دیدارم با عثمان طه در مدینه

21تحریر قرآنی به خطّ نسخ با شمارگانی بینظیر که در قطع‌های مختلف در کنار ترجمه به زبان‌های روز دنیا در هر مسجد و منزلی در کشورهای اسلامی یافت می‌شود و یکسره به وفور بازار نشر را تسخیر کرده، بختیاری اندکیست؟
نیل به چنین توفیق شگرفی که شمار زیادی از هنرمندان خوشنویس در خواب هم نمی‌ببیند، به مؤلّفه‌های عدیده‌ای نیاز دارد که بی‌شک «عثمان طه» در خود جمع کرده است.
وی که نام اصلیش آنگونه که در ابتدای قرآنی که به این حقیر اهدا کرد (تصویر ۸ و ۱۰) «عثمان حسین طه» و اصالتا اهل کشور سوریّه و فی‌الحال مقیم مدینهٔ منورّه است، 3دو قرآن پرتیراژ با دو جلوهء زیباشناختی از خطّ سحرانگیز نسخ به جهان اسلام اهدا کرد که یکدستی و بی‌افت و خیزبودن این قرآن‌ها کم‌نظیر و به قول بی‌نظیر بوده است. هر چند که این یکدستی از سوی برخی نظرگاه‌ها امتیاز نیست.(رجوع کنید به پاورقی۱)
توفیق 4دیدار دونفره با این نسّاخ شهیر، ‌شانس بزرگی بود که در سفر اخیرم به مدینه در ۱۲ تیر ۹۰ نصیبم شد.
شگفتا و أسفا که نه راننده‌ای که در ازای ۱۵ ریال سعودی (هر ریال را ۳۱۰ تومان در ایران خریده بودم) مرا به مجتمع مسکونی مفروشات عامر در خیابان سلطان مدینه آورد، این هنرمند بی‌بدیل را می‌شناخت و نه حتّی سکنهٔ مجتمع مزبور که طبقهٔ پنجمش پذیرای زندگی عثمان و خانوادهٔ اوست.
عجیبتر اینکه خیلی‌ها گمان می‌کنند که ایشان در قید حیات نیست. خود عثمان عنوان کرد که بعضی‌ها فک می‌کنند ۲۰۰ سال است مُرده‌ام!
دو روز قبل از دیدار در خلال تماس تلفنی با ایشان از طریق گوشی موبایلم (با سیمکارت عربستان) ابراز تمایل کردم که با او ملاقات کنم. (لینک بخشی از مکالمهء صوتی تلفنی اینجا قرار گیرد) گفت آن روز درگیر است و برای فردایش وقت داد.
65روز قرار تعدادی از خطوط اصل و مذهّب تحریرشده توسّط خودم را با تعدادی زیراکس رنگی از کارهایم به علاوهٔ یک صفحه نسخ عربی قدیمی (نسخهٔ اصل) در کیفی گذاشتم و پس از خروج از محل اقامتم (هتل «مراج‌الشّرق» که چند دقیقه با حرم پیامبر(ص) بیشتر فاصله نداشت) یک ماشین (از آنها که تابلوی «أجرة» بالایش خورده بود) کرایه کردم.
به محل تعیین‌شده که رفتم، می‌دانستم باید به طبقهٔ پنجم مجتمع مفروشات بروم؛ امّا با ورود به ساختمان، از هر کس سر راهم می‌دیدم، ناخودآگاه سراغ استاد را می‌گرفتم. نمی‌شناختندش! عاقبت از پیرمردی عرقچین به سر و دشداشه به تن (تصویر۱) که قصد سوارشدن به آسانسور را داشت، سراغ عثمان طه را گرفتم. به عربی گفت: «شما؟» گفتم: «با ایشان قرار دارم و از ایران، بلدة قم آمده‌ام!» گفت: «أنا 7عثمان طه!» (عثمان طه خودم هستم!)
