سوره‌ی حمد و آیةالکرسی به خطّ ثلث و نسخ به قلم استاد عبّاس بغدادی


        
اندازه‌ی اصلی قطعات: ۲۲ در ۳۰ سانتی‌متر
طالبین قطعات با مدیر وبلاگ تماس بگیرند.

سطر نستعلیق به قلم و رقم رضا شیخ‌محمّدی

نگارش در مرداد ۸۴ شمسی
تذهیب: استاد رامین مرآتی (بهار ۸۷)

یک نمونه خط نسخ

آنگونه که در تواریخ آمده است، «ابن‌مقله» -  وزیر خوشنویس یکی از خلفای عبّاسی -  هزار سال پیش از این به نیّت ساده‌کردن خطّ کوفی، شش نوع خط از آن استخراج کرد  که از جمله‌ی آنهاست خطّ «بدیع» که بعدها به خطّ نسخ تغییر نام داد.  نسخ، دو دانگ دور و چهار دانگ سطح و دوازده قاعده دارد:
ترکیب، کرسی، نسبت، ضعف، قوّت، سطح، دور، صعود، مجاز، اصول، صفا و شاءن.
وجه معروفیّت و اشتهار بیشتر خطّ نسخ نسبت به دیگر خطوط،  نگارش آن با حروف منحنی و قوس‌دار است.  به یک قطعه‌ی نسخ که برای اوّلین بار از طریق این وبلاگ منتشر می‌شود، توجّه فرمایید.
اندازه‌ی اصلی: ۱۴ در ۱۸.۵ سانتی‌متر / قیمت: ۴۰۰ هزار تومان

دو اثر از استاد یدالله کابلی خوانساری

چندی پیش یکی از دوستان در کامنتی ابراز گله‌مندی کرده بود که شایسته نیست از اساتید خطّ شکسته در این وبلاگ نام برده شود و به جناب استاد یدالله کابلی خوانساری اشاره نشود. بنده هم در هفته‌های اخیر در پستی آورده بودم که یکطرفه‌گویی و برخورد گزینشی در عالم هنر دست کم به سود این وبلاگ که قرار است آرشیو خطوط ناب و نایاب باشد، نیست. از همین رو بنده حتّی اگر در شمار مریدان شیوه‌ی شکسته‌نگاری جناب کابلی نباشم، حق ندارم چشم بر عیار و اعتبار هنر ایشان فروببندم. گو اینکه برخی تابلوها و فضاسازی‌های ایشان برای بنده جالب و جاذب بوده، از تماشای آن حظّ بصری برده‌ام. از جمله این دو تابلو که در بهار ۷۳ در «نگارخانه‌ی شیخ هادی» تهران بر دیوار دیدم و با دوربین آنالوگ «زنیت» از آن عکس گرفتم. بخت این دو عکس باز شد و امروز وقت آن است که در این پست تقدیم دوستان کنم. تصاویر قدری «فلو» است، ولی تبحّر شکسته‌نویس را در ایجاد فضا نشان می‌دهد. مضمون آثار، یکی این بیت از مولوی است که:
«نفس اژدرهاست او کی خفته است؟ / از غم بی‌آلتی افسرده است» و دیگری این بیت حافظ:
«آنچه سعی است من اندر طلبت بنمودم / اینقدر هست که تغییر قضا نتوان کرد»
بلکه به تدریج این پست را به پست اختصاصی احوال و آثار جناب کابلی اختصاص دهم و به شکل کاملتر و جامعتری عرضه کنم.

افتتاح فروشگاه وبلاگ

فروشگاه وبلاگ

دوستان عزیز هنرمند، هنردوست و علاقمند به خطوط ناب و نایاب!
 به دنبال خرید و فروش‌های اینترنتی خطوط اصل
که در ماه‌های اخیر در این وبلاگ صورت گرفت،
بد ندانستم که صفحات مستقلّی را به
فروشگاه و بازارچه‌ی خط اختصاص دهم
و خطوط اصل یا اسکن‌های آماده برای فروشم را به شکل به‌سامان‌تری عرضه
و بر حسب قیمت در صفحه‌های مستقل مرتّب نمایم
تا دوستان با توجّه به وسع خرید خود به صفحات مورد نظرشان رجوع کنند.
لطفاً این بخش از محیط وبلاگ را که در قسمت سمت چپ صفحه‌ی اصلی
(و مشخّص‌شده با دایره‌ی قرمز) قرار دارد  و مدام هم به تصاویر آن افزوده خواهد شد،
مورد بازدید قرار دهید.

قطعه‌ی تعلیق برای فروش

قیمت اسکن قطعه بدون واتر مارک: ۱۰ هزار توماندوستم «عادل»
در پیامی که در محیط چت وبلاگ قرار داده،
طالب قطعه‌ی تعلیق شده است.
این قطعه برای این منظور ارائه می‌شود:


قیمت: ۲۰۰ هزار تومان
اندازه‌ی اصلی: ۱۵ در ۱۹ سانتی‌متر

سیاه‌مشق رضا شیخ محمّدی در برنامه‌ی زنده‌ی تلویزیونی

این قطعه سیاه‌مشق از آثار بنده
 که چیدمان حروف، کمپوزیسیون و گلاویزشدن مفردات در آن به شکلی خاص و متفاوت با صورت آشنای سیاه‌مشق‌نویسی ماءلوف و معروف است،
در دکور یک برنامه‌ی زنده‌ی تلویزیونی
در شبکه‌ی ۱ سیمای جمهوری اسلامی ایران بکار رفت.
این برنامه در ساعت ۷.۵ تا ۸ شب با مجری‌گری خوب
«فرزاد جمشیدی» در روزهای ۱۴ و ۱۵ خرداد سال جاری
و در روز ۱۷ خرداد ساعت ۸ تا ۸.۵ شب از تلویزیون پخش شد و یحتمل در روزهای بعد هم پخش خواهد شد.

احوال و آثار استاد علی‌اکبر کاوه aliakbar kaveh kaaveh

این پست را به معرّفی و ارائه‌ی آثار یکی از خوشنویسان طراز اوّل معاصر
- مرحوم استاد علی‌اکبر کاوه - اختصاص می‌دهم. وی به سال ۱۳۱۲ قمری در شیراز تولّد یافت. پس از مشق آزاد از روی خطوط قدما،
در نهایت به  افتخار شاگردی مرحوم عمادالکتّاب سیفی قزوینی نایل شد
و از بهترین شاگردان ایشان گردید.  کاوه مدّتی کارمند وزارت دارایی و وزارت فرهنگ بود و در دبیرستان‌های تهران به تعلیم خط می‌پرداخت. به یک نمونه مشق دفتری و یک سیاه‌مشق که هر دو از آثاری است که برای اوّلین بار و از طریق وبلاگ حاضر منتشر می‌گردد، توجّه کنید:
اندازه‌ی اصلی: ۲۰.۵ در ۳۱ سانتی‌متر  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 چهارسطری دفتری«بلغ‌ العلی بکماله» شعر سعدی
تحریر به سال ۱۳۳۸ شمسی
قیمت: ۸۰۰ هزار تومان  فروخته شد
قیمت اسکن در سایز بزرگ و بدون مزاحمت واترمارک:
۸۰ هزارتومان   با ایمیل یا شماره تلفن بنده تماس بگیرید
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
سیاه‌مشقاندازه‌ی اصلی: ۲۲.۲ در ۲۵.۴ سانتی‌مترتحریرشده به سال ۱۳۴۱ شمسی / قیمت: ۳۵۰ هزار تومان فروختم به آقای آزرم
و ایشان هم در خلال سفرش به مس سرچشمه برای شرکت در نمایشگاه خوشنویسی بنده و دیدارش با مهندس سعید قاسمی به شرکت مزبور فروخت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتصویر مربوط به کنگره‌ی خوشنویسان در سال ۱۳۶۳ ش در موزه‌ی هنرهای معاصر است. در آن کنگره من هم که جوانی ۱۹ساله بودم، به همراه استاد خطّم جناب پیله‌چی و تنی چند از اساتید وقت خوشنویسی قزوین نظیر استاد محصّص حضور داشتیم. از راست اساتید: قربانعلی اجلّی ghorbanali ajali ajalli  محمّد احصائی mohammad ehsae ehsaae مرحوم علی‌اکبرخان کاوه aliakbar kaveh مرحوم حبیب‌الله فضائلی habibollah fazaeli fazaaeli جهانگیر نظام‌العلماء nezamololama
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تصویر مربوط به نشست خوشنویسان سراسر کشور در موزه‌ی هنرهای معاصر در همان سال ۱۳۶۳ (یا ۶۴؟) است. استاد امیرخانی در پشت تریبون در حال سخنرانی است. در ردیف جلو از چپ آقایان اساتید: احصائی، کاوه، فضائلی، سلحشور، خروش، اخوین دیده می‌شوند. در ضمن در تصویر بزرگ، فردی که با دایره مشخّص کرده‌ام، خود بنده هستم که در جلسه حضور دارم. بنده در این جلسه به پیشنهاد دوست و استاد بزرگوارم احمد پیله‌چی قرآن تلاوت کردم. در تصویر، جناب پیله‌چی در سمت راست من نشسته و جنب ایشان آقای ابوالحسن محصّص مستشاری نشسته‌اند.              آپدیت پست: ۱۳ آذر ۹۰

لینکهای مرتبط:
 اندازه‌ی اصلی: ۲۰.۵ در ۳۱ سانتی‌متر فروخته شد  

چهار قطعه ثلث به قلم و رقم استاد صمدی

تذهیب: احمدعلی نامور
سمت راست (علی مع القرآن):
اندازه‌ی اصلی: ۱۴.۵ در ۲۷ سانتی‌متر قیمت:
۲۵۰ هزار تومان فروخته شد
بالا سمت چپ
(لافتی الا علی): اندازه‌ی اصلی:  ۷ در ۲۸ سانتی‌متر
قیمت:
۱۵۰ هزار تومان  این قطعه بعد از تماسهای مکرر ایمیلی از سوی جناب نوذر آقاخانی از فرانسه که ظاهرا در این کشور دکتر هستند به 130 ه.ت به ایشان فروخته شد و در 27 فروردین 88 وجهش را از طریق واسطه به منزل تحویل دادند و قطعه را بردند.

   
چهار تصویر فوق در هاست اسنیپس: ۱ و ۲ و ۳ و ۴
آپدیت پست در ۹۱۱۱ / بکاپ قبل در آر ۲۰۵

شکسته‌ی تحریری منسوب به سیّد علی‌اکبر گلستانه

دوست عزیزم جناب آ.آزرم!
دو فایلی که در این پست قرار می‌دهم، مربوط به یک قطعه‌ خطّ (مرکّب از یک شکسته‌ی تحریری و یک قطعه‌ی هنری شکسته) و منسوب به سیّد علی‌اکبر گلستانه می‌باشد و
اندازه‌ی اصلی‌اش ۳۴.۵ در ۲۱ سانتی‌متر است.
لطف کرده این دو فایل را با برنامه‌ی فتوشاپ یا هر ادیتوری که صلاح می‌دانید، به یکدیگر پیوند زده و مجدّداً برای حقیر ارسال کنید تا در این پست قرار دهم.
قیمت قطعه: ۷۰۰ هزار تومان
فایل اوّل >>> اینجا                  فایل دوم >>> اینجا

اسکن در سایز بزرگ بدون مزاحمت واترمارک: ۵۰ هزار تومانـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادآوری:
دوستم آزرم دو فایل بالا را در ۱۱/۲/۸۷ بعد از ادغام‌کردن برایم فرستاد که در زیر مشاهده می‌کنید:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نامه‌ی منتشرنشده به خطّ تحریری مرحوم سیّد علی‌اکبر گلستانه (قدمت حدود 110 سال)

هو      نور چشم کرام و قرةالعین ذوی‌العزّ و الاءحترام انشاءالله تعالی بسلامت بوده باشید خط شما رسید از سلامتی احوال شما و نورچشمی میرزا محمّد و متعلقان خیلی خوشوقت شدم خداوند همیشه شما را خوش... در باب فقره فروش ملک یک کاغذ وکالت‌نامچه بنویسید باسم آقا میرزا علیمحمد که ملک شما را وکیل بوده باشد بهمان قسمی که ملک سرکار آقا عمو حاجی میرزا محمدمهدی گلستانه و جناب آقا میرزا محمدجعفر را فروخته از شما را هم بفروشد و آن نوشته را بدهید چند نفر از تجار بنویسند مهر کنند و بوکیل‌الدوله هم بدهید مهر کنند و بدهند بجناب مستطاب حاجی میرزا محمدحسن دهدشتی که ایشان بفرستند نزد جناب آقا محمدجعفر در...؟؟ و وجه آن را هر طوری خود جناب حاجی میرزا محمدحسن قرار میدهند جناب آقا محمدجعفر در....؟؟ از جناب آقامیرزا علیمحمد دریافت نمایند و بتوسط خود جناب حاجی میرزا محمدحسن سلّمه الله تعالی بشما برسانند و از قرار حبه(ای) ششصد تومان فقیمت اسکن قطعه بدون واترمارک: ۴۰ هزارتومان روخته است بدون وجه اجاره باقی‌مانده وجه اجاره گذشته را بعد از فروش ملک باید دریافت نماید و بجهة شما بفرستد شما خودتان هم بجناب آقا میرزا علیمحمد بنویسید که اخوی از طهران نوشته بودند که شما را در باب فروش ملک وکیل نمایم لهذا وکالت‌نامچه فرستادم انشاءالله تعالی اگر از اینقرار بفروش برسانید خیلی خوب خواهد بود چنانچه خدمت جناب حاجی میرزا محمدحسن رسیدید از قول حقیر خیلی عرض ارادت و اخلاص برسانید و عذر عریضه علیحده بخواهید شرح حالات خودتان را بنویسید از قراریکه نوشته بودید وجه مرکّب را رسانیده‌اید چون چند مرقَع تمام کرده‌ام میخواهم بفرستم اصفهان که بدهند آقا میرزا باقر صحّاف بچسباند و آقا محمدحسین مذهّب در مدرسه ملاعبدالله تذهیب نماید انشاءالله تعالی مرقع‌ها را که فرستادم وجه که بجهة مخارج مرقع‌ها میفرستم پول مرکب را هم خودم میفرستم خاطرجمع باشید والده حاجیه‌ بیگم و خود حاجیه بیگم را دعا برسانید جناب مستطاب آقا احمد را سلام برسانید زیاده مطلبی نیست اقل‌الساداة علی‌اکبر گلستانه

مرقّع منتشرنشده‌ی نستعلیق به خطّ یزدانی پسر وصال شیرازی

مرقّع ۲۰ قطعه‌ای نستعلیق
که ۶ صفحه‌ی اوّل آن متعلّق به دوره‌ی صفوی
و ۱۴ قطعه‌ی باقیمانده به قلم کتابت و رقم
«یزدانی» فرزند وصال شیرازی
 vesal shirazi
و در سال ۱۲۹۱ قمری تحریر شده  است.
مضامین قطعات، متون نثر و گاه رباعیّات خیّام نیشابوری است.
اندازه‌ی اصلی مرقّع: ۱۳ در ۳۰/۲۰ سانتی‌متر
 قیمت مرقّع: سه و نیم میلیون تومان
(به فروش رفت)

 قیمت اسکن هر قطعه در سایز بزرگ و بدون واترمارک:
۷۵ هزار تومان

ادامه نوشته

چلیپای منتشرنشده از استاد عبّاس اخوین ostad abbas akhavein / برای فروش / for sale

اندازه‌ی اصلی ۱۳*۲.۵ س.مبسیار مایلم که این وبلاگ خوشنویسی
- که به شهادت برنامه‌ی «وبگذر» هر روز از سراسر جهان به خصوص وطن عزیزم ایران حدود ۱۰۰ تن بازدیدکننده را به خود جلب کرده است (هر فرد به طور متوسّط ۳ بازدید = جمعاً حدود ۳۰۰ بازدید) برای فرونشاندن عطش علاقمندان به خوشنویسی با سلیقه‌های مختلف به کار آید و گرایش صاحب بلاگ به برخی شیوه‌ها سبب برخورد گزینشی و سلب فرصت از دیده‌شدن برخی آثار نشود.
در این راستا در پست حاضر چلیپایی از یکی از برجسته‌ترین اساتید نستعلیق معاصر: استاد عبّاس اخوین که
بر اساس دوبیتی عمرخیّام تحریر شده است، تقدیم می‌شود.
«گل و مرغ» golomorq golomorgh اثر،
کار هنرمندانه‌ی جناب فقیهی است که در کارگاه استاد روح‌الله فاضلی وادقانی در قم هنرنمایی می‌کند.


قیمت اثر: ۱ میلیون تومان
قیمت لینک اسکن اثر در سایز بزرگ و بدون مزاحمت واترمارک: ۱۰۰ هزار تومان

سیاه‌مشق منسوب به میرعماد حسنی

 این قطعه سیاه‌ مشق به‌ سیاق بسیاری از آثار مرحوم میرعماد تحریر شده و قابل انتساب به این خوشنویس شهیر قزوینی است. در خلال متن سیاه‌مشق نیز مضامینی را می‌توان جست که میرعماد آن را در قالب چلیپا آزموده است. برای مثال:
«گفت لقمان سرخسی کای اله / پیرم و سرگشته و گم‌کرده راه / بنده‌ای کو پیر شد شادش کنند / پس خطش بدهند و آزادش کنند» و نیز:
«بلغ العلی بکماله» و نیز:
«در شایسته‌ی دریای سرمد / رسول یثرب و بطحا محمد / نبوّت را تویی آن نامه در مشت / که از تعظیم دارد مهر بر پشت» و همچنین:
«دلا بسوز که سوز تو کارها بکند / نیاز نیمشبی دفع صد بلا بکند»
با تشکّر از دوستم مجید احمدی که این قطعه از مجموعه‌ی خود را از هندوستان برایم  فرستادند.
برای دریافت سایز بزرگ تصویر بدون واترمارک با ایمیل من مکاتبه کنید.

عنقریب است که بلبل به گل آشوب کند / اثر منتشرنشده‌ی استاد غلامحسین امیرخانی

یکی از شیوه‌های استاد امیرخانی نگارش مکرّر یک قطعه است. اثر حاضر در شمار مواردی است که استاد به دفعات آن را تحریر نموده است.
اوّلین بار عبارت « عنقریب است که بلبل به گل آشوب کند » در اوایل دهه‌ی ۶۰ که در قزوین بسر می‌بردم به صورت فتوکپی به دستم رسید که همان موقع شیفته‌ی این ترکیب شدم.
اجرای دوم در کتاب «صحیفه‌ی هستی» به چاپ رسید.
اینکه اجرای منتشرنشده‌ا‌ی از این قطعه را که در سال ۶۲ نگارش یافته است، تقدیم دوستان می‌کنم. با تشکّر از دوستم عبدالله فکری از کرمان
طالبین دریافت قطعه در سایز بزرگ و بدون واترمارک با ایمیل من مکاتبه کنند.

یک قرآن استثنایی (برای فروش / for sale)

قرآنی که چند تصویر اوریژینال و چاپ‌نشده از آن در این پست نقدیم می‌شود، در سال ۹۸۵ قمری به وسیله‌ی فردی به نام «محمّدبن صالح شوشتری» در بغداد نگارش‌یافته است. از نکات منحصربه فرد این قرآن آن است که در هنگام نگارش، کاتب خود را به این الزام و تکلّف انداخته است که سطربندی و صفحه‌بندی را به گونه‌ای انجام دهد که شروع سطر اوّل با شروع سطر آخر یکی باشد و به همین ترتیب شروع سطر ۲ با شروع سطر ماقبل آخر تا .... این تناظر گاه تنها در حدّ یک حرف است و گاه در حدّ یک کلمه و گاه حالت‌های شگفت‌انگیزتری پیدا می‌کند و به چند کلمه و حتّی یک سطر کامل منجر می‌گردد.


       قیمت: ۷۰ میلیون تومان      طالبین خرید این قرآن با ایمیل من مکاتبه نمایند. 
 
                                 

شکسته دوسطری /   برای فروش for sale

کاتب در این نوشته از وضعیّت خودش گزارشی هم ارائه کرده است. هم متوجّه می‌شویم که در ماه مبارک رمضان به نوشتن مبادرت کرده و هم مطّلع می‌شویم که این فرد تا لحظه‌ی نگارش این اثر، ده کتاب به زعم خود مرغوب را به رشته‌ی کتابت درآورده است.

قیمت اثر: ۵۰۰ هزار تومان


مرقّع موزه‌ای شاه‌ قاسم


مرقّع ۱۲ قطعه‌ای شاه قاسمshahghasemبا جلد و تذهیب همزمان
قیمت: ۵۰ میلیون تومان
طالبین با ایمیل بنده تماس بگیرند.


 

 

 

 

 


 

مرقع میرعلی هروی


مرقّع ۷ قطعه‌ای میرعلی هرویmirali heravi heravy

قیمت: ۲۰ میلیون تومان













برای اطَلاعات بیشتر با ایمیل من تماس بگیرید.

کتاب حرز با قدمت 550 ساله

صفحه‌ی اوّل و آخر
کتاب حرز
تحریرشده به سال
۸۷۸ قمری
به خطّ ثلث و رقاع
قیمت اثر: ۶ میلیون تومان
طالبین خرید با ایمیل بنده مکاتبه کنند.














 
















حمد نستعلیق به قلم محمدباقر حسینی شاگرد میرعماد miremad تحریر 1118 ق / for sale

اندازه‌ی اصلی: ۱۲.۶ در ۲۰.۲ س.م





















قیمت اثر: ۱۵ میلیون تومانقیمت تصویر این اثر در سایز کاملاً بزرگ و بدون واترمارک: ۲۰۰ هزار تومان

برای خرید قطعه یا خرید تصویر آن با ایمیل من مکاتبه کنید.

لینک وبلاگ حاضر در دیگر سایت‌ها

سایت هفتان که از « هفت آسمان فرهنگ و هنر در وب » خبر می‌دهد در قسمت «هنرهای تجسّمی» خود به وبلاگ خوشنویسی رضا شیخ محمّدی لینک داده است. ملاحظه کنید:      >>> اینجا


قطعه چلیپایی که اصلش به خطّ استاد رضا بنی‌رضی در مجموعه‌ی حقیر است، توسّط یکی از شرکت‌ها از سایت من - بدون بردن نام بنده یا وبلاگم - برداشت شده و روی جلد یک دی.وی.دی آموزشی خوشنویسی استفاده شده است. ببینید:                  >>> اینجا

قطعه‌ی قرآنی به خطّ نسخ با رقم محمّدهاشم اصفهانی mohammadhashem esfahani


اندازه‌ی اصلی: ۱۷.۵ در ۲۴.۵

این قطعه‌ی قرآنی که تحریر سوره‌ی مبارکه‌ی نازعات به قلم و رقم مرحوم محمّدهاشم اصفهانی (لوءلوء) است، مدّت‌ها در مجموعه‌ی سرکار خانم مفتاح (همسر مرحوم مفتاح) بود. مفتاح ظاهراً در خیابان منوچهری تهران، مغازه‌ی عتیقه‌فروشی داشت و پس از مرگش همسر او میراث‌دار خطوط نفیس شویش گردید. به تازگی این مجموعه‌ی خطوط او در قالب چندین مرقّع به فروش رسیده و برخی از این خطوط سر از مجموعه‌ی حقیر درآورده است که از جمله‌ی آن‌ها این قطعه نسخ می‌باشد.

                   قطعه‌ی مزبور را با این جلوه هم ببینید.


قیمت قطعه: ۷۵۰ هزار تومان
طالبان با ایمیل یا موبایل من تماس بگیرند.

سیاه‌مشق منتشرنشده‌ای از مرحوم میرزا غلامرضا اصفهانی mirzagholamreza esfahani


شب آدینه خورم می که در آن شب افزون
چشم رحمت به سوی عفو گنهکاران است


 

این سیاه‌مشق که با مرکّب قهوه‌ای خوشرنگی تحریر شده و صفحه‌آرایی زیبایی هم دارد، مدّتی در اختیار استاد غلامحسین امیرخانی بوده است.




دوستانی که مایلند اسکن این قطعه را در سایز بزرگ ۲۴*۴۲۶۲*۲۶۲۰ (۱۰ برابر تصویر حاضر) در اختیار داشته باشند، با ایمیل من qom.reza@yahoo.com 
مکاتبه کنند.

