قرار گرفته است و راهی هم برای صعود به آن نیست. شاید هم دیگر حوصله‌ی بالا رفتن و فروغلتیدن در ما به اتمام رسیده است!
از مشکلترین دقایق خط آن است که بتوانی در مصراعی شبیه مصراع سوم، کشیده‌ی «ب» را در جایی تعبیه کنی و شیب‌بندی‌اش را به نحوی انجام دهی که در امتداد بصری نیم‌مدّ «ت» در کلمه‌ی عمریست دیده شود. رضائیان از پس این مهم برنیامده و کلمه‌ی «طلب» در مدار نیست.
آنچه گفته شد، علی‌الحساب عمده‌ی گفتنی‌های من در مقایسه‌ی این دو چلیپا با چشم‌گردانی از هر کدام به دیگری که مقابل میز کارم به دیوار الصاق کرده بودم و دست بر کیبورد رایانه داشتم، به ذهن و ضمیرم خطور کرد. سوگمندانه در پایان این پست عرض و عنوان می‌کنم:
شاید پست حاضر نخستین پست اینترنتی باشد که در آن انگشت تاءیید و تاءکید بر تبحّر زایدالوصف جناب «موحّد حسینی» در حوزه‌ی چلیپانویسی نهاده است. این مهارت، هم شامل توان بالا در اجرای مفردات و حسن همجواری میان حروف و کلمات است و هم اعمال ذوق و قریحه در انتخاب مضمون که در اینجا رباعی موءمن یزدی برای این منظور برگزیده شده تا ثابت شود می‌توان بی‌رجوع به دیوان خواجه‌ی شیراز و خیّام هم چلیپای خوش‌ترکیب یافت و نگاشت. گو اینکه به زعم من ترکیب این چلیپا بر برخی چلیپاهای نگاشته‌شده از سوی حضرت امیرخانی که بر اساس اشعار سعدی و حافظ رقم خورده است، ترجیح دارد.
حال درد و دریغ اینجاست که چرا نام و ذکری از کسی که پایه‌ی نظم هندسی چلیپا را اینهمه بلند کرده است (در پستی مستقل به ارائه و تحلیل بیست چلیپا از ایشان خواهم پرداخت) در این میان و این میدان نیست؟ و چرا جا و مجال برای ترکتازی خوشنویسان کم‌مایه و دون‌پایه در عرصه‌ی چاپ و تسخیر بیزاری‌آور بازار فراهم است؟ آیا انباشت ظرف ِ عرضه با نمونه‌های نازل هنر، به اعوجاج ذوق و پسند مخاطب و رضامندی‌اش به وضع موجود نمی‌انجامد؟ گناه این قصور و تقصیر را با چه درصدبندی باید میان متولیّان هنر، میدان‌داران، حاشیه‌نشینان، اهالی رسانه‌های دیداری، شنیداری و نوشتاری، اربابجمعی مطبوعات، وبلاگنویس‌هایی چون این چاکر چرک و حتّی شخص شخیص هنرمندی که اینهمه خوب می‌نویسد، تقسیم کرد؟