گفتم: «داستان چیست - استاد! - که از هر کسی پرسیدم، شما را نمی‌شناخت.» گفت:
«کلّ مدینه فی جهل!»
اول رفتیم به اتاق سرایدار مجتمع. عثمان انگار می‌خواست شارژ واحدش را به ریال سعودی به او بپردازد. کارش که تمام شد، مرا به واحد مسکونیش هدایت کرد. سر در محل اقامتش به خط نسخ و ظاهراً به خط خودش نامش را تابلو کرده بود.
نشستیم. عنوان کردم در خوشنویسی شاگرد استاد احمد پیله‌چی هستم. به جا نیاورد و با کمی توضیح گفت: « نعم! احمد قزوینی!»9
8عربستان و مدینه را در خصوص خرید آثار خوشنویسی ابدا مناسب ندانست و حتی به آثار فراوانی که از خودش در منزلش بر دیوار بود اشاره کرد (تصویر۶) و گفت که تا امروز حتی یک اثر هم موفق به فروشش نشده‌ام. گفت اگر مایل به فروش آثارت هستی، کشورهای حاشیهٔ خلیج بهتر جواب می‌گیری.
زیراکس‌هایی از خطوطش را که به خطّ طغرا (تصویر۱) و ثلث (تصویر ۳ و ۱۱) تحریر شده و به تذهیب پسرش احمد مزیّن بود، به بنده هدیه کرد و نیز نسخه‌ای از قرآن نخستش که ظاهرا ۴۵ سال از تحریر آن می‌گذرد. ابتدایش را با دستخطی خطاب به بنده مزیّن کرد. (تصویر ۸ و ۱۰) چای خوردیم و عکس یادگاری گرفتیم. (تصویر ۹)
عثمان طه عنوان کرد که ایران را بسیار دوست دارد؛ ولی به خاطر تعهّد کاری با چاپخانهٔ فهد حق خروج از این کشور را ندارد و فقط در زمان‌های مشخّصی در سال می‌تواند برای دیدن بستگانش به سوریّه برود.
1011دو تصویر از نسخهٔ اصل قرآنش را که در ابعاد بزرگ اجرا و قاب شده بود، به بنده نشان داد و عنوان کرد که یکی را به رسم‌الخطّ عثمانی و مربوط به زمان علی(ع) و دیگری را به رسم املایی تحریر کرده است (تصویر ۱۲ و ۱۳)
نام تعدادی از خوشنویسان ایران در رشتهٔ خط نسخ و ثلث همچون اساتید: عبدالرّضایی، بنی‌رضی و موحّد را بردم و پرسیدم کدام را می‌شناسید؟ گفت: با استاد فلسفی و استاد امیرخانی دوست صمیمی هستم و خطوط موحّد را دیده‌ام.
در خلال فیلمبرداری از اتاق و تابلوهای ایشان، از اجازه‌نامه‌ای که استاد حامدالآمدی به او داده فیلم گرفتم.1213
نمونهٔ آثار خوشنویسی و قصارمشق‌هایم را به ایشان نشان دادم (تصویر ۴. در ضمن اثر خوشنویسی بنده که در این تصویر در دست عثمان طه است، قبلا در این پست عرضه شده بود)
من عادت دارم امضایم را خیلی کوچک با قید کلمهٔ «محمّدی» و ذکر سال و ماه تحریر اثر برگزار می‌کنم. پیشنهادش این بود که امضا را درشت‌تر بگذارم. نهایتا با اهدای چند زیراکس از آثارم به ایشان منزلش را ترک کردم. استاد برای شرکت در عروسی دختر یکی از دوستانش می‌بایست از منزل خارج شود.
لینک مرتبط : فیلم دیدارم با عثمان طه
انتشار تصویر دیدار در اینستاگرام: https://www.instagram.com/p/rMZ_xuBwiE