احوال و آثار استاد احمد عبدالرضایی (قسمت دوم)


درسى كه از حسن اعرابى آموختم‏
از دروسى كه از حسن اعرابى معروف به لشگر خنده آموختم:
در باب يك موضوع و يك شخصيّت، حرف‏ها، تحليل‏ها و ضرب‏المثل‏هاى متضاد جور كنيد; تا در تمام مجامع، حرف براى گفتن داشته باشيد.
به اقتضاى صفاى كودكانه، تصوّر اوليّه‏ى ما اين بود كه بهتر اين است كه در زندگى صادق باشيم; طىّ يك اقدام‏ دوتلاشه! اوّل به حق برسيم و بعد، از آن دفاع كنيم. با «لشگرخنده» كه آشنا شديم، ديديم كه عجبا كه اين خبرها هم‏ نيست. لشگر بر اين باور است كه مگر سرمان را خر گزيده كه سرى را كه درد نمى‏كند، دستمال ببنديم و در مورد چيزهاى نالازم تلاش كنيم; آنهم براى رسيدن به حقّى كه دگم است و غيور. مى‏دانيد كه حق مى‏گويد: من و تنها من و باطل نه! تازه اگر هم به حق رسيده‏ايم، چه لزومى دارد براى به كرسى‏نشاندنش يقه جر دهيم؟ (يقه‏ى خود يا ديگرى‏ منظور است.) اين وضعيّت ادامه داشت و ما هميشه مدافع حقايقى بوديم كه بهشان مى‏رسيديم. در سياست از امام‏ خمينى حمايت مى‏كرديم و كوتاه هم نمى‏آمديم. در جلسات خانوادگى و دوستانه هميشه در كفّه‏اى قرار مى‏گرفتيم كه‏ حامى امام باشد. چقدر بابت اين كار با پسردايى و عموزاده بحث و جدل كرديم و آخر كار نه ما به زمره‏ى ايشان‏ درآمديم و نه آنها به جرگه‏ى ما پيوستند. در باب موسيقى از شجريان دفاع كرديم. خواننده‏هاى پاپ‏خوان را دست‏ انداختيم و طرفداران صداى آنها را به باد سخره گرفتيم و با خودمان بد كرديم. خيال مى‏كرديم همه همينجورند و با چماق حق‏جويى توى سر باطل مى‏كوبند و آخر كار، يك حق را بر نعش باطل‏هاى بسيار، علم مى‏كنند. خيال مى‏كردم‏ همه مثل ما هستند. تا اينكه در قم با «لشگر خنده» برخورديم و اين آدم در رشته‏ى خطاطى و خوشنويس درسى به ما داد كه در همه‏ى رشته‏ها كاربرد داشت. درس بزرگش اين بود كه براى نمونه مشتى كلمه و جمله و استدلال و صغرى، كبرى رديف كرده بود در تعريف و تمجيد از استاد غلامحسين اميرخانى; استاد شهير و معاصر و هنوز در قيد حيات‏ رشته‏ى خوشنويسى. جملاتى دال بر مفتون‏بودن ايشان نسبت به اين استاد خط و اينكه او نقطه‏عطفى در تاريخ‏ خوشنويسى ايران است و خطوطش را بايد فتوكپى كرد و داشت و نگريست و مشق كرد و از ريزه‏كارى‏هايش در قلم‏گذارى و مركّب‏بردارى و انتخاب شعر و غيره و غيره آموخت. مى‏گفت كه مغزِ نغز خطّ اميرخانى، همان سبك و شيوه‏ى ميرعماد است و او لعابى و پوسته‏اى بر آن كشيده است كه اين پوسته است كه به نام شيوه‏ى اميرخانى معروف‏ است; وگرنه بن‏مايه‏ى هنر او از اساتيد طراز اوّل صفوى و قاجارى است. اين از يك سو. از ديگر سو همين لشگر خنده، مجموعه‏اى از استدلال‏ها را آماده داشت در اينكه اميرخانى خط را خراب كرد و در مواردى به گند كشيد و چقدر بعضى حركاتش را بد مى‏نويسد و مثلا اينكه اين پوستر، بدترين كار اميرخانى است و از اين خرابتر نمى‏شود. اين دو مجموعه استدلال در دو جا كاربرد دارد. هر جا لشگر خنده برمى‏خورد به كسانى كه با آنها خورده‏حساب دارد; يا قصد انتقاد از آنها يا تكّه‏پرانى به آنها را دارد; اگر پيرو شيوه‏ى اميرخانى باشند، با كوبيدن اميرخانى و بزرگ‏كردن نقاط ضعف‏ كار هنرى او، افراد مزبور را سكّه‏ى يك پول مى‏كند. و اگر طرف حسابش مخالفان اميرخانى باشد، دم از قوّت‏هاى‏ اميرخانى مى‏زند و باز پيروز ميدان است. ديگر امروز در حيطه‏ى خوشنويسى قم، كسى شك ندارد كه حسن اعرابى با آقاى احمد عبدالرّضايى (معروف به حاجى) و استاد موحّد در دو جبهه‏اند و حتّى اگر بر سر سفره‏ى اُلويه‏ى على‏ معماريان بنشينند و با هم بگوبخند داشته باشند، رقيب همند. عبدالرّضايى (بجز چند مورد) شهره در مخالفت با اميرخانى است و لشگر خنده هر جا كه به دنده‏ى مخالفت با عبدالرّضايى (و البتّه اغلب در پشت سر او) مى‏افتد، از مُحسّنات كار اميرخانى مى‏گويد و اينكه او آفاق خوشنويسى ايران را درنورديده و اين جماعت قمى خطّشان از عوارضى اتوبان قم - تهران آنورتر نمى‏رود و دلشان به همين چند شاگرد سينه‏چاكشان كه حاجى، حاجى مى‏كنند خوش است. و هر جا كه اين جناب لشگر در حضور عبدالرّضايى است (كه معمولا غلاف مى‏كند) به دنده‏ى تكّه‏پرانى‏ به شيخك مى‏افتد، از اميرخانى بد مى‏گويد كه نمونه‏اش را در شب دعاى توسّل خوشنويسان در منزل شيخك در مرداد امسال ديدند و ديديم كه شيخك اسلايدهايى را بر پرده نشان داد. پوسترى از اميرخانى با مضمون «نقش پاى‏
رفتگان هموار سازد راه را» وقتى در پاركينگ تاريك و 55 مترى شيخك بر پرده نقش بست، لشگر خنده گفت: چقدر بد نوشته اين خط را! اين چه «ر» نوشتنى است؟! اه‏اه‏اه!
نيز در مورد حميدرضا نوربخش خواننده‏ى قمى و از شاگردان مطرح استاد محمّدرضا شجريان، در مواردى كه.... ابراز كنيد كه اين هنرمند كارش خريدارى ندارد و فلان نوارفروش در قم مى‏گفت كه نوار پرده‏ى عشّاق او را كه آورديم، فقط دو نفر خريدند. امّا آنجا كه صحبت آقاى موحّد مى‏شود، برگرديد بگوييد: در ميان هنرمندان قمى تنها نوربخش‏ توانست در سطح كشور مطرح شود.

23/1/84 جلسه‏ى دعاى توسّل هفتگى در منزل على رضائيان با حضور استاد عبدالرّضايى. آقاى عبدالرّضايى به‏ آقاى چاووشى به مناسبتى نقل كرد:
استاد حسن ميرخانى يك بار به؟؟ مى‏گفت: قرار بود من به‏همراه استاد حسن زرّينخط نزد مرحوم عمادالكتّاب بروم و تلمّذ كنم. در روز مزبور به دليل اين برنامه اتّفاق نيفتاد و ديگر از آن به بعد هم هرگز اين امكان به‏وجود نيامد. آقاى‏ عبدالرّضايى افزود: شايد اين حادثه و تصادف خودش حساب‏شده بوده; چرا كه استاد حسن ميرخانى با آنكه محضر مرحوم عماد را درك نكرد، خطّش شيرينتر از خطّ استاد حسن زرّينخط بود.
چاووشى گفت: عجب!
 
28/2/84 تماس تلفنى با منزل استاد عبدالرّضايى كه تلفن را از عابد گرفتم. مقصود از تماس اين بود كه بگويم در جلسه‏ى دعاى توسّل قبل، اين مطلب را از شما نقل كردم; ولى اعرابى گفت: گوش‏هايت مشكل دارد و درست‏ نشنيده‏اى! آنجا از شما نقل كردم كه حرف ميم كه داراى دو حركت يكى از چپ به راست و ديگرى از راست به چپ‏ است، ميرزا غلامرضا اين دو حركت را به هم نزديك كرده است و انگار، موازى هم مى‏نوشته و براى رسيدن به اين‏ هدف، انگار حركت بالايى را نه‏تنها رو به پايين نمى‏نوشته كه رو به بالا مى‏نوشته است. آقاى عبدالرّضايى گفت: درست گفته‏اى و من همين را گفته‏ام. و معرب‏زاده آخر كيست كه آدم بخواهد راجع به او حرف بزند. او حدّى ندارد كه من بخواهم با او كَل‏كَل كنم. گفتم:
تعجّب مى‏كنم كه آقاى رضائيان چرا موضع انفعالى گرفته بود و چيزى نگفت. عبدالرّضايى گفت: رضائيان معتقد است‏ كه سر چيزهاى كوچك نبايد با اعرابى بحث و جدل كنيم. گفتم:
اعرابى به شما هم جمله‏ى طعنه‏گونه‏اى زد. آنجا كه من به سياه مشقى كه از ميرزا در مقابلم بود (چشمى كه دارم ز حسرت...) اشاره كردم و گفتم: امّا انگار در ميم‏هاى اين سياه‏مشق اينگونه عمل نكرده كه اعرابى گفت: آخر غلامرضا در جريان نبوده كه آقاى عبدالرّضايى به اين اعتقاد دارد و با «حاجى» هماهنگ نكرده بوده. عبدالرّضايى گفت:
«اين تيكه‏مر اومد توى روزنامه (جام‏جم) هر چى دلش خواست به اميرخانى گفت و توجّه نكرد كه اوّل مى‏بايست‏ جايگاه خودش را تثبيت كند تا بعد برود به كسى مثل اميرخانى چيزى بگويد.»
آقاى عبدالرّضايى به مواردى از كتاب صحيفه‏ى هستى اشاره كرد و پشت تلفن من هم صحيفه را آوردم و نگاه مى‏كردم. سياه‏مشق «مُردم اندر حسرت فهم درست» را خطّ خوبى دانست و گفت: به ميم‏هاى اين خط نگاه كن ببين حركت‏ بالايش افقى نيست؟
عنوان كرد كه آقاى مؤمن، كتاب صحيفه را براى او آورده و او با يكسونگرى وداع گفته و قرار شده كارهاى خوبى هم اگر اميرخانى دارد، ايشان مطرح كند. آقاى عبدالرّضايى، استاد اميرخانى را «نقطه‏ى عطف خوشنويسى معاصر» توصيف‏ كرد; تا 100 سال ديگر كه نستعليق‏نويس ديگرى بيايد. معاصرين اميرخانى هم هيچيكدام در حدّ و اندازه‏ى او نيستند.
گفت: اگر از ايشان هيچ خطّى جز چليپاى «گُل گفت اگر دستگهى داشتمى» (ص‏95 صحيفه) باقى نمانده بود، كافى بود
كه به ايشان اين وصف را بدهيم. آقاى عبدالرّضايى كلمه‏ى «گنهى» و ياى معكوس آن را در چليپاى يادشده، شاهكار دانست. عبدالرّضايى گفت:
در منزل يكى از مجموعه‏داران قم كتابتى از قوام‏السّلطنه ديدم و رضائيان هم بود. عالى بود; آنقدر كه اگر ببينى، بايد بروى دنبال شغل دوم! و خطّاطى را رها كنى. گفتم: رجبعليان نبود؟ گفت: همين رجبعليان بود. خوشبختانه در خلال صحبت آقاى عبدالرّضايى فرصت يافتم كه دفاعى از اعرابى هم بكنم. گفتم: البتّه ايشان‏ حرف‏هاى قابل استفاده هم دارد كه حالا نمى‏دانم از خود اوست يا از شما ياد گرفته! براى مثال در همان شب ابراز كرد كشيده‏ى سين گاه از بالا منشعب مى‏شود; مثل «شيخ» گاه از پايين مثل «سبو» و گاه از وسط مثل «سنگلاخ».   عبدالرّضايى گفت:
 سیاه‌مشق احمد عبدالرّضایی به سیاق کارهای میرزا غلامرضا / اصل در اختیار رضا شیخ‌محمّدیآهنگران استادِ اين تقسيم‏بندى‏هاست; ولى كلاس تخصّصى‏اش پا نگرفت و استقبال نشد. واقعيّت اين است كه تئورى‏ را در عمل بايد آزمود. در مسائل اخلاقى هم صرف تئورى‏دانى كافى نيست. دكتر مظاهر مصفّا كه حافظ مى‏خواند و گريه مى‏كند، ولى در عمل... آقاى الهى قمشه‏اى را من خيلى علاقه داشتم و حرف‏هايش تحت تأثيرم قرار مى‏داد; ولى‏ در شهركُرد كه سخنرانى كرد، مونتاژى از حرف‏هاى ارسباران و جاهاى ديگر بود و انگار حرف تازه نداشت. در اردو هم‏ وضعيّت زن و بچّه‏هاى قماش‏زاده را ديديم. (ظاهراً منظورش اين بود كه حجاب و عفاف را رعايت نمى‏كردند.) من‏ (رضا) ديدم كه نمى‏توانم اين را نگويم كه:
آقاى عبدالرّضايى! ولى به هر حال شما گفتيد كه من تحت تأثير حرف‏هاى قمشه‏اى قرار مى‏گرفتم. گفت:... و به هر حال الهى قمشه‏اى را در حدّ آقاى اشتهاردى نمى‏دانم. گفتم:
حتّى اگر اشتهاردى به اندازه‏ى قمشه‏اى حافظ و مولوى نداند و نتواند درس دهد. گفت: حتّى اگر چنين باشد. عبدالرّضايى در جاى ديگر در اين خصوص كه تئورى صِرف دست كم در خوشنويسى كارآمد نيست، گفت: ميرعماد اصلاً تئورى‏دان نبوده و سرچشمه‏ى هنرش، ضميرناخودآگاهش بوده. من (رضا) گفتم:
فراتر از قانون بوده و نسبت‏هاى طلايى را از حاصل هنر او استخراج كرده‏اند. عبدالرضّايى گفت: يك بار از آهنگران‏ پرسيدم: من خطّاطترم يا اسماعيلى؟ آهنگران عينكش را با انگشتش زد بالا! و گفت:
ايشان (اسماعيلى) در تئورى خط بالاتر است!
عبدالرّضايى در نهايت گفت:
به هر حال مهم، بى‏تربيتى محسن عرب‏پور است و تمسخر ايشان. (كه در جلسه‏ى توسّل در طعنه به من چيزى گفته.)
يك بار هم يادت هست كه بلند شدم آمدم انجمن و شنيده بودم كه در برخى جلسات به من طعنه مى‏زنند. به رضائيان‏ گفتم: ميخاى «چوب سگ‏زنى» را بلند كنم؟! گفت: نه نه!
عبدالرّضايى در جاى ديگرى گفت:
شيوه‏ى شكسته‏ى اعرابى را بيشتر از شفيعى قبول دارم; ولى شفيعى را خطّاطتر مى‏دانم.
عبدالرضّايى يكجا هم از تعبير «ديدِ موحّدى!» مرادف با ديدِ عيبجويانه ياد كرد و افزود: من خودم زمانى مبتلاى اين‏ ديد بودم. سال 66 رفتم نزد اميرخانى و گفتم ورقه‏هاى رضائيان، پوربافرانى و... را بياوريد و بگوييد كه چرا ممتاز قبول‏ نشده‏اند. اميرخانى آورد و عيب و حُسن خطوط اين افراد را گفت. من نپذيرفتم; ولى الاَّن مى‏بينم كه اون موقع به من‏ درس داد و نفهميدم.
12/8/84 ُ تماس با ايشان در اين خصوص كه بياييد سياه‏مشق كلّمينى يا حميرا به قلم و رقم ميرزا غلامرضا اصفهانى را ببينيد!
گفت: يك بار از اعرابى خواستم بيتِ «ز هر خاكى كفى بردار و بو كن / مزار... ليلى را جستجو كن» را بقيّه‏اش را برايم‏ بگويد. گفت: بگذار سِرچ كنم! كرد و نتيجه نگرفت.
20/8/84 ُ تماس با ايشان براى گرفتن آدرس دبيرخانه‏ى نمايشگاه قرآن. بعد گفتم اگر سفارشى چيزى به تورتان‏ خورد، بى‏نصيبم نگذاريد. آخر مكالمه گفت: به فكرت هستم. به عبادى هم كه از من مشورت خواست در خصوص‏ استادِ كتابت، گفتم: برو نزد شيخ‏محمّدى; چون جاى رفيق‏بازى نبود كه بخواهم حاج على (رضائيان) را معرّفى كنم.
گفتم: در شركت در مسابقات، دنبال سكّه‏ام! گفت: داورها دنبال كارهاى گنده‏اند! يك نفر مى‏خواست برود خواستگارى و مشورت خواسته بود. به او گفته بودند: برو بالاى مجلس بنشين و حرف‏هاى گُنده بزن! او هم رفت در مجلس خواستگارى و رفت بالاى رختخواب‏ها و گفت: شُتر، فيل،...! الاَّن وضعّيت اينجورى است. در ضمن بايد سوار بر موج رابطه شوى و به قوّت هنرى‏ات اكتفا نكنى! (مضمون مورد نظر آقاى عبدالرّضايى با نثر و بيان من) اگر....
دارد قرآن كامل به خطّ شكسته مى‏نويسد، از طريق رابطه و به مدد استاندارى.... قرار شده چاپ كند; وگرنه قرآن‏ شكسته به چه كار مى‏آيد؟ همچنين قرآن ثلث. دنبال كارهايى مثل دعاى كميل كه نسخش را صمدى نوشت و ترجمه‏اش را اميرخانى باش و با استاندارى قزوين صحبت كن براى چاپ. يا صحيفه‏ى سجّاديّه كه علأالدّين در زمان‏ تيمورى نوشته و بعدش ديگر نوشته نشده. آقاى.... گفته: 300 ميليون مى‏گيرم قرآن بنويسم(5) و وقتى او چنين گفته:
من ديگر نمى‏توانم زير 100 ميليون صحبت كنم. بنى‏رضى هم حدود 45 تا 50 ميليون صحبت كرده و اگر دوباره‏ بخواهد بنويسد زير 150 ميليون برايش سخت است.

جلسه‏ى شب در منزل احمد نوروزى خطّاط
على رضائيان زنگ زد كه براى عيادت نوروزى قرار است برويم. به ماشين جلوى انجمن نرسيدم و با آدرسى كه در اختيار داشتم، با ماشين رفتم. خانه‏شان در سمت نيروگاه بود. استاد.... داستانى از قبل از انقلاب گفت كه جوانى را كه‏ براى عمل بادِ فتق برده بودند. زن پرستار بعد از لخت‏كردن، آلت تناسلى جوان را بالا نگاه داشته بود و دورش را تيغ‏ مى‏زد تا آماده عمل شود. جوان گفت: لازم نيست نگه داريد. خودش مى‏ايستد!
(من اين داستان را از مرادى داماد در مورد مرحوم آیت‌الله رفيعى شنيده بودم و يك بار هم به استاد عبدالرّضايى گفتم.)
در اين جلسه آقاى عبدالرضايى از روغن حيوانى تعريف كرد آقاى علاّمه و گفت: در بندر ماهشهر در اوايل جنگ شاهد بودم كه موادّ اصلى روغن نباتى را آوردند كه سياه‏رنگ و شبيه گريس سوخته بود. بخشى گفت: از بستگان ما رفته بودند ديدار از كارگاهى كه شيرينى خامه‏اى درست مى‏كردند. ديگر لب نمى‏زد و مى‏گفت: اگر بدانيد چگونه مى‏سازند، شما هم لب نمى‏زنيد.
بخشى گفت: موقع عمل دوم پا، به لحاظ اينكه در مضرّات بيهوشى كامل شنيده بودم، نگذاشتم بيهوشم كنند و تنها از نيمتنه به پايين سِر كردند و پرده‏اى بين من و دكترهايى كه مى‏خواستند عملم كنند، نصب شد. من ابراز تمايل كردم كه‏ از طريق مونيتور، ببينم دارند چه مى‏كنند؟ گفتند: طاقتش را دارى؟ گفتم: بله و با ديد غير مستقيم و در حالى كه از نيمتنه به پايين چيزى حس نمى‏كردم و تنها گاه با فشارى كه وارد مى‏كردند، تخت تكان مى‏خورد، ديدم چه مى‏كنند و دكتر هم بعد از شكافتن، توضيح مى‏داد كه اين كه مى‏بينى چربى‏هاى دور پلاتين است و...
عبدالرّضايى از مشكلات جسمى گفت و بى‏توجّهى‏هاى ايّام جوانى و كمردردهايى كه عود كرده موقع ايستادنش بعد از چند دقيقه و اينكه چند سال قبل مى‏دويد تا وزن كم كند. گفته بودند: صبح موز بخور و بعد از دويدن يك سيخ كباب‏ و گفت كه كباب را مى‏خوردم و وقتى به خانه مى‏آمدم، عيال مى‏گفت: غذا بخور! مى‏گفتم: من ميل ندارم; فقط قدرى‏ كاهو مى‏خورم! بعد قضيّه را برايش افشا كرديم.
محمدحسين رازقى خبر داد كه در يك كبابى، فردى اين تخصّص را دارد كه دورِ كباب برگ، يك لايه كوبيده مى‏كشد و مى‏پزد. (علاّمه گفت: چيزى شبيه بختيارى)
به احمد نوروزى كه بعد از عمل قلب مى‏ديديمش و صحرانورد به جاى او كلاس پنجشنبه‏هايش را اداره مى‏كرد، گفت:
خطهاى شما را در مجلّه‏ى پيام شادى (گفت: بعداً شد پيام غم) مى‏ديدم از حدود 30 سال پيش. گفت: با پولى كه از سفارش‏ها كه نه متنش خوب بود و نه خطّ من مى‏گرفتم، بخشى از اين خانه را ساختم و تيرآهن‏هايش را بردم بالا.
از روغن زيتون در جلسه تعريف زياد شد و بخشى گفت: تنها ميوه‏اى است كه به لحاظ روغنى بودن، وقتى در آب قرار مى‏گيرد، خواصّش را از دست نمى‏دهد. رازقى ظاهراً مرغ و ماهى نمى‏خورد و اگر بخورد، حالت تهوّع بهش دست‏ مى‏دهد.
عبدالرّضايى مى‏گفت: ساعت‏هاى متمادى با پاى خميده، كتيبه مى‏نوشتم و عين خيالم نبود و بعد كه برمى‏خواستم و مى‏خواستم بخوابم از درد زانو خوابم نمى‏برد.

سرم فداى دَرت! چند بار خواهى داد؟
جمعه 28/11/84. در جلسه‏ى مدرّسين، عبدالرّضايى بعد از رضائيان صحبت كرد و تا وقتى رضائيان، دامن بحث را جمع‏ نكرد، سكّاندار بود. گفت:
در دوره‏اى كه رئيس انجمن بودم، چون تُن صدايم بالاتر از زين‏العابدين اسماعيلى بود كه آرام صحبت مى‏كرد، به من‏ مى‏گفتند ظالمى.»
2. در يكى از شهرهاى مجاور قم حوزه‏ى امتحانى انجمن خوشنويسان بى‏برنامه بود و بعضاً فرداى روز سراسرى‏ امتحان، افراد مى‏آمدند و برگه مى‏گرفتند و امتحان مى‏دادند.
3. اگر مربّى و معلّم خوبى باشى، بايد حتّى بعد از چند سال كه رابطه‏ى تدريست با شاگردت قطع شد، در روز معلّم با تو تماس بگيرد و اگر هديه نمى‏آورد، دست كم اين روز را به تو تبريك بگويد.
4. اين دو بيت را جناب عین قرائت كرد كه در آن برخی صنایع ادبی بکار رفته است:
الا عروس خطاپوش جرم‌پوش بگوی: / که کی وظیفه‌ی ما را قرار خواهی داد؟
به وقت غلّه مرا گفته‌ای که بار دهم / سرم فداى دَرت چند بار خواهى داد!

قرآن با خون صدّام‏
صحبت قرآنى شد كه صدّام با خونش نوشته. انگار هر روز با آمپول از صدّام خون مى‏گرفته‏اند. نذر كرده بود براى‏ شفاى پسرش «عدى» كه ترورش كرده بودند، قرآنى به خون خود بنويسد. عبّاس بغدادى خطّاط نوشته. عبدالرّضايى‏ مى‏گفت: شاگرد عبّاس بغدادى هم كه به قم آمده بود، در مورد اين قرآن صحبت مى‏كرد.
يك بحث شرعى مطرح شد كه آيا نگارش قرآن با خون كه مايعى نجس است، حرام است يا خير؟ بعضى‏ها مى‏گفتند:
وقتى دست بى‏وضو نمى‏شود به قرآن زد و حكم لايمسّه در قرآن در اين خصوص آمده است، آيا ممكن است كه‏ قرآن‏نويسى با خون حرام نباشد؟ گفتم:
«با قاطعيّت نمى‏شود در اين باره حكم كرد و قياس نمود. بايد از مراجع پرسيد.» در راستاى كار صدّام، پيشنهاد كردم‏ خوب است آياتى كه در آن كلمه‏ى «دَم» آمده، با خون نوشته شود. عبدالرّضايى گفت:
«مى‏توان فقط كلمه‏ى «دَم» را با خون نوشت. در احكام دين داريم كه خون باقيمانده در بدن گوسفند نجس نيست. لابد با آن خون مى‏توان كتابت كرد!»
رضائيان آهسته به صحرانورد گفت:
«شيخ باز سر كار گذاشته ملّت را.»