احوال و آثار استاد سید محمد حسینی موحد

شهرت استاد سیّد محمّد حسینی موحّد بیشتر به اعتبار ثلث‌نویسی‌های ایشان در فرم و قالب کتیبه است. سه‌کرسی‌نویسی کتیبه‌ی نفیس سردر جامعةالزّهرای قم به تنهایی برای اثبات هنر و نبوغ این خوشنویس قمی در ایجاد بافت و فرم و خلق تار و پود چشمنواز با اتّکا بر اجزا و عناصر و مفردات تراش‌خورده‌ی خطّ ثلث - که در سایه‌ی چنددهه ریاضت و بهره‌برداری از فرصت تجربه‌ی مکرّر ِکتییه‌نویسی برای مساجد و اماکن مذهبی بر اساس روش آزمایش و خطا به دست آمده - کافی است.
بزرگترین پاداش دریافتی این هنرمند در ازای مشق پیگیر و خستگی‌ناپذیر، بختیاری بزرگی است که نصیب کمتر هنرآفرینی می‌شود و نیست جز پیشنهاد خوشنویسی ضریح جدید حضرت ثامن‌الأئمّه(ع) و نیز ایضاً سنگ مضجع شریف آن امام همام و ولیّ عظیم‌الشاءن و الاءحترام. گو اینکه هنر موحّد در بقاع متبرّکه‌ در عراق و سوریّه هم خودنمایی می‌کند.
موحّد ۵۰ ساله، در نگارش خطّ نستعلیق نیز چیره‌دست، صاف‌نویس و روان‌نگار است. تجربیّات و ذوق‌آزمایی‌های بدیع و بی‌بدیلی از ایشان در عرصه‌های سطر، چلیپا و سیاه‌مشق مشاهده کرده‌ام که مع‌الاءسف کمتر دیده شده و وسواس بیش از حدّ او و بی‌رغبتی‌اش به چاپ آثار خود در شمارگان بالا به این امر دامن زده است.
یک نمونه نسخ خوب از حسینی موحد / مجموعه شخصی رضا شیخ محمدیاصل اثر: 20 در 33 سانتیمتربا بررسی سه‌دهه آثار نستعلیق موحّد می‌توان نتیجه گرفت که سبک و سیاق نگارش این خوشنویس، میان شیوه‌ی اساتید فن: سید حسن میرخانی، خروش، میرعماد و میرزا غلامرضا اصفهانی در نوسان بوده و خوشا که در همه‌ی این ادوار و اطوار، آثار قابل دفاعی از ایشان به یادگار مانده است؛ آثاری نوعاً فاقد تذهیب که به صورت فتوکپی در دست مریدان و پیگیران هنر ایشان دست به دست می‌شود.
در پست حاضر که ادامه‌ی فعّالیّت مدیر وبلاگ در معرّفی هنرمندان خوشنویس است، تلاش خواهم کرد ضمن ارائه‌ی نمونه‌آثار نستعلیق، نسخ، ثلث و ترجیحاً آثار اوریژینال و کمتردیده‌شده‌ی جناب موحّد به تحلیل آن‌ها هم بنشینیم. جای خالی نقد آثار خوشنویسی در مجلاّت هنری کشور و نیز ایضاً وبلاگ‌های فعّال در خطّه‌ی خط مشهود است.

لینک‌های مرتبط:
http://khat.blogfa.com/post/34
http://khat.blogfa.com/post/211
http://khat.blogfa.com/post/252
http://khat.blogfa.com/post/309
http://khat.blogfa.com/post/525
http://khat.blogfa.com/post/532
http://khat.blogfa.com/post/549
http://khat.blogfa.com/post/628

ثلث / استاد موحد

بخشی از  کتیبه‌ی‌ ثلث به قلم استاد سیّد محمّد حسینی موحّدمشهد / شهریور ۸۶ / عکّاس: رضا شیخ محمّدی
با تشکّر از دوستم آزرم که زمینه‌ساز عضویّت من در «rapidshare» گردید، سایتی که امکان بهتر و مطمئنتری برای هاستینگ تصاویر و اطّلاعات فراهم می‌کند.

سطری از خودم / شعر از استاد حسینی موحد

تذهیب از استاد رامین مرآتی
ابعاد اصلی: ۵/۶ * ۱۵ سانتی‌متر


                                                             قطعه در سایز کاملاً بزرگ


قطعه‌ی فوق قبل از تذهیب:

صرّاف هنر باش نه سمسار هنر!
                                                             قطعه در سایز کاملاً بزرگ


اجرای دیگری از این سطر با ترکیبی متفاوت و قبل از تذهیب:


                                                                         قطعه در سایز کاملاً بزرگ

اثر ناب استاد حامدالآمدی

این قطعه، قطعه‌ای ناب و نایاب از حامدالآمدی و متعلّق به دوست عرب‌زبان و خطبازم سیّد محمد حسینی (مقیم شهر ری) است و این دوست نوسمسار (تعبیر نوسمسار را از صدیق خوشنویسم جناب موحّد حسینی وام و الهام گرفته‌ام که در مورد ماها بکار می‌برد) مایل به فروش قطعه‌ی فوق حتی به ۴ میلیون تومان هم نیست.
قطعه‌ی مزبور که مدت مدیدی در دست بنده امانت بود، حدود ۵۰ سال پیش تحریر شده، قطعه‌بندی‌اش‌، قدیمی و با ابر و باد ترکیه‌ای انجام ‌شده و جدول‌کشی‌اش با طلا صورت گرفته است.
مشابه این قطعه از همین کاتب برجسته و نابغه (که از استاد حسینی موحّد شنیدم که او را «عبقریّ خط عربی» - یعنی غایت و نهایت آن - می‌نامند) در کتاب بدایع‌الخط العربی تاءلیف ناجی زین‌الدّین مصرف (صفحه‌ی ۲۵۲) به صورت سیاه و سفید چاپ شده که سال تحریرش متفاوت است و تصویر آن را مشاهده می‌کنید.
جناب استاد احمد عبدالرضایی کتیبه‌نویس خوب قمی در تابستان ۸۶ که مهمان بنده‌منزل بودند، اصل قطعه‌ی حامد و نسخه‌ی چاپ‌شده در کتاب را با هم مقایسه و ابراز عقیده کردند که قطعه‌ی اصل از جهاتی (از جمله عین علی و غیر) قویتر و بهتر است. ولی چند هفته‌بعد در جلسه‌ی مدرسین انجمن خوشنویسان که بنده قطعه‌ی اصل حامد را برای روءیت همکاران به انجمن برده بودم، با آنکه این قطعه در اصالتش به لحاظ رانش طبیعی قلم و سایه‌روشن‌های حاصل از حرکت طبیعی قلم شکی وجود ندارد و حسابش با دیگر قطعات ثلث که روی میز نور و با ساخت و ساز مداد و پرگار صورت می‌بندد و مشابه این قطعات در سنوات اخیر در قم زیاد دیده شده و توسط جناب سید محمد حسینی و علی نجفی به فروش رفته است و برخی را خود بنده خریده و معمولآ بالاتر از نرخ خرید به فروش رسانده‌ام و در عین حال دوستان شک و شبهه می‌کردند که قطعه‌ی با امضای عباس بغدادی را شاگردش مثنی mosannaa، نوشته است و قطعه‌ی با امضای هاشم و حامد، چرا کاغذهایش یکسان است؟ پس جعل است و از این حرف‌ها. اما این قطعه‌‌ی «لاتقسروا» دیگر داستانش متفاوت است و محصول میز نور و ضرب و زور! نیست و قلم به وضوح و البته به قدرت کاغذپیمایی کرده است و این اثر خلق شده و البته با استادی در برخی نقاط، دورگیری شده که همین دورگیری‌هایش هم صحنه‌ی اجرای مهارت استادی و درسی برای خوشنویسان ماست که خیلی تابلو و رسوا تیغکاری می‌کنند. به هر تقدیر به رغم همه‌ی این حرف‌ها جناب عبدالرضایی در آن جلسه‌ی انجمن، یکباره فرمایش فرمودند که شیخ! خیالت را راحت کنم. این ۴ میلیون نمی‌ارزد! و جعل است!
یادآوری: از حسینی خطباز در ۲۲ آذر ۹۰ شنیدم که قطعهء لاتقسرو را به ۳۵۰۰ دلار (بیش از چهار میلیون تومان) به فروش رسانده است.
                      آپدیت پست: ۲۲آذر ۹۰

خطوطی از استاد حسینی موحد، استاد بنی‌رضی




نام حقیر به خط ثلث ترکیبی
و به قلم  استاد حسینی موحد






تجربه‌ی دوم مجری‌گری حقیر در یک جلسه‌ی خوشنویسی


مراسم اختتامیه‌ی جشنواره‌های «رسول مهر» و «نسیم مهر»


پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۸۶
همزمان با میلاد خجسته‌ی امام حسن عسگری(ع)
قم، تالار غدیر

۱. اعلام شروع مراسم توسط حقیر / قرائت قرآن لاجوردی

۲. قرائت خاطره‌ی استاد شجریان از محفل درس خط استاد حسن میرخانی از سوی حقیر
اجرای مولودی‌خوانی حاج داود چاووشی

۳. سخنان دبیر جشنواره (محمدتقی اسدی)

۴. سخنان حمید رسائی مدیر کل ارشاد قم و مشاور وزیر

۵. قرائت رباعی استاد حسن میرخانی (پیری برسید و قد خمیده است مرا)

۶. اعلام نتایج جشنواره‌ی خوشنویسی نسیم مهر

۷. سوتی‌های من! و: یک دهان خواهم به پهنای فلک / گپ و گفت رسائی و من و اعرابی

۸. اعلام نتایج جشنواره‌ی خوشنویسی رسول مهر

۹. ختم جلسه با دو رباعی استاد حسینی موحد

۱۰. صحبت‌های متفرقه بعد از ختم جلسه

سطر منسوب به میرزا غلامرضا اصفهانی

سطر «سرو ایستاده به چو تو رفتار می‌کنی»             منسوب به میرزا غلامرضا اصفهانی
 این قطعه را دوست خوشنویس شمالی و مقیم قمم مصطفی اسکوئیان از جناب پیله‌چی به ۱۲۰ ه.ت خرید و مدتی بعد در معرض فروش قرار داد. (در این راستا به دوستم ناصر طاووسی که در پاساژ قدس قم مغازه داشت، متوسّل شد.) جناب استاد حسینی موحّد وقتی این قطعه را در مغازه‌ی مزبور دید، در اصالت آن شک کرده،
ابراز نموده بود که بچه‌های خودمان! آن را نوشته‌اند!
چندی بعد بنده آن را به ۱۰۰ ه.ت از اسکوئیان خریداری کردم و وجه آن را به تدریج به حسابش ریختم. این قطعه در خلال یک شب معامله با امیر عاملی به ایشان فروخته شد.