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقی۱: در جلسهٔ افطاری در منزل دوست خوشنویسم نعمان صحرانورد در روز دوشنبهٔ آخر ماه رمضان ۱۴۳۰ و هفتهٔ اول شهریور ۹۰ که استاد سیّد رضا بنی‌رضی نسخ‌نویس زبدهٔ ایران حضور داشت، بعد از اتمام افطاری که جلسه کمی خصوصی شد، به بنی‌رضی گفتم که در سفر اخیرم به مدینه به دیدار عثمان طه رفته‌ام. نتظار داشتم بنی‌رضی که شنید، بگه: یا لیتنی کنتُ معک فأفوز فوزاً عظیما. امّا نگفت بلکه زد توی ذوقم. او به تیزی و زیرکی شهره است. علی رضائیان تشبیه می‌کرد که در موقع بحث و گفتگو با ایشان خیلی باید مواظب بود چون امان نمی‌دهد که طرف بخواهد وقتی حرفی زد که همهٔ جوانبش را ملاحظه نکرده بود، خودش را جمع و جور کند. اگر رخنه و روزنهٔ کوچکی در کلام طرف بیابد، در هوا می‌زند و امان نمی‌دهد.وقتی گفتم به دیدار عثمان طه رفتم، به خصوص که با لحنی که کمی نامهربان بود، گفتم که ایشان نامی از شما نشنیده بود، منتظر برخوردهای بنی‌رضی می‌شدم. برگشت گفت:
«شما که پیش ایشان رفتی، هیچ بررسی کردی که ایشان از نظر شخصیّت هنری آیا یک خطّاط هست یا نه؟ یا فقط یک تکنیسین است؟» کلامش اندکی برایم نامهوم بود. این بود که با حالتی هاج‌وواج‌گونه نگاه کردم. گفت: «اینجوری نگاه نکنید. جواب بدهید!» بعد در حالی که به سمتی که ابراهیم سلیمانی و محمّدحسین رحمتی و هادی گل‌محمّدی نشسته بودند، نگاه انداخت و با صدای بلندتری آنها را هم مخاطب خود کرد و گفت:
«ببینید آقایون! قرآن عثمان‌طه مجموعه‌ای از مفرداتِ ضعیف است که یک نفر که مدّت کوتاهی نسخ کار کند، بهش میرسد. در عوض آنها را یکدست نوشته است.» سر عین‌ها را مثال زد و آن را غیراصولی از نظر خط نسخ توصیف کرد. بنی‌رضی برایش تعجّب‌آور بود و شاید هم ژست یک آدم متعجّب را بازی می‌کرد که چگونه می‌شود آدمی اینهمه راه پیش ایشان برود و آنوقت کار به این نداشته باشد که این فرد که تنها کسی است که در تاریخ خط، اینقدر خط یکدستی در قرآن نوشته، رمز کارش کجاست؟
گفتم: «آخه چه لزومی دارد که من با دغدغه‌های شما با یک نفر ملاقات کنم؟» گفت: «حالا دغدغهٔ خودتون چی بوده؟ که برید با ایشان عکس یادگاری بگیرید؟!»
گفت: «کسی از عثمان طه خط اصل تا حالا ندیده. گفتم روی دیوار خانه‌شان دیدم.» گفت: «چه فایده؟» گفتم: «آقای موحّد هم همینطور است.» ناصر طاووسی گفت: «اینهمه کتیبه داره موحّد.» گفتم: «خطوط اوریژینال منظور آقای بنی‌رضیه.» بنی‌رضی گفت:
«لث‌هایی که عثمان‌طه اوّل و آخر قرآنش نوشته خیلی ضعیف است.» گفتم:
«اون خطوط در حکم تیتراژ (اوّلانهٔ) فیلمه و با اونکه میتونید به تیتراژ نمرهٔ مثبت یا منفی بدید، امّا قضاوت اصلیتان باید معطوف به متن باشد.» محمّدتقی اسدی که شاهد بحث حول دیس زولبیا بود و در آن فضا بیشتر مایل بود از بنی‌رضی حمایت کند و گاه حتّی برای تکّه‌های بنی‌رضی که دقیق هم بار طنزش را نگرفته بود، خنده‌های تصنّعی می‌کرد، گفت:
«از قضا یک فیلم خوب حتما باید تیتراژ خوب داشته باشد.» گفتم: «الزاماً اینجور نیست و برای مثال در خصوص سریال امام علی(ع) کارگردانش داود میرباقری از کاستی‌های تیتراژ می‌گفت و آن را به بودجهٔ اندکی تخصیصی برای این منظور نسبت میداد.»
