سیاهمشق بلغ العلای شیخ + تذهیب زهرا بیات
به تصوّر و قضاوت برخی و بسیاری از صاحبنظران رشتهی خوشنویسی، سیاهمشقهایی از این دست که نگارندهی این سطور و مدیر وبلاگ حاضر به تولید آنها در سنوات اخیر مبادرت میورزد، اتّفاقی خجسته و بایسته در خطّهی بسته و سنّتمحور نستعلیق است. در این قالب، با آنکه متریال مورد استفادهی هنرآفرین، اجزا و عناصر آشنا و ماءلوف نستلعیق است، در مقام پیونددهی و ایجاد هماغوشی میان اجزا، از هنجارهای آشنا تخطّی شده و گونهی تازهای از گلاویزی و تنیدگی اختیار گردیده است.
صاحب این آثار مدّتهاست در معرض این توصیهی اکید است که این تجارب نو و بدیع را در بوتهی آزمایش نمایشگاه انفرادی (و نه عرضه در عرصهی وبلاگ که معلوم نیست تلاش در آن به تعبیر دوست خوشنویسم استاد سیّد رضا بنیرضی به کدام باتلاق گاوخونی میریزد) به محک قضاوت اهالی هنر و کارشناسان خبره از دو حوزهی خط و گرافیک قرار دهد و با این کار ضمن معرّفی خود و روش کار و بار خویش، در پایان به جمعبندی قضاوتها و ارزیابیها بنشیند و ادامهی پویش این طریق را بر اساس معدّلها معادلهبندی کند.
نگارنده تاکنون به دلایل و عواملی چند از چنین کاری طفره رفته است: نخست تعدّد راستهها و رشتههای هنری که در آنها ذوقآزمایی میکند و تمرکز بر یک هنر خاص تا حصول قطعی نتیجه و فتح قلّهای که در رزومهی هنری او نقطهی درخشانی محسوب شود، نیازمند حذف یا تقلیل وقتگزاری در دیگر رشتههاست و او گویی دوریگزینی از هیچیک از این تعلّقات را برنمیتابد.
شیخ در ماههای اخیر و همزمان با فصل تازهی رشد و شکوفایی وب حاضر که در سایهسار یک دلسپاری انرژیزا رخ داد، درگیر تماسهای انگیزهشکن از سوی ناشناسانی است که از در دلسوزی و گاه با طعنه و تحقیر و حتی فحش و ناسزا در صدد خلع انگیزهی او در مسیر وبلاگنویسی هستند.ناشناسی در مسنجر به «جمعکردن این بساط» امر میکند و قلدرمآبانه میافزاید که جربزه و جنم آن را دارد که داغ وبلاگهای متعدّد حضرت شیخ را به دلش بگذارد. طبق معمول این لحن بدواً غیرموءدّبانه، در ادامه راهنمایانه و اصلاحجویانه شد و عنوان گردید که: شیخنا! اگر به راههای غیرطبیعی برای بزرگشدن متوسّل شوی، نتایج غیرطبیعی میگیری. از جمله کار و تلاشت به ظاهر جدّی است، ولی ثمرش جز متلکبار کردن خلقالله نیست که گفتم از قضا چنین هم شده و آنقدرها مرا در مجامع هنری جدّی نمیگیرند و بیشتر و پیشتر جنگولکبازیهایم تداعی میشود تا تلاشهای جدّیام. فرد ناشناس تاءکید اکید کرد که به جای انبوهسازی هنری در پی رزومه باش و از پست و آپلود فایلهای گونهگون و صرف وقت در نت و چت درگذر! پرسید:
تا حالا چند نمایشگاه مستقل خط زدهای؟ گفتم: هیچ! فوق ممتاز - آیا - داری؟ خیر. استاد شیرازی تا حالا برایت کامنت گذشته؟ لا! پس بدان بارت کج است و به منزل نمیرسد. افزود که حضرت دکتر حسابی مستقیماّ به ایشان گفته که اگر در جوی آب پرورش پیدا کنی و بدان بسنده نمایی، نهایتاً قورباغه میشوی. ماندن در قم و بسندهکردن به فضای پنجاه متری پارکینگت که کارگاهش کردهای و آزادنویسی خط و آزادخوانی آواز و دلخوششدن به آپلود آنها در وب - که در خیال تو گونهی انتشار و سپردن به دست تاریخ تلقّی میشود -دلخوشکنکی کاذب و دلیلسازی برای پرهیزت از دل به دریا زدن و کشتیگرفتن با تمساحهای قورباغهخور پایتخت است.
البتّه در چت با این دوست غریب، گهگاه سکوتشکنی میکردم یا تو بگو تلاشهای مذبوحانه مینمودم. یکجا ابراز کردم: اینهمه که گفتی درست! ولی بیا حضور موجودی به نام «رضا شیخمحمّدی» را در عرصهی هنر فرخنده تلقّی کن که به قول استاد موحّد: «جانور اعظم»ی که به جای تخصّص محض در یک فن و حرفه، نیمچهدستی در خوشنویسی و وبلاگنویسی و صفحهآرایی وب و عکّاسی و دیگر ملزومات برای ادارهی یک روزنامهی دیواری در وب را دارد، به نوبهی خود مفید است. چرا که محصول این اتّفاق آچرفرانسهوار، یک کار ژورنالیستی و نهایتاً خوراکدهی به علاقمندان و پیگیران فن شریف خوشنویسی است. اینهمه سماجت در مقایسهی منتهی به ترجیح ِ یک تکپیشهی متخصّص با (بر) شیخ چندپیشه - و البتّه کارراهرانداز - برای چیست؟