دو قطعه نسخ عربی به قلم و رقم حافظ عثمان

در روزهای اوّل سال ۸۵ که به منزل سیّد محمّد حسینی - دوست نوسمسار و خطبازم - در دولت‌آباد شهرری رفته بودم، قطعه‌ای به نسخ عربی به قلم و رقم حافظ عثمان hafez osman خوشنویس شهیر ترکیه با قدمت ۴۰۰ ساله چشمم را گرفت. از شب دیدار، تنها یک فتوکپی از این خط در دستم ماند و نیز  شیفتگی‌ام از مشاهده‌ی اثری که نرخ بالایی برای فروش آن پیشنهاد شد (اگر خطا نکنم ۲ میلیون تومان) و جراءت من در آن ایّام برای نزدیک‌شدن به چنین معامله‌ا‌ی اندک بود. آن شیفتگی باقی ماند، ولی فتوکپی اثر را در دیداری که با استاد حسینی موحّد در منزلشان داشتم، باختم. حافظ عثمانسرانجام پس از چند بار تماس تلفنی و دیدار با حسینی،
در ۱۳ مرداد ۸۵ این قطعه را از او در بنده‌منزل در قم و در شبی که علی نجفی پسر جواد سبتی هم حضور داشت، با سه قطعه خط مبادله کردم:
چلیپای ناد علیّاً استاد امیرخانی که به ۵۰۰ ه.ت از جواد جدّی در تهران خریده بودم + قطعه‌ی یا امیرالموءمنین حیدر استاد امیرخانی + شکسته‌ با رقم محمدحسن طباطبایی که امانت امیر عاملی بود. 