ناصر طاووسی گفت: فیلم‌های مطرح تاریخ سینما معمولاً دارای تیتراژ خوب هم بوده. تأیید کردم و گفتم: «سال باس» از کسانی است که تیتراژهای خوبی برای فیلم‌های خوب ساخته است.
برام جالب بود که بنی‌رضی وقتی کمترین حمایت اسدی را از خودش و نقد حتی کم‌فکرشدهٔ او را از من می‌دید، رو می‌کرد به او که:
«چرا امشب باعث خنده می‌شوید؟» که یعنی رها کنید و باعث نشوید این شیخ حرف بزند و بهش بخندیم!
گفت چطو رفتی اونجا و ازش نپرسیدی اینو؟ به بقیهٔ افراد جلسه هم گفت که ایشون رفته اونجا و اینو نپرسیده.
اعضای جلسه اینا بودند: محمود مدنی که با بنی رضی شوخی می‌کرد. هولویی را در مشت گرفته بود و قسمت چاکش را نشان بنی‌رضی داد.
بنی‌رضی تشبیه قشنگی کرد: گفت خطّاط، بداهه‌نویس است مثل یک فوتبالیست درجهٔ یک که شاید گل بزند شاید نزند و جذّابیّت فوتبال هم به همین است اگر شما مطمئن باشید مارادونا و زین‌الدّین زیدان حتماً گل می‌زنند، شاید بنشینید پای بازی؛ ولی دیگر آن هیجان را ندارد. به نظر می‌رسد عثمان‌طه از قبل حرکت‌هایش مشخص است. صحرانورد گفت: حالت تایپی دارد و همهٔ حروف عین هم.
(بعداً دیدم میشل‌فوکو کلامی دارد شبیه کلام بنی‌رضی. میگه: «چیزی که در مورد نوشتن (رمان و داستان) و رابطهٔ عاشقانه صادق است، برای زندگی هم صادق است. بازی تا زمانی ارزش صرفِ وقت دارد که ندانیم چطور تمام می‌شود!»... برگرفته از حقیقتِ قدرت: خودْمصاحبه‌ای با میشل‌فوکو (۲۵ اکتبر ۱۹۸۲) که در یکی از پست‌های کانال تلگرامی خواهرزاده‌ام فؤاد سیاهکالی در آخر تابستان ۹۹ دیدم.)
موقع خروج از جلسه هم در حالت ایستاده باز بحث در گرفت. بنی‌رضی گفت: مستأجر یکی از ساختمون‌های محلهٔ ما دندانپزشکه و بلد نیست ماشینش را پارک کنه! من چیجوری میتونم دندونمو بهش نشون بدم؟ گفتم چه ربطی داره این به اون؟ بحث بالا گرفت و با حالت دادزدن به بنی‌رضی گفتم: ببینم! آیا ما هنرمند دیوانه نداریم؟ دور من و بنی‌رضی افراد جلسه حلقه زده بودند. ابراهیم سلیمانی دستش را به سمت من به فلشی تبدیل کرده بود و گفت: چرا نداریم. ایشون!
ابوالفضل خزاعی پقی زد زیز خنده و حرف سلیمانی را تکرار کرد برای بغل دستیش. و باز من حس کردم که توی اینجور وقت‌ها افراد حاشیهٔ جلسه که دنبال مضحکه هستند، الزاماً کسی را که از نطر آنان حرفش ناحق است برای خنده و مطایبه برنمی‌گزینند. طبیعی است که بنی‌رضی کلا نسبت به من جدّیتر است. طبعاً من گزینهٔ بهتری برای خزاعی هستم که احیانا سوژهٔ خنده شوم حتی اگر بعداً معلوم شود که مثلاً همین خزاعی با منطق و کلام من در مباحثه با بنی رضی احساس نزدیکی بیشتری میکرده. کما اینکه محمود مدنی بعد از به‌هم‌خوردن آن جلسه به من گفت: من هم مثل شما عقیده ندارم که یک هنرمند حتماً باید توی پارک‌کردن ماشین هم توانا باشد.
دقایقی قبل از خداحافظی به بنی‌رضی گفتم: من از صحبت شما اینجور فهمیدم که پس لطف شیخ و زاهد که گاه هست و گاه نیست که حافظ میگه، یک حسن و امتیازه؛ چون شما گفتید باید بین بودونبود در تعلیق و نوسان باشه و اگه همیشه فوتبالیست گل بزنه مثل ربات، ارزش دیدن نداره. گفت: فعلاً چیزی نگو. اینایی که امشب گفتم، برای امشبت کافیه! :-)).....
تماس با من: 09127499479 و: t.me/qom44

ویرایش: ۱۴۰۲٫

بسم الله الرحمن الرحیم به خط استاد اسفندیار ستارپور besmellah for sale

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم / خط : استاد اسفندیار ستّارپورتذهیب : با طلا. محمّدحسین سیدکریمی
اندازهء اصلی : ۳۰ در ۴۰ سانتی‌متر
خرید به همراه 59 قطعهء دیگر از ابوالفضل خزاعی به 800 ه.ت چک یکساله!!
قیمت : یک میلیون تومان / طالبان قطعه با اینجانب تماس بگیرند / تاق‌زدن با کیوان شجاعی‌منش در سال 91 به همراه یک شکستهء قدیمی با یک سیاه‌مشق امضادار از میرعماد که آن سیاه‌مشق هم در نهایت به غیاث علوی در یک معامله در زمستان 91 واگذار شد. با تشکر از دوستم آزرم که مونتاژ اسکن این قطعه را به عهده گرفتند.

انعکاس مضامین مرتبط به حضرت ولی‌ّعصر(عج) در آثار استاد سیّد رضا بنی‌رضی و ابوالفضل خزاعی

خط: ابوالفضل خزاعی / تذهیب: زرّین‌نقش فراهانیخط: استاد سید رضا بنی‌رضی / تذهیب: استاد رامین مرآتیدر آستانه‌ی میلاد منجی عالم بشریّت حضرت ولیّ‌عصر(عج) دو اثر نسخ زیبا و منتشرنشده پیشکش بازدیدکنندگان وبلاگ می‌کنم.
تحریر دعای فرج به قلم استاد سیّد رضا بنی‌رضی که به شیوه و پسند خاصّ خود (قوّت و ضعف‌های نزدیک به هم) نسخ می‌نویسد و محصول هنرنماییش مزهّ‌ی آثار مرحوم آقاجان پرتو را دارد، در جوار تذهیب پرکار استاد رامین مرآتی که با طلا کار شده، به خلق تابلویی چشمنواز انجامیده است.
در سمت چپ اثر فخیم و فاخر ابوالفضل خزاعی نسخ‌نویس جوان و چپ‌دست را داریم که در سایه‌ی تلمّذ در نزد جناب بنی‌رضی و کشف و استفاده‌ی هوشمندانه و رندانه از میانبرها و شورت‌کات‌ها، راهی طولانی را در زمانی اندک سپری کرده است. خزاعی مورد نقض این قانون است که: سر زلف خط را جز با مشق مشقّت و صرف چهل سال خون دل خوردن نمی‌توان به دست آورد. تذهیب آرامبخش قطعه‌ی نسخ خزاعی با دستان هنرمند زرّین‌نقش فراهانی و با درک درست و دقیقی از همجواری رنگ‌های پخته صورت گرفته  است.