تخريب حسينيّه‏ى شريعت قم‏
با توجّه به اينكه هفته‏ى گذشته روز تخريب حسينيّه‏ى شريعت در قم (محلّ اجتماع دراویش شهر) بود، در
جلسه‏ى مدرّسين خوشنويسى هم بحث مبسوطى در اين باب درگرفت. صحبت «بهرامى» شد; مرد قدكوتاه و سيبيلوى خانقاه شريعت كه معاون آقاى شريعت (رئيس خانقاه مزبور) هم بوده است. بهرامى را اكثر قمى‏ها مى‏شناسند; به‏خصوص كه با آموزش و پرورش نيز مرتبط بوده. بهرامى همان است كه من و هادى پناهى به او مى‏گفتيم: «جذبى!» و چند سفارش خط براى پناهى آورد كه به من واگذار كرد و آخرى‏اش را تازگى و چند روز قبل از تخريب حسينيّه‏ى شريعت نوشتم به 50 ه.ت. عبدالرّضايى گفت:
«بهرامى» در مكّه همسفر من بود و در مسير عرفات كه در اتوبوس مى‏رفتيم، همان سيبيل‏هاى بلند مرتعش مى‏شد. معلوم بود به آهستگى ورد و ذكرى مى‏گويد. گوش‏ها را كه تيز كردم، ديدم اين بيت را مُدام تكرار مى‏كند:
«به حقّ شاه مردان / يارب بلا بگردان!»
سيبيل‏هاى او كه دهانش را پوشانده بود، مرا ياد اين ماجرا انداخت: يك بار سبیلویی مسافر اتوبوس بودند. در صندلى جلوى او كودكى با مادرش نشسته بود. بچّه گهگاه برمى‏گشت عقب سرش را نگاه مى‏كرد. يك بار به مادرش‏ گفت:
«مامان! اين آقاهه دهن نداره!»
مرد شنيد. با دستش موهاى سيبيل را بلند كرده و دهانش را نشان داده بود و گفته بود:
«پس اين كاف ننه‏ته!»
صحرانورد كه بغل دستش در جلسه‏ى مدرّسين نشسته بودم، گفت:
«حاجى! ديگه قرار نشد!»

تردستى خارق‏العاده در منظريّه‏ى قم
اسدى در باب حرمت سحر گفت:
سحر را شيطان به انسان مى‏آموزد و آدم بايد مطيع شيطان باشد تا شيطان به او اين كارها را ياد دهد. يك بار چند طلبه‏ به پادگان منظريّه‏ى قم رفته بودند. مراسم دهه‏ى فجر بود و روى سن برنامه‏ى سرود و تئاتر و سياه‏بازى اجرا مى‏كردند.
سربازى را از پادگان آوردند كه تردستى مى‏كرد. اشيايى را كه در دست مردم بود، غيب مى‏كرد. طلبه‏ها گفتند:
«ما ديديم كارهاى اين فرد، خيلى عجيب و واقع‏نماست. حس كرديم يك آدم معمولى نيست و به جاهايى وصل‏ است. بعد از مراسم صدايش كرديم در دفتر و او كارهاى عجيب‏ترى را براى ما اجرا كرد كه باورمان شد آدم‏ خارق‏العاده‏اى است. سين‏جيمش كرديم كه بگويد قضيّه چيست و اينها را از كجا مى‏داند؟ زير بار نرفت. ترجيح داديم‏ افرادى را مأمور كنيم زيرنظرش بگيرند. چند روز تعقيبش كرده بودند. عاقبت ديدند مى‏رود دستشويى و قرآن را ورق‏ورق مى‏كند و با نجاست به آن بى‏حرمتى مى‏كند. قضيّه كه لو رفت، گفت: من با شيطان قرارداد دارم كه هر كار كه او مى‏خواهد، انجام دهم و او هم به من مهارت تردستى بدهد! من (شيخك) به صحرانورد گفتم:
باز صحبت‏ها ربط پيدا كرد به همان قضيّه‏ى صدّام و نگارش قرآن با خون.

راشد يزدى و روضه‏ى حضرت عبّاس(ع)
اسدى از آقاى راشد يزدى هم خاطره‏اى از تلويزيون نقل كرد كه دعوتش كرده بودند به نمى‏دانم كجا و يك پير بالاى‏ صدسال (به قول صحرانورد قطب صوفيّه) به قيافه‏ى مرتاضان هندى آنجا بود. به راشد گفته بود روضه‏ى حضرت‏ عبّاس بخوان! راشد گفت:
ديدم اين فرد (به تعبير اسدى) اصلاً ريتمش به اين حرف‏ها نمى‏خورد. ولى چون خواسته بود، برايش خواندم. ديدم‏ نمى‏گريد; ولى زوزه مى‏كشد (زوزه را خود راشد تعبير كرد) بعد پير گفت:
من اعمال سختِ موسوم به «هوشنگيّه» (خنده‏ى على رضائيان) را انجام داده‏ام. دانه‏ى گندمى را در كف دستم‏ مى‏گذاشتم و آنقدر صبر مى‏كردم تا سبز شود. با اين حال هيچ چيزى به قدرت اشك براى سيّدالشّهدا(ع) نيست.

رسم عجيبى در مياندوآب‏
بعد از اينكه در جلسه عنوان شد كه انگار شايع شده كه صوفى‏ها و دراويش، زنانشان را با هم عوض مى‏كنند، نوبت به‏ «على معماريان» استاد انجمن خوشنويسان قم رسيد كه از خاطراتش بگويد:
در زمانى كه مجرّد بوديم و مى‏خواستند مرا با يكى از همكارانم بفرستند به معلّمى در يكى از روستاهاى‏ مياندوآب(؟؟) گفتند: در جايى كه مى‏رويد، رسم غلطى هست كه اگر بتوانيد مردم را از آن ترك دهيد، خيلى خوب‏ است. زنان روستا گهگاه زير يك طاقى كه سقفش سوراخ دارد، جمع مى‏شوند و مردان هم مى‏روند بالاى آن سوراخ. بعد زنان، لباسشان را در مى‏آورند و به بالا پرت مى‏كنند. هر مردى هر لباسى را توانست بگيرد، متعلّق به هر زنى كه‏ بود، آن زن آن شب در اختيار اوست.
ديديم اگر بخواهيم با مردم روستا از در ستيز وارد شويم، شايد بلايى سر ما بياورند. اين بود كه نرفتيم.

تجاوز اجنّه به يك دختر!
«مسعود رنگساز» هم از فيلمى ياد كرد كه يكى از مرتبطين با وزارت اطّلاعات در اختيار او گذاشته بود و گفته بود فقط خودت ببين و در اختيار كسى قرار نده. رنگساز گفت: من با حسن مولوى نشستيم به ديدن فيلم. صحنه‏هايى داشت كه‏ تا يك هفته حال تهوّع به من دست مى‏داد. فيلم مستندى بود كه اعمال خارق‏العاده‏ى بين دراويش و اهل حقّ برخى از مناطق ايران را نشان مى‏داد و برخى صحنه‏ها را با دوربين مخفى اطّلاعات از برخى احضار ارواح توسّط صوفيان (كه‏ به قول اسدى 75 فرقه هستند) گرفته بودند.
در اين فيلم با زنى مصاحبه شد كه خواهرش خودكشى كرده بود. تعريف مى‏كرد (و در تعريف‏هايش هم هر جا كه لازم‏ بود از كلمات ركيك و ممنوع براى توضيح مطلب استفاده مى‏كرد) كه خواهرم با برخى از اين دراويش مرتبط بود. يك‏ بار با يكى از اين‏ها در خانقاهش قرار داشت. داخل كه شده بود، در را از پشت بسته بود. بعد در مقابل ديدگان آن‏ درويش، اجنّه آمدند و از عقب به آن دختر تجاوز كردند.

21/11/85 در دفتر تبليغات قسمت تجسّمى حدود 11 ظهر بعد از تماس على رضائيان كه خط ببر براى نمايشگاه، سياه‏مشق شعر رهى معيرّى را كه بديع‏زاده خوانده است، بردم. عبدالرضايى و گل‏محمّدى و حسن محمودى در اتاق‏ بودند. سياه‏مشق را گل‏محمدى پاسپارتو كرد. بعد اعرابى آمد و مفصّل در باب... صحبت شد كه ماليخوليايى گرفته. گل‏محمدى گفت كه... آمده بود اينجا و مى‏گفت بدون اجازه‏ى من نبايد نمايشگاه بزنيد. عبدالرضايى گفت اصلاً او روز انتخابات براى چى آمده بود انجمن؟ عنوان شد كه آمده بود خبرچينى كه بعد خبرها را ببرد تهران. در يك مرحله كه‏ من سياه‏مشق پاسپارتو شده‏ام را اينسو و آنسو مى‏كردم در برابر ديد اعرابى و عبدالرضايى و يكجورى مى‏خواستم آنها را به داورى وادار كنم كه اينور نصب كنيم بهتر است يا آنور؟ يكهو كه برگشتم عقب سرم را نگاه كردم، ديدم حسن‏ اعرابى با چشم و ابرو و معلوم بود با عبدالرضايى در حال تبادل نگاهند و منظور نگاه اعرابى اين بود كه: «نه بابا! هيچ‏ طرفش خوب نيست» يا چيزى در اين حال و هوا. من عصبانى شدم و گفتم:
«عجيب است كه شما پشت سر كسى كه نيست، با صداى بلند غيبت مى‏كنيد. آنوقت در حضور كسى كه حاضر است‏ با چشم و ابرو حرف مى‏زنيد!» آقاى عين در مقام توجيه برآمد كه ما با چشم و ابرو حرف نزديم. ول نكردم و چشم در چشم اعرابى گفتم كه:
«اين هم يك مطلب وبلاگى است‏ها! كه در هزاره‏ى سوم اوضاع برعكس شده و افراد در حضور افراد با چشم و ابرو حرف مى‏زنند و در غيابشان فرياد مى‏زنند!» اعرابى هى با نگاه مى‏خواست به من اشاره كند كه جمعش كن! و ول كن‏ شيخ و كوتاه بيا و از اين حرفا! عبدالرضايى هم بحث را منحرف كرد كه: شيخ! آن قطعه نسخ امّ‏سلمه را 400 ه.ت‏ خريدم. به رجيبان هم نشان دادم و گفت مى‏ارزد.
در نشست امروز بحث به اشعار طنز كشيد و در حضور محسن مقدادى و محمودى و عبدالرّضايى و اعرابى و در يك‏ مرحله هم مجيد ايرانى شعر شيخ ورژن‏باز را خواندم كه چشمان وق‏زده از شگفتى ايرانى تماشايى بود. يكجا صحبت‏ برخى خطاهاى فنى شعر من شد. من در مقام دفاع برآمدم كه به رغم ادعاى عبدالرضايى كه «شانزده» با «سيه» (مخفّف‏ سياه) قافيه نيست (عبدالرضايى در حين خواندن من درگوشى به اعرابى گفت: آهان! اين يكى هم ايراد دارد و اعرابى‏ هم حرف او را تأييد كرد در حالى كه مى‏دانستم كه اعرابى اين دو واژه را معتقد به قافيه‏بودنش است و ول نكردم و گفتم‏ ايشان قبول ندارد كه قافيه نيست. خلاصه روشن شد كه اعرابى گاه به ظاهر خود را با عبدالرضايى همرأى نشان‏ مى‏دهد. در حالى كه در همان جلسه مدّعى بود كه آدم بى‏چاك و بندى است و مقابل آهنگران در مى‏آيد و مجامله‏ نمى‏كند. براى مثال گفت: اخيراً به آ گفتم شما يك خطّ خوب بنويس بده من. من مدرك استاديت را از تهران مى‏گيرم. و اعرابى مدّعى بود كه آ به خاطر اين حرفِ من در نگارستان عروس قلم قم جفت‏جفت مى‏زد و نزديك بود مرا بزند!

نگارش سريع‏السّير به تنهايى امتياز نيست‏
يك بار عبدالرضّايى گفت:
«ياقوت مستعصمى، روزى دو جز قرآن مى‏نوشته و من روزى يك حزب مى‏نوشتم.» رضائيان در توضيح اين كلام‏ براى او نقل كردم، ابراز داشت:
«وسواس بنى‏رضى در اين امر خيلى بيشتر است و از اين رو سرعت عملش اندك است.»
 طنزگرايى عبدالرّضايى‏ وادى خوشنويسى وادى‏يى است كه سالك آن در سايه‏ى رياضت هنرى نه‏تنها در اصل خط و كتابت به دقت ذهن و جودت نظر مى‏رسد كه گويى در خصوص ديگر هنرها هم به تنبّهى يا تو بگو بسترذهنى آماده‏اى براى درك و دريافت، دست مى‏يابد. هم از اين روست كه خوشنويسان نوعاً يا به شعر گرايش دارند يا در سينما و موسيقى دست و تبحّرى‏ دارند و گاه چون خود حقير، آواز مى‏خوانند و نامشان در ليست نغمه‏شناسان است. جناب موحّد قمى در سرودن شعر و خواندن آواز دست دارد و حسن اعرابى شعر مى‏سرايد. رضا بنى‏رضى آوازهاى اوّل انقلاب شجريان را در مسير روستاى كرمجگان قم كه مى‏رفتيم، زير لب زمزمه مى‏كرد و عبدالرّضايى بابت اشعار طنزى كه از خامه‏ى حقير تراويده، مفصّل خنديده است. در اواخر بهمن 83 قطعه‏شعر سرودم كه در ذيل مى‏آورم. منظورم از «لشگر خنده» جناب حسن‏ اعرابى - استاد انجمن خوشنويسان قم - است و «خاكپور» فردى است شمالى و قلم‏فروش. اين ابيات مكرّراً جناب‏ عبدالرّضايى را خندانده است:
ديد در خواب لشگر خنده / ملك‏الموت را كه مى‏گفتا:
«تازگى بهر شعبه‏ى برزخ / مركز خط نموده‏ايم به‏پا،
ليك در تنگناى اسبابيم / از شما مى‏كنيم استدعا:
ز لوازم، اضافه گر داريد / چند مورد به ما كنيد عطا»
گفت: «پيشم سه نسخه حافظ هست / نسخه‏ى جيبى‏اش براى شما
سيزده قابِ تابلو، خالى / شش و نيمش كنم به تو اهدا
از قلم‏هاى خاكپور، بكُن / گِرد و خوشرنگ و سختشان تو جدا
از مركّب، رضايىِ زنجان / چند بطرى اضافه مانده بجا»
گفت: «الطافتان بيفزاييد! / تا شما را بسى كنيم دعا
هست مقدور اگر، بما بدهيد / خودِ عبدالرّضايىِ اوُستا!»
گفت: «يك نسخه بيشتر نبُود / مال آرشيو ماست اين رعنا!
ولى اصرار مى‏كنى، بردار / يكى از اين رضائيان‏ها را!»(3)

در 30/5/84 هم كه على رضائيان - كه خود از پرورش‏يافتگان مكتب عبدالرضايى است - سكّاندار رياست انجمن‏ خوشنويسان قم گرديد، اين دو قطعه‏ى طنز را سرودم:
درخت انجمن خط چو موريانه گرفت / رضائيان! بكَن از بيخ و بُن تو اين دفعه
براى پست صدارت كه شرتر از آن‏ نيست / به استخاره توسّل مكن تو اين دفعه‏

به جاى لشگر خنده، سپاه گريه رسيد / زمان سينه‏زنى‏هاى صبح و شام آمد
وقايعى است كه در ذهن بنده زنده نمود / دوباره خاطره‏ى شاه رفت، امام آمد
اشعار را تلفنى براى استاد احمد عبدالرّضايى خواندم و ايشان هم با ولع يادداشت فرمودند. به‏خصوص براى مصراع‏ «به جاى لشگر خنده، سپاه گريه رسيد» قهقهه‏ى بلندى زد و گفت: اتّفاقاً رضائيان اخيراً رفته بود اعتكاف و تازه برگشته!

پى‏نويس‏ها:
1. آقاى عبدالرّضايى در جلسه‏ى تدريس خوشنويسى‏اش در 19/9/83 در انجمن خوشنويسان قم از طلبه‏ى هنرجو: «مصطفى اسكويى» پرسيد:
«از كى خط مى‏نويسى؟» گفت: «از سال 68». گفت: «پس سؤ سابقه‏ات زياد است!»
2. نيمه‏شب 23/5/83 اميرميثم سلطانى آمد دم منزل ما و با موتور مرا برداشت و به پيشنهاد من، رفتيم به ديدن كتيبه‏ى عبدالرّضايى در كوچه‏ى جنب موزه‏ى‏ آستانه در خيابان آستانه‏ى قم. كتيبه‏ى كتابخانه‏ى آیةالله العظمى حائرى بود و بالايش جناب عبدالرّضايى به نستعليق نوشته بود:
«فيها كتبٌ قيّمه» كه سلطانى گفت:
حيف از بنزينى كه صرف كرديم آمديم اينجا!
3. در مقطع سرايش شعر، انجمن خوشنويسان قم، دو كارمند با فاميلى «رضائيان» داشت كه يكى آبدارچى انجمن و ديگرى استاد خوشنويس بود.
4. ميثم سلطانى در 11/6/83 گفت: من هم نوح را مى‏شناسم. خطوط موجود در دالان كتابفروشى برقعى از ايشان است. روى طلق نوشته و پايينش «نوح» امضا كرده. آدمِ خيلى رُكى است و در سن و سال آقاى اميرخانى. يك بار در فصل زمستان با ملكى‏پور در انجمن تهران نشسته بودم. نوح آنجا بود. استاد اميرخانى‏ قرار بود بيايد و دير كرده بود. قدرى بعد استاد وارد شد. نوح از جايش بلند شد و تعظيمى كرد; ولى آقاى اميرخانى عادى به او سلام داد و خوش و بش كرد و گفت:
«حال جنابعالى چطور است؟» نوح به اميرخانى گفت:
«نبايد به آقاى فلسفى و بختيارى مدرك استادى مى‏داديد و حقّ ما خورده شده. شيرازى را قبول دارم. ولى فلان كتاب را كه فلسفى نوشته، اشكال زياد دارد!»
5. ظاهراً از على رضائيان شنيدم كه مى‏گفت: به صاد، قيمت 500 ميليون تومان (هر صفحه قرآن يك ميليون تومان) را پيشنهاد كرده‏اند و رد كرده است. وقتى در 21/1/85 اين مطلب را به آقاى... كه به منزل ما آمده بود، گفتم، باور نكرد و گفت:
زمانى كه من قرآن دومم را 50 ميليون گرفتم و نوشتم (سال 80) در ديدارى كه با صاد داشتيم، گفت: من اگر بخواهم قرآن بنويسم ديگر 50 ميليون را بايد بگيرم.
(و موقع اداى كلمه‏ى 50 ميليون، دهنش را پر كرد و حالتش طورى بود كه انگار سقف قيمت را مى‏خواهد بگويد) در اين فاصله قيمتش اگر تغيير كرده باشد، نهايتاً از 50 به 150 تا 200 ميليون تغيير مى‏كند و نه 500. ضمن اينكه اگر او اين امكان براى دستيابى براى پول در اختيارش بود، از شاگردانش به نحو بدى‏ شهريّه نمى‏گرفت. او بر خلاف دكترها كه منشى دارند و خودشان در مورد پول با بيمار صحبت نمى‏كنند، مستقيم با هنرجو در اين باره صحبت مى‏كند. مثلاً اگر بعد از يك ساعت كه هنرجو نزد اوست، يك ربع اضافه بايستد، در حالى كه به ساعت نگاه مى‏كند، به هنرجو مى‏گويد:
«يك ربع از وقت كلاس گذشته؟ چكار مى‏كنى؟ اضافه‏اش را مى‏پردازى يا مى‏روى؟!».... افزود:
«هيچ يك از اساتيد اين حالت را ندارند. اميرخانى اينگونه نيست و خود من از شاگردان خصوصى‏ام اصلاً پول نمى‏گيرم. آنوقت اين رفتارها از كسى كه دين‏مدار است (عين تعبير....) عجيب است. در ضمن.... حدوداً ساعتى 40 ه.ت از شاگردان خصوصى‏اش مى‏گيرد.»

احوال و آثار استاد احمد عبدالرضایی (قسمت اول)

نگارش از نزديك با تصوّری از دورنما
 مصلاّی تهران / کتیبه ی نستعلیق استاد عبدالرضایی و کتیبه ی ثلث استاد موحد در یک قاب عکس / عکاس: رضا شیخ‌محمّدی «كتيبه» گونه‏اى فرآورده‏ى هنرى در خطّه‏ى خط است كه هنرمند خوشنويس براى خلق آن، به قاعدهٔ توليد ديگر صنايع دستى، چشم در چشم كار و در نزديكترين فاصلهٔ ممكن نسبت به دست و پنجه به توليد آن مبادرت مى‏ورزد.
ولى صعوبت كار از آنجا آغاز مى‏شود كه كتيبه را بايد بر اساس تصوّرى از دورنماى اثر آفريد. بسا دفعاتى كه راقم اين‏ سطور در اوا/سط دههٔ 60 كه براى دفتر تبليغات قزوين كار تبليغاتى مى‏كرد، پلاكاردى را به تصوّر اين كه خوب از كار و آب درآمده، تا كرده و قلم‏موها را شسته است; ولى وقتى نصب‏شده‏ى كار را در اوج ديده است، شرمناك در آن‏ نگريسته; چرا كه بس حالت مضحكى داشته و نسبت ميان قوّت و ضعف‏ها به هم ريخته است. از استاد كرمعلى‏ شيرازى نقل مى‏كنند كه در كارگاه آموزش خوشنويسى‏اش گفته بود كه بارها خطّى را كه در دانگ درشت مى‏نوشتم، كف حياط خانه پهن مى‏كردم و از فراز بام به تماشايش مى‏نشستم! كتيبه‏نگار و ايضاً پلاكاردنويس بايد آنقدر از راه‏ آزمايش و خطا، از نزديك بنويسد و از دور نظاره كند و دوباره به نزديك آيد و اثر را حكّ و اصلاح كند، تا در نهايت‏ بى‏نياز به دورشدن از اثر، آن را با رعايت اصول و هندسه‏ى درخور توليد نمايد.
استاد احمد عبدالرّضايى كه سال آينده پا به 50 سالگى مى‏گذارد، در شمار آن دسته خوشنويسانى است كه تجربه‏ى‏ طولانى پلاكاردنويسى در اوايل انقلاب و زمان جنگ، تجربه‏ى ذيقيمتى را در خصوص نگارش كتيبه (به خطّ نستعليق‏ و ثلث) برايش به ارمغان آورده است; تا آنجا كه به قول دوست خوشنويسم على رضائيان: به روح و جوهره و آناتومى‏ حروف براى اينكه بتواند آن را با پرگار و ساخت‏وساز از كار درآورد، دست يافته است.
با وامگيرى از تعابير خود استاد بايد بگويم كه سوء سابقه‏ى اين هنرمند در خوشنويسى زياد است!(1)
استاد در 1359 هجرى شمسى به اخذ مدرك ممتاز نايل شده و شايد براى اداى دين به خوشنويس شهير تُرك: حامدالأمدى نام فرزندش را حامد گذاشته است. اين حقير گاه از سر طنز به ايشان ابوحامد مى‏گويم.
براى بهره‏ورى و لذّت‏بردن از خطّ عبدالرّضايى كمى تا قسمتى مى‏بايست ذهن و ضمير را از آنچه پايتخت‏نشينان‏ ترويج مى‏كنند، خالى كرد. اگر هنرجويى باشى كه در آتمسفرى زندگى كنى كه تنها با قرائت استاد اميرخانى از زيبايى‏ دمخور باشى و ذهن را تربيت كرده باشى (با آنكه ايشان بزرگْ‏فنّانى است كه بنده خود از پرورش‏يافتگان مكتب‏ خوشنويسى ايشان هستم) بسا كه اگر به ديدن كتيبه‏ى عبدالرّضايى بروى، آخر كار از هزينه‏اى كه در اين راه صرف‏ كرده‏اى، پشيمان باشى.(2)
اين قاعده در مورد پيروان شيوه‏ى ميرزا غلامرضا هم كه دربست در فضاى شيوه‏ى استادانشان بسر مى‏برند، صادق‏ است. اين دسته در اثر همجوارى و مؤانست با پسند غلامرضا از زيبايى، تمام حركات و سكنات استاد را درس‏آموز، واجد نكته و حتّى وحى منزل مى‏بينند و مى‏انگارند. بدا كه آنان نيز به اين دام مبتلايند كه از باغ هنر اميرخانى (كه نام او را نماينده‏ى شيوه‏ى ميرزاى كلهر فرض مى‏كنم) حظّى نبرند. عجبا كه گاه من شاگرد، «بد»ى را كه استادم مرتكب شده، بد مى‏بينم; ولى شرم حضور اجازه نمى‏دهد كه به اين امر تصريح كنم. و دم خروس اين خودسانسورى در جاهايى لو مى‏رود. به خاطره‏اى توجّه كنيد و ببينيد چگونه «آمدن اَغراض» موجب «پوشيده‌‏شدن هنر» مى‏شود.