 سایز بزرگتر         /          سایز باز هم بزرگتر


چند روز بعد از خرید من، ح.ر - دوست طلبه و کلکسیونر قمی - به شدّت طالب این قطعه‌ی حافظ عثمان شد و محمود حبیب‌اللّهی را واسطه‌ی خرید آن کرد و خطوطی را در اختیار او گذاشت که به من برای مبادله با این قطعه از حافظ عثمان پیشنهاد کند، از جمله کتاب «ملک‌جمشید» به خط استاد حسن میرخانی که جناب موحّد حسینی یک بار در برج ۸ سال ۸۴ پشت تلفن صحبت آن را با من کرده و گفته بود:
«از آقای پیله‌چی بپرسید که داستان ملک‌جمشید به خطّ مرحوم سید حسن میرخانی که مربوط به دوره‌ی اوج خوشنویسی استاد حسن هم هست، چند قیمت دارد؟»
من در شرایطی بودم که حس می‌کردم به عتیقه‌ی گرانقیمتی دست یافته‌ام و مدّتی می‌توانم با تکیه بر آن، حکمرانی کنم و طالبان جنسم را بازی دهم و سر بدوانم. بعد از اینکه حسابی عرق کردم و برای  خستگی‌درکردن نشستیم، آنوقت قطعه را خواهم فروخت.
جوابم به پیشنهادهای حبیب‌اللّهی منفی بود.
حبیب‌اللّهی مدام می‌رفت و قطعات دیگری می‌آورد و می‌خواست متقاعدم کند به فروش قطعه‌ی حافظ عثمان. یک بار صفحه‌ی کتابتی مربوط به سال ۵۸ شمسی را آورد منزل ما که قبلاً در دیداری که به اتّفاق پیله‌چی به منزل ر رفته بودیم، آن را دیده و بسیار پسندیده بودم. شعری بود از سروده‌های «معجزه» در وصف امام خمینی به قلم استاد امیرخانی که ظاهراً به دفتر امام خمینی در قم اهدا شده بود و در نهایت سر از مجموعه‌ی ر درآورده بود. به رغم علاقه به این قطعه، جوابم روی همان حسابی که عرض شد، منفی بود.
چند روز بعد حبیب‌اللّهی زنگ زد و در نگارستان عروس قلم سه نفری با ر قراری گذاشتیم و نهایتاّ تا نرخ ۱ میلیون و ۷۰۰ هزار تومان حاضر به خرید شدند، ولی من پافشاری داشتم که دو میلیون تومان نقد بپردازند و نه کمتر. به هر تقدیر معامله سر نگرفت.
چند هفته بعد علی سبتی خبر داد که قطعه‌ی دیگری از حافظ عثمان که مدّعی بودند عیارش از عیار حافظ عثمان من بالاتر است، به دستشان رسیده و آن را به ر خواهند فروخت و خلاصه می‌خواستند به من بفهمانند و خیالم را راحت کنند که فکر نکن نوبرش را آورده‌ای و اگر تو نفروشی، کسی نیست که بفروشد!
در نهایت هم این قطعه‌‌ی دوم را که سال تحریرش ۱۱۰۷ قمری (حدوداً ۳۲۰ سال پیش) رقم خورده است، به ر فروختند و در ازایش ۱ میلیون تومان نقد گرفتند و یک نسخ درجه‌ی ۳ و یک نسخ تعلیمی از اشرف‌الکتّاب اصفهانی تحریرشده به سال ۱۲۶۷ قمری روی زمینه‌ی قرمز که من (ر.ش.م) در دست حبیب‌اللهی دیده بودم و او ظاهراً به ر فروخته بود.
در ضمن این قطعه‌ی دوم از حافظ عثمان ظاهراً یک بار توسّط علی سبتی به فردی به نام «دبیران» که در جنب مغازه‌ی جواد جدّی در بازار منوچهری تهران مغازه دارد، فروخته شده بود و این دبیران در دیداری که با محمود حبیب‌اللّهی داشته، قیمت این قطعه را ۲ میلیون تومان ابراز کرده بود.
وقتی نجفی خبر شد که ر طالب این قطعه است، آن را از «دبیران» مجدّداً پس گرفته بود یا تو بگو خریده بود (زیر ۲ میلیون تومان) و به کیفیّتی که عرض شد به ر فروخت.
ر قطعه را خرید.
یک بار ظاهراً از بنی‌رضی در منزلش شنیدم که گفت قطعه‌ی دوم از قطعه‌ی شما بهتر بود. گفتم: پس چرا نخریدید؟ گفت: چون مشکوک به جعل بود! گفتم: یعنی می‌خواهید بفرمایید اینکه در دست من است، مشکوک نیست و اصیل است؟ گفت: آن، بهتر بود!
موحّد هم در همان شب مبادله‌ی حافظ عثمان به سیّد محمد حسینی گفته بود:
«شما یک قطعه‌ی موزه‌ای را داده‌اید و دو قطعه معاصر گرفته‌اید. نباید این کار را می‌کردید.»
همین استاد به بنده فرمودند:
«شما خط‌ّ استادت (امیرخانی) را چرا از دست دادی؟»
بنی‌رضی در دیداری که فردای مبادله‌ی حافظ‌عثمان داشتیم، کفّه‌ی مبادله را به سود من دانست. ضمن اینکه گفت: حسینی هم که خط امیرخانی را از شما گرفته، قبلاً مشتری‌اش را پیدا کرده و چاله‌اش را کنده است.
شائبه‌ی عدم اصالت این آثار به تدریج از سوی برخی کسان از جمله جناب علوی - از خطبازان روحانی قم - مطرح شد. این فضا آنقدر تیره و تار شد که در نهایت ر را از این قطعه دلزده و او را به فروش آن ترغیب کرد. ر به سیّد محمّد حسینی زنگ می‌زند و حسینی قطعه را به امانت می‌گیرد تا به فروش رساند. ظاهراً ظرف چند روز نتیجه می‌گیرد و  قطعه به ۱ میلیون و ۳۵۰ ه.ت به فروش می‌رساند و وجه را به ر می‌پردازد تا او قدری تسلّی خاطر یابد که قطعه‌ی مشکوک برای او خسارت‌زا نبوده است.
در خصوص اصالت یا عدم اصالت این قطعات بابت گفتگو و اظهار نظر مفتوح است و باید کارشناسان خُبره اظهار نظر کنند. آنچه مسلّم است، این قطعات به قیمت‌های بالا در حال خرید و فروش است.
بنده نیز قطعه‌ی حافظ عثمانم را در پاییز ۸۶ با پیله‌چی معامله کردم و در ازایش یک قطعه خطّ شکسته‌ی منسوب به درویش گرفتم (که ۱ میلیون و ۲۰۰ هزار تومان) به پایم حساب کرد و یک چک ۸۰۰ هزار تومانی برای آخر سال که این چک را به امیرمیثم سلطانی دادم و مجموعه‌ای از قطعات شکسته‌ی او را خریداری کردم و او هم با این چک قطعه‌ای شکسته و منسوب به درویش خرید به ۶۰۰ ه.ت و ۲۰۰ ه.ت نیز برایش ماند و قطعه‌ی درویشش را می‌خواهد به دوبرابر قیمت بفروشد و خلاصه شیرتوشیری شده که نگو!

