مشق‌های چندگانهء شیخ در بلاگ مشقنامه

ای کاش، ای کاش، ای کاش در این بلاگ بخشی را، بخش عمده‌ای را به ارائهء آثار خوشنویسی خوشنویسانی که هنرشان فراتر از نام و آوازهء آنهاست، اختصاص می‌دادم... ما خوشتر داریم نظر به «من قال» کنیم و بزرگان و مشاهیر را تمجید کنیم و که از قضا بی‌نیاز هم هستند و اغلب برای تمجید ما تره خورد نمی‌کنند و باز ما از رو نمی‌رویم؛ چرا که تحسین آنها به اقتضای «مادح خورشید مدّاح خود است» منقبت ماست و ما بیشتر در پی تاءمین منافع خویشیم (که به زعم من البته اشکالی هم ندارد و حرف من این است که با نظر به «ما قال» و بررسی کارشناسانهء آن هم میتوان مداح خویش بود.
بنده تلاش کردم در این بلاگ فضای متعارف را بشکنم. اگر از چلیپای آقای موحد تعریف کردم و آن را بر اجرای علی رضائیان ترجیح دادم، نه تحت تاءثیر نام موحّد که از باب قوت اجرایش بود و اگر حمد میرعماد را بر حمد استاد امیرخانی ترجیح دادم، نه خدشه‌واردکردن به نام و اعتبار امیرخانی که زوم‌کردن بر کاستی‌های اجرای حمدش بود. وقتی بدانیم بضاعت و تخصّص خودمان در چه حد است و مواضع ضربه‌زدنمان هم مشخص و محدود باشد (و به قول امام خمینی در جلسهء تدریس درس خارجشان در قم که پدرم هم شرکت می‌کرد: مواظب باشیم وقتی حریف سپر را به سر گرفته، ما به پهلویش خنجر نقد را وارد نکنیم) همه چیز حل است: هم حرمت نقدشونده (خصوصا" اگر از بزرگان باشد) محفوظ می‌ماند (چرا که ما همهء هویت و اعتبار هنری او را نشانه نرفته‌ایم) هم منتقِد (حتی اگر مثل من از کوچکان است) بضاعت و تخصّصش را کتمان نمی‌کند.
در بلاگ مشقنامه‌ام در این رستا سه جور مشق کردم: 
۱. مشق نقد آثار بزرگان تا آنجا که برایش دلیل و مستنداتی داشتم (و نه از باب پای چوبین بستن برای بلندنمایی) (اینجا و اینجا و اینجا) 
۲. مشق ایدهء «هنر می / عیب می» که البته بیشتر در برگهء خوشنویسی فیسبوکم رخ نمود. اگر کارها خوب پیش برود، این ایده به چاپ کتابی منتهی می‌شود که حاوی قطعاتی است با معدّل خوب که در قالب یک یادداشت کوتاه و با ذکر چند ریزنمره، هنر و عیبش تفکیک شده است.
۳. مشق نظر به «ما قال» و تمجید از آثار گمنامان... نمونه‌اش اثر خوشنویسی ارائه‌شده در همین پست....  نمونه‌ای است از کتابت‌نویسی جوان باریک‌اندامی به نام علیرضا نوربخش که طلبهء حوزهء علمیهء قم است و لنگرودی‌الاءصل... الله وکیلی بنگرید چگونه ابیاتی از ترجیع‌بند وصال شیرازی را اینقدر خوش نگاشته است و بسی دلرباتر از کتابت بسیاری از صاحب‌نامان بالانشین، که بی‌هنری پناه‌گرفته در قفای نامشان، مثل کف بی‌مغز و کوتاه‌عمر خواهد ترکید.