اَغراض هنرپوشان!
جلسه‏‌ى هفتگى دعاى توسّل خوشنويسان قم در 17/6/83 در منزل داود چاووشى برگزار شد و جناب عبدالرّضايى هم حضور داشت. دقايقى از شروع جلسه و گپ و گفت در باب اخبار و رويدادهاى خوشنويسى نگذشته بود كه‏ عبدالرّضايى كليد ماشينش را به «محمّد عابد» - نوممتاز قمى و مريد خطّ عبدالرّضايى - داد و گفت كه در ماشينش‏ خطوطى هست كه خوب است دوستان جلسه ببينند. تصوّر عمومى اين بود كه خطوط مزبور به قلم استاد عبدالرّضايى نگاشته شده. عابد خطوط لوله‏شده را آورد و وسط جلسه باز كرد. نستعليق بود و ثلث. ثلث‏ها در دانگ‏ بزرگ تحريرشده و مضمونش سوره‏هاى قرآنى و بعضاً تركيبات نمايشگاهى و به سياق تركيبات عبدالرّضايى بود. در جلسه ولوله افتاد و ملّت، نديده بَه‏بَه كردند. خطها دست به دست مى‏گشت و اين جملات در آن لحظات شنيده شد:
«ببينيد و رد كنيد!»، «به همه‏تان نوبت مى‏رسد» و...
نوع مكث‏هايى كه توسّط حضّار بر خطوط مى‏شد، از نوع مكث بر خطوط اساتيد بود. خود من - شيخ‏محمّدى - وقتى‏ آثار را ديدم، با آنكه پاشنه‏ى واوهاى نگاشته‏شده به نستعليق را - حتّى در قالبى كه آقاى عبدالرّضايى مى‏نويسد - مى‏پسنديدم، سعى نمى‏كردم زود از روى خطوط بگذرم و بگويم:
«اين كه به مذاق من جور نمى‏آيد; پس هيچ!» چون احساسم اين بود كه خطّ استاد است و نبايد در آن ايراد ديد و اگر هم ايراد ديده شد، نبايد ايراد گرفت!
لحظاتى بعد عبدالرّضايى به على معماريان كه يكى از اين نوشته‏ها (به قلم ثلث و اجراشده روى كاغذ ابروباد) را در مقابل داشت و در كنار على بخشى و ابوالفضل احمدى در آن مى‏نگريستند، گفت:
«آقاى معماريان! چطور است؟» گفت:
«من در ثلث تجربه ندارم.» و با اين كلام خود را از قضاوت خلاص كرد.
عبدالرّضايى گفت:
«اين‏ها خطوط يكى از هم‏شهريان شماست. خانم هم هست.» ابوالفضل احمدى هاج و واج گفت:
«يعنى هم نستعليق‏ها و هم ثلث‏ها؟» گفت:
«همه! همه!»
به محمّد عابد كه پهلوى من نشسته بود، سُقلمه‏اى زدم كه:
«تو كه ارتباط بيشترى با استاد عبدالرّضايى و خطوط ايشان دارى، چطور در همان نگاه اوّل متوجه نشدى كه خطّ استاد نيست؟» گفت:
«از قضا من در خطها ايراد مى‏ديدم; ولى جرأت نكردم به آن‏ها اشاره كنم. گفتم: شايد مشق حاجى (عبدالرّضايى) كم‏ شده يا چون مدّتى در يك خط تمركز مى‏كند، ديگر خطوطش اندكى افت مى‏كند.»
كم‏كم نقدها شروع شد. يكى از جماعت به عبدالرّضايى گفت:
«سطرهايش خوب است; ولى چليپايى كه نوشته ايراد دارد.» مجيد داستانى گفت:
«ثلثش ضعيف است!» انگار درپوش احساسات ملّت را برداشته باشند، شروع كردند به راحتى ايرادها را گفتن! و من‏ ديدم چقدر وقتى نام يك هنرمند بزرگ در پشت اثرى كه در اندازه‏ى او نيست، وجود دارد، زبان‏ها براى نقد و انتقاد، قفل مى‏شود. گاه نه تنها جسارتِ ايرادگرفتن نيست; بلكه حتّى ايرادها انگار ديده نمى‏شود. گويى حائلى كه شخصّيت‏ آن بزرگ است، بين بيننده و اثر ايجاد مى‏شود و نمى‏گذارد بد را بد ببينيم; چون انتظارى كه داريم، بالاست و اين انتظار بالا اثر ضعيف او را هم در كارگاه روتوش ذهن ما، حكّ و اصلاح مى‏كند. در مجلس آن شب، ناگهان ظرف چند ثانيه، حجاب و ديوار يادشده كنار رفت و وقتى شخصيّت «عبدالرّضايى» يك قطعه خط را پشتيبانى نكرد (با اينكه خطوط، اثر شاگرد عبدالرّضايى: خانم وزيرى بود) آن وقت ديگر «هنر پوشيده نماند» و ايرادها آفتابى شد.
همينجا بگويم كه من خود از اين اَغراضِ هنرپوشانه خلاصى ندارم; ولى از آن ابراز بيزارى مى‏كنم.
خوشبختانه استاد عبدالرّضايى خود در شمار كسانى است كه به ديگر شيوه‏ها حرمت مى‏نهد و يكسونگر نيست.
اميرميثم سلطانى دوست شكسته‏نويسم مى‏گفت: يك بار از آقاى عبدالرّضايى شنيدم كه مى‏گفت:
«اميرخانى كتابت را به حدّ اعلى رسانده است و در بين معاصرين و قدما مشابه او نيست.» 
شنيدن اين قضاوت از كسى كه به ظاهر تصوّر مى‏رود كه از منتقدين شيوه‏ى استاد اميرخانى است، حاكى از سلامت‏ نفس و ديد همه‏جانبه‏ى ايشان است.
آنچه در ذيل مى‏آورم، قطعاتى از زمان گذشته و گاه تك‏لحظه‏هايى است كه از جويبار جارى زمان كه بر من مى‏رود، صيد كرده و به قيد كتابت درآورده‏ام. در اين‏ قطعات گزارش‏گونه و برگرفته از دفتر يادداشت روزانه‏ام جناب استاد احمد عبدالرّضايى حضور داشته است. مواردى كه با سه‏نقطه مشخّص كرده‏ام، موارد سانسورشده است. گاه نام برخى افراد را به شكل درهم‏ريخته‏ى حروف يا تغييرشكل‏يافته و احياناً حتى با حرف اول نامشان و اگر هيچ يك از اين راه‏ها افاقه‏ نكرده با سه‏نقطه آورده‏ام. همچنان، برخى جملات تند و تيز و وبلاگى است و به درد چاپ نمى‏خورد; هر چند من چاپ چنين متونى را نيز خوش دارم و در كتاب «عسل و مثل» آن را آزموده‏ام. به هر تقدير اين شما و اين برش‏هايى كه عرض شد:
18/9/79 افطار مهمان انجمن خوشنويسان ايران هستيم. لاجوردى واژه‏ى «رِفرنس» را بكار برد كه نمى‏دانم از آن چه‏ معنايى اراده كرده بود؟
عبدالرّضايى با آنكه رياست انجمن خوشنويسان را به عهده ندارد، همچون رؤسا سخن مى‏گويد. او در خلال‏ حرف‏هايش كسى را كه «هم نداند هم ندارد هيچ قصد اكتساب» مورد نكوهش قرار داد. بعد، ابراز كرد:
«وقتى سياست انجمن خوشنويسان مركز، اين است كه به تمام شركت‏كنندگان در امتحان متوسّط، مدرك قبولى بدهد - حتى اگر با چوب كبريت يا سر چاقو نوشته باشند - نيازى نيست مدرّسين اصرارى داشته باشند كه حتماً در اين‏ امتحان، بالاى سر هنرآموزانشان باشند!»
عبدالرّضايى از «نعمان صحرانورد» به‏عنوان بهترين شاگردش در ايّام تدريس ياد كرد با اين افزوده كه اندكى بازيگوش‏ هم بود!
صحرانورد در همين جلسه، آقاى عبدالرّضايى را به‏خاطر متكلّم‏وحده بودن به باد انتقاد گرفت و نيز به اين كلام‏ عبدالرضايى كه دالِ فلان خوشنويس، سه‏زار نمى‏ارزد، متعرض شد و آن را با سليقه‏اى‏بودن خط در تنافى دانست.

تعامل اساتيد خوشنويسى هم‏شيفت‏
جناب عبدالرّضایی در 11/2/81 در محلّ انجمن خوشنويسان دفتر قم واقع در خيابان دورشهر به اين ذهنیّت كه هم‏شيفت‏بودن من با على‏ رضائيان باعث تغييراتى در خطّ بنده شده است، صحّه گذاشت و گفت:
يك بار در انجمن خوشنویسان تهران در دیداری که با استادِ مرحوم عبداللّه فرادى داشتیم و خطّی از ایشان را دیدم، به آن استاد گفتم كه فلان كلمه را شبيهِ آقاى اميرخانى نوشته‏ايد! ايشان ابداً از اين كلام‏ ناراحت نشد و حتّى بر اين نكته صحّه گذاشت كه همجوارى من و اميرخانى و نيز ديگر اساتيد، موجب تبادل برخى‏ نكات به يكديگر و تأثير و تأثّراتى مى‏شود.
24/4/83 عابد به نقل از استاد احمد عبدالرّضايى نقل مى‏كرد:
در ماه‏هاى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، مرحوم سيّد حسين ميرخانى به قم آمده بود. نمايشگاه خطّى در سالن هلال‏ احمر قم برگزار بود. اساتيد خط جمع بودند. ظاهراً آن روز حضرت امام در قم ديدارى عمومى داشتند و خطّاطان هم‏ براى ديدن ايشان رفتند. در اين حال من (عبدالرّضايى) و مرحوم ميرخانى تنها مانديم. با ايشان صحبت‏هاى مختلفى‏ كرديم; از جمله گفت:
«شجريان كه نزد من شاگرد خط بود، بهش گفتم كه دنبال مطربى نرو! رفت و ديديد كه نتيجه‏اش چه شد. همه‏ى بساط موسيقى جمع شد!»
(در آن ماه‏ها به خاطر تب و تاب انقلاب، موسيقى بساطش جمع شده بود و ميرخانى تصوّر مى‏كرد كه اين وضعيّت‏ ادامه مى‏يابد. در حالى كه عنقريب دوباره موسيقى جايگاهش را در نظام جمهورى اسلامى يافت.)

28/5/83 ديشب بعد از جلسه‏ى دعاى توسّل در منزل بخشى از ساعت 12 شب تا 5 صبح با على رضائيان در منزل‏ اجاره‏اى مهدوى بودیم. (عيال و متين در تهران براى بازگشت شريف‏سادات و حسن از مكّه. امين منزل مرادى دامادى كه با معصومه در مكّه است و زهرا و رايحه آمدند آنجا.)
رضائيان بعد از ديدن فيلم صداقت جبّارى در كاخ سعدآباد كه من - ر.شيخ.م - فيلمبردارى كرده‏ام، به طنز گفت:
«اگر حسن اعرابى و محمّدتقى اسدى - دو مدرس انجمن خوشنويسان قم - را در چرخ گوشت بريزند و قاطى كنند، مى‏شود: صداقت جبّارى!» و افزود:
يك بار جبّارى به من (رضائيان) مى‏گفت:
«موقع سلام دادن، دست هيچ كس جز دست آقاى عبدالرّضايى، خوب در دست من چفت نمى‏شود!»
18/8/83ُ از آقاى عبدالرّضايى در منزل معماريان اصل ماجرا را شنيدم. گفت: نمايشگاه مزبور در هلال احمر
(ساختمان كنونى آن در نزديك مدرسه‏ى دارالشّفأ) برگزار شد. من و آهنگران و رازقى هم بوديم و عكس گرفتيم و من‏ از خطوط اساتيد عكس سياه و سفيد تهيّه كردم; ولى به كسى امانت دادم و ديگر به من باز نگرداند. (من از اينكه كسى‏ چيزى بخواهد و به او ندهم، ناراحت مى‏شوم. يك بار هم يكى از بستگانمان كتابى از من خواست كه به او وعده دادم‏ كه فتوكپى از آن بگيرم و به او بدهم. اجل به او مهلت نداد و من فرصت نيافتم به وعده‏اى كه خيال مى‏كنم زمان عمل به‏ آن دير نخواهد شد، عمل نكنم. وقتى خبر فوت او را شنيدم، خيلى دلم سوخت.)
در نمايشگاه فوق‏الذّكر آقاى اميرخانى از تهران آمده بود كه خيلى جوان بود. در سنّ الانِ ما بود. در نمايشگاه مزبور قطعه‏خطّى از ايشان حدوداً در ابعاد 60*30 به نمايش در آمده بود كه خيلى خوب نوشته بود و مثل خطوطِ الاَنش‏ نبود! متن اين بود:
«مرغ دل در كف طفلى است كه از بيخبرى / بلبلش مانده به كنج و قفسى افتاده است»
لامِ دل را كنار غينِ مرغ گذاشته بود. دال بالا. كف را كشيده بود و طفلى دوكشيده‏اى رويش انداخته بود. است را بالاى طفلى. (من به‏ نظرم رسيد كه همينكه متن نوشته‏ى اميرخانى را عبدالرّضايى به ياد داشت، آنهم با جزئيّات تركيب كه انگار از روى آن‏ ايميج گرفته بود، خود علامت اين است كه منزلت اميرخانى در نزد امثال آقاى عبدالرّضايى تثبيت شده بود و هست.)
ما در هلال احمر كه بوديم، امام در آن ايّام براى رفتن به فيضيه با ماشين مى‏آمد و او را از پس و پشت‏ها به مدرسه‏ مى‏بردند و ما مى‏ديديم. خوشنويسان همه رفتند و من و استاد حسن مانديم كه با كمر خميده و عصابه‏دست، آمديم‏ مقابل تابلوى نوشته‏ى شجريان كه يك «حسبنا الله و نعم الوكيل» نوشته بود خيلى خوب. ميرخانى به سختى كمر راست كرد و گفت:
«اين شجريان خيلى استعداد داشت و اگر در اين رشته مى‏ماند، يك چيزى مى‏شد. ولى رفت دنبال مطربى!»
8/6/83 عابد در تلفن به نقل از عبدالرّضايى: عادت كرده‏ايم شب‏ها بيدار باشيم و روزها تا حدود يازده بخوابيم. محل‏ كار آقاى عبدالرّضايى: فلكه‏ى باجك، ك 52، خانه‏ى ديگر ايشان است كه محلّ كارش است.
با استاد عبدالرّضايى و محمّد عابد از 9 تا 12 شب در منزل.
وقتى شنيد آیة‏الكرسى زين‏العابدين اصفهانی را به 500 ه.ت خريده‏ام، حالتى از خود نشان داد كه انگار شوكه شده و تعجّب كرده است. ولى عجيب اینكه در انتهاى نشست، ابراز كرد:
در ميان خطهايى كه آوردى، هيچكدام به اندازه‏ى خطّ گلستانه (دوسطرى) و نيز نسخ زين‏العابدين (آیة‏الكرسى) به‏ دلم ننشست و اين دو به قيمتى كه خريده‏اى، مى‏ارزد!
آقاى عبدالرّضايى عينكش را در كارگاهش جا گذاشته بود و خطوط ريز مانند گلستانه و زين‏العابدين را از فاصله‏اى‏ در حدود 60 سانت نگاه مى‏كرد كه خيلى عجيب بود از اين فاصله بتوان جزئيّات را ديد.
سياه مشق «تجربه كردم» را اثر مسلّم ميرزا غلامرضا دانست و پشت آن هم به خط خود اين معنا را تأييد كرد و افزود:
هيچكدام از شاگردانش نمى‏توانند اين خط را نوشته باشند. شكست و انتقال حركت از جيم به ر در كلمه‏ى تجربه كار دست يك استاد است و نيز اسكلت كلّى كلمه‏ى «نيست» و نيز واو «نكو» و دال «كردم». ولى من به فتوكپى رنگيش‏ راضيم و به جاى اينكه يك ميليون تومان به اين خط بدهم، صد هزار تومان مى‏دهم و به اردبيل مى‏روم براى تماشاى خطوط قديمى و كاشيكارى‏ها. اينكه خط را بخرم براى اينكه گران شود، «خطبازى» است و جدا از عالم خطّاطى. خطوط گلستانه در موزه‏ى فين كاشان را اگر پول داشته باشم، مى‏خرم و به چندين برابر هم از من بخرند، نمى‏فروشم; حتى اگر به پولش نياز پيدا كنم. از ايشان پرسيدم:
«براى من تعجّب‏آور است كه شما به رغم اينكه تابلوهاى همواره در معرض نمايش ميرزا آقا خمسه را در حرم مطهّر حضرت معصومه(س) در برابر ديد داشته‏ايد، چگونه شد كه از كانال مرحوم سيّد حسن ميرخانى و آقاى خروش گذر كرديد و در نهايت به ميرزا غلامرضا رسيديد؟» توضيح مبسوطى داد در مورد سابقه‏ى انجمن خوشنويسان قم:
«حدوداً در سال 55 بود كه آقاى آهنگران در همين ساختمان كنونى انجمن منتها در طبقه‏ى 2 انجمن را اداره مى‏كرد. من جوانى شهرستانى بودم كه در قم مى‏زيستم. (از بدو كودكى از اراك به قم آمده بودم.) وقتى رفتم انجمن فردى به نام‏ «منوچهر نوح‏سرشت»(4) كه در حال حاضر در تهران است، آنجا بود. اين فرد كپى خطوط آقاى اميرخانى را از تهران‏ مى‏آورد و القا مى‏كرد كه ببينيد كه چقدر اين قسمت‏هايش را خلاف قاعده و بد نوشته است. من در مسابقات‏ دانش‏آموزى شركت كردم. همه دورم جمع شده بودند. ناگهان هم پراكنده شدند و رفتند به سمت ديگر. من به آنجا كه‏ رفتم براى اوّلين بار احمد پيله‏چى را ديدم كه از قزوين آمده بود و او هم مسابقه مى‏داد. من هنوز امتحان‏هاى انجمن را نداده بودم. پيله‏چى كارتش را درآورد و گذاشت روى ميز و من نگاهى به آن انداختم و ديدم كه مدرك ممتاز دارد! فهميدم كه در اين مسابقه اگر نستعليق شركت كنم، باخته‏ام. اين بود كه به دوستم «كميجانى» - كه احتمال مى‏دهم‏ همين كميجانى باشد كه خبرنگار ايران در خارج از كشور است - گفت: بيا ثلث امتحان بدهيم. در آن مسابقات، پيله‏چى در نستعليق اول شد و من در خطّ عربى. رقيب من در خطّ عربى «قنبرى» از قزوين بود كه ده پانزده سال بعد خودش به من گفت كه رقيب من بوده. خانمى از قزوين هم در نسخ شركت كرده بود. وقتى از مسابقات برگشتيم، با انگيزه‏ى بيشترى خط را دنبال كردم. پسر آیةالله هادى معرفت با من همكلاس بود و به‏ كمك او رسم‏الخطّ هاشم بغدادى را كه از آن به كرّاسه تعبير مى‏كرد، از كتابفروشى بصيرتى قم خريدم و روى آن مشق‏ كردم تا براى مرحله‏ى بالاتر مسابقات آموزش و پرورش آماده كنم.
بعد رفتم امتحان دوره‏ى خوش را در انجمنى كه رياستش با آهنگران (كه عبدالرّضايى از او با تعبير طنزآميز اوستاحسن‏ ياد مى‏كرد) بود، دادم. من اولين هنرجوى انجمن قم هستم كه مدرك ممتاز گرفتم.
گفتم: پس با اين وصف، خوشنويسى در قم، قبل از انقلاب، جايگاه و پايگاهى نداشته. گفت: همينطور است. ولى‏ فردى بود به نام «برزگر» كه مى‏رفت در صحن مى‏نشست و از روى خطوط ميرزا آقاخمسه مشق مى‏كرد. او بعداً به جرم‏ همكارى با گروهك‏ها اعدام شد.
در اوايل انقلاب به مدرسه‏ى صدوق مى‏رفتم و همگام با حركت انقلاب، پلاكارت مى‏نوشتم. ديگر خوشنويسان قم‏ نظير آقاى آهنگران هم براى پلاكارت‏نويسى به آنجا مى‏آمدند.
با شهيد ربّانى همدوره بودم و او هم در امتحانات انجمن شركت كرد. كتيبه‏ى «كتابخانه‏ى آىْ‏ا& العظمى خامنه‏اى» را ابتدا پيشنهاد 100 ه.ت كردم بعد ده درصد تخفيف دادم و در نهايت‏ 80 ه.ت گرفتم; در حالى كه يكى از خوشنويسان قم نوشته بود به 10 ه.ت و مقبولِ كاشيكار نيفتاده بود.
من قرائت خودم را از سبك غلامرضا ارائه مى‏دهم و دربست مثل او نمى‏نويسم و بعضاً تغييراتى ايجاد مى‏كنم و با موحّد از اين رو اختلاف داريم و گاه به دعوا مى‏كشد. كلمه‏ى «ست» را معتقدم بايد جورى نوشت و تنظيم كرد كه انگار يك حرفِ «ب» است. موحّد شيوه‏ى ديگرى دارد. راستى شيخ! قرار شده در دفتر تبليغات برنامه‏ى كلاس‏هاى كارگاهى خط ترتيب يابد و از پاييزْ من قرار شده تدريس‏ كنم براى طلبه‏ها. شما هم بيا! یکجا گفت:
نسخ را من نه به سبك زين‏العابدين كه به شيوه‏ى علاءالدّين مى‏نويسم.
اصل سياه‏مشق «فيض مسيحا ز دمم مى‏چكد» را از مرحوم ميرزا غلامرضا در منزل استاد اميرخانى ديدم كه روى‏ تاقچه گذاشته بود و انسان دلش نمى‏خواست چشمش را از آن سمت بگيرد! ولى چه سود؟ كسى كه چنين خطّى را در منزل دارد، چرا از آن استفاده نمى‏كند و ضادش خراب است؟ (يادآورى مى‏كنم كه اصل سياه مشق تجربه كردم از ميرزا غلامرضا را هم من - ر.شيخ.م - روى كامپيوتر گذاشته بودم; ولى ابداً از سوى آقاى عبدالرّضايى جلب توجه نكرد; به‏ خلاف خطِ «از خود بطلب» به قلم خودم كه درون قاب و چند سانت آنسوتر بود و در بدو ورودش از اين خط گفت و پرسيد كه گفتم: متأسّفانه اين خط نه به نمايشگاه راه يافت و نه در كتاب چاپ شد. گفت: رجبى - دبير همايش‏ خوشنويسى - قبل از نمايشگاه به من زنگ زد و گفت: بيا داور باش! و من نرفتم.)
 آقاى عبدالرّضايى تعبير «براى مصرف‏كننده اينقدر» را از آقاى اميرخانى نقل كرد. گفت: يك بار يك قطعه خطّ قديمى را از ايشان پرسيدم چند قيمت است؟ گفت: براى مصرف‏كننده اينقدر! يعنى اگر كسى از آن بهره‏ى خطّى ببرد، ارزشش را دارد كه گرانتر هم بخرد; چون مصرف‏كننده است و وقتى مصرف‏كننده باشد، بايد بالاتر بپردازد.  در بيرون منزل و در موقع خداحافظى گفت: هم خوشحال شدم كه خطّ شما بهتر شده (در منزل موقع ديدن خطِ وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم هم گفت: آهان! حالا خطّت يك تناسبِ بهترى پيدا كرده نسبت به خطهايى كه قبلاً از شما مى‏ديدم)