چلیپا chalipa با رقم {امین دفتر}

چلیپایی به رقم {امین دفتر} ۱۲۹۷ قمری / حقیر این قطعه را از جمعه‌بازار تهران (پاساژ پروانه در نزدیک خیابان منوچهری) manoochehri streetاز آقای ایلیاتی به چهل هزار تومان خریدم که البته هنوز طلب ایشان را نپرداخته‌ام. این چلیپا را در یک معامله در فروردین ۸۵ به دوست خط‌بازم « سیّد محمّد حسینی » فروختم. حسینی، قطعه را بعد از خرید به آقای حسینی موحّد Mr hoseini movahhed ارائه کرده و ایشان مدّعی جعل آن شده و حتّی به حسینی گفته بودند که از قول من به آقای شیخ‌محمدی بگو که برایت متأسفم که خط جعلی به این و آن می‌اندازی! حسینی با من تماس گرفت و ابراز غبن کرد و مایل به فسخ بود. حقیر پذیرفتم و گفتم هر وقت قطعه خط را نزد من بیاوری، وجه شما را مسترد می‌کنم. چند روز بعد تماس گرفت که دوباره منصرف شدم و معامله به قوت خود باقی باشد؛ چرا که قطعه را به استاد بنی‌رضی ostad seiied reza banirazi نشان دادم و ایشان گفت: فقط تذهیب این اثر ، هشتاد ه.ت می‌ارزد و تو مغبون نشده‌ای!

استاد حسینی موحد

سیاه‌مشق، میرزا غلامرضا اصفهانی( 1300.ق) که چند سال قبل برای مجموعه‌ی شخصی‌ام خریداری کردم.

