روی چه کاغذی خطّاطی کنیم؟ این از مصایب ما خوشنویسان است که از چه بستری برای نگارش استفاده کنیم؟ کاغذ زبر تحریری که خوب نیست؛ چون راه نمی‌دهد و نمی‌شود رویش نوشت؛ مگر در سبک بعضی پیروان استاد حسن. رفیقی داشتم سیّد مهدی نام پسر امام جمعهٔ فقید خرّم‌آباد که وقتی کلاس حسن اعرابی هنرآموز قمی می‌آمد، از این کاغذهای سنباده‌ای بدقلق برای نوشتن بهره می‌برد. استاد بهش اعتراض می‌کرد که مگر کاغذ قحط است سید پابرهنه؟ می‌گفت به خودم سخت می‌گیرم تا بعد که افتادم توی جادّهٔ آسفالت بیشتر کیف کنم و قدردان باشم. خودم را به دست‌انداز می‌اندازم و در سنگلاخ حرکت می‌کنم؛ در عوض برای نوشتن روی هر متریالی آمادگی دارم. بهش می‌گفتم: بندهٔ خدا! تو که جواد سبتی نیستی که در اردوگاه اسرای عراقی روی آسفالت هم می‌نوشت و خم به ابرو نمی‌آورد. آخرش هم این سیّد خطّاط نشد که نشد. چون شلخته بود و با دمپایی می‌آمد کلاس، اعرابی بهش می‌گفت سیّد پابرهنه. ایده‌اش هم حامی نیافت و کسی کاغذ زبرِ تحریری را تحویل نگرفت. هر کس هم نوشت، خطّش خُروشی شد. می‌ماند گلاسه که آن هم کاغذ خوبی نیست! چون ماندگاری ندارد. کاغذی خوب است که اثرات مُرکّب را چندصدسال نگه دارد و آیندگان که سطر و چلیپای آدم را می‌بینند، بگویند:‌ انگار همین الآن از تنور درآمده. مثل برخی نُسَخ نفیس خطّی که مُرکّبش پس از سال‌های متمادی هنوز برق تازگی می‌زند. پس گلاسه هم هِچ! می‌ماند دست‌سازهایی که امثال یَسنا می‌سازند. ولی آن هم دردسرهای خودش را دارد. نوشتن روی آهارش سخت است و آن کیف و لذّتی که باید به کاتب بدهد، نمی‌دهد.
من شیخاص که نگارش روی اغلب کاغذها را آزموده‌ام، به این حقیقت رسیده‌ام که انتخاب کاغذ و بستر مناسب برای نگارش از مصایب ما خوشنویسان است. سر آخر هم به این نتیجه رسیده‌ام که نباید خودم را اذیّت کنم و زجر بکشم. مثل سیّد رضا بنی‌رضی نیستم که به ناصر طاووسی گفته بود من از خط‌نوشتن لذّت نمی‌برم و از بد حادثه سراغش رفته‌ام. من خط می‌نویسم که کیف کنم. پس بهتر است روی هر کاغذی که بهم لذّت بیشتر و حال خوش نگارش می‌دهد، بنگارم. حواسم فقط به آن مجموعه‌دار شکم‌گندهٔ عرب نباشد که یک کارشناس را با لوپ و ذرّه‌بین دنبال خودش راه انداخته و می‌برد گالری و نمایشگاه تا تست کند من اگر روی دست‌ساز و با مرکّب سنّتی مرغوب نوشته‌ام، اوکی دهد و کارم خریده شود. به قول مادرم به جهنّم ارمنی‌ها که نمی‌خرد! وقتی گلاسه به من حالِ تحریر می‌دهد، بهترین کاغذ دنیاست و بر خانبالغ و عادلشاهی برتری دارد. پس حَبّذا کاغذ حال‌ده به من! منتها همین گلاسه هم بعضی‌ها نمی‌گذارند آدم با خیال راحت رویش خط بنویسد. می‌گویند پس رنگش کن! گلاسه سفید را که رنگ می‌کنی، گرچه چشمنواز می‌شود؛ ولی بدبختانه نوشتن هم روی آن دیگر لذّت سابق را ندارد و تازه قابلیّت تیغ‌خوری‌اش را هم از دست می‌دهد. باز ول نمی‌کنند و می‌گویند: پس کاغذ گلاسه را بعد از نوشتن رنگ‌کن! از این کار هم خاطرهٔ خوبی ندارم. پیش آمده خطّی روی گلاسه نوشته‌ام و خیلی هم خوب درآمده. برده‌ام قزوین نزد امیر عاملی. وسوسه‌ام کرده که بیندازد داخل تشت رنگ جوهر به رنگ سبز یا زرد. قبول می‌کنم. بوی تینر می‌زند به مشامم و صبر می‌کنم تا خطّم خشک شود. ظاهراً خیلی جذّاب ‌شد. به خیلی‌ها هم که نشان داده‌ام، ‌پسندیده‌اند. بعدش هم که خط تذهیب ‌شده، نورٌ علی نور ‌شده؛ ولی دقیق که می‌شوی، می‌بینی خط آن دلبری قبل از رنگ‌کردن را ندارد و بعضاً موادّ رنگی به خطّ و لبه‌های حروف آسیب زده. کتابتی نوشته بودم با متن نامهٔ قائم مقام فراهانی به همسرش که استاد عبدالرضائی که دید خیلی پسندید. بعداً هم به خوشنویسان گفته بود: بروید کتابت شیخ را ببینید! حتی در مواردی شاگردان خودش را که می‌خواستند در امتحان ممتاز کتابت شرکت کنند، فرستاده بود کلاس من. قطعهٔ مزبور را با ذوق تمام دادم «محسن مرادی» تذهیب کرد؛ ولی قبل از تذهیب، کاغذ را نمی‌دانم با چی رنگ‌ کرده بود که خط لطمه دید؛ حالا هی بگو: تذهیبش درجهٔ یک است و خیلی هم زحمت کشید و از موادّ سنّتی مثل شنگرف و طلا هم بهره برد و انصافاً تذهیبکار کاربلدی هم هست؛ ولی چه سود که خط کدر شده است. سر آخر تصمیم گرفتم حرف کسانی که می‌گویند:‌ روی قرطاس سفید محض که چشم را می‌زند، ننویس را گوش نکنم و کارم را بکنم؛ فوقش بعد از نگارش، چند میلیون بدهم به تذهیبکاران نمرهٔ یک مثل «رامین مرآتی» و بگویم بدون اینکه رنگ کنند، با طلا تمام قسمت‌های سفیدش را با نقوش اسلیمی زیبا و دلفریب پر کنند و تا نزدیکی حروف و کلمات من هم پیش‌روی نمایند.
خلاصه اینکه گلاسه و لاغیر! گلاسه علاوه برای حسّ و حال خوب، مزیّت دیگر هم دارد. تیغ‌خورش خوب است. متنها باید اهل تیغ‌کاری باشی و از آن نترسی. منوط است به گوش‌نسپردن به شایعات که خط یک امر قدسی و محصول خلق‌السّاعه است. لذا بعد از تحریر و تقریر، دیگر نباید به آن دست زد. با کمی بی‌دینی می‌‌توان این کرامت‌سازی‌ها را کشک و قابل تشکیک دانست. نه که یکضرب‌نویسی بد باشد. اگر بلدی موحّدوار با یک حرکت در حدّ عالی و نزدیک به استاندارد ذهنی‌ات بنویسی، خب بنویس! کی جلوتو گرفته؟ ولی وقتی مثل شیخاص در توانت نیست، تکلیف چیست؟ پرداز بزن! گاه چند دایرهٔ «ن و ی» ایده‌آل را در قطعه‌ات نوشته‌ای و حواست می‌رود به جایی و یکی از آن‌ها از دست درمی‌رود. آیا به خاطر حرفی که خوب درنیامده، اثر را بیندازی کنار و از خیر آن ایده‌آل‌ها بگذری و از نو بنویس؟ انصاف است؟ تازه اگر هم از نو بنگاری، از کجا که این بار جای دیگرش در نرود و چه معلوم که «آنِ» خوشنویس در نفحه‌ای که اثر موفّق خود را خلق کرده، بار دیگر تجدید شود؟ راه عقلائی این است که دایره و کشیدهٔ درنیامده را پرداخت کنی و تیغ بزنی. نباید گوش بدهی به نقل قول استاد احمد عبدالرّضایی از رسالهٔ خوشنویسی صراط‌السّطور که به نظم سروده و یکجا آورده که اصلاح خط پسندیده نیست و اگر هم احیاناً «مَد و حرفی» ریش (خراب) شد، قصّاب‌وار با قلمتراش به جانش نیفت و برای اصلاحش الحاح نورز! تو که جرّاح نیستی. فوقش: «بالضّرور از قلم کن اصلاحش». با نیش قلم درستش کن. البته سؤال این است که با قلم که نمی‌شود ادیت‌ کاهشی کرد! لابد فقط ادیت افزایشی را مُجاز می‌دانسته سلطانعلی مشهدی. شاید هم مُرادش روش منقول در «مُنشآت سلیمانی» بوده. در این رساله که نگاشتهٔ قرن یازدهم قمری است، می‌گوید: قلم تازه‌تراشیده را با آب دهان کمی تر کن. بعد به آهستگی و تأنّی جوری که نوک قلم با کاغذ برخورد نکند، به قسمتی که می‌خواهی مرکّب را برداری، بمال و بکش! بعد هی مرکّبی را که به سر قلم می‌نشیند، با پارچه پاک کن و آنقدر ادامه بده تا حذفیّات مورد نظرت انجام شود. با این روش که میگن روش میرعماد هم بوده، می‌شود با قلم، ادیت کاهشی انجام داد.