خطّ نستعلیق احمد عبدالرّضایی با مداد تراشیده‌شده و جوهر راپیت در مدینه‌ی منوّره در ذی‌القعده‌ی سال ۱۴۰۵9/9/83 از حدود ساعت 8 شب تا 2 بعد از نيمه‏شب در منزل دوم استاد عبدالرّضايى - كه مى‏شود به او ابوحامد گفت! چون پسرى به نام حامد دارد - كه كارگاه خوشنويسى براى كارهايش كرده است. ابتدا رضائيان هم بود و او خبرم‏ كرده بود كه بيا كارهاى كتيبه‏ى حاجى را ببين كه رفتم ديدم با پرگار براى «دارالولايه»ى مشهد مى‏نويسد. شعر از صفى‏عليشاه كه تضمين آيات قرآن است و آقاى عبدالرّضايى خيلى عالى اجرا كرده بود. مى‏گفت: در اوايل دهه‏ى 70 شمسى دوبار استاد.... به قم آمد. يك بار در مؤسسّه‏ى باقرالعلوم كه وابسته به دفتر تبليغات بود و بحث شورايى‏شدن انجمن خوشنويسان قم كه تا آن وقت توسّط آهنگران اداره مى‏شد. يك بار هم با خانمش آمد و نهار در منزل استاد.... بوديم.
در يكى از سفرها با آقاى...؟؟ به حرم رفتيم و كتيبه‏هاى ميرزا آقا خمسه و ميرزا عمو را ديديم. با آنكه از قبل از ظهر با او بوديم، مشاهده نكرديم نماز بخواند! من در آستانه‏ى قضاشدن نماز رفتم براى خواندن نماز. ظاهراً اين انتقاد ما را به‏ گوش.... رسانده بودند كه عبدالرّضايى مى‏گويد:
«....بى‏نماز است!» در شهركرد كه رفته بوديم، آقاى.... مرا كشيد كنار و توضيحاتى داد كه معلوم بود پاسخى به من‏ است. گفت:
«يك روحانى از قم به من اين خبر را داده كه در مورد من مى‏گويند نماز نمى‏خوانم.» با مشخّصاتى كه..... از روحانى‏ مزبور داد، دانستم منظورش ش.ف است. بعد گفت:
«من بعد از انقلاب براى اينكه ريا نشود، در جمع‏هايى كه بوده‏ايم، از آشكارخواندن نماز خوددارى كرده‏ام; حتّى اگر نمازم قضا شود!» در ادامه گفت: و يك چيزى هم گفت كه - شيخ! - اگر به كسى نمى‏گويى، بگويم! گفتم: صاحب‏اختياريد. گفت:
«به من گفت: من همه‏ى نمازهايم را يكجا آخر شب مى‏خوانم و بعدش نماز شبم را هم مى‏خوانم!»
19/9/83 مثال براى اينكه هنرمند گاه يك چاله‏ميدانىِ باكلاس است!
تعبير «اُذُن‏الفرس» (گوش اسب را) براى بالاى هاى دوچشم در خطّ ثلث به‏كار مى‏برند. براى «پايين هاى دو چشم نيز از تعبير «خُصیةْ‏الحمار» (به تعبير ع در 19/9/83: خايه‏ى خر!) استفاده مى‏كنند. تصوّر من اين است كه هنرمند - آن هم‏ هنرمندى كه با هنر مقدّسى مثل خطّ، آن هم خطّ ثلث كه سرشار از تحرير متون دينى است، سر و كار دارد - گاه آدم‏ فرهيخته‏اى است كه لش‏بازى در نمى‏آورد و حرف بد نمى‏زند; مثلاً در صحبت‏هايش از كلمه‏ى «كاف خر» استفاده‏ نمى‏كند، در عين حال كارى مى‏كند كه شايد بدتر از تلفّظ لفظ مزبور باشد: تصوير خايه‏ى خر را در نگارش خوشنويسى‏ خود داخل مى‏كند و مى‏گنجاند و نيمى از حرفِ ها را به گونه‏اى مى‏نويسد كه شبيه خايه‏ى خر باشد و اگر شبيه نباشد، غلط محسوب مى‏شود! و در مقام تدريس اين هنر نيز به هنرجويانش مى‏گويد كه زيرِ ها را مثل خايه‏ى الاغ بنويسند.

8/11/83 بعد از تماس معماريان رفتيم منزل آقاى عبدالرّضايى به آدرس فوق براى شامِ بازگشت از مكّه.
23/12/83 رفتم كلاس استاد عبدالرّضايى در دفتر تبليغات كه مخصوص طلاّب است. بعد از كلاس در خصوص‏ وضعيّت انجمن صحبت شد. گفتم:
چرا من يك كلاس بيشتر ندارم; در حالى كه آمادگى‏اش را دارم كه بيشتر كلاس داشته باشم و مثلاً براى خانم‏ها. گفت:
زمانى من اين را قانونمندش كرده بودم و قرار بود هر كس فقط يك كلاس داشته باشد. الاَّن هم مى‏گويم به خانم‏ «وزيرى» كلاس بدهيد. مى‏گويند: خانم... هم كلاس ندارد. خب پوزه‏فيوا! به اين دومى هم كه شما اسمش را آورديد، كلاس بدهيد. من كه اسم او را نمى‏دانستم و شما يادآورى كرديد! خب به او هم كلاس بدهيد و به خانم وزيرى و اديب‏ هم كلاس بدهيد. اديب هم نستعليقش از عمارتيان بهتر است و هم شكسته‏اش. 
رضائيان را توصيه به صبر مى‏كنم. چند وقت پيش بريده بود و من گفتم مقاومت كن در شوراى انجمن خوشنويسان و به عنوان مسئول آموزش.
من - ر.شیخ.م - گفتم: تقصير خود رضائيان است كه رياست را قبول نكرد؟ گفت: ايشان استخاره كرده و خوب نيامد. ضمن اينكه - پيش خودمان باشد! - كلاس اخلاق مى‏رود و استاد اخلاقش توصيه‏هايى به او كرده بود كه در نهايت او را واداشت كه‏ خودش را ندهد جلو. خانم يزدانپور - پيش خودمان باشد! - با من تماس گرفت و گفت: ما چهار نفريم كه وقتمان در شوراى انجمن اكثراً صرف اين مى‏شود كه آن دو نفر را كه اعرابى و عمارتيان باشد، راضى و متقاعد كنيم. عبدالرّضايى‏ افزود: حضور بانوان در شوراى انجمن پيشنهاد و اصرار من بود و مى‏خواستم آنها از نزديك لمس كنند مشكلات را. و اگر پوريزدانپرست رئيس مى‏شد بهتر از اعرابى بود. اعرابى يك حالتى دارد كه هيچ چيزى بهش اثر نمى‏كند. اگر به من‏ كسى چيزى بگويد، فكرم را اشغال مى‏كند. امّا اعرابى وقتى از انجمن خارج مى‏شود، عين خيالش نيست. اين دو نفر (اعرابى و عمارتيان) در بدو تصدّى رياست انجمن،...ميليون تومان در حساب پول بود و... نه اينكه حيف و ميل و اختلاس كرده باشند. ولى پولى بود كه ما با قناعت جمع كرده بوديم و آنها به غيرضروريات اختصاص دادند. اگر من‏ رئيس انجمن بودم شايد در حدّ 1000 نفر الاَّن هنرجو داشتيم و الاَّن ذوقشان اين است كه به 500 نفر رسانده‏اند! من با اعرابى در ظاهر مشكلى ندارم و ديدى كه با هم بگو و بخند داريم و كينه‏اى از او به دل ندارم كه اگر داشتم، نمى‏توانستم‏ با او حرف بزنم. ولى در خصوص عملكردش حرف دارم. پوريزدانپرست در وقتى كه جلسات مدرّسين را در زمان‏ تصدّى رياست انجمن داشتيم، چليپايش پيشرفت كرد. چند جلسه‏ى قبل كه تصادفاً جلسه‏ى مدرّسين را كه ديگر نه به‏ قوّت آن موقع برگزار مى‏شود، رفتم، از قضا همان چليپا را نوشته بودند و من ديدم كه در خصوص برخى حركات، پسرفت كرده است.
                                                                                         ادامه

9606 عکس‌های پست را که به دلیل بارگذاری در سایت ضربدر خورده بود و دیده نمی‌شد، حذف کردم. نسخهء سیوشده با پسوند ام.اچ.تی که حاوی عکس‌های مزبور است، از آر205 در کانال تلگرامیم منتشر کردم:
https://t.me/rSheikh/1437

دو قطعه شکسته به قلم دوست شکسته‌نویسم امیرمیثم سلطانی

قطعه‌ی سمت راست که بر اساس ترجیع‌بند معروف محتشم کاشانی در وصف سید و سالار شهیدان(ع) تحریر شده است، در مسابقه‌ی اشکواره‌ی حسینی که چند ماه قبل از سوی انجمن خوشنویسان قم با همکاری اداره‌ی ارشاد اسلامی برگزار شد، جایزه‌ی نخست بخش شکسته را از آن خود کرد. انجمن خوشنویسان قم به تازگی به فکر چاپ منتخب آثار مسابقه‌ی مزبور و از جمله همین قطعه (مزیّن به تذهیب «حسین نظیفی») افتاده است. قطعه‌ی سمت چپ حکایتی است از گلستان سعدی از همین خطّاط و تذهیبکار.

یک چلیپای باصفای صفوی

از طریق این وبلاگ فروخته شداین چلیپا که فاقد رقم و در بخش‌هایی دچار آسیب‌دیدگی است، متعلّق به دوره‌ی صفوی و واجد صفا و شاءن خاصّی است. قاطعیّت کاتب در نگارش دوایر و عدم تردید و تزلزل در اجرای آن‌ها مشهود است که نمونه‌ی آشکار آن در حرف «ی» از کلمه‌‌ی «گیتی» به وضوح پیداست. کاربران عزیز می‌توانند با انتخاب سایز بزرگ تصویر، این امتیاز را از نزدیک مشاهده کنند. شیب‌بندی و دنده‌بندی صحیح و استادانه در کلمه‌‌ی «رنگست» و تکنیک خاصّ انتقال از میم به دایره در کلمه‌ی «زمین» و مرکّب‌برداری و مرکّب‌گذاری استادانه در حرف صاد و حاء در کلمه‌ی «صاحب» و اجرای صحیح و سالم «خا» در کلمه‌ی خاص که به تعبیر استاد حسینی موحّد از «مصیبت‌های روزگار» است، از نقاط قوّت و دیدنی این اثر نفیس است که به تازگی وارد مجموعه‌ی حقیر شده و به کاتب آن به درستی معلوم نیست. هر چند می‌توان احتمالاتی در این خصوص داد. شایسته است دوستان در این باب اظهار نظر کنند.    قطعه در سایز کاملاً بزرگ
اندازه‌ی اصلی بدون احتساب حاشیه: ۸ در ۱۶ سانتی‌متر


 


 

 

 

 




 

چند اثر نستعلیق از رضا شیخ محمّدی / تذهیب: الناز ارجی

اندازه‌ی اصلی20dr۱۶cm asli 20dr27.3cm   
برای روءیت اطلاعات دقیقتر در خصوص این قطعات، ادامهء مطلب را کلیک کنید!
ادامه نوشته

نمونه ای از نگارش با استفاده از امکان خط خوردگی

به تصوّر و قضاوت برخی و بسیاری از صاحبنظران رشته‌ی خوشنویسی، سیاه‌مشق‌هایی از این دست که نگارنده‌ی این سطور و مدیر وبلاگ حاضر به تولید آنها در سنوات اخیر مبادرت می‌ورزد، اتّفاقی خجسته و بایسته در خطّه‌ی بسته و سنّت‌محور نستعلیق است. در این قالب، با آنکه متریال مورد استفاده‌ی هنرآفرین، اجزا و عناصر آشنا و ماءلوف نستلعیق است، در مقام پیونددهی و ایجاد هماغوشی میان اجزا، از هنجارهای آشنا تخطّی شده و گونه‌ی تازه‌ای از گلاویزی و تنیدگی اختیار گردیده است.

خط رضا شیخ محمدی / نگارگری استاد سید حسین نجومی / لوکیشن فیلم حسن هدایت

خط بنده با مونتاژ / قطعه بندی / گره چینی و تذهیب
استاد سید حسین نجومی / دستمزد: ۱۰۰ ه.ت
نسخهء اصل این اثر در تله‌فیلم «مرگ یک شاعر»
به کارگردانی حسن هدایت که به زندگی میرزادهء عشقی - شاعر و روزنامه‌نگار عصر مشروطه - اختصاص دارد
و توسط سیمافیلم تولید و آمادهء پخش شده،
در لوکیشن فیلم به عنوان تابلویی بر دیوار خانهء میرزاده مورد استفاده قرار گرفته است.
این اثر را در یک معامله به امیر عاملی قزوینی فروخته بودم.
آدرس اسکن در آرشیو شیخ: آر ۸۹ و ۱۰۰ و ۱۱۲ و ۱۳۳ و ۲۳۸


برگی از قرآن

سایز اصلی ۱۰ در ۱۶ سماین برگ از قرآن به خطّ نسخ در دیداری که چند ماه قبل با دوست اصفهانی‌ام «عادل محمّدی» در منزلمان در قم داشتم، از مجموعه‌ی ایشان - که همراهش بود - مورد توجّه من قرار گرفت که در آن نوبت مایل به فروش آن نشد. در سفری که در فروردین ۸۷ به اصفهان داشتم، طیّ یک مبادله این قطعه از کلکسیون ایشان به دست من رسید که اینک تقدیم بازیدکنندگان وبلاگم می‌کنم. قیمتی که دوستان خطبازم برای این قطعه گذاشتند، حدود ۲۰۰ هزار تومان است که کمتر از تصورّی بود که من از ارزش ریالی آن داشتم.


                                 اسکن در سایز بسیار بزرگ

سوره حمد با خط من و تذهیب رامین مرآتی

قبل از تذهیب:                                                          


 

 

 

 

 

 

 

 

 






بعد از تذهیب با طلا و قطعه‌بندی:



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سطری از سید گلستانه که به تازگی وارد مجموعه‌ام شد و بعد به تملک آ.آزرم درآمد

اندازه‌ی اصلی ۵.۳ در ۲۰ س.مآن محبّت کو که چون از دور پیدا می‌شدم / می‌نمودی آنقدر گرمی که رسوا می‌شدم
سطر ملیح و استادانه‌ای از شکسته‌نویس شهیر سیّد علی‌اکبر گلستانه که در سفر نوروزی‌ام به اصفهان از دوستم «عادل محمّدی» به دستم رسید. قطعه فاقد امضای گلستانه است، ولی انتساب آن به این خوشنویس نابغه سخت نیست. این قطعه را بعدا به دوستم خسرو مرادی(آزرم) در خلال یک معامله فروختم و بعد مجددا از او خریدم و در یک مقطع دیگر در سال ۸۸ به دوست شکسته نویسم امیرمیثم سلطانی فروختم. او هم بعدها آن را برای فروش به حسینی خطباز داد که ظاهرا به فروش نرفت و دوباره در نیمهء دوم سال ۸۸ به دست سلطانی برگشت.


قطعه در سایز بزرگ در هاست اسنیپش
قطعه در سایز بزرگ در پرشینگیگ

دو سیاه مشق از من با تذهیب رامین مرآتی

رباعی معروف خیام نیشابوری
 آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت


لینک‌های اسنیپی (آیا بیمصرف؟): ۱ و ۲ و ۳  و ۴ 

شکسته نستعلیق منسوب به میرزا کوچک

 این قطعه خط شکسته نستعلیق را ساعاتی قبل از سال تحویل
از دوست شکسته نویس قمی ام میثم سلطانی خریداری کردم در ازای یک سطر از استاد اخوین و یک چلیپا از استاد امیرخانی (آن فروریخته) و یک چلیپا از استاد خروش (چلیپای معروف بیاراید چشم که بارها بین من و عاملی و حبیب اللهی رد و بدل شده بود) و یک چک ۴۰۰ هزارتومانی برای آخر اردیبهشت سال جاری.


قطعه در سایز بزرگتر

سالی پربار و پرکار

خط شیخ و تذهیب استاد رامین مرآتیاستاد رامین مرآتی در حال امضای سیاه‏مشق ابداعی بنده که کار تذهیبش را به پایان برده است / اسفند 86 سال جاری که روزهای پایانی آن را می‌گذرانیم، برای حقیر سالی پرکار و پربار در زمینه‌ی خوشنویسی محسوب می‌شود. وبلاگ حاضر در این سال فعّالیّت گسترده‌ای در خصوص عرضه و ارائه‌ی آثار اوریژینال خوشنویسی از قدما و معاصرین داشت و مدیر وبلاگ با افزایش تعداد بازدیدکنندگان به میزان قابل توجّه و کامنت‌های مهرورزانه و احیاناً تماس‌های تلفنی از سوی مشتاقان خط و خوشنویسی پاداش گرفت.
در سال ۸۶ به اندازه‌ی تمام سه‌دهه‌ای که در خطّه‌ی خط کار می‌کنم، خطوط خودم را به دست تذهیب‌کاران سپردم و از طریق فروش آنها سرمایه‌ی لازم برای تذهیب دیگر آثارم را فراهم کردم. تذهیب‌کاران متعدّدی چون استاد سید حسین نجومی، استاد رامین مرآتی، علیرضا صادقی، محمدحسین سیدکریمی، حسین نظیفی، ناصر طاووسی، خانم البرزی و فاطمه شریعتی برایم کار تذهیب انجام دادند و به آثار من جلوه‌ی خاصّ بخشیدند. در این میان نقش و جایگاه «رامین مرآتی» برجسته‌تر است. این استاد خوش‌دست و پنجه به تازگی ۲۲ قطعه از آثار مرا با تذهیب ریزنقش و با طرح‌های زیبا و خوش‌فرم و قلمگیری‌های استادانه به همراه دستیارانش در کارگاه خود در کرج به زیور تذهیب آراست که در آستانه‌ی سال جدید نمونه‌ای از این آثار را تقدیم بازدیدکنندگان عزیزم می‌کنم؛ بیتی از حضرت سعدی که در مرداد ۸۳ با مرکّب رضایی زنجان بر روی کاغذ گلاسهء سفید تحریر کردم و پس از آن در سنوات اخیر با «رنگ جوهر» رنگ کردم و سپس در اختیار تذهیبکار نهادم. نرخ دریافتی بابت تذهیب: ۵۰ ه.ت / سرنوشت قطعه: مبادله با ناصر طاووسی.
قطعهء فوق در سه سایز دیگر: ۱ و ۲ و ۳ 
لینک فیسبوکی

چلیپای منتشرنشده‌ی دیگری از استاد غلامحسین امیرخانی

با رنگمالی امیر عاملی

با تذهیب کیوان شجاعی منششعر:
استاد شفیعی کدکنی

آن فروریخته گل‌های پریشــــان در باد
کز پی جام شهادت همه مدهوشانند
نامشان زمزمه‌ی نیمشب مستان باد
تا نگوینــــــد که از یـاد فراموشــــــانند

این قطعه را استاد امیرخانی در اوایل دهه‌ی ۶۰ شمسی به یاد شهید علی‌اصغر عاملی برادر امیر عاملی دوست شاعر و کلکسیونر قزوینیم تحریر کرد و از طریق پست برای امیر عاملی که در جبهه‌ی کردستان (مهاباد) بسر می‌برد، فرستاد. (از قطعه پیداست که برای قرارگرفتن در پاکت نامه از دو نقطه تا خورده است.)
این اثر را اوایل زمستان ۸۶ در خلال یک شب مبادله و معامله‌ی خط که با امیر عاملی داشتم، از ایشان خریدم و مدتی در مجموعه‌ی شخصی حقیر قرار داشت. تزئین دور اثر توسّط خود عاملی و در همان سنوان انجام شده است. این قطعه را بعدا در جریان یک مبادله و معامله با امیرمیثم سلطانی به ایشان فروختم. سلطانی آن را برای تذهیب در اختیار کیوان شجاعی‌منش قرار داد. اسکن سمت چپ را بعد از تذهیب توسط کیوان تهیّه کردم. قطعه بعدا به فروش رفت و در حال حاضر نمی‌دانم در اختیار کیست؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 سایز بزرگتر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 آپدیت پست در ۲۲ آذر ۸۸

دو قطعه خطّ شکسته نستعلیق چاپ‌نشده

میرزا کاظم خوشنویس‌باشی------------------------------- تاءیید استاد رضا مشعشعی
>>> سایز بزرگتر
-------------------------------
این قطعه‌ی‌ قدیمی دارای تاریخ ذیقعده‌ی ۱۲۹۸ قمری و رقم محمّدکاظم است و استاد رضا مشعشعی نیر در پشت قطعه آن را به مرحوم « میرزا کاظم خوشنویس‌باشی» نسبت داده است. شعر نگاشته‌شده از سوی کاتب در صدر قطعه، از سعدی است:
می بهشـت ننوشـم ز دست ساقــــی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
مجتبی ملکزادهقطعه‌ی دوم به قلم و رقم استاد شکسته‌نویس معاصر «مجتبی ملکزاده» mojtaba mlekzadeh و بر اساس این ابیات از حافظ نگاشته شده است:
آن سیه‌چرده که شیرینی عالم با اوست / چشم میگون لب خندان دل خرّم با اوست / روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک / لاجرم همّت پاکان دو عالم با اوست. با تشکر از دوست خطبازم سیّد محمّد حسینی که اجازه داد از این قطعات اسکن بگیرم  سایز بزرگتر <<<

کدام چاپ را می‌پسندید؟

چاپ آثار قدیمی خوشنویسی از جهاتی شبیه ساخت یک فیلم سینمایی است! البتّه از آندسته فیلم‌هایی که قرار است محیط‌های فاقد برق روستایی را که اسباب روشنایی اهالی، پیه‌سوز، فانوس، چراغ موشی یا نهایتاً چراغ زنبوری است، به تصویر کشد. طبعاً در چنین فیلم‌هایی نباید حضور فیلمبردار و کارگردان و عوامل صحنه و اسباب نورپردازی‌شان از قبیل پروژکتورها دیده و حتّی حس شود و باید کاملاً طبیعی و مناسب با صحنه‌ای که قصد بازسازی آن را دارند، جلوه کند.
این حسّاسیّت در مواقعی که می‌خواهیم آثار خطّی قدیمی چندصدساله را تذهیب کنیم یا برای ارائه در قالب چاپ مهیّا کنیم هم وجود دارد. عنصر رنگ و نفیس‌بودن چاپ و مرغوبیّت کاغذ به رغم جلوه‌ای که به کار می‌دهد، نباید مزاحمت ایجاد ‌کند و حسّ قدمت را از بیننده بگیرد.
دو تصویر از یکی از شاهکارهای استاد کل خوشنویسی: میرعماد قزوینی در این پست تقدیم بازدیدکنندگان عزیز می‌شود که مقایسه‌ی آنها که دو جلوه‌ی مختلف از یک اثر خوشنویسی است، آموزنده است. تصویر سمت راست از کتاب «قطعات منتخب استاد بزرگ خطّ نستعلیق میرعمادالحسنی» که انتشارات یزدانی در سال ۱۳۸۲ به چاپ آن مبادرت کرد، انتخاب شده است.
تصویر سیاه و سفید سمت چب هم قدیمی و ظاهراً محصول دوربین مرحوم عبدالله قاجار است.
با تشکّر از دوست اصفهانی‌ام عادل محمّدی که در سفر زمستانی‌اش به منزل بنده در قم این عکس را به من هدیه کرد.
                        تصویر اجرای سمت چپ بدون واترمارک ولی در سایز کوچک >>> اینجا

چند قطعه خط ثلث از مجموعه دوست خطباز و نوسمسارم سیّد محمّد حسینی


از قطعات تمرینی مرحوم حامدالآمدی است.                          <<<
از قرار، جناب موحّد نیز عدم فروش این قطعه را به سیّد محمّد حسینی توصیه کرده‌اند.

سایز بزرگتر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  
>>> از قطعات مرحوم حامدالآمدی که تذهیب حاشیه‌ی آن اثر دوست خوش‌ذوق قمی «روح‌الله فاضلی وادقانی» است.

سایز بزرگتر ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
                                      <<<
در باب این قطعه که رقم «بنده‌ی آل‌عبا محمّد شفیق پرخطا» را دارد، جناب موحّد قائل به عدم اصالت شدند. در نهایت نیز این قطعه از ایران خارج شد و «عثمان اوزجای» آن را خریداری کرد.

سایز بزرگتر ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

>>> اصالت این قطعه که رقم «اسماعیل زهدی» (کاتب پرده‌ی کعبه) را دارد،
از سوی اساتید: موحّد و بنی‌رضی تاءیید شده است.
 سایز بزرگتر ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
                                                           <<<
تذهیب این قطعه که رقم «مصطفی حلیم» را دارد،
توسّط «روح‌الله فاضلی» انجام شده است.