این قطعه از قطعاتی بود که از همان روز نخست که توسّط دوست خطباز اصفهانی‌ام محمود حبیب‌اللّهی وارد قم شد، حرف و حدیث‌های بسیاری را با خود آورد. برخی آن را در حدّ شاهکارهای میرزا غلامرضا اصفهانی می‌دانستند و برخی دیگر قطعه‌خطی که در سنوات اخیر جعل شده است.
یاللعجب که برخی از بزرگان همچون استاد سیّد محمّد حسینی موحّد، دو برخورد متفاوت و متضاد با این قطعه نمودند:   ابتدا آن را جعلی دانستند و در مرحله‌ی بعد و بعد از اینکه چند روز این قطعه مهمان آن‌ها و به رسم امانت در اختیارشان بود، مدّعی شدند که از بهترین‌های غلامرضاست. وقتی حقیر این قطعه را از آقای محمود حبیب‌اللهی (مسئول نگارستان عروس قلم قم) به قیمت یک و نیم میلیون تومان خریداری کردم، روزی آن را نزد استاد موحد بردم و ایشان در پشت قطعه به تقاضای حقیر امضا کردند و مطلب نوشتند و تاءیید کردند که قطعه، درجه‌ی یک، اصل و حاصل دست و پنجه‌ی میرزا غلامرضا اصفهانی است. در این فاصله قطعه را به دیگران هم نشان دادم. دوست خوشنویسم احمد پیله‌چی معتقد به جعلی‌بودن آن بود. آن را در انجمن خوشنویسان دزاشیب به آقای پیله‌چی نشان دادم و از قاب خارج کردم. دقایق متمادی زیر ذره‌بین و لوپ به آن نگریست و  ابراز نظر کرد که جعلی است. ابتدا گفت که رد و رگه‌های موازی که در اثر هست، محصول دستگاه فتوکپی است. بعد که از شیشه خارج کردم، گفت:«نه! آن نظری که دادم منتفی است؛ ولی همچنان بر این باورم که جعل است! اما تکنیک جعلش را نمی‌دانم
تاءییدیه استاد حسینی موحد در پشت قطعهدوستم امیر عاملی نیز که در قزوین این قطعه را دید، ابراز کرد که جعلی است و کسی که این کار را می‌کند، استاد است و نخبه در این کار. عاملی حاضر به خرید این قطعه به نرخ پیشنهادی من نشد؛ ولی گفت اگر امانت در دست من باشد، شاید بتوانم کاری برایت بکنم. تعجب می‌کرد که من چگونه سه و نیم میلیون تومان برای این قطعه خرج کرده‌ام. در  نهایت هم این قطعه در اختیار ما ماند. دوست خوشنویس و معامله‌گر خط حقیر: علی نجفی پیشنهاد ۲ میلیون تومانی برای خرید این قطعه به من داد. در نهایت یک شب در خلال نشستی با سید رضا بنی‌رضی (نسخ‌نویس خوب معاصر) این قطعه را که ایشان هم بدون هیچ دلیل متقن و قاطعی قائل به جعل آن بود، از آن خود کرد و در ازایش چهار قطعه نسخ و شکسته‌نستعلیق قدیمی را از ایشان گرفتم که اسکن آن‌ها را در این وبلاگ قرار داده‌ام.
بنی‌رضی در دیدارهای بعد هم که با هم داشتیم، ابراز کرد:
قطعه را به استاد امیرخانی نشان دادم و در همان نگاه اول آن را به کناری نهاد و گفت: جعل است!  بنی‌رضی افزود:
استاد کرمعلی شیرازی نیز مشابه این عقیده را داشت.
به هر تقدیر پرونده‌ی مربوط به این قطعه مفتوح است و کارشناسان خط می‌توانند همچنان آن را بررسی و ارزیابی کنند و در رد و اثبات آن نظر دهند. جناب استاد احمد عبدالرضایی نیز در نخستین باری که این قطعه را در مقابل نگارستان اشراق قم و در حضور علی رضائیان که خود از شیفتگان این قطعه است، به ایشان نشان دادم، به رغم انتظار من سه‌فازشان نپرید و قطعه را معمولی دانستند و گفتند: اگر هم غلامرضا باشد، در حال خوبی آن را تحریر نکرده است.
و اکنون بهمن ۸۶ است. افراد مختلفی در این فاصله باز در باب این قطعه نظر داده‌اند. دوست اصفهانی و خطبازم عادل محمدی اهل اصفهان و دانشجوی متالورژی در کیش در تماس تلفنی با موبایل بنده که سبب‌ساز شروع رابطه‌ی من با ایشان شد و در روزهای اخیر به دیدار حضوری‌ام با ایشان منجر گردید، ابراز نظر کرد که این قطعه اصل و اصیل است.
عجیبتر اینکه در ماه‌های اخیر شنیدم که جناب بنی‌رضی که در حال حاضر مالک این قطعه است و همیشه از آن تاکنون به عنوان قطعه‌ی جعلی یاد می‌کرده و در عین حال هر وقت که محمود حبیب‌اللهی برای خرید آن و یا ابراز تمایل به خرید آن نزد او می‌رفته است، ابراز می‌کرده که دو تا قطعه‌ی اصل میرحسین خوشنویسباشی برای من بیاور و این را ببر، جدیداً شنیدم که تغییر عقیده داده و معتقد شده که این قطعه، اصل است و اگر هم جعل شده در زمان خود میرزا غلامرضا جعل شده است. حبیب‌اللهی حتی گفت: فکر می‌کردم تا حالا خبر داشته باشی که بنی‌رضی در این خصوص تغییر عقیده داده. در دیدار که با بنی‌رضی در بنده‌منزل در هفته‌های اخیر داشتیم، مسئله را جویا شدم. گفت: نه! من تغییر عقیده نداده‌ام. منتهای مراتب من وقتی این قطعه به سینه‌ی دیوار خانه‌ام هست، وقتی کسی از من می‌پرسد، این قطعه چطور است؟ در جواب نمی‌گویم: جعل است! همچنان که نمی‌گویم: اصل است! بلکه می‌گویم: خطّ خوبی است! و واقعیّت را می‌گویم. طرف در این حال خیال می‌کند و این حس به او منتقل می‌شود که من گفتم: اصل است! و می‌رود اینور و آنور مطرح می‌کند که من تغییر عقیده داده‌ام. خبر تازه در مورد دیدگاه جناب پیله‌چی در مورد این قطعه: حبیب‌اللّهی می‌گفت: در منزل بنی‌رضی که بودیم و پیله‌چی هم بود، شاهد تغییر عقیده‌ی پیله‌چی هم بودیم. او که تا قبل از این به شدّت قائل به عدم اصالت این قطعه بود، این بار در باره‌ی جعلی‌بودن آن چیزی نگفت و حتی در مقابل این سوءال بنی‌رضی که قیمت این قطعه را سوءال کرد، قیمت بالایی (ظاهراً در حد ۴ میلیون تومان) برای آن در نظر گرفت. (سید محمد حسینی در دیدار اخیر در منزل این مطلب را به همین شکل نقل کرد و در مورد قیمت گفت: پیله‌چی به بنی‌رضی گفته بود که ۶ یا ۸ میلیون تومان می‌ارزد!)
دوست خوشنویس اصفهانی‌ام مصطفی رضایی در تابستان ۸۷ ابراز می‌کرد: در منزل بنی‌رضی بودیم. قطعه‌ی حاضر را بر دیوار دیدم. صحبت اصالت یا عدم اصالت آن شد. ابراز کرد: «این اصل است و آنکه در کتاب مرقعات خط چاپ شده است، جعل است!»