نوربخش با آنکه در برخی جشنواره‌ها شرکت کرده و مقامی کسب نموده یا تقدیر شده، این کسب رتبه آنقدر پربازتاب و مکرّر نبوده که از قیبل آن، صدای هنر این فرد به گوش جامعهء خوشنویسی برسد. حتی در همین قطعه ظاهرا" به خاطر شرکت‌دادن در یک جشنواره، از امضاکردن و ذکر نامش هم به خاطر شرط مسابقه خودداری کرده است.
شاید خود نوربخش در این امر بی‌تقصیر نبوده و کاهلی کرده. شاید وقت و قوتی را که صرف خرید و فروش خط می‌کرده (که ماههاست به خاطر رکود بازار در این بخش هم خبری از فعالیت او نیست) باید متمرکز در نگارش کتاب‌های حجیم مثل حافظ و شاهنامه می‌کرده... و البته در آن صورت هم معلوم نبود بتواند غرفه‌ای از غرفه‌های خوشنویسی را از آن خود کند و به نان و نام و نوا برسد... شاید به خود او بگویی، بگوید برای ما همین که هستیم مقدّر شده... شاید تحلیلگران بگویند او پیرو شیوهء استاد خروش است و سیستم فراگیر امیرخانی نمی‌گذارد پیروان دیگر مکاتب به جایی برسند... شاید به زمان بیشتری لازم است... و شاید و شاید و شاید... آنچه مسلم است این است که به شهادت این قطعه و دیگر قطعاتی که از علیرضا نوربخش جوان که بی‌سروصدا و متین در گوشهء شهر قم با زندگی طلبگی می‌سازد و گهگاه با سفر به تهران برای برخی کلکسیونرها خط می‌برد و سودی از قبل فروش و دلالی عایدش می‌شود و گاه با کتابتش گوشهء یک کتاب قدیمی و آسیب‌دیده را مرمّت می‌کند و دستمزدی می‌گیرد، او بسی بیش از این حق دارد که هم به دنیای خط سرویس بدهد و هم از تمتّعاتش بهره ببرد.
نکتهء آخر:
عشق من به اسکن‌گیری از آثار منحصر به فرد (حتی درجهء دو و سه) حتی در مقولات غیرمرتبط با خوشنویسی مرا به اینجا کشانده که حدود هزار سی.دی و دی.وی.دی در بایگانی دارم. گاه از اسکن‌گیری از برخی نسخه‌ها سال‌ها می‌گذرد و هنوز منتشرشان نکرده‌ام. ولی دیر یا زود گاه از سر تصادف، تصویری در لابلای تصاویر سی.دی‌ها توجهم را جلب می‌کند و صدهزار بار خدا را شکر میکنم که شهوت اسکن‌گیریم باعث شده به هر ضرب و زور و خواهش و تمنایی بوده اجازه بگیرم که دوست صاحب قطعه اجازهء تصویربرداری به من بدهد... و این دوست اگر امثال علیرضا نوربخش باشد، خودش از سر لطف اثرش را به دستان مشتاق من سپرده... و سوءال اینجاست که این قطعه الان کجاست؟ انگار بعد از روزی که نوربخش را در پارکینگ منزل در تیر ۸۸ دیدم و از این اثر تصویر برداشتم، دیگر این قطعه را ندیدم... چقدر بد بود اگر این تابلوی گریزان و فرّار را با ثبت تصویرش در رزولاسیون ۶۰۰ صید نمی‌کردم! و لعنت خدا بر آدمی که به من بگوید: دلت را به چه چیزی خوش کرده‌ای شیخ سفیه؟ و بخواهد بی‌عملی خودش را چماق کند و بر سر عمل من بکوبد؛ حتی اگر - لعنتی! - از دوستان نزدیک و بستگان من باشد.
تکمله:در دههء سوم خرداد ۹۱ علیرضا نوربخش در پاسخ به پرس‌و جو و حالپرسی من از این قطعه، عنوان کرد که به کیوان شجاعی‌منش فروخته استش! و او هم به مسئول یکی از موزه‌های اراک هدیه کرده استش!