معرفی یک خوشنویس جوان، مستعد و چپ‌دست

ابوالفضل خزاعی در شمار خوشنویسانی است که تازه وارد گود خوشنویسی شده است و سابقه‌ی چندانی در این خطه و حیطه ندارد،
ولی از فرصت‌ها خوب بهره برده و تلاش کرده راه چندساله را در چند ماه بپیماید. هم نستعلیق می‌نویسد و هم نسخ.
در نستعلیق بعد از اخذ مدرک ممتاز، چند جلسه به مدد دوستی با امیرمیثم سلطانی به کلاس استاد امیرخانی در تهران راه یافته و از همان جلسات محدود بهره‌ی بسیاری برده است.
در نسخ هم چند وقت است  زیرنظر دوست گرامی جناب استاد سید رضا بنی‌رضی reza banirazi که از نسخ‌نویسان قمی و البته کشوری است، تلمذ می‌کند و شاگرد خوب و برجسته‌ای هم هست و اخیرآ چند رتبه در مسابقات سراسری خط به دست آورده  که آخرینش مربوط به جشنواره‌ی طلیعه‌ی ظهور است.
یک نمونه از نستعلیق‌نویسی ابوالفضل
و چند نمونه نسخ او را که به تازگی تحریر کرده است،
در این پست قرار می‌دهم.
نکته‌ی آخر اینکه ابوالفضل خزاعی چپ‌دست است
و از این حیث نیز الگوست
و ثابت می‌کند که حتی با این پدیده هم می‌شود کنار آمد و حتی بهتر از برخی از خوشنویسان راست‌دست نوشت:






 

 








 

 

 

 

 

 

 



 










در ضمن بنده قطعه‌ی نستعلیق فوق را در مرداد ۸۳ برای و به یاد ابوالفضل خزاعی تحریر کردم و قصد اهدا به او داشتم که ترجیح داد قطعه‌ی به زعم او روندتری در قالب آشنای چلیپا به او بدهم. از این رو قطعه‌ی سیاه‌مشق حاضر چند بار بین من و امیر عاملی (کلکسیونر قزوینی) معامله و مبادله شد و در حال حاضر نیز در اختیار عاملی است و نام ابوالفضل خزاعی نیز در جایی از قطعه گنجانده شده است. توضیح بیشتر در مورد این قطعه >>> اینجا

دو قطعه نسخ با رقم محمدهاشم

>>>          قطعه‌ی نسخ با رقم:
«محمد هاشم» (لوءلوء اصفهانی)۱۱۸۶ قمری که از ناصر طاووسی به ۲۵۰ ه.ت خریدم و بعد به حدود ۴۰۰ ه.ت به امیر عاملی فروختم. در پاییز ۸۶ این قطعه را در مجموعه‌ی احمد پیله‌چی دیدم و گفت که به حدود ۴۵۰ ه.ت خریداری کرده است. فتوکپی این قطعه را در زمانی که در دست طاووسی بود، ابوالفضل خزاعی به محمّدعلی قربانی نسخ‌نویس معروف شاگرد صمدی داد و او هم به تقلید از این قطعه، قطعه‌ای تحریر کرد که در نمایشگاه عروس قلم قم به نمایش درآمد.


نسخ با رقم:                                            <<<
«محمد هاشم» (لوءلوء اصفهانی)
نگاشته‌شده روی پارچه که از محمود حبیب‌اللّهی به ۱۲۰ هزار تومان خریدم.

 










 

این چند قطعه و قطعاتی که در خلال ۵ پست آتی تقدیم می‌شود، به تازگی واردکلکسیون حقیر شده است.
دیالوگ من و محمدرضا سرودلیر
در سایت «کلوب.کام» در مورد این قطعات
>>>
اینجا