سایز بزرگتر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
>>> به اصالت این قطعه با رقم «محمّدشفیق پرخطا» که مزیّن به تذهیب استاد «حسین تنکابنی» است، جناب موحّد شهادت داده است. 

  سایز بزرگتر ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
                                          <<<
 این قطعه با طلا و با دستان «روح‌الله فاضلی وادقانی» تذهیب شده است. خوشنویس قطعه «عزیز رفاعی» است.

سایز بزرگتر ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 >>> «لی خمسة اطفی بها حر الوبا الحاطمه / المصطفی و المرتضی و ابناهما و الفاطمه»
این قطعه را جناب «س.ر.ب» از دوست خطبازم سیّد محمّد حسینی به ۱ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان خرید و بعد از سه روز پس داد و این در حالی است که استاد عبدالصّمد صمدی و استاد موحّد به اصالت این قطعه شهادت داده بودند.

سایز بزرگتر ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با تشکّر از دوست خطبازم سیّد محمّد حسینی که این قطعات را برای تهیّه‌ی اسکن در اختیار من گذاشت.

استفاده‌ی خاموش روزنامه‌ی کیهان از وبلاگ حاضر

کیهان ۲۵ بهمن ۸۶ صفحه‌ی ۱۱ماجرای استفاده‌ی سودجویانه و بی‌ذکر نام منبع و ماءخذ از اسکن‌های اوریژینالی که در وبلاگ حاضر قرار می‌دهم، همچنان ادامه دارد. اگر این روند ادامه یابد، شاید مجبور شوم در شیوه‌ی ارائه‌ی آثار (آپلود با دی.پی.آی و رزولاسیون بالا) تجدید نظر کنم و آثار مزبور را از طریق ایمیل و تنها برای اعضای وبلاگ ارسال کنم.
آخرین مورد از این اقتباس‌های بی‌سروصدا و بی‌رعایت حقّ کپی‌رایت، استفاده‌ی روزنامه‌ی کثیرالاءنتشار کیهان از یکی از اسکن‌هایی است که در مورّخه‌ی پنج‌شنبه ۲۵ بهمن ماه سال جاری در وبلاگ حاضر در این پست قرار داده بودم. تصویر، مربوط به خطّی به قلم و رقم من و نگارش‌یافته بر اساس سوره‌ی مبارکه‌ی حمد و اخلاص بود که به شیوه‌ی سیاه‌مشق ابتکاری انجام داده یودم و تذهیب آن را دوست خوش‌ذوق و  جوانم «حسین نظیفی» انجام داده بود.
کیهان در صفحه‌ی ۱۱ در خبر مربوط به برگزاری «جشنواره‌ی هنرهای تجسّمی کشور» که ۲۹ بهمن ماه در مشهد برگزار می‌شود، از این اسکن استفاده کرد. با تشکّر از دوست تذهیب‌کارم «سید محمّدحسین سیدکریمی» که مرا در جریان این امر قرار داد و روزنامه را در اختیار بنده گذاشت.

دردسرهای یک نویسنده-سمسار

در سه سال اخیر که در کنار کار خوشنویسی، به خرید و فروش خطّ قدیمی و جدید هم اشتغال دارم، در خلال معاملات و مبادلات صورت‌گرفته، به برخی شیوه‌ها و شگردهای رایج در میان سمساران هنر و معامله‌گران خط برخورد کردم که ذکر آن در وبلاگ حاضر که محیطی برای تولید محتوا در خصوص خوشنویسی و مسائل حاشیه‌ای آن است ، خالی از لطف و فایده نیست. عادتم این است که در هر حوزه و حیطه که وارد می‌شوم، مسائل به ظاهر کم‌اهمّیّت آن را که کمتر سوژه‌ی نگارش می‌شود، آگراندیسمان ‌کنم و دستمایه‌ قرار دهم تا ذهن دیگران را درگیر آن کنم. انگار گمانم این است که مسائل مهم و اساسی را همیشه هستند کسانی که مطمح نظر قرار دهند. این دست دوهاست که سرشان بی‌کلاه می‌ماند و در حدّ فرهنگ شفاهی و گفتمان محاوره‌ای رایج در میان اعضای آن حیطه و حوزه محصور می‌شود. به هر حال وقتی رضا شیخ‌محمّدی وارد کار سمساری خطّ می‌شود، با یک «نویسنده-سمسار» سروکار داریم و محصول این پدیده، تولید پست‌هایی از سری پست حاضر  است.
الغرض وقتی وارد کار معامله و مبادله‌ی خط شدم، برخی شگردها یا تو بگو طرّاری‌ها و دوز و کلک‌ها را در میان جماعت خطباز دیدم و احیاناً آموختم‌ و در واقع به رغم اینکه بدواً از آن احتراز می‌جستم،صفحه 23صفحه 24 به تدریج از برخی اصول و ضوابط ذهنی - بعضاً خودساخته و لزوم مالایلزم - تخطّی کردم و حتّی مرتکب شیوه و شگردی شدم که ابتدا بدان تن در نمی‌دادم و از آن سر باز می‌زدم. یکی از این موارد، «خوردکردن» و به قول دوست خوشنویس و خطبازم احمد پیله‌چی pilechi: داغان‌کردن کتب خطّی و عمدتاً قرآن کریم خطّی برای دستیابی به سود بیشتر است. دو صفحه‌ای را که مشاهده می‌کنید، دو برگ از یک قرآن خطّی است که جناب سیّد رضا بنی‌رضی - استاد برجسته‌‌ی معاصر در رشته‌ی نسخ - نگارش أن را به فرزندان وصال شیرازی منتسب دانست. علی‌الظّاهر نسخه‌ی کامل این قرآن را به نیّت دستیابی به سود بیشتـر مثـل گوشت قربانــی برگ‌برگ کرده، به طـور مجـزّا قطعه‌بندی‌اش کرده و می‌فروشندش. این دو برگ را چند ماه قبل از دوست خوشنویس قزوینی‌ام سیّد علی فخّاری به ۳۰۰ هزار تومان (برگی ۱۵۰ هزار تومان) خریداری کردم و چک دریافتی‌ام از مسابقه‌ی رضوی یزد را که بابت برنده‌شدنم در رشته‌ی کتاب نستعلیق بود، به این دوست دادم.  «داغان‌شدن» قرآن مزبور به‌خصوص وقتی دو برگ از آن به دست چون منی که دستی در اسکن و اینترنت و وبلاگ و عمومی‌کردن اسناد شخصی دارم، می‌افتد، طبعاً از جهاتی به سود فرهنگ است که اگر این قرآن در قالب یک نسخه باقی می‌ماند، بسا که از سوی افراد محدودی دیده می‌شد. ولی اینک دست کم دو برگ از آن در دنیای اینترنت با رزولاسیون بالا منتشر می‌شود و از همین دو برگ، عیار کتابت کاتب آن را به مصداق مشتی از خروار می‌توان ارزیابی کرد، یا همان قرآن تیموری ۷۰۰ ساله که دو ورقش در اختیار من است و الباقی به خارج از کشور رفته و معلوم نیست به کجاَ لااقل در این جا و جایگاه روءیت می‌شود. تا نظر دوستان در این باب چه باشد.

>>> برگ قرآن سمت راست در  سایز بزرگتر                                      برگ قرآن سمت چپ در سایز بزرگتر <<<

آلبوم آثار گل و مرغ استاد سید حسین نجومی

آدرسش در بایگانی شیخ: آر ۱۰۴ / به مرور در اینجا قرار گیرد

قطعه‌خطی به قلم و رقم حقیر رضا شیخ محمدی

خط رضا شیخ ‌محمدی / بهمن ۸۶

سوره‌ی مائده
آیه‌ی هشت :

 

 

 



یا ایها الذین آمنوا
کونوا قوامین لله
شهداء بالقسط
و لایجرمنکم شنئان قوم
علی الا تعدلوا
اعدلوا
هو اقرب للتقوی
و اتقوا الله
ان الله خبیر بما تعملون 





 



قطعه در سایز بزرگتر

شکسته نستعلیق درویش عبدالمجید طالقانی

darvish abdolmajid taaleqaani

این قطعه‌ی شکسته‌نستعلیق
دارای رقم عبدالمجید طالقانی است.
قطعه، زمانی در تملّک دوست و استاد خوشنویس قزوینی‌ام
احمد پیله‌چی بود و چند ماه قبل آن را در سفرش به قزوین برای شرکت در نمایشگاه طلیعه‌ی ظهور، به
یک میلیون و دویست هزار تومان
به دوست خطباز عربم سید محمد حسینی فروخت.
حسینی در این مدّت، گاه آن را برای فروش عرضه می‌کرد و  گاه به عنوان مهره‌ی گروکشی استفاده می‌نمود. برای مثال آنگونه که خودش ابراز کرد،
یک بار خطّی از دوست مذهّب و خطبازم
کیوان شجاعی‌‌منش به رسم امانت گرفت و این قطعه را به گرو در اختیارش ‌گذاشت. هم از این رو در سفر شجاعی‌منش به قم این قطعه را در دست او دیدم و اجازه داد که از آن اسکن بگیرم.
در ملاقات دیروزم با سید محمد حسینی در بنده‌منزل، این اثر همراهش بود
 و فرصتی شد تا بار دیگر از آن با دقت
۶۰۰ دی.پی.آی اسکن بگیرم.
این بار از پشت قطعه هم اسکن گرفتم،
چون نسبت به دفعه‌ی قبل
تغییر کرده بود:
حسینی آن را برای اخذ تاءیید
در اختیار استاد رضا مشعشعی
قرار داده و جناب مشعشعی هم در پشت قطعه جمله‌ای در تاءیید انتساب قطعه به درویش مرقوم کرده، ostad reza moshashaeامضا نموده‌ و مهر زده بود.
حسینی برای این قطعه قیمت ۲ میلیون تومان را در نظر گرفته است.
شعر تحریرشده در این تابلو
از غزلیّات ناب مرحوم سعدی شیرازی است
که بسیار آن را دوست می‌دارم.
 مطلع شعر از این قرار است:
 

«خوش می‌رود این پسر که برخاست
سروی است چنین که می‌رود راست
»



تذهیب قطعه ظاهراً کار دوست تذهیب‌کار
قزوینی‌ام «پیمان گلکار» و با طلا صورت گرفته است.
تلاش شده که تذهیب، «همزمان» و «کهنه» جلوه کند،
به قدمت اثر لطمه نزند و به قیمت آن بیفزاید.

جزوه‌ی قرآن و دعا به خط نسخ با رقم احمد نیریزی ۱۱۲۷ قمری mirza ahmad neirizi neirizy

 

       

ادامه نوشته

از پستو تا پوستر!

kheiabane doreshahre qom یکی از آفت‌ها و شاید هم امتیازات اینترنت
به خصوص در مورد وبلاگ‌هایی نظیر وبلاگ من
  که به درج آثار اوریژینال و منحصر به فرد می‌پردازد
و آن را با کیفیت و دی.پی.آی بالا عرضه و ارائه می‌کند (امری نامرسوم در اینترنت)
فراهم‌کردن امکان نقل و استفاده برای دیگران
و به نوعی آماده‌کردن سفره و زین‌کردن اسب
برای کسانی است که دوست دارند
به رایگان به بعضی چیزها برسند.
امروز ۶ بهمن ۸۶ که به اتفاق عیال و برای بردن
مینوی ۴ساله‌مان به مطب دکتر
با ماشین از خیابان «دورشهر» قم می‌گذشتیم،
در همان حال که پشت فرمان بودم، سر کوچه‌ی یکم، چشمم در بنر تبلیغاتی حاشیه‌ی خیابان خیره ماند، بی‌اختیار پا بر ترمز گذاشتم، طوری که عیال از جا پرید که چی شد؟
آنچه در تصویر می‌بینید، بنری تبلیغاتی حاوی
برگی از قرآن نسخ قدیمی ۲۰۰ساله
است که کتابتش به «عبدالله عاشور» منسوب است.
 abdollah aashoor

 بنده این قرآن را به ۲ میلیون تومان
از دوست خطباز اصفهانی‌ام محمود حبیب‌اللهی
 خریداری کردم. چند برگ از آن را اسکن کردم و در وبلاگ حاضر در
این پست قرار دادم.
سازمان محترم
بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم
اینک یکی از بهترین برگ‌های این قرآن را
در بنر تبلیغاتی‌اش بکار برده است،
 بی‌آنکه اگر دست‌کم اذن و اجازه نگرفته،
لااقل نامی از عبدالله عاشور یا آن دوست خطباز
یا حسن اعرابی که زمانی این قرآن در تملک او بود
یا سایرین! ببرد.
با این وصف و اوصاف این سایرین! خرسندند
که در حد وسع و توانشان، برخی نمونه‌های
خوشنویسی اصیل را از پستو به خیابان کشیده‌اند.
باشد که مذاق ایرانی از رضایت‌دادن به آثار هنری کم‌مایه اما خوش‌ آب و رنگ، به نمونه‌های اصیل و البته دیریاب و تاءمل‌بَر چرخش کند.

چند قطعه خط نسخ منتشرنشده

naskh abdolqaffar دوست خوبم « خسرو مرادی » از اصفهان
با ایمیل آ.آزرم
a.azarm@gmail.com 
اسکن چند قطعه نسخ برای حقیر ارسال کردند که با تشکر از این عزیز،
قطعات را تقدیم دوستان می‌کنم.
توضیحات کنار هر قطعه از دوست ارسال‌کننده است.











 قطعه با رقم "عبدالغفار
 بسیار محکم و قوی نوشته شده و تندی و تیزی‌های خاصی دارد و هنوز آثاری از نسخ یاقوتی در آن مشاهده می‌شود.

سایز بزرگتر



khatte naskh

 
 


 

 قطعه‌ی تمرینی - تعلیمی
 با رقم "محمدکاظم"
که در نهایت استادی و روانی و صلابت
نوشته شده است.
بنده تا بحال به‌چنین استواری
از کسی خط نسخ ندیده‌ام
و جالب اینکه کاتب قطعه
 برای من و اکثر دوستان ناشناس می‌باشد.


  

                                                                        

  سایز بزرگتر

                                                                                                                  

بنظر من این قطعه‌ی تعلیمی بدون امضا،
خط مرحوم استاد زین‌العابدین اصفهانی است که در نهایت قدرت و استادی نگاشته شده است.

سایز بزرگتر



 

 

 

قطعه‌ نسخ از سخنان "علی بن الهلال" می‌باشد که قسمت بالای آن را
به دلیل خرابی‌هایی که در این قطعه بود،
جداگانه اسکن کردم.
این قطعه در بالا ممهور به
"العبد المذنب محمد
علی" است
که معلوم نیست  نام کاتب است یا صاحب قطعه.
سایز بزرگتر

 

 

 دوست عزیز! امیدوارم که فایل‌های ارسالی
که بجز قطعه با رقم «عبدالغفار»، بقیه متعلق به بنده می‌باشد،
 مقبول‌طبع واقع شده و مورد استفاده‌ی عموم قرار گیرد.

 آ.آزرم

چلیپای منتشرنشده‌ای به قلم و رقم استاد امیرخانی

عکسی که تقدیم می‌شود، مربوط به چلیپایی اثر دست و پنجه‌ی استاد غلامحسین امیرخانی در اوایل دهه‌ی ۶۰ شمسی است و در شمار عکس‌هایی است که آقای واعظ تهرانی در نمایشگاه انفرادی استاد در تهران از تابلوهای ایشان تهیه کرد و دو نسخه‌ از هر عکس را در همان مقطع در اختیار دوست و استاد خوشنویسی بنده جناب احمد پیله‌چی قزوینی قرار داد.
آقای پیله‌چی از سر مهر و شفقتی که به بنده داشت، یک نسخه‌ از هر عکس را به من مرحمت کرد. گفتنی است:
 کارنامه‌ی درخشان هنری‌ استاد امیرخانی به چند دوره قابل قسمت است.
یک دوره مربوط به قبل از پیروزی انقلاب و مقطع همکاری ایشان با مجله‌ی هنر و مردم که فرآورده‌ی این دوره شاهکاری است به نام ترجیع‌بند هاتف که برخی از ذوق‌ها این اثر را از ترجیع‌بند دومی که استاد بعد از پیروزی انقلاب نگاشتند و منتشر نمودند، برتر و سرتر می‌دانند.
دوره‌ی دوم بعد از پیروزی انقلاب رخ نمود و حاصل آن رسم‌الخط استاد امیرخانی است که در سال ۶۲ به دست طالبان و مشتاقان رسید.
دوره‌ی سوم مربوط به دهه‌ی ۷۰ و کارهای ناب کتاب صحیفه‌ی هستی است. دوره‌های بعد هم با قصیده‌ی قرآنیه و رباعیات خیام بروز و ظهور یافت. عجیب این که در مقاطع اخیر هنری استاد امیرخانی بدواً تصور می‌رفت که استاد به افول و بازنشستگی هنری رسیده و در خصوص او، خداحافظی در اوج و بوسیدن تشک کشتی بایسته است. اما دیری نگذشت که این باور حس ‌شد و تقویت یافت که امیرخانی تازه‌ای زاده شده است. حتی جدیدترین اثر استاد - مناجات منسوب به امیرالموءمنین علی(ع) - انگار همچنان حرف برای گفتن دارد. خلاصه اینکه هر دم از باغ استاد امیرخانی بری می‌رسد.
از این حیث به نظر می‌رسد که جناب امیرخانی با استاد شجریان قابل تشبیه و تنظیر است.

آثار خوشنویسی دوست قزوینی‌ام «علیرضا محبی»

این پست را به دوست خوشنویس قزوینی‌ام «علیرضا محبی»
که مکرراً در مسابقات هنری خوشنویسی کشوری مقام می‌آورد
و به تازگی هم در جشنواره‌ی خوشنویسی تبریز در رشته‌ی خط شکسته رتبه کسب کرد، اختصاص می‌دهم و به تدریج این پست را آپدیت می‌کنم.
فعلاً نمونه‌هایی از آثار ایشان را که در آرشیوم دارم، در اینجا قرار می‌دهم:

  

ادامه نوشته

خوشنویسی من و تذهیب استاد حسین نجومی

.1.2

دو اثر خوشنویسی ترکیبی به قلم و رقم بنده: رضا شیخ‌محمدی
همراه با تذهیب، قطعه‌بندی و گل و مرغ استاد سید حسین نجومی hosein nojoomi
نرخ دریافتی بابت تذهیب برای هر قطعه ۱۰۰ هزار تومان
این قطعات را در خلال یک معامله و مبادله‌ی خط در ماه‌های اخیر،
به دوست خطباز قزوینی‌ام: امیر عاملی amir ameli aameli amely فروختم.
قطعهء یک قبلاً با اعوجاج اسکن شده بود و در وب قرار داده بودم (اینجا) در بهار ۸۷ قطعه را که به عاملی فروخته بودم، از او امانت گرفتم و به صورت بهتری در ۶ تکّه اسکن کردم و دوستم روح‌الله موءمنی در پاساژ قدس قم تکّه‌ها را در ازای ۴ ه.ت با فتوشاپ به هم چسباند و مونتاژ کرد. حاصل کار را مشاهده می‌کنید.
آدرس قطعهء یک (دارای بیت مظهر لطف ازل) در آرشیو شیخ: آر ۱۰۰ و آر ۱۳۳
                   آپدیت پست در ۱۱ اردیبهشت ۸۹ 

آیا این چلیپا متعلق به استاد امیرخانی نیست؟

در پست ۱۰۱ وبلاگ حاضر در ۲۶ خرداد سال جاری اسکن یک چلیپا از استاد غلامحسین امیرخانی را در وبلاگم به این شکل قرار دادم:

چلیپایی از استاد امیرخانی متعلق به حدود سال ۵۹ شمسی
که اصلش را زمانی در دست دوست خوشنویسم امیرمیثم سلطانی دیدم.





دوست عزیزم سعید از اروپا در ۱۸ مهر ۸۶ در خلال نامه‌ای خصوصی برایم آورد:
سلامي از دوردست!
براستي يقين داريد كه قطعه (هزارت دل٠٠٠) از كارهاي استاد اميرخاني ست؟
به چه دليلي يا دلايلي؟
سعيد

در پاسخ این دوست در ۲۲ مهر ۸۶ این کامنت را در ذیل همان پست قرار دادم:سعید جان! به تو حق میدهم که بین سبک و شیوه ی نگارش این اثر با آثار معروف استاد امیرخانی تفاوت‌های آشکاری احساس کنی. ولی به یاد داشته باش که از نگارش این اثر حدود سه‌دهه میگذرد. در آن ایام استاد هنوز تحت تا’ثیر اساتیدشان نظیر دو برادران میرخانی و مرحوم کاوه بودند و سبک خاص خودشان را نیافته بودند. اگر به نوع آثاری که در مجله‌ی «هنر و مردم» قدیم از استاد امیرخانی چاپ میشد دقت کنی (البته اگر به آن ها دسترسی داشته باشی) خواهی دید که در همین حال و هواست. به هر حال از دقت بجای تو تشکر میکنم. اگر برایت مقدور است شماره تلفنت را به طور خصوصی برایم ارسال کن تا بیشتر با هم در باب خط و خوشنویسی گپ بزنیم.

این دوست در ۵ دی ۸۶ برایم ایمیل زد:پا تشكرازعنايتتان نسپت به سوال من در مورد چليپاي (هزارت دل٠٠٠)با توجه به محدوديت بنده در نگارش حروف عربي  اجازه ميخواهم توجهتانرا مختصرا به چند نكته جلب نمايم كه بنده تاكنون در كارهاي قبلي استاد هم مشاهده ننموده ام٠قوس مدات (ت)
ا
تصال (ش و ه) در كلمه (ويشه)دايره غ و ش در كلمات (داغ و ويش)ومهمتر از همه شيوه‌ي تحرير (هني) كه  از ديد بنده
دليلي موجه در رد انتساب اين قطعه به آقاي اميرخانی است.
 شما در جواب نامه بنده به تاريخ رقم اين قطعه اشاره فرموده ايد كه مربوط  به سال ١٣۵٩ ميباشد واينكه استاد هنوز شيوه ى خاص خود را تجربه نكرده بودند٠ خوشبختانه در ارشيو محقر خود قطعاتي از استاد يافتم كه در مجله ي هنرومردم بچاپ رسيده و تاريخ رقم آنها نيز  به سالهاي ۵٢ و ۵٣ برميگردد٠ اين دو قطعه را  بصورت دو فايل جداگانه انضمام كرده ام٠ اميدوارم با عنايت به اين قطعات و ديگر آثار متقدم ايشان نظر مجددتان رادر اين باب مشاهده كنم٠علاوه بر اين دو اثر از استاد اميرخاني به چليپايى قديمي بر خوردم بدون امضا٠ با توجه به شيوايي و قدرت قلم راقم در نگارش اين چليپا بنده احتمال ميدهم كه از آثار برادران ميرخاني وخصوصا مرحوم استاد سيد حسن باشد٠ نظر جنابتان چيست؟در ضمن گزارش خواندني‌تان را از كنسرت آقاي شجريان مشاهده نموده و از حسن دقتتان لذت پردم٠ خصوصا درمقايسه پدر و پسر٠ گفتگو را در اين باب به فرصتي ديگر حواله ميدهم٠ديگر آنكه تاخير در جواب نطرتان را تنها حمل بر مشغله بيش از حد بنده بدانيد٠ من در اروپا زندگي ميكنم و بالطپع  زندگي روزمره انرژي چنداني براي رسيدن به امورات ديگر باقي نميگذارد٠ بنده بعلت بالا بودن وجه مكالمه ي تلفني به اروپا و همچنين از اروپابه ايران ترجيح ميدهم مكالماتمانرا از همين طريق پي بگيريم هر چند كه بنده در نگارش حروف بفارسي مشكل دارم٠ آدرس پست الكترونيكي بنده نيز اين است:saiha18@hotmail.comشاد وسرافراز  پاشيد.  سعيد

                                   

قطعه‌خط نسخ به قلم محمدهاشم اصفهانی (لوءلوء)

با تشکر از دوست خطبازم محمود حبیب‌اللهی
که این قطعه را که سال تحریر آن ۱۱۹۴ قمری است، برای اسکن در اختیار بنده گذاشت.
این دوست اصفهانی‌ برای قطعه‌ی حاضر ۸۰۰ هزارتومان قیمت گذاشته است.


                                                                                                                                   قطعه در سایز کاملاً بزرگ

قطعه‌خط شکسته‌نستعلیق به قلم استاد محمدحسین عطارچیان

 قطعه‌خط شکسته‌نستعلیق به قلم و رقم استاد محمدحسین عطارچیان
 attarcheian attarchian
از اساتید خوش‌شیوه و خوش‌پنجه‌ی خط شکسته
که به شیوه‌ی مرحوم درویش عبدالمجید طالقانی می‌نویسد و این سبک و سیاق را ترویج می‌کند. قطعه‌ی حاضر به شکل بداهه برای دوست شاعر و خوشنویس قمی‌ام حسن اعرابی در سنوات قبل نوشته شده است.
 با تشکر از دوستم حسن اعرابی که این قطعه را برای تهیه‌ی اسکن در اختیار بنده گذاشت، به متن نوشته توجه کنید که به خوبی نشان می‌دهد که در چه حال و هوایی تحریر شده است:
« هوالمستعان دوست ستوده‌خصال هنرمند ارجمند شکسته‌نویس زبده جناب آقای حسن اعرابی که مشتاق فراگیری مکتب اصیل و ماندگار حضرت استادی درویش عبدالمجید طالقانی می‌باشند و با تحریر دستخط زیبایی شیفتگی خود را به این مکتب عیان داشته‌اند و با تشریف‌فرمایی به تهران به همراه شاگردان و هنرجویان مستعد خود اشتیاق و علاقمندی را برای پیروی از مکتب اصیل ابراز نموده و با کمال مسرت شاگردان ممتاز خود را برای اتصال به این حلقه ماندگار تشویق و ترغیب می‌نمایند از حضرت سبحانی توفیق همگان را در پیروی از آثار آن استاد کل و اشاعه آن مکتب فراگیر آرزومندم محمدحسین عطارچیان ۵۶۴ »
لینک این قطعه در سایت ویکیپدیا که از وبلاگ حاضر برداشته شده است
لینک مرتبط: >> اینجا
آپدیت پست در ۱۴ آذر ۹۰

چهار صفحه از یک قرآن قدیمی حدودآ ۷۰۰ ساله

۳۲ برگ از یک قرآن شریف به خط ریحان با امضای یاقوت مستعصمی
 
yaqoot yaghoot iaghoot mostasami (قدمتی حدود ۷۷۷ ساله) در تابستان ۸۵ توسط دوست کلکسیونر قزوینی‌ام امیر عاملی به دوست مجموعه‌دار قمی‌ام ح.ر به ۸ میلیون تومان فروخته شد
و دوست نوسمسارم علی نجفی آنگونه که در مکالمه‌ی تلفنی ۲۸ شهریور ۸۵ ابراز کرد، واسطه‌ی این معامله بود. مشاوره‌ی بعد از خرید ر با جناب علوی - از مجموعه‌داران معمم قمی - و تشکیک نامبرده در اصالت قرآن مزبور، خریدار را به فسخ معامله و بازستانی چک و استرداد قرآن وادار کرد. آنگونه که فروشنده به حقیر ابراز کرد، دیری نپایید که ناخرسندی بدوی ایشان، با خرسندی ناشی از فروش قرآن مزبور به ۱۲ میلیون تومان جابجا و جبران شد، ضمن اینکه ۴ ورق از آن قرآن به عنوان نمونه در نزد امیر عاملی باقی ماند. در سفر اخیرم به قزوین (اواسط آذر ۸۶) در خلال یک شب معامله و مبادله‌ی خط با عاملی،
خوشبختانه دو ورق از آن ۴ ورق به دست حقیر رسید. عاملی ابراز کرد که اصل این قرآن در خارج از کشور به ۲۸ میلیون تومان به فروش رفته است و کارشناسان خط قدیمی، آن را زیر دستگاه گذاشته و تشخیص داده‌اند که کتابت آن، ۱۰۰ سال بعد از زمان یاقوت مستعصمی (در واقع حدود ۷۰۰ سال پیش) صورت گرفته است. برخی از دوستان که اصل این چهار صفحه را در ایّام حاضر در نزد من مشاهده کردند،
ابراز نمودند که کاش این اوراق از اصل قرآن تفکیک نمی‌شد، یا دست کم اینک به اصل قرآن مزبور - حتی در قالب اهدا و به رایگان - ملحق ‌شود.  برخی دیگر هم به شوخی تواءم با جدّی پیشنهاد می‌کردند که از طریقی (مثلاً اینترنت) صاحب قرآن مزبور (که فرد یا موزه‌ای است) را پیدا کن و برای فروش این دو ورق و الحاق آن به قرآن مزبور، قیمت بالایی پیشنهاد بده! علی‌الحساب امیدوارم دوستداران اشیاء عتیقه و نایاب که به این وبلاگ سر می‌زنند، تصاویر اسکن‌شده‌ی این چهار برگ را ببینند، بپسندند و در کامپیوترشان سیو کنند:

       
در قطع کاملاً بزرگ                                                                         در قطع کاملاً بزرگ

        

در قطع کاملاً بزرگ                                                                      در قطع کاملاً بزرگ 

گل و مرغ استاد حسین نجومی

بررسی شود که در دی.وی.دی آر ۹۳ در آرشیو شیخ چه گل و مرغی از استاد نجومی رایت شده است؟

دو سیاه مشق از من با تذهیب رامین مرآتی Ramin merati بر روی اشعار خیام

سمت راست: بر اساس رباعی خیام
hakim omar khaiiam neishaboori:
در کـارگـه کـوزه‌گـری رفتـم دوش / دیدم دوهـزار کوزه گویا و خموش / ناگـاه یکـی کـوزه بـرآورد خــروش / کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه‌فروش / قطعه سمت راست در سایز کاملاً بزرگ سمت چپ: بر اساس رباعی خیام: چون چرخ به کام یک خردمند نگشت / تو خواه فلک هفت شمر خواهی هشت / چون باید مرد آرزوها هم هشت / چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت

قطعه سیاه‌مشق به قلم و رقم مرحوم میرعماد

متن قطعه: «ای (این) شانزده رباعی لاشبهه خط شریف قبلةالکتاب ملامیرعلیست روح‌الله روحه کتبه الحقیر الفقیر المذنب الحسنی غفرله» قطعه در سایز کاملاً بزرگ
این قطعه به تازگی در خلال یک شب مبادله‌ی قطعات خوشنویسی با امیر عاملی دوست کلکسیونر قزوینی به دستم رسید.
عاملی ابراز کرد که آن را در ازای ۱ میلیون و ۶۵۰ هزار تومان وجه نقد و ۱۵۰ هزار تومان قطعه به خط خودش ابتیاع کرده است.
احمد پیله‌چی ضمن ابراز مبارکباد به بنده بابت تملک این قطعه، انتساب آن را به میرعماد صرفاً به لحاظ اینکه صعود کشیده‌ی «شبهه‌» از نظر ایشان زیاد است، رد کرد. رامین مرآتی تذهیب‌کار معروف مقیم کرج نیز که این قطعه قبل از تملک توسط عاملی در دست او بوده است، در دیداری که با هم داشتیم، کاتب قطعه را میر ندانست. استاد موحد حسینی در دیداری که دیشب در منزل جناب حاج داود چاووشی در قم با ایشان داشتیم، قطعه را روءیت کرد و آن را حاصل دست و پنجه‌ی میرعماد ندانست.
با این وصف و اوصاف، آنچه حقیر را برای معامله‌ی این قطعه راغب کرد، نوشته‌ی کوتاه حاج‌آقا صدر - از میرشناسان معروف اصفهان - در پشت این قطعه بود که انتساب اثر را به میرعماد با تاءکید مورد تاءیید قرار داده است.

توجه و یادآوری:
در روزهای اخیر (هفته‌ی آخر آذر ۸۶) دوستی ۲۷ ساله از طریق تلفن همراه با بنده تماس گرفت و ابراز کرد که این قطعه از میرعماد زمانی متعلق به ایشان بوده و سال گذشته به همراه چند قطعه‌ی دیگر برای فروش به قیمت ۴۵۰ هزارتومان به کسی عرضه می‌کند. چند روز بعد از این معامله منصرف می‌شود و قطعاتش را مطالبه می‌کند؛ ولی فرد مزبور این قطعه از میرعماد را تحویل نمی‌دهد و به جایش ۵۰ هزارتومان در اختیار ایشان قرار می‌دهد. این دوست ابراز کرد که مشاهده‌ی این قطعه در وبلاگ حاضر خاطره‌ی ناخوشی را در او زنده کرده است. نیز افزود که اسکنی از این قطعه در زمانی که در اختیار او بود، در دست دارد؛ در حالی که قطعه‌بندی متفاوتی داشته و برخی نقاط اثر نیز دستکاری نشده بوده است و اضافه کرد که در آن مقطع، هنوز «حاج آقا صدر» اقدام به تاءیید این قطعه نکرده بود و پشت قطعه فاقد این تاءیید بود. ولی استاد معین اصفهانی آن را دیده و بر میربودنش صحه گذاشته است. این دوست در ضمن کلمه‌ی «شانزده» را «شاه‌پرده» قرائت می‌کرد. با تشکر از ایشان که اسکنی از این قطعه در زمانی که در اختیار او بوده، این اسکن را تقدیم عزیزان می‌کنم. این عکس‌های مختلف که از یک قطعه در ایام گوناگون گرفته می‌شود، شبیه عکس‌های انسان‌هاست و سیر تغییر و تبدیل آن‌ها و گذر زمان را نشان می‌دهد و به رخ می‌کشد. در مقایسه بین دو اسکن حاضر نکات متعددی روشن می‌شود؛ از جمله دستکاری مختصر زیر کلمه‌ی «الفقیر» دوم. شاید برخی از بازدیدکنندگان وبلاگ اسکن قدیمی‌تر را بیشتر بپسندند و آن را به حال و هوای خط چهارصدساله‌ی میرعماد نزدیکتر بدانند. در عکس‌هایی هم که از خودمان گرفته‌ایم، گاه حس می‌کنیم قبلاً بهتر بودیم!

توجه:
این قطعه را نهایتا به دو میلیون تومان در نیمهء دوم سال ۸۸ به محمود حبیب‏اللهی فروختم و وجهش را ساعتی قبل از پروازم به هندوستان در تیر ۹۰ از او پس از تماس‏های مکرر و تهدید به انتقال قطعاتی که از ایشان به گرو گرفته بودم به هند و فروش آنها، ستاندم.       آپدیت پست در آذر ۹۰

سیاه‌مشقی از خودم / شعر: حافظ / تذهیب: استاد رامین مرآتی

منم که شهره‌ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده‌ام به بددیدن
قطعه در سایز کاملاً بزرگ
قطعه‌ی فوق قبل از تذهیب:

لینک مرتبط فیسبوکی

سطری از خودم / شعر از استاد حسینی موحد

تذهیب از استاد رامین مرآتی
ابعاد اصلی: ۵/۶ * ۱۵ سانتی‌متر


                                                             قطعه در سایز کاملاً بزرگ


قطعه‌ی فوق قبل از تذهیب:

صرّاف هنر باش نه سمسار هنر!
                                                             قطعه در سایز کاملاً بزرگ


اجرای دیگری از این سطر با ترکیبی متفاوت و قبل از تذهیب:


                                                                         قطعه در سایز کاملاً بزرگ

سه سطر نستعلیق از میرزا کاظم و شاگرد او

از بین سه سطر زیر، دو سطر اول از مرحوم میرزا کاظم است
و سطر سوم از شاگرد میرزا کاظم که کاملا نزدیک به استادش نسعلیق می‌نوشته است.
در سال تحریر اثر مزبور، میرزا کاظم در قید حیات نبوده است.
با تشکر از دوست اصفهانی‌ام محمود حبیب‌اللهی (مدیر نگارستان عروس قلم قم)
که این قطعات را امشب برای اسکن در اختیار بنده گذاشت.
سطر «در مذهب ما» زمانی در ملکیت دوست کلکسیونر قزوینی‌ام امیر عاملی بوده
و به ۱۱۰ هزار تومان
(۱۱۰ نام مبارک علی -ع- به حساب ابجد است و حسن تصادف خوبی برای نرخ فروش قطعه است)
به حبیب‌اللهی فروخته است.
دیگر سطور را حبیب‌اللهی آنگونه که خود ابراز کرد هر یک به ۳۰۰ هزارتومان خریده است.


                                                                           قطعه در اندازه‌ی بزرگتر


                                                                           قطعه در اندازه‌ی بزرگتر


                                                                           قطعه در اندازه‌ی بزرگتر

‌خط شکسته‌ اثر استاد مجتبی ملک‌زاده

قطعه‌خط شکسته‌نستعلیق اثر استاد مجتبی ملک‌زادهاز اساتید شکسته‌نستعلیق معاصر که با رویکرد به سبک و شیوه‌ی مرحوم سید علی‌اکبر گلستانه شکسته می‌نویسد و چه نیکو! قطعه‌ی زیر را آقای ملک‌زاده برای دوست شاعر و خوشنویس قمی‌ام حسن اعرابی تحریر کرده و تذهیب اثر را خانم پروانه عسکری انجام داده است. با تشکر از جناب اعرابی که دقایقی قبل از فروش قطعه به ۲۵۰ هزار تومان به محمود حبیب‌اللهی اجازه داد از آن اسکن بگیرم.

                                قطعه‌ی فوق در سایز کاملا بزرگ

قطعه‌خط کتابت منسوب به عمادالکتاب سیفی قزوینی

این قطعه (برگی از یک کتاب) در هفته‌های اخیر در دست دوست خوشنویس و نوسمسارم «علیرضا نوربخش» بود و ایشان آن را برای فروش به منزل بنده آورد، عرضه کرد و ابراز نمود که استاد کیخسرو خروش،
انتساب قطعه را به عمادالکتاب
تاءیید کرده و محمود حبیب‌اللهی (که قطعه‌بندی این برگ نیز از اوست)  طالب خرید آن تا حد نیم‌میلیون تومان بوده است. (بعداً حبیب‌اللهی این مطلب را تکذیب کرد.)
معامله‌ای صورت نگرفت ولی علیرضا نوربخش اجازه داد از این قطعه اسکن تهیه کنم. با تشکر از ایشان، تصویر قطعه را در سه سایز
به دوستان بازدیدکننده‌ی وبلاگ
به خصوص کتابت‌نویسان عزیز تقدیم می‌کنم.

                           تصویر قطعه در سایز کاملا بزرگ

قطعه خط ناب و نایاب از سید علی‌اکبر گلستانه

در چند روز اخیر آمار بازدیدکنندگان از وبلاگ خوشنویسی من به شهادت برنامه‌ی «وبگذر»
از ۱۸۰ نفر گذشته است و این امر برایم بسیار مایه‌ی مباهات و افتخار است.
به پاس این نعمت و موهبت، یک عکس از یکی از خطوط درجه‌ی یک شکسته‌نویس نابغه‌ی این سامان: سید علی‌اکبر گلستانه را تقدیم می‌کنم.
اصل این قطعه زمانی در مجموعه‌ی مرحوم علی جاماسب (مجموعه‌دار معروف تهرانی) بوده
و در اوایل دهه‌ی ۶۰ شمسی به رسم امانت در دست دوست شکسته‌نویس و شاعر بنده:
 حسن اعرابی قرار می‌گیرد و او در پشت بام منزل دوست خطاط قمی‌اش علی معماریان و با دوربین آنالوگ او این عکس را از روی قطعه تهیه می‌کند.
با تشکر از حسن اعرابی که عکس مزبور را که دارای قطع ۱۳ در ۱۸ بود،
برای اسکن‌کردن در اختیار من گذاشت.



متن قطعه بیتی از سعدی شیرازی است که می‌فرماید:
ای که نصیحتم کنی کز پی نیکوان مرو / عشق حقیقت است اگر حمل مجاز می‌کنیدر این اثر شکسته‌نستعلیق که به سال ۱۳۱۶ قمری تحریر شده،
 کاتب، کلمه‌ی «اگر» را جا انداخته است.
در ضمن دوستم حسن اعرابی می‌گفت:
مرحوم جاماسب، بیت را به لحاظ اینکه کلمه‌ی نخست آن، فاقد نقطه و سر کاف است، به صورت:
«ابله! نصیحتم کنی کز پی نیکوان مرو!» قرائت می‌کرد!

اثر خوشنویسی من با نگارگری و قطعه‏بندی استاد سید حسین نجومی

اسکنش در چند قطعه در آرشیو شیخ در آر ۸۵ است. دستمزد به جناب نجومی: ۲۰۰ ه.ت
مونتاژ شود و در اینجا قرار گیرد

سیاه‌مشق خاطره‌انگیزی از مرحوم استاد عبدالله فرادی

                                                                                                                                   
این قطعه‌خط را در ۲۵ مهر ۸۶ در دفتر کار دکتر  حسین الهی قمشه‌ای در تهران دیدم و با اجازه‌ی دکتر از آن عکس دیجیتال گرفتم. استاد مرحوم عبدالله فرادی این قطعه را در داخل هواپیما و در خلال سفری که به همراه جمعی از اساتید به ترکیه داشته، روی برگی از مجله‌ی «پاسدار اسلام» نگاشته ‌است. متن سیاه‌مشق را برایتان می‌نویسم تا خودتان در جریان اطلاعات بیشتر این قطعه و حال و هوای زمان نگارش آن قرار گیرید:




من نشنیدم که خط بر آب نویسند!
هنگام سفر بر صندلی جمبوجت در خدمت سروران عظام آقایان اساتید
دکتر الهی قمشه‌ای و امیرخانی و سلحشور و همچنین جناب کابلی گل
هستیم هواپیما سخت لرزان است در آسمان ترکیه پرواز می‌کنیم
به یمن جمال استادانیم خدایشان نگاهبان باد
سبح لله فرادی ۸ / ۹ / ۶۷ میان آسمان و زمین
بخاطر شریفترین انسانها به یاد جمال عاشقان حق

                                                                                                                                      قطعه‌ی فوق در سایز کاملآ بزرگ

خط شکسته‌ی چاپ‌نشده

 این قطعه در مجموعه‌ی دوستم
علیرضا نوربخش (شاگرد استاد خروش) بود.
آن را در قم در خلال نمایشگاه طلیعه‌ی ظهور برای فروش به سید علی فخاری دوست قزوینی‌ام که در نمایشگاه مزبور رتبه‌ی نخست خط شکسته را آورده بود، عرضه نمود.
فخاری گفت:
«نهایتآ ۱۰۰ ه.ت می‌خرم.»
نوربخش چند روز پیش خبر داد که این قطعه را در قم به ۴۵۰ ه.ت به فروش رسانده است، اما نگفت و نپرسیدم به چه کسی.
قطعه‌ی بسیار ناب و نفیسی است و حال و ترکیب خوبی دارد.

***
 دوستم نوربخش در آخر مهر ۸۶ خبر داد
که این قطعه‌خط را به دوستش جناب
کیوان شجاعی‌منش فروخته بوده
و ایشان هم مع‌الاءسف آن را به همراه
دو قطعه‌ی دیگر (اثر استاد خروش)
در متروی تهران جا گذاشته
و بعد هم نیافته است. جا دارد
از نوربخش تشکر کنم که اجازه داد
این قطعه را اسکن کنم.
***
متن قطعه را که توانستم به کمک دوست شکسته‌نویس و شکسته‌خوانم حسن اعرابی بخوانم، از این قرار است: «به توجهات بلانهایات ما اطلاع یافته بداند که چون سید ادریس جوانیست به حسب صورت و معنی مستعد غریب این ولایت بنابر این به عهده شما فرمودیم که از احوالش بواجبی خبردار بوده فضائل و کمالاتی که از لوازم باشد فضائل و کمالاتی که لازم بوده باشد تعلیم وی نموده و از اعمال و اطواری که دون ضابطه شرع انور باشد محترز بوده نحوی نماید که بعون الله در قلیل سالی فاضل و صاحب کمال مربوطی شود و طریق مومی‌الیه آنکه بیکاری و فارغبالی را جایز ندانسته سعی و اهتمام بعمل آورده صاحب مرتبه مدتی بود که مشق نکرده بودم لهذا بجهت امتثال امر مخدوم خود تحریر نمود بدنوشتن امید عفو  است.»

خط حقیر برای جشنواره رضوی یزد

کتابت حقیر
با قلمی به ضخامت کمتر از ۱ میلیمتر
برای شرکت در مسابقه‌ی «جشنواره‌ی رضوی یزد»
برگزاری در آبان ۸۶
ابعاد اثر: ۱۵ در ۲۸
تذهیب: سیدکریمی
نرخ دریافتی بابت تذهیب: ۵۰ ه.ت



                                                          تصویر در سایز بسیار بزرگ
       خوشبختانه این قطعه در جشنواره‌ی مزبور در رشته‌ی کتابت نستعلیق
 برگزیده شد و رتبه‌ی سوم کتابت را از آن خود کرد
و ۳۰۰ هزار تومان وجه نقد برای کاتب آن به ارمغان آورد.
قطعه‌ی فوق قبل از تذهیب:
سایز بزرگتر
       

خط رضا شیخ محمدی / نگارگری استاد سید حسین نجومی

آر ۸۱ = مرقع عاشورایی + دو قطعهء ترکیبی (واخفض)
انگار مرقع عاشورایی را در یکی از آر.های اخیر به صورت جی.پی.جی قرار داده ام از آن استفاده شود

آخرین آپدیت‌های وبلاگ

پشت آرشیو قطعات ثلث
در ساعت ۱ صبح روز ۹ مهر ۸۶ آپدیت شد.


پشت آرشیو قطعات نسخ زین‌العابدین اصفهانی (اشرف‌الکتاب)
به طور کلی در ساعت ۳ صبح روز ۴ مهر ۸۶ آپدیت شد.

ادامه نوشته

سطر شکسته از مهدی‌خان شقاقی معلم خط پسران فتحعلیشاه قاجار

در پشت این قطعه که از مجموعه‌ی حقیر (رضا شیخ‌محمدی) اسکن شده است،
نام کاتب «مهدی‌خان شقاقی» معلم خط پسران فتحعلی‌شاه قاجار ذکر شده است:

نمی‌داند مرا چون می‌تپد دل / کسی کو را نه در خون می‌تپد دل

                                                                                                                                       قطعه در سایز بزرگتر

                                                                                             قیمت اثر: ۲۰۰ هزار تومان

قطعه خط شکسته از میرزا کوچک

در پشت این قطعه، آقای مهدی‌پور (صابرالکتاب) - مجموعه‌دار قزوینی ساکن تهران -
در سال ۶۵ تاءیید کرده است که نگارنده‌ی قطعه، میرزا کوچک است.



                                                                                                  قیمت اثر:۲۵۰ هزار تومان

شکسته اثر هادی پناهی

من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست / کی طمع در گردش گردون دون‌پرور کنم؟


خط رضا شیخ محمدی / نگارگری استاد سید حسین نجومی

خط من و علی رضائیان و نگارگری نجومی / از آر ۸۰ استخراج و در اینجا قرار گیرد

دوقطعه‌ی تذهیب‌شده به قلم حقیر

چهارسطری نستعلیق
شعر: صغیر اصفهانی
تحریر: مرداد ۸۴ / تذهیب: سید محمدحسین سیدکریمی در شهریور ۸۶
(نرخ دریافتی بابت تذهیب: ۳۵ هزار تومان)
این قطعه را در خلال یک معامله به امیر عاملی قزوینی فروختم.
قطعه در سایز کاملا بزرگ


سطر جلی و سطوری با قلم جادو به خط نستعلیق
تحریر در مرداد ۸۴ / تذهیب: سید محمدحسین سیدکریمی در شهریور ۸۶
(نرخ دریافتی بابت تذهیب: ۳۵ هزار تومان)
این قطعه را در خلال یک معامله به امیر عاملی قزوینی فروختم.
قطعه در سایز کاملا بزرگ

قیچی قلمدان متعلق به دوره‌ی صفوی / اسکن از روی اصل

قیچی قلمدان قدیمیدوستم سیّد محمّد حسینی که در کار خرید و فروش آثار اصل خوشنویسی (بیشتر در زمینه‌ی ثلث و نسخ عربی) است، در دیداری که در شهریور ۸۶ در بنده‌منزل با هم داشتیم، قیچی قلمدان متعلق به دوره‌ی صفوی را که ابتیاع کرده و ۲۵۰ هزار تومان روی آن قیمت گذاشته بود، برای اسکن در اختیار من گذاشت. عکس پشت و روی این قیچی را مشاهده می‌کنید. امیدوارم لذّت ببرید.

آخرین آپدیت‌های وبلاگ

پست چند قطعه خط و عکس منتشر‌‌نشده از استاد کرمعلی شیرازی
با افزودن یک قطعه خط جدید از ایشان که در نمایشگاه طلیعه‌ی ظهور عکاسی کرده‌ام، در ساعت ۱بعد از ظهر روز ۹ شهریور۸۶ آپدیت شد.

پست «چهار قطعه خط قدیمی برای مجموعه‌ی شخصی رضا شیخ محمدی»
با افزودن اطلاعاتی چند در مورد این قطعات و چند اسکن جدید،
در ساعت ۴ صبح روز ۲۹ مرداد ۸۶ آپدیت شد.