لینک‌های مرتبط:
http://sheikh.ir/post/559
http://i2.tinypic.com/qsob2g.jpg

 


یک یادآوری و گله‌گزاری: اکتفا به کپی‌کردن تصویر این قطعه خط در آلبوم میرزا غلامرضا اصفهانی در گروه پرشین‏کالیگرافی در فیس‏بوک در اواخر سال ۹۰ شمسی بدون اشاره به نام وبلاگ حاضر و با ندیده‌انگاشتن اطّلاعات مبسوط درج‏شده در این پست و بدون قید نام حقیر به عنوان کسی که هر چه باشد، زمانی مالک این قطعه بودم، اگر نگویم خباثت‌آمیز دست کم غیرمنصفانه است.
اگر به سیاق بسیاری از فروشندگان کالا، عیوب جنس‌هایم را پنهان و قوّتهایش را بزرگنمایی می‌کردم، اینقدر دلم نمی‌سوخت. خشم و عصبانیّتم بیشتر بدین خاطر است که صاف و صادق در خصوص آثار خوشنویسی و اصالت یا عدم اصالت آنها حتّی در زمانی که یک قطعه در تملّک من است و علی‌القاعده فقط باید از نقاط قوّتش بگویم، داد سخن می‌دهم...... در همین پست بدون لاپوشانی در اسفند ۸۴ تمام حرف و حدیث‌ها را نقل کردم.... این کار حتی موجب تعجّب محمود حبیب‌اللهی - که قطعه را از او خریده و طالب بازخرید آن بود - شد......... محمود در مقطعی که این قطعه خط را به من فروخت، همچنان در فکر آن بود که مجددا آن را به مجموعه‌اش بازگرداند. یک بار به من گفت:
«افرادی را ماءمور می‌کردم که با شما از در صحبت وارد شوند که این خط را بفروشید یا مبادله کنید.»
آنها به من خبر می‌دادند که وقتی نزد شیخ رفتیم، بدون توسّل به شیوهء رایج در بین کاسبان که عیوب کالا را زیر بغل پنهان می‌کنند و محسّناتش را کف دست می‌گذارند، نه گذاشت و نه برداشت و بلافاصله که گفتیم اگر فروشنده هستید، طالب سیاه‌مشق کلّمینی هستیم، برگشت گفت: «این قطعه مشکوک است‌! مشکلی باهاش ندارید؟» و اینگونه راءیمان را برای خرید زد.
البته هدف شیخ از صداقت‌، نه صادقانه‌زیستن که استفاده از این اهرم برای نجات و جلب اعتماد طرف مقابل است که در بسیاری از موارد هم جواب داده است....  چه معنا دارد که حضرات، با وجود این صداقت در این بلاگ و در این پست، جوری با این قطعه برخورد کنند که انگار نخستین بار است در خصوص عدم اصالت آن به کشف بزرگ و تازه نایل شده‌اند.
جوّ زشتی است که اخلاق مرا هم اینجوری کرده است که می‏بینید!.... مدام در فکر پنجول‌کشیدن به این آتمسفر زننده با شیوه‏های خاص هستم. نوعا عصبانی نمی‏شوم و به جایش به طبل بیعاری می‏زنم و به طنز استهزاآمیز توسّل می‏جویم که خیلی هم کیف دارد. واترمارک‌های مضحک من یک دهن‌کجی به حضرات شبیخون‌زنی است که یقین دارم اگر توان فنّیش را داشتند، مبادرت به حذف آنها می‌کردند و نیز امحای نام بنده و نام وبلاگ و شماره موبایلم از زیر قطعات خوشنویسی.... من با راه‏های شیخانه‌ام برای این جماعت شکلک در می‌آورم. مرا به ناحق از گروه فیس‌بوکیشان دک کردند؛ اما هنوز انگار هرازگاهی سروکلّهء خودم و دسته‏گل‏هایم و واترمارک‏های مضحکم پیدا می‌شود  و این، لذّتی شیطانی به من می‏دهد.