یک راهش هم این است که اصلاً گوش به حرف‌ سلطانعلی که میگه «کاتبان را چه کار با جرّاح؟» ندهی و با همان قلم‌تراش یا تیغ جرّاحی که نمونه‌اش را در دههٔ ۶۰ پیله‌چی بهت هدیه کرد، بیفتی به جان حروف و آن‌ها را به الگوی ذهنی‌ات نزدیک‌تر کنی؛ کاری که من به خویش نمودم صد اهتمام و شد!
من حتّی با شهامت در جزوهٔ آموزشی «رسم‌الخط نماز» که اوایل دههٔ ۷۰ چاپ کردم، در خلال تعدادی نکتهٔ آموزشی رسماً ابراز کردم که کاغذی را برای نوشتن برگزین که تیغ‌خورش خوب باشد! متن آن نکات آموزشی را وقتی قبل از چاپ به سید احمد شفیعی مازندرانی نشان دادم، گفت:
«ای وای! اینو حذف کن! تو داری عادی‌سازی می‌کنی تیغ‌کاری را! و بهش رسمیّت می‌دی که!» گفتم:
«دقیقاً هدف من همین است. من مرمّت‌کاری را یک مهارت در عرض خوشنویسی می‌دانم؛ البتّه به شرطی که استادانه و بدون زخم و زیلی‌کردن کاغذ انجام شود.» این مهارت را خوشنویسان طراز اوّل داشته‌اند. برای نمونه میرزا غلامرضا داشته. سیّد حیدر موسوی اخیراً در ورکشاپش در قم می‌گفت:
«خطوط اصل میرزا را که با لوپ ببینی، ردّ دورگیری و حتّی تیغکاری را در تمام کلمات می‌بینی.»
امیرخانی هم این مهارت را دارد. فقط عیبش این است که ایشان از اینکه به این کار رسمیّت دهد و رسانه‌ایش کند، پرهیز داشته؛ لذا هیچ تصویر یا فیلمی از این استاد اجل در حال تیغکاری و مرکبّ‌دوانی و دورگیری موجود نیست. از دیگران هست از ایشان نیست. از ناصر طاووسی در اینستاگرامش عکس هست که دارد رقاع‌نویسی‌اش را تیغ می‌کشد. حسن اعرابی هم یک بار با طعنه گفت: فلان خطّاط (ظاهراً عرب) روی جلد کتابش که خواسته یک عکس یا پرستیژ از خودش در حال خطّاطی چاپ کند، به جای اینکه قلم دست بگیرد، تیغ دستش گرفته و با افتخار عکس انداخته! از امیرخانی چنین عکسی نیست؛ در حالی که از روی کارهایی که در این چنددهه از او پوستر شده، قشنگ معلوم است ساعت‌ها بعد از نگارش را صرف پیرایش و پردازش کرده است. کاش عکسی پشت صحنهٔ این رفتار ایشان درآید و روش درستش را هم بگوید و یک آداب‌التّیغ هم بنویسد. شاید برای خودش کسر شأن می‌داند. من نمی‌دانم. لذا در آن جزوه راحت عنوان کردم که از مؤلّفه‌های کاغذ خوب این است که بهتر و راحت‌تر تیغ بخورد؛ به نحوی که بخش‌های زدوده‌شده آشکار نباشد؛ نه که مثل کاغذ تحریری، تیغ‌کار را رسوا کند. اینکه روی چه کاغذی خطّاطی کنیم، از مصایب ما خوشنویسان است. کاغذ زبر ارزانی همان سیّد پابرهنه. کاغذ دست‌ساز هم مال امثال حبیب رمضانپور که خط به شیخ‌نشین‌ها می‌فروشد. #شیخاص به همان گلاسه خوش است و با آن ‌حال می‌کند.
نشر بلاگفا: ۰۳۰۶