صفای خطوط ناصاف!

 2 3 4 5
سال‌هاست هم بر کرسی تدریس در انجمن خوشنویسان، هم هر جا مجالی برای بیان دیدگاه‌هایم فراهم آمده، آنجا که سخن در باب شرایط یک خوشنویس یا اثر خوشنویسی موفّق به میان آمده، خوش داشته‌ام موءلّفه‌های سنجش‌پذیر و قابل اندازه‌گیری را توصیه کنم.
اگر از مرکّب خوش‌کشش یا کاغذ صاف و رام و قلم سخت‌پوست و سنگین می‌‌گوییم، ملاک‌‌‌های قابل فهمی در اختیار هنرجو می‌گذاریم تا خود برای آزمایش و تست، آستین بالا کند. در این حال اگر از استاندارد دور شد، فاصله‌اش مشهود است؛ می‏توان غلطهایش را با انگشت‏گذاری بر نقطهء درد یادآور شد و اگر جنبه‌ای را هم تقویت کرد، پیداست.
امّا اگر از موءلّفه‌ای همچون «صفای دل» گفتیم و تجلّی آن را در یک اثر خوشنویسی با «صفای خط» یاد کردیم، آیا می‌توانیم به هنرجو خط‌کشی بدهیم تا بر اساس آن زلالی روح یک کاتب یا حضور عنصر صفا و شاءن را در یک اثر دیداری که با متریال مادّی تحریر شده و باید زیر نور طبیعی دیده می‌شود، متجلّی ببیند؟ و خود در صدد ایجاد این پارامتر در خط خود باشد و دقیق بداند چقدر کم دارد و باید چه کند تا چه شود؟
آنان که پیوسته از لزوم تصفیه و پالایش روح برای عرضهء هنر ناب می‌گویند، وقتی اغلب در توضیح و تفسیر مبسوط این ملاک - با همان سنّت سنیّهء نقطه‌گذاری دقیق که سالهاست در هنر خوشنویسی رایج است - باز می‌مانند، هنرجو را دچار سردرگمی می‌کنند.
خلط میان عرفان که امری ادراکی و ماورائی - و البتّه در جا و جایگاه خود لازم - است، با پدیده‌ای به نام خط که اسباب کتابتش به کمال، مادّی و فیزیکی است، به بیراهه می‌کشد. نمی‌توانم خوشحالیم را از این امر پنهان کنم که منادیان لزوم اخلاقگرایی در هنر اگر در اوج مباحثه با دیگری احساس کنند که طرف از چماق معنویّت برای اثبات کلامش سود می‌برد، در او براق می‌شوند که: «ایست! چرا هر وقت کم می‌آوری، عارف می‌شوی؟»
این، همهء حرف من در این پست نیست. گاه به رغم آنچه گفته شد، در رمز و راز دلبری‌ و جذبهء برخی خطوط که به ظاهر صاف و صوف نیست و با رعشه و رنجه تحریر شده و کاتبش تیپی خراباتی و فارغ از چون و چند عالم مادّه دارد، حیران و انگشت به دهانم. آیا باید به رغم میل باطنی به حضور محسوس اما غیرقابل وصف عنصری به نام صفا و شاءن تن دردهم؟

توضیح عکس‏ها:
۱ تا ۳: یک اثر از استاد فقید سید حسین میرخانی و دو اثر از استاد سید حسن میرخانی از مجموعهء عطوفت شمسی، عکّاسی‌شده با گوشی موبایل توسّط دوست لنگرودیم: علیرضا نوربخش
۴. مهر ۱۳۶۴ شمسی / تالار موزهء هنرهای معاصر تهران / اولین مجمع عمومی اعضای اصلی انجمن خوشنویسان ایران / از راست اساتید: عبّاس اخوین، کیخسرو خروش، محمّد سلحشور، سید حسن میرخانی، علی‌اکبر کاوه، محمد احصایی، عبدالله فرادی / عکّاس: واعظ تهرانی
۵. همان / خروج مرحوم استاد سیّد حسن میرخانی از مجمع مزبور / حضار در صف اوّل عکس: مهدی عطریان، ناصر جواهرپور، روانشاد سید حسن میرخانی، استاد غلامحسین امیرخانی، زنده‌یاد حمید دیرین

وصیتنامه / کتابت: رضا شیخ محمدی

وصیتنامه / کتابت: رضا شیخ محمدی / سفارش دهنده: هادی پناهی / اندازهء اصلی: ۵۵ در ۷۸ سانتی‏متر / انتقال اصل نسخه به تبریز / زمان تحریر: مهر ۸۴ شمسی / تاریخ قبلی پست: نوزده اسفند 84 ... 
یادآوری: دوست کتابت‌نویسم علیرضا نوربخش (شاگرد استاد خروش) در تیر 92 این کتابت را به صورت پیرینت مشاهده کرد. صفحه‌آرائیش را تحسین کرد و به مفرداتش خرده گرفت و در عین حال گفت: به خاطر آرایش خوب صفحه حالت فریبنده یافته و نقایص مفرداتی مشهود نیست و اگر جزء به جزء تجزیه شود به چشم می‌آید که البته شاید نالازم هم باشد. چون در کتابت، یکدستی اجرا و نمایش کلی صفحه اصالت دارد. وقتی دیگر آثار کتابتم را که عمدتا" به سفارش هادی پناهی و به ثمن بخش نوشته و دلخوش به انگیزه‌گیری برای نگارش و اینکه ازم یادگار بماند بوده‌ام را دید، گفت: اینهمه کار کرده بودی و به من نشان نداده بودی؟ که گفتم جور نشده بود وگرنه اهل مخفی‌نگه‌داشتن فضائلم نیستم. گفت: اینهمه کار که کرده‌ای اگر کلان‌نویسی کتابت نیست، پس چیست؟ و افزود: من خودم حوصلهء کارهای حجیم در این سطح و مساحت را ندارم و برایم مشکل است که بخواهم صفحهء بزرگ را جلویم بگذارم و دستم را دراز کنم که در بالایش چیزی بنویسم و بیایم پایین... و گفت: ترجیح میدهم غزل کتابت کنم.