 

پست «چلیپاهایی به قلم آقایان و اساتید: امیرخانی، کیخسرو خروش، علی رضائیان، علی بخشی» با اصلاح بزرگنمایی چلیپای «عشاق سر به جیب نه آسان کشیده‌اند»
از علی رضائیان، در ظهر روز ۵ مرداد ۸۶ آپدیت شد.

پست « قرآن خطی به خط عبدالله عاشور »
با افزودن یک اسکن تازه از صفحه‌ی تذهیب‌دار قرآن مزبور
و بیان یک خاطره در خصوص فروش این قرآن،
در ساعت ۲ صبح روز ۵ مرداد ۸۶ آپدیت شد.

پست 
« چند قطعه خط عربی و منتشرنشده »
با تکمیل شناسنامه‌ی قطعه‌خط استاد «حامدالآمدی» و عباس بغدادی (لاحول)
در ۴ مرداد ۸۶ آپدیت شد.

معرفی یک خوشنویس جوان، مستعد و چپ‌دست

ابوالفضل خزاعی در شمار خوشنویسانی است که تازه وارد گود خوشنویسی شده است و سابقه‌ی چندانی در این خطه و حیطه ندارد،
ولی از فرصت‌ها خوب بهره برده و تلاش کرده راه چندساله را در چند ماه بپیماید. هم نستعلیق می‌نویسد و هم نسخ.
در نستعلیق بعد از اخذ مدرک ممتاز، چند جلسه به مدد دوستی با امیرمیثم سلطانی به کلاس استاد امیرخانی در تهران راه یافته و از همان جلسات محدود بهره‌ی بسیاری برده است.
در نسخ هم چند وقت است  زیرنظر دوست گرامی جناب استاد سید رضا بنی‌رضی reza banirazi که از نسخ‌نویسان قمی و البته کشوری است، تلمذ می‌کند و شاگرد خوب و برجسته‌ای هم هست و اخیرآ چند رتبه در مسابقات سراسری خط به دست آورده  که آخرینش مربوط به جشنواره‌ی طلیعه‌ی ظهور است.
یک نمونه از نستعلیق‌نویسی ابوالفضل
و چند نمونه نسخ او را که به تازگی تحریر کرده است،
در این پست قرار می‌دهم.
نکته‌ی آخر اینکه ابوالفضل خزاعی چپ‌دست است
و از این حیث نیز الگوست
و ثابت می‌کند که حتی با این پدیده هم می‌شود کنار آمد و حتی بهتر از برخی از خوشنویسان راست‌دست نوشت:






 

 








 

 

 

 

 

 

 



 










در ضمن بنده قطعه‌ی نستعلیق فوق را در مرداد ۸۳ برای و به یاد ابوالفضل خزاعی تحریر کردم و قصد اهدا به او داشتم که ترجیح داد قطعه‌ی به زعم او روندتری در قالب آشنای چلیپا به او بدهم. از این رو قطعه‌ی سیاه‌مشق حاضر چند بار بین من و امیر عاملی (کلکسیونر قزوینی) معامله و مبادله شد و در حال حاضر نیز در اختیار عاملی است و نام ابوالفضل خزاعی نیز در جایی از قطعه گنجانده شده است. توضیح بیشتر در مورد این قطعه >>> اینجا

خط مرحوم علی‌اصغر پزشکیان pezeshkian


 

نمونه‌ی خط
مرحوم علی‌اصغر پزشکیان
استاد خط پدرم آیةالله محمدی تاکندی
که در مهر ۱۳۲۹ شمسی
به شیوه‌ی مرحوم عمادالکتاب قزوینی
تحریر کرده است.

 



 

 

 

 

چلیپایی از استاد امیرخانی حاوی کلمات غضنفر و طپانچه!

چلیپایی از استاد امیرخانی مربوط به سال ۱۳۶۲ که دارای کلمات خاصی چون غضنفر و طپانچه است که کمتر در چلیپا دیده شده است. در همان سنوات تحریر این اثر، عکسش از طریق دوست و استادم احمد پیله‌چی به دستم رسید. عکس‌ها را ظاهرآ آقای واعظ‌ تهرانی از نمایشگاه خوشنویسی استاد امیرخانی که در همان سنوات برگزار شده بود، تهیه کرده بود. قرار بود یک نسخه از عکسها را برای آقای پیله‌چی چاپ کند. بنده هم به اعتبار همجواری و انس مداوم با جناب پیله‌چی از این موهبت برخوردار شدم که یک نسخه از تمام عکس‌ها در اختیار من قرار گیرد. در این سنوات همواره این چلیپا را دوست داشته‌ام؛
هم خوش‌ ترکیب است و هم خوش مرکب! اینک بعد از حدود دودهه که از این عکس مراقبت کرده‌ام،‌ اسکن آن را تقدیم بازدیدکنندگان وبلاگ می‌کنم.

خط حقیر برای شرکت در مسابقه‌ی طلیعه‌ی ظهور (مرداد ۸۶)



تذهیب سید محمدحسین سیدکریمی (نرخ دریافتی بابت تذهیب ۵۰ ه.ت)

                                                                                                همین قطعه در سایز بزرگتر

این قطعه را در آذر ۸۶
در خلال یک معامله و مبادله با امیر عاملی کلکسیونر قزوینی
به ایشان دادم.

چلیپای قاجاری کعبتین با رقم نامشخص

بعد از مرمت لچکی زیر چلیپا توسط استاد رامین مرآتی

قبل از مرمت لچکی زیر چلیپاچـو نقش کعبتیـن بخت میمون
بدادش داو هفت از خال موزون
عدو را مهره‌ی طالـع به بیرون
نشد از شش در سلطان مظفر

این چلیپا را که منسوب به محمّدحسین شیرازی (کاتب‌السلطان) است، در ازای یک نسخه قرآن نسخ منسوب به عبدالله عاشور که از محمود حبیب‌اللّهی خریده بودم و زمانی در دست حسن اعرابی بود، از دوست خطبازم امیر عاملی گرفتم.

برای وجه انتساب این قطعه به مرحوم کاتب‌السّلطان دلایلی متعدّدی می‌توان شمرد که غیر از سبک و سیاق نگارش و برش مفردات، به انتخاب مضمون نیز می‌توان اشاره کرد، چرا که از کاتب مزبور چلیپاهای رقم‌داری در وصف مظفرالدّینشاه دیده شده است، از جمله چلیپایی که استاد امیرخانی نیز مبادرت به بازنگاری آن نموده‌اند و مصراع چهارم آن این است: «قطب فلکِ مظفرالدّینشاهی»
چلیپای کعبتین را در زمستان ۸۹ در خلال نمایشگاه خوشنویسیم در مس سرچشمۀ کرمان به همراه تعدادی از خطوط کلکسیونم به نگارخانۀ مس این شهر فروختم. بابت این چلیپا دو میلیون تومان دریافت کردم.
                                                                                         آخرین آپدیت: اردیبهشت ۸۸، شهریور ۸۹، فروردین 97

سوره کوثر اثر محمدعلی قربانی

قطعه‌خط نستعلیق به قلم «محمّدعلی قربانی» از خوشنویسان معاصر و پیرو شیوه‌ی استاد غلامحسین امیرخانی. قبلا هم این قطعه را در بلاگ قرار داده، مکررآ مشاهده می‌کردم در موتورهای جستجوی اینترنتی در سرچ عکس‌های مربوط به خوشنویسی، مورد انتخاب کاربران قرار می‌گیرد. از این رو بار دیگر این قطعه را تقدیم بازدیدکنندگان می‌کنم. ترکیب‌بندی بدیع و موفّقی از سوره‌ی مبارکه‌ی کوثر را در این اثر شاهدیم.
 اصل این قطعه در شمار قطعاتی بود که از دوست خوشنویسم امیرمیثم سلطانی خریدم. متن به شهادت توضیح زیرش توسط قربانی برای سلطانی تحریر و به او هدیه شده است. اسکن حاضر را از روی اصل قطعه و بعد از خریداری به ۲۵ هزار تومان تهیه کردم.
مدّتی بعد قطعه را در خلال یک معامله در قزوین به دوست خوشنویس و کلکسیونرم امیر عاملی فروختم. در تیر ۸۶ که مجددا به قزوین رفتم، اثر را تذهیب‌شده بر دیوار منزل عاملی مشاهده کردم و وسوسه شدم دوباره بخرمش! گفت: «بعد از خرید از شما آن را برای تذهیب در اختیار یکی از شاگردان استاد رامین مرآتی در قزوین (ظاهراً خانم الناز ارجی) قرار دادم و ۴۰ ه.ت بابت تذهیب پرداختم». به هر حال حقیر مجددآ قطعه را از عاملی طی یک مبادله بازپس گرفتم! و اسکن دیگری از روی آن این بار با شکل و شمایل جدید تهیّه کردم. این بار حدود نه ماه این قطعه مهمان من بود و در فروردین ۸۷ در خلال یک مبادله و معامله در دولت‌آباد شهرری به دوست نوسمسار و خطبازم سیّد محمّد حسینی فروختمش و بعد از آن از سرنوشت اثر اطلاعی ندارم.
   لینک‌های مرتبط: اینجا و اینجا                  آپدیت: ۱۲ آذر ۹۰

چند کار ابتکاری دیگر از حقیر در زمینه تلفیق خط و گرافیک

قطعه‌ی سیاه‌مشق ابتکاری حقیر بر روی بیت سعدی:
دختران طبع را یعنی سخن با این جمال / آبرویی نیست پیش حسن آن زیباپسر
(تقدیم به ابوالفضل خزاعی) مرداد ۸۳



همین قطعه در سایز بزرگ
همین قطعه در سایز بزرگ و به صورت نگاتیو


قطعه‌ی فوق از قطعاتی است که چند بار بین من و امیر عاملی در خلال معاملات و مبادلاتمان در سنوات اخیر رد و بدل شده است. ابتدا قطعه را به سفارش و یاد دوست نکورویم «ابوالفضل خزاعی» در مرداد ۸۳ تحریر کردم، ولی او به دلش ننشست و قطعه‌ی دیگری خواست برایش بنویسم که دیگر ننوشتم. قطعه‌ی فوق را برای پاسپارتو به دست محمود حبیب‌اللهی سپردم. حبیب‌اللهی قطعه‌بندی را به انجام رساند. سید احمد شفیعی دوست روحانی و خوشنویسم این سیاه‌مشق را پسندید. به حبیب‌اللهی گفتم که قصد دارم این قطعه را در نمایشگاه خوشنویسی کنگره‌ی میرعماد که در آن ایام در قزوین برگزار می‌شد، به نمایش درآورم. حبیب‌اللهی مرا از این کار باز داشت و گفت که مضمون این قطعه به شاءن شما لطمه می‌زند و حرف و حدیث درست می‌کند.  با این وصف من قطعه را در نمایشگاه مزبور و نیز و بعد از آن هم در یک نمایشگاه در فرهنگسرای بهمن به نمایش عموم درآوردم.
مدتی بعد قرار شد انجمن خوشنویسان این قطعه را خریداری کند. چند بار برای پیگیری قضیه با آقای مهدی‌زاده تماس تلفنی گرفتم که به رغم برخورد خوبش، در خصوص موعدی که ما به پول قرار است برسیم، جواب قاطعی نمی‌داد و آخرش هم نشد و کار را از انجمن شعبه‌ی دزاشیب تحویل گرفتم. مدتی بعد که خوشبختانه وارد کار سمساری خط شدم (می‌گویم خوشبختانه برای اینکه مرا از نگاه و چشمداشت به دست این و آن بی‌نیاز کرد) این قطعه را در کنار یک مجموعه از خطوط خودم به امیر عاملی فروختم. (برای این قطعه ظاهراً ۲۵ ه.ت قیمت گذاشته شد که از این میزان ۱۰ ه.ت به قطعه‌بند پرداخته بودم.) مدتی بعد که به منزل امیر عاملی رفتم، دیدم در قسمت‌های داخلی قطعه تذهیب بکار رفته است که گفت کار یکی از شاگردان رامین مرآتی در قزوین است. (ظاهراً نام تذهیب‌کارش را ارجی ذکر کرد.) در آن نشست این قطعه را با چند قطعه‌ی خام و بی‌تذهیب از خطوط خودم تاق زدم و دوباره تملک کردم! نیتم بیشتر این بود که از قطعه در شکل و شمایل جدید، اسکنی تهیه کنم که کردم. عاملی در آن نشست ابراز کرد که این قطعه همیشه مورد توجه سمساران و خطبازانی که به منزل او می‌آمدند، قرار می‌گرفته است و او قیمت ۳۵۰ ه.ت را به آن‌ها پیشنهاد می‌داده و آ‌ن‌ها به رغم اینکه پا عقب می‌کشیده‌اند، در نوبت‌های بعد، باز هم برای خرید آن در صورتی که قیمت قدری پایینتر درنظر گرفته شود، ابراز رغبت می‌کرده‌اند.
در نهایت در آذر ۸۶ در خلال یک شب مبادله و معامله با امیر عاملی، این قطعه بار دیگر به دست عاملی رسید!

-------------------------------------------------------------
دعای فرج به خط من و در قالب سیاه‌مشق ابداعی حقیر
آماده شده برای شرکت در مسابقه ی طلیعه‌ی ظهور
و قبل از تذهیب سید محمدحسین سیدکریمی
 که فعلآ و تا انتخاب نام مناسبتر،
به نامگذاری دوستم امیر عاملی که این شیوه را «سیاه‌مشق مسلسل» نام نهاده است،
رضایت می‌دهم.
برخی از دوستان مدعیند که مشابه این کارها را دیده‌اند؛ ولی به مورد مشخص نمی‌توانند اشاره کنند. برخی به الگوبرداری من از مرحوم رضا مافی و مسعود رنگساز اشاره می‌کنند.
این دو خوشنویس البته از نوع خاصی از تنیدگی کلمات در هم سود می‌بردند
که با روش من که حالت پازل‌گونه دارد و حروف و کلمات همپوشانی مختصری دارند، متفاوت است.

همان قطعه بالا با تذهیب سید محمدحسین سیدکریمی (نرخ دریافتی بابت تذهیب ۲۵ ه.ت)



این قطعه در سایز بزرگ (اسکن موءمنی)
این قطعه در سایز بزرگ و به صورت نگاتیو (اسکن موءمنی)

این قطعه با اسکن پدیده ی قرن:


                                                                                                    قطعه ی فوق با اسکن پدیده ی قرن در سایز بزرگ

قیمت اثر: فروخته ‌شد به امیر عاملی



دعای فرج به خط من و تذهیب حسین نظیفی (نرخ دریافتی بابت تذهیب: ۲۰ ه.ت)



قیمت اثر: فروخته ‌شد به امیر عاملی

تلفیق خط و گرافیک کار حقیر بر روی کلمه‌ی آب و متونی متضمن کلمه‌ی آب



بسم‌الله الرحمن الرحیم / قطاعی کار حقیر در حدود سال ۷۵ شمسی

قیمت اثر: فروخته ‌شد به امیر عاملی






قیمت اثر: فروخته ‌شد به امیر عاملی

چلیپای موزه‌ای، نفیس و منتشرنشده از استاد غلامحسین امیرخانی

قیمت: دو و نیم میلیون تومانیک چلیپای موزه‌ای، نفیس و منتشرنشده از:
استاد غلامحسین امیرخانی
تحریر در آذر ۶۲ شمسی با متن فوق‌العاده‌ی:
«چار چیز است که گر جمع شود در دل سنگ / لعل و یاقوت شود سنگ بدان خارایی
 پاکی طینت و اصل گهر و  استعداد / تربیت‌کردن مهر از فلک مینایی
»
با تذهیب طلا کار استاد رامین مرآتی
اصل قطعه به تازگی توسط حقیر - رضا شیخ محمدی - از دوست خطبازم امیر عاملی خریداری شد. امیر عاملی ابراز ‌کرد که این قطعه را در یک جلسه‌ی تحلیل چلیپا در تهران که نمونه‌های متعدّد چلیپا از اساتید قدیم را به صورت اسلاید نمایش می‌دادند (یا امیر عاملی نمایش می‌داده؟) به نمایش گذاشتند. در آن جلسه استاد امیرخانی نیز حضور داشتند و بعد از جلسه ظاهراً به عاملی گفته بودند که این قطعه را به بنده بدهید و در ازایش چند قطعه‌ از کارهایم را به شما می‌دهم. عاملی افزود: این قطعه را در ازای یک میلیون و ۳۰۰ هزار تومان وجه نقد به اضافه‌ی معادل ۲۰۰ ه.ت از خطوط خودش خریداری کرده و ۱۰۰ ه.ت نیز بابت تذهیبش به رامین مرآتی پرداخته است.


قیمت قطعه: دو و نیم میلیون تومان
فروخته شد در نیمهء دوم سال ۹۰ به دو میلیون و صد هزار تومان به یکی از کلکسیونرهای استان فارس
قیمت اسکن قطعه با رزولاسیون بالا در سایز بزرگ بدون واترمارک: ۱۵۰ هزار تومان / برای خرید لینک اسکن با qom.reza@yahoo.com مکاتبه کنید.

یادآوری: دوست خوشنویس قزوینی‌ام علی‌اکبر پگاه (که در پاییز ۹۰ مدرک استادیش را هم گرفت) در جریان برگزاری نمایشگاه خوشنوسیم در قزوین که چلیپای فوق را هم به نمایش گذاشتم، ابراز کرد:
« این اثر زمانی در تهران در اختیار آقای معصومی (نقّاش گل و طبیعت) بود و یک روز هم نسخهء بدون تذهیبش در دست من امانت بود.»
آدرس اسکن اثر در آرشیو شیخ: آر ۷۰ و آر ۸۹ / شمارهء لیبل تابلو: ۷۹

خط حقیر و تذهیب استاد سید حسین نجومی

یک قطعه‌ی خوشنویسی اثر حقیر
(ابعاد اصلی: ۴۵ در ۶۰ سانت)
متعلق به دوره‌های مختلف کار هنری‌ام (از سال ۶۵ شمسی تا ۸۴)
که بر حول محور شخصیت سید و سالار شهیدان حسین‌بن علی(ع) تحریر شده است.
قطعه‌بندی، تذهیب و گل و مرغ، کار استاد حسین نجومی در خرداد ۸۶ شمسی است.
اصل این قطعه در حال حاضر در مجموعه‌ی کلکسیونر قزوینی امیر عاملی است.



                                                                                                                             قطعه‌ی فوق در سایز بزرگ
قیمت اثر: فروخته شد


راست: استاد سیّد حسین نجومی nojoomi فرزند آیةالله نجومی (خطاط)
چپ:
رضا شیخ محمدی در پست‌زمینه، کارهای خوشنویسی حقیر با تذهیب و نقاشی گل و مرغ استاد سید حسین نجومی دیده می‌شود. عکس یادگاری در پارکینگ منزلمان در قم در تابستان ۸۶ گرفته شده است.

خط پلاکاردی حقیر مربوط به سال 1368 شمسی (سال ارتحال حضرت امام)



                                                                                                                                            عکس در سایز بزرگ

در خلال ده سالی که بین ۶۳ تا ۷۳ در قزوین اقامت داشتم،
با برادر «حسن شکیب‌زاده» (معروف به علی شکیب) که معاون فرهنگی بنیاد شهید قزوین بود،
آشنا و مرتبط شدم و این ارتباط به همکاری‌های عدیده‌ای کشید؛
از جمله نوشتن پلاکارد به مناسبت‌های فرهنگی، سیاسی و نیز نوشتن اطلاعیه با قلم و دوات و احیانآ آرم‌سازی برای شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی قزوین که آقای شیکب در آن سمتی داشت.
نیز نوشتن پلاکارت برای کاندیداهای مجلس شورای اسلامی و
در نهایت کار صفحه‌بندی بنده در نشریه‌ی ولایت قزوین که بخشی از این کار همزمان با دوره‌ی سردبیری آقای شکیب در نشریه‌ی مزبور بود.
تصویری که مشاهده می‌کنید، مربوط به یک کار رنگ و روغن روی بوم (تقریبآ به ابعاد ۵/۱ متر در ۵/۲ متر) که نقاشی‌اش را نقاش خوب قزوینی: مقصودی انجام داده که در زمان جنگ،
پرتره‌هایی که از شهدا روی بوم در بنیاد شهید قزوین نقاشی می‌کرد، معروف بود.
وی  این اثر را به سفارش آقای شکیب، چند ماه بعد از ارتحال امام در سال ۶۸ نقاشی کرد
و من هم با قلم مو و رنگ، زیر آن به خط رقعه (ی دست و پاشکسته البته) که در آن سال‌ها معروف شده بودم که این کار را در پلاکارت انجام می‌دهم و متفاوت می‌نمود و به دل‌ها می‌نشست، انجام دادم.
--------------------------------------------------------------------------------------

و این هم خط حقیر با تذهیب آقای مقصودی (نقاش فوق الذکر قزوینی) مربوط به سال ۶۹ شمسی

کار گرافیکی حقیر با استفاده از حرف نون نستعلیق تحریر در دی 75 شمسی

اثر ناب استاد حامدالآمدی

این قطعه، قطعه‌ای ناب و نایاب از حامدالآمدی و متعلّق به دوست عرب‌زبان و خطبازم سیّد محمد حسینی (مقیم شهر ری) است و این دوست نوسمسار (تعبیر نوسمسار را از صدیق خوشنویسم جناب موحّد حسینی وام و الهام گرفته‌ام که در مورد ماها بکار می‌برد) مایل به فروش قطعه‌ی فوق حتی به ۴ میلیون تومان هم نیست.
قطعه‌ی مزبور که مدت مدیدی در دست بنده امانت بود، حدود ۵۰ سال پیش تحریر شده، قطعه‌بندی‌اش‌، قدیمی و با ابر و باد ترکیه‌ای انجام ‌شده و جدول‌کشی‌اش با طلا صورت گرفته است.
مشابه این قطعه از همین کاتب برجسته و نابغه (که از استاد حسینی موحّد شنیدم که او را «عبقریّ خط عربی» - یعنی غایت و نهایت آن - می‌نامند) در کتاب بدایع‌الخط العربی تاءلیف ناجی زین‌الدّین مصرف (صفحه‌ی ۲۵۲) به صورت سیاه و سفید چاپ شده که سال تحریرش متفاوت است و تصویر آن را مشاهده می‌کنید.
جناب استاد احمد عبدالرضایی کتیبه‌نویس خوب قمی در تابستان ۸۶ که مهمان بنده‌منزل بودند، اصل قطعه‌ی حامد و نسخه‌ی چاپ‌شده در کتاب را با هم مقایسه و ابراز عقیده کردند که قطعه‌ی اصل از جهاتی (از جمله عین علی و غیر) قویتر و بهتر است. ولی چند هفته‌بعد در جلسه‌ی مدرسین انجمن خوشنویسان که بنده قطعه‌ی اصل حامد را برای روءیت همکاران به انجمن برده بودم، با آنکه این قطعه در اصالتش به لحاظ رانش طبیعی قلم و سایه‌روشن‌های حاصل از حرکت طبیعی قلم شکی وجود ندارد و حسابش با دیگر قطعات ثلث که روی میز نور و با ساخت و ساز مداد و پرگار صورت می‌بندد و مشابه این قطعات در سنوات اخیر در قم زیاد دیده شده و توسط جناب سید محمد حسینی و علی نجفی به فروش رفته است و برخی را خود بنده خریده و معمولآ بالاتر از نرخ خرید به فروش رسانده‌ام و در عین حال دوستان شک و شبهه می‌کردند که قطعه‌ی با امضای عباس بغدادی را شاگردش مثنی mosannaa، نوشته است و قطعه‌ی با امضای هاشم و حامد، چرا کاغذهایش یکسان است؟ پس جعل است و از این حرف‌ها. اما این قطعه‌‌ی «لاتقسروا» دیگر داستانش متفاوت است و محصول میز نور و ضرب و زور! نیست و قلم به وضوح و البته به قدرت کاغذپیمایی کرده است و این اثر خلق شده و البته با استادی در برخی نقاط، دورگیری شده که همین دورگیری‌هایش هم صحنه‌ی اجرای مهارت استادی و درسی برای خوشنویسان ماست که خیلی تابلو و رسوا تیغکاری می‌کنند. به هر تقدیر به رغم همه‌ی این حرف‌ها جناب عبدالرضایی در آن جلسه‌ی انجمن، یکباره فرمایش فرمودند که شیخ! خیالت را راحت کنم. این ۴ میلیون نمی‌ارزد! و جعل است!
یادآوری: از حسینی خطباز در ۲۲ آذر ۹۰ شنیدم که قطعهء لاتقسرو را به ۳۵۰۰ دلار (بیش از چهار میلیون تومان) به فروش رسانده است.
                      آپدیت پست: ۲۲آذر ۹۰

قطعه نسخ / حجت کشفی (قطعه را خود ایشان در تیر 86 به حقیر اهدا کردند)

ملکمحمد قزوینی / اصل اثر در اختیار دوست تابلوساز قمی حسن حکانی است