سطر به خط استاد مرحوم سید حسن میرخانی


از علیرضا نوربخش.
چه خوب که اسکن کردم؛ چون دو روز بعد از اسکن‌گیری این کادر زیبا را که از نظر او زشت بود، برید!

چلیپای بدون رقم از استاد خروش (آپدیت پست)

چلیپای استاد خروش که در بهار 88 از سوی علیرضا نوربخش به من عرضه شد و خریداری کردم و مشاهده کردم که در فاصله‌ی این یک سال تغییراتی کرده از جمله تذهیب قبلیش توسّط زرین‌نقش فراهانی با تذهیب جدیدی پوشانده شده است!چلیپای استاد خروش با تذهیب اوّلیه‌اش توسط مرحوم بیوک احمری که علیرضا نوربخش آن را از استاد خواجه‌تاش شاگرد جناب خروش امانت گرفت (خرید؟) و در اردیبهشت 87 برای اسکن در اختیا ر من نهاداستاد کیخسرو خروش, سال 1364, موزه هنرهای معاصر تهرانپیوند خجسته میان دو بیت از یک غزل دلکش از شیخ مصلح‌الدّین سعدی شیرازی با درک و دریافت استاد کیخسرو خروش از قالب کهن چلیپا، در مجاورت تذهیب خوب و خاصّ کیوان شجاعی‌منش به تولید این قطعه‌ی زیبای نستعلیق (تصویر سمت راست) منتهی و منجر شده است.
شیوه‌ی کیخسرو خروش مبتنی بر مهندسی دقیق کلمات و جاسازی و چیدمان حروف بدون توسّل به پیچیده‌نویسی است. گویی کاتب خود را متعهّد می‌بیند که آنگونه بنویسد که مضامین مورد استفاده‌اش سهل و ساده قرائت شود. از این رو در این سبک و سیاق، نشانه‌ای از چندکرسی‌نویسی و افت و خیز کلمات و تراکیب معمّاگونه وجود ندارد. در این اثر آشکارا شاهد تاءثیرپذیری خروش از مرحوم استاد سید حسین میرخانی از اساتید برجسته‌ی نستعلیق معاصر هستیم.
گفتنی است این اثر قبل از تذهیب‌شدن توسّط شجاعی‌منش هم به دست من رسیده بود و اسکن سمت راست را از آن تهیّه کرده بودم که ظاهرا تذهیب مرحوم احمری یا زاویه را دارد. دوستم علیرضا نوربخش قطعه را در اختیار بنده گذاشت و عنوان کرد که استاد خروش آن را برای جناب خواجه‌تاش تحریر کرده است. در آن مقطع قطعه را با نوربخش معامله نکردم. ماهها بعد در خلال یک معاملهء سیصد هزار تومانی (بر روی این قطعه و سیاه‌مشقی از فتحعلی حجاب) این اثر هم به تملّک بنده درآمد. قطعهء فتحعلی حجاب را بعدا" به دوست عزیز کرمانیم عبدالله فکری به ۵۰۰ هزار تومان فروختم و قطعهء حاضر را هم که ۲۵۰ هزار تومان قیمت گذاشته بودم، در هفتهء آخر فروردین ۹۱ به ۲۲۵ هزار تومان به دوست عزیزم عبّاس حقّانی ساکن بیرم لارستان فروختم. خداوند تمام دوستانی که اسمشان در این پست آمد و از جمله خودم را حفظ کند!

تاریخ قبلی پست: ۲۴/۱/۸۸ / آپدیت پست در فروردین ۹۱

                                   کتابت خوشنویسی از حقیر

☻ کتابت
حکایتی از باب اول گلستان سعدی
اثر رضا شیخ‌محمدی
آذر ۸۵
                                                  قبل از قطعه‌بندی:



    بعد از قطعه‌بندی ناصر طاووسی به وساطت علیرضا نوربخش در تیر ۸۶
                        در ضمن این اثر در حال حاضر در مجموعه‌ی آقای علیرضا نوربخش است: