چهارمین نمایشگاه انفرادی خوشنویسی رضا شیخ محمدی

منم آن شاعر ساحر / شعر: حافظ /  تذهیب: استاد کیوان شجاعی‌منش

تحریر نام کاتب توسط خودش / تذهیب: استاد کیوان شجاعی‌منشرضا شیخ‌محمّدی تنها فرزند ذکور آیت‌الله تاکندی روحانی مطرح و در قید حیات قزوین که سه‌دهه فعّالیّت در عرصهء خوشنویسی را در کارنامهء خود دارد، پس از برگزاری سه نمایشگاه انفرادی خوشنویسی در ماه‌های اخیر در شهرهای اراک، قزوین و قم، در تدارک برگزاری چهارمین نمایشگاه خوشنویسی خود این بار در برج آزادی تهران است. افتتاحیّهء این نمایشگاه در هفتهء اوّل مهر ماه سال جاری خواهد بود. شیخ‌محمّدی به رغم تعدّد هنرهایی که در آنها به ذوق‌آزمایی مشغول است، هر بار که به طور متمرکز در یک رشتهء بخصوص صرف وقت و قوّت کرده، به توفیقات خوبی دست یافته است.

داخل پست رو ببین وفا!

امروز از نمایشگاه انفرادی خوشنویسیم در محل نگارخانهء فرهنگ قم که برگشتم خونه و اومدم سراغ رایانه‌ی روشنم، در کمال تعجب اسم قشنگت رو دیدم در لیست آنلاینهای یاهو. نت قطع شده و یاهو قفل کرده بود و تو در لحظه‌ای که حضور داشتی، به همان شکل روی مونیتور منجمد بودی.
باور نمیکنی چقدر خوشحال شدم از ظهورت و بروزت.
لیاقتتو نداشتم که وختی آنلاین بودی پشت مونیتور باشم و پیجت کنم. اگر هم بودم، شاید لایقم نمی‌دانستی و جوابمو نمیدادی. امروز حتی آنلاین شدی ولی به این وب سر نزدی تا جاروش کنی.
خیلی باهات درددل دارم - وفا! - که میخام رودررو بهت بگم تا اگه گریه‌ام گرفت، شونه‌هات نزدیکم باشه. تو از ترس ابتلای مجدّد از کمترین تلاقی با من می‌گریزی. اینجوری راحتی. منم وختی نگام به راحتی تو میفته، آروم می‌گیرم.


انعکاس مضامین مربوط به حضرت علی(ع) در آثار خوشنویسان

خط: استاد واشقانی / تذهیب: سکینه سلیمانی / از مجموعهء سید مهدی رحیمی / اراک / عکاس: شیخسطر: میرزا کاظم تهرانیدر شب نوزدهم رمضان (شب قدر) بسر می‌بریم و اذهان به سمت حضرت مولی علی(ع) متوجّه شده است. بی‌مناسبت نیست که تعدادی از اسکن‌ها و تصاویر خوشنویسی منتشرنشدهء آرشیوم را که به نوعی به آن حضرت مربوط است و به خامهء خوشنویسان قدیم و جدید تحریر شده، تقدیم بازدیدکنندگان عزیز وبلاگم ‌کنم. امیدوارم که مورد پسند واقع شود: 

 نسخ: حسن خوانساری / قبل از قطعه بندی توسط استاد میرآبادی نسخ: حسن خوانساری / بعد از قطعه بندی توسط استاد میرآبادی شکسته: سید علی فخاری / عرضه شده در اکسپوی قزوین برای فروش / بهار 88 خط دههء 60 استاد امیرخانی / فتوکپی 
 ریحان / موزهء اراک / تابستان 88 / عکاس: رضا شیخ محمدی نسخ با رقم محمدجعفر / موزهء اراک / تابستان 88 / عکاس: رضا شیخ محمدی خط پگاه قزوینی که در اکسپوی قزوین به دو و نیم میلیون تومان فروخته شد  

سومین نمایشگاه انفرادی من / نگارخانهء فرهنگ قم

سومین نمایشگاه انفرادی خوشنویسی

رضا شیخ ‌محمّدی

۹ تا ۲۲ شهریور ۸۸

قم، خیابان دورشهر، پلاک ۱۰۰، گالری فرهنگ

ساعت بازدید:
هشت و نیم صبح یکسره تا شش بعد از ظهر
(خودم معمولأ نزدیک ظهر حضور پیدا می‌کنم)

من در رادیو معارف

حضور رضا شیخ محمّدی در استودیوی پخش

زنده‌ی رادیو معارف

صدای جمهوری اسلامی ایران

جمعه شب / ساعت ۲۴

دومین نمایشگاه انفرادی خوشنویسی رضا شیخ محمدی

طراح پوستر: آناهیتا خواجه‌پورواحد هنرهای تجسّمی
حوزه‌ی هنری استان قزوین
برگزار می‌کند:

مشق طرَب!


                                    برخیز که خوشنویس شب مشق کند
                                           تا فجر سپیده بی‌تعب مشق کند
                                       چون طرّه‌ی لیلیست چلیپای خطش
                                       بر شیوه‌ی مجنون به طرَب مشق کند
                                                               شعر: استاد موحّد



دومین نمایشگاه انفرادی خوشنویسی

رضا شیخ ‌محمّدی

۲۷ مرداد ۸۸

قزوین، گالری مهر حوزه‌ی هنری


دومین نمایشگاه انفرادی خوشنویسی رضا شیخ محمدی با عنوان «مشق طرب» از 27 مرداد 88 به مدت یک هفته در نگارخانه‌ی مهر حوزه‌ی هنری استان قزوین برگزار می‌شود. در این نمایشگاه حدود ۵۰ قطعه از آثار خوشنویسی این هنرمند که مزیّن به تذهیب اساتید تذهیب کشور است، در معرض بازدید عموم قرار می‌گیرد. رضا شیخ‌محمدّی که خط نستعلیق را نزد پدرش آیةالله محمّدی تاکندی و نیز استاد احمد پیله‌چی و استاد غلامحسین امیرخانی فرا گرفت، در این نمایشگاه برای اوّلین بار تعداد از اسناد شخصی خود از جمله دستخطّ شماری از علمای قزوین همچون آیةالله سید ابوالحسن رفیعی قزوینی و حاج میرزا نصرالله شهیدی را که برای پدربزرگ ایشان تحریر شده است و نیز خطوط نستعلیق مرحوم پزشکیان (استاد خط آیت الله محمدی تاکندی) را به نمایش خواهد گذاشت.

نامه‌ی استاد موحّد به شیخ

با سلام
 
با مشورت دوستانی چند، بنا شد اسباب زحمت شیخ فراهم نشود و عزیزانی که مشتاقند از من بشنوند با قرار قبلی در بنده‌منزل به وسعت وقت در خدمتشان باشم، زانو به زانو و مو به مو با حفظ ادب و احترام و نه برای التیام التهابات شخصی!
لهذا تفنّن و مریدپروری شاءن ما نیست و به زکات دانش مختصر، همواره به وسعت مشرب در خدمتم و تنها دغدغه‌ام رفع تشویش از اذهان عالیه‌ی مشتاقان است که ان شاء الله تماس خواهند گرفت.
(۰۹۱۲۲۵۲۴۴۷۹ و ۰۲۵۱۷۷۱۴۳۲۸)
در ضمن ممکن است دوستانی با اسم مستعار با شیخ به خلاف ادب و احترام برخورد کنند که من تبرّی می‌جویم. خدایا عاقبت محمود گردان!

با آرزوی سلامت برای شیخ
                                                                               سیّد محمّد حسینی موحّد

غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا !

قطعه‌ی خوشنویسی به خطّ رضا شیخ محمّدی بر اساس شعر علی ای همای رحمت مرحوم شهریار و تذهیب محمدحسین سیدکریمی

سیاه مشق میرزا غلامرضا اصفهانی (تحریر 1288 ه.ق.)

تصویر منتشرنشده‌ای از مرحوم میرزا غلامرضا اصفهانی خوشنویس شهیر دورهء قاجار از یک آلبوم قدیمی که خارج از کشور نگهداری می‌شود

سیاه‌مشق میرزا غلامرضا اصفهانی (تحریر ۱۲۸۸ قمری) بر روی غزل جامی که به این شکل و کیفیت برای اولین بار از طریق این تارنما منتشر می‌شوداثری که در اینجا به زیارتش نشسته‌ایم٬ تحریر دو بیت از غزلی دلکش از مولانا نورالدّین عبدالرّحمن جامی است:
تو چه ‌مظهری ‌که زجلوه‌ی تو صدای سبحه‌‌(صیحه)ی صوفیان / گذرد ز ذروه‌ی‌ لامکان که ‌خوشا‌ جمال ‌ازل ‌خوشا
همه ‌اهل ‌مسجد ‌و صومعه پی ورد صبح و دعای(نماز) شب / من و ذکر(فکر) طرّه(چهره) و طلعت تو من الغداة ‌الی ‌العشا
این پرسش که تفسیر میرزا از این ابیات چگونه بر نحوه‌ی نگارش او مؤثر واقع شده٬ پرسشی جالب توجه است. چه ارتباطی میان معنای کلمات و شکل مسطور شدن آنها وجود دارد؟ آیا تکرار کلمات خاص٬ مؤیّد اهمیت بیشتر این واژگان در نزد اوست؟ آیا نسبت مکانی که برای حروف و کلمات در نظر گرفته شده بر مبنای تأویل خاص میرزا از این مصاریع است؟
توجه به زیبایی‌های بصری یک اثر هنری در نقد و تفسیر آن٬ البته به جاست. گفتن از کشیده‌های سالم و خوش‌فرم٬ دوایر زیبا و بی‌نقص و رنگ و حالت ملایم و آرامبخش مرکّب در یک قطعه‌ی خوشنویسی در جای خود نیکوست. اما بسنده‌کردن به این مقدار٬ قطعآ ما را از درک رموز نهفته در اثر محروم خواهد ساخت.                                                                   وفا سبحانی

با تشکّر از:
امیر عاملی کلکسیونر معروف کشور در حوزه‌ی خط و خوشنویسی٬ باقر معنوی که قطعه‌ی مزبور را به رسم امانت به قم آورد و آزرم دوست اصفهانی که مونتاژ این قطعه را عهده‌دار شد و عکس‌ کاتب را هم در اختیار مدیر وبلاگ قرار داد.
یادآوری: در سفر اسفند 91 که در منزل استاد علی فرزانه در اصفهان بودم، شنیدم که این قطعه از میرزا توسط یکی از کارخانه‌داران اصفهان و با مشاورهء جناب فرزانه به هفت میلیون تومان خریداری شده است. مبارکها باشد!

موفقیّت سه تن از هنرجویان شیخ در آزمون دورهء ممتاز اخیر

تابلواعلانات انجمن خوشنویسان قمدر امتحانات سراسری پایاندوره‌ای اردیبهشت ۸۸
سه تن از هنرجویان رضا شیخ‌محمّدی
موفّق به اخذ قبولی ممتاز در رشتهء خطّ اوّل (چلیپا)
از انجمن خوشنویسان تهران شدند.
علی‌اصغر بیگ‌محمّدی، جواد افشانی و محمّد سوری
سه هنرجویی هستند که سال‌ها تحت تعلیم خوشنویسی شیخ‌محمّدی مدرّس رسمی انجمن خوشنویسان قم
بودند و توانستند یکی از مشکل‌ترین مراحل خوشنویسی را پشت سر بگذارند.

میرحسین و آقاصادق!

تصویر 1. دوسطری اثر میرحسین که به تصریح انتهای آن، سرمشقی است برای آقاصادق در میان شاگردان میرحسین خوشنویس‌باشی خوشنویس برجستهء دورهء قاجار که معاصر با مرحوم میرزا غلامرضا اصفهانی می‌زیسته و در نگارش سیاه‌مشق با حال و هوای خاص و شوریده‌وارش دست و تبحّر بسزایی داشته است، یک نام می‌درخشد: آقا صادق! (ادامه)

ادامه نوشته

قطعه شکسته منسوب به درویش عبدالمجید طالقانی (1185-1150)

شکسته منسوب به درویش عبدالمجید طالقانی

فتیله به روغن آغشته شد٬ غبار به مرکّب. نوری درخشید، سپیدی کاغذ ظهور کرد.

 اینک، این تو و این عدم. بنگار بر این عدم، هستی را! بنا کن بر این زمین، عالم خویشتن را! تجلّی بخش بر این بستر، امر قدسی را!

به صریر خامه شکسته شد فضا:

هو العلیّ الأعلی، هو الله سبحانه و تعالی ...

گزارش مراسم اختتامیّه‌ی اوّلین نمایشگاه انفرادی خوشنویسی رضا شیخ‌محمّدی

آقای عربی, استاد احمد عبدالرضاییاستاد میرموءمنی, زهرا بیاترضا شیخ‌محمّدی در حالی نخستین نمایشگاه انفرادی خوشنویسی خود را برگزار کرد که در روز افتتاحیّه‌ی نمایشگاه (۸ خرداد ۸۸)پا به ۴۵ سالگی گذاشته بود.
تعلّل شیخ در ورود به عرصه‌ی برگزاری نمایشگاه انفرادی به مثابه‌ی «پَک» کامل و ویترینی برای عرضه‌‌ی مجموعه فرآورده‌های تولیدشده در خلال یک فعّالیّت هنری و فرهنگی خاص، شاید ریشه در وسواس او و انتظارکشی چندساله‌اش برای رسیدن آثارش به نصاب حُسن (در حدّی از کمال) بوده است. (ادامه)

ادامه نوشته

اختتامیّه‌ی نمایشگاه خوشنویسی رضا شیخ محمدی

 

۱۴ خرداد ۸۸
۴عصر

اراک ،نگارخانه‌ی ماندگار
(ادامه)

ادامه نوشته

اعلان

دعوتنامهء نمایشگاه

تصاویری از افتتاحیهء نمایشگاه خوشنویسی شیخ در اراک در سالروز تولدشنگارخانه‌ی
 «ماندگار» اراک (مرکز استان مرکزی) برگزار می‌کند:

اوّلین
نمایشگاه انفرادی خوشنویسی
 رضا شیخ‌محمّدی (ادامه)
طراح پوستر: حسین جولایی

ادامه نوشته

لطفآ همه اظهار نظر کنند!

استاد سیّد محمّد حسینی موحّد خوشنویس بزرگ معاصر
در تماس تلفنی مورّخه‌ی سی اردیبهشت ۸۸ با من
بعد از:
۱.  انتقاد شدید از مطالبی که در مقایسه میان حمد میرعماد و حمد استاد امیرخانی
در این وب نوشته‌ام و
۲.  توصیف این مقایسه با «تعرّض من به استاد امیرخانی» و
۳.  ابراز بی‌فایدگی این قیاس (به لحاظ اینکه از نظر ایشان ترجیح حمد میرعماد بر حمد امیرخانی اظهر من الشمس است و نیاز به گفتن ندارد) و
۴.  نفی شاءنیّت و صلاحیّتم برای نقد هنری و
۵.  لزوم خاموشی‌گزینی‌ام به اعتبار سکوت اساتید خطّ قم: عبدالرّضایی و بنی‌رضی و
۶.  «الکن‌بودنم در ادبیّات» و
۷.  «بسیارمبتدی بودنم» در این حوزه و
۸. «ماتـن»نبودنم
(تمام تعابیر و توصیفات فوق عیناً در مکالمه استفاده شد)
ابراز کردند:



اگر جراءت داری، در وبلاگت بنویس:

آقای موحّد عرض کرد:

آقای شیخ‌محمّدی حدّ نقد هنری خطوط را ندارد.


و افزودند:
زیرش هم چیزی ننویس
و بگذار خود بازدیدکنندگان نظر دهند.

حالا:
این من و این  استاد موحّد و این هم نظر بازدیدکنندگانم:

مقایسه میان حمد نستعلیق میرعماد با حمد استاد امیرخانی

حمد میرعمادالحسنیحمد استاد امیرخانی (از  رسم‌الخطّ ایشان)اسکن دیگری از حمد میرعماد

اگر به بیان سعدی: ابر و باد و مه و خورشید و فلک، به صدقه‌ی سر انسان‌های نانخور - چه عارف و چه عامی - در کار است، این واقعیّت که: «سال‌ها در کعبه و بتخانه می‌نالد حیات / تا ز بزم عشق، یک دانای راز آید برون» به نخبه‌مداری و نابغه‌محوری در این کارخانه اشارت دارد. شکوهمند - و البتّه تلخ و دلگزاست - که حیات بر کاکل خواص - از دو سنخ کاشف و خالق - که رندند و بهره‌گیر از فرصت‌ها بچرخد. تو گویی آنانند که نقطه‌ی پرگار وجودند و الباقی برای آرایش صفحه‌ی خلقت و گونه‌ای میزانسن‌بندی، از سوی کارگردان صحنه و کارفرمای آن بتخانه و کعبه و کارخانه نقش می‌پذیرند و البتّه غالباً تنها در قالب «سیاهی‌لشگر» تعریف می‌شوند.
بخت برخورداری دارند آنان که سرگردانِ دایره‌ی هنرند؛ هر یک از هنرهای هفتگانه؛ خاصه از نوع مستظرفه‌ی آن که گل سرسبدشان خط و کتابت فارسی است و صدرنشینشان نستعلیق که تسمیه‌اش به عروس خطوط اسلامی از آن روست که نزهتگاهی است برای تفرّج صنع خدای و خوراکی معنوی برای اذواق زیباپسند که سبزه‌ی خط دوست می‌دارند.(۱)
در این میان و این میدان، جایگاه و پایگاه حضرت میرعمادالحسنی که چهارقرن پیش، این سامان ‌زیستگاهش بود، بسی بالا و والاست. با آنکه بررسی دلبری‌های خطّ نگارین این نگار(۲)، بی‌عطف توجّه به چلیپاهای بجامانده از او به کمال انجام نمی‌شود، برای اثبات منزلت هنری میر ِ خطّه‌ی خط، صورت‌بندی نیکوی سوره‌ی حمد که در این پست به نمایش درآمده، شاهدی کافی و وافیست. آری! این خطّ شریف - که می‌بینیدش - صرفنظر از برخی تشکیکات در انتساب این اثر به میرعماد(۳)، از آن بنان و این نقل (naqal ،noql) حدیث از آن دهان است.(۴)
روشن نیست و بسا که هیچگاه از این امر ابهام‌زدایی و پرده‌برداری نشود که چه پروسه‌ای طی می‌گردد که شاهکار یا همان کار شاهانه خلق می‌شود و چرا تنها در هر الفی alf، الف‌قدّی برآید و بس؟(۵)
ماییم اینک و این شاهکار که سعدی‌گفتنی: مرسوله‌ایست از سوی ماه آسمان.(۶)
نگارش سوره‌ی حمد یا فاتحةالکتاب که مصحف شریف با آن آغاز یا گشوده می‌شود، همواره مورد رغبت کاتبان و خوشنویسان در تمام اعصار و امصار بوده است. به عادت ماءلوفم در این وبلاگ که انگشت‌گذاری بر رموز و حلّ غموض را از راه تطبیق و مقایسه میان آثاری که با مضمون واحد سر و شکل یافته‌اند، خوشتر دارم، این بار برآنم که به مقابله و مقایسه‌ی حمد حضرت میر با اجرای دیگری از این سوره به خامه‌ی پرمایه‌ی جناب امیرخانی عزیز - که در یکی از بهترین منشورات استاد یعنی رسم‌الخطّ معروف و پرشمارگانشان چاپ شده است - بپردازم. باشد که طبع مردم صاحبنظر را مقبول افتد.

حمد: اثر محمدباقر حسینی شاگرد مرحوم میرعماد، اسکن از روی اصل. ابعاد اصلی: 12.6x20.2cm. قیمت اثر: ۱۵ میلیون تومانتقابل میان یله‌گی و تنگ‌هم‌نویسی
با همان نگاه اوّل به دورنمای دو اثر که هر یک در ۶ سطر اجرا شده است، می‌توان به رهانویسی و تعبیه‌ی استراحتگاه‌های بصری متعدّد در اجرای میر در قیاس با ترافیک اجزا و عناصر در کار استاد امیرخانی پی برد. در سطر نخست (بسم الله الرحمن الرحیم) فضای رها و راحتی میان اجزا و کلمات در اجرای میر وجود دارد. در محصول دست و پنجه‌ی استاد امیرخانی به عادت آشنای ایشان، شاهد فشردگی و گره‌فکنی هستیم و این امر در برخی موارد همچون فاصله‌ی میان لر و بسم به «تنگ هم نویسی» می‌کشد و هوا در میان حروف و کلمات به خوبی جریان نمی‌یابد.
شاید اجرای امیرخانی (حتّی به فرض عدم ‌تصریح یا تصریح به عدم از سوی ایشان) مولود شرایط تزاحم و  آپارتمان‌نشینی قوطی‌کبریتی در عصر حاضر باشد. بیراه نیست این ادعا که احوالات زمانه‌ی هنرمند و خلق و خویش در هنر او بازتاب و جلوه‌ی تام و تمام دارد. گویند:
«بین هنرمند با دیگر آدمیان چه فلاسفه، علماي تجربي، دانشنمدان ديني و عوام، فاصله‌گذاری شده است و این فاصله درست از همينجا ناشي مي‌شود که اثر هرمند، تجسّم روحش، شکل زندگيش و «حال» اوست. يک فيلسوف مي‌تواند مقادیر کثیری فلسفه‌ی اخلاق ببافد؛ ولي از نظر اخلاقي بس بسیار منحط باشد که مگر از این دست کم داريم؟ ولي صائب نمي‌تواند در باره‌ی يار و غمخوار هم بودن آدمیان شعر بسراید؛ ولي دست پایین در لحظه‌ی خلق منظومه‌اش، پر از احساس همدردي نسبت به آدمیان نباشد. با عنایت به اشعار بجامانده از مولانا مي‌توان قسم یاد کرد که این شخص در حین سرایش اشعارش با کلّ عالم احساس يگانگي مي‌کرده است. مولانا آنسان می‌سرود که می‌زیست. حافظ، زنده‌روح است و می‌توان سوگند یاد کرد که هست. هر بار که غزلی از او مي‌خوانیم، حاضرش می‌یابیم. و مگر ماندگار مي‌شد اگر روح زشتي داشت؟ و مگر قدرت خلق می‌یافت اگر از درون نازيبايي رنج می‌برد؟»(۷)
با این نگرش، آثار هنری نه تنها گزارشی از دانش صاحب اثر و حجم قواعد و ضوابط فنّی‌ایست که می‌داند؛ که ریپورتی است از تمام شئون زندگی هنرآفرین. اگر از قوّه‌ی خیال و تخیّل خوبی برخوردار و دستی در نگارگری داشته باشید، می‌توانید بر اساس همین اثر از مرحود میر، خنکا و فضای مصفّا و خالی از کینه‌ای که او در آن تنفّس می‌کرده است را تصوّر و بر بوم بازسازی کنید.
استاد امیرخانی اصولآ از ترکیبات سهل و ساده می‌گریزد و می‌پرهیزد و بیشتر راغب است که با عناصر خوشنویسی ترکیبات مهری‌نویسی، پیچیده و فشرده از کار درآورد.
در اوایل دهه‌ی ۶۰ شمسی تصوّر و پسند بنده‌ی کاتب‌الحروف نیز این بود که باید از نگارش‌های سهل و ساده بگذریم و به سمت تراکیب گره‌دار و پیچیده میل کنیم. در حالی که بعداّ این تشخیص در من قوّت یافت که برخی عناصر خطّ نستعلیق، باید ترجیحاّ در انفراد و تشخّص خود باقی باشند. نگاه کنید به کشیده‌ی بسم در اجرای میر که چگونه فضا را شکافته و نازل شده است؛ بی‌آنکه در مسیر سرسره‌ی بسم مزاحمی سدّمعبر کرده باشد.

حمد استاد امیرخانی که در کتاب آداب‌الخطّ‌ ایشان به چاپ رسیدجای این سوءال وجود دارد که پس چرا در پايين کشیده‌ی بسم سه نقطه قرار داده است و فضاي خالي زیر کشیده را با این نقطه‌ها که الزامی از نظر ادبی برای حضور آن وجود ندارد، پر کرده است؟
منطق استاد امیرخانی در اجرایش برای تعبیه‌ی چنین نقطه‌هایی لابد این بوده که جواب اتّفاقات بالای کشیده، در پایین با نقطه داده شود. امّا میر که بالای کشیده را از فضای خالی پر کرده است، چرا؟
شاید در پاسخ بشود گفت:
این نقطه‌ها به نوعی تکیه‌گاه بصری کشیده محسوب می‌شود. نیز به لحاظ اینکه در سمت چپ این سطر، دایره‌ی نون رحمن و نقطه‌های رحیم قرار دارد، به نیّت ایجاد تقارن و توازن در دو سمت سطر، این سه نقطه در حکم وزنه‌هایی است که سمت راست این ترازو را سنگین و با سمت چپ هموزن و سطر را بالانس می‌کند. امّا آیا بالا و پایین کشیده‌ی بسم در این حال از حیث خلوت و جلوت، ناهماهنگ نیست؟ به نظر می‌رسد که آنقدر که حضور عنصر مزاحم در قسمت تقعّر کشیده و در مسیر نزول سرسره‌ای که عرض شد (بالای کشیده‌ی بسم) مشکل‌ساز می‌شود، چنین حضوری در پایین کشیده آزاردهنده نیست.
زمانی تصوّر کاتب این حروف آن بود که باید هر فضای خالی را در اثر خوشنویسی با چیزی پر و کور کرد. استاد امیرخانی طبق این تصوّر در داخل تقعّر کشیده‌ی «نعبد» ضمه‌ای قرار داده است. در حالی که مرحوم میرعماد از این کار پرهیز کرده است.
به سطر دوم از هر دو اجرا هم که می‌نگریم، باز هم در مقام مقایسه می‌توان به زلالی اجرای میرعماد وقوف یافت. حتّی تراش تیز قلم آن استاد که کار با آن نیاز به رانش حساب‌شده‌تر دارد، قابل تصوّر است. در این حال کاغذ و مرکّب خواصّی را می‌طلبد و باید به هماهنگی‌یی برسد که تیزی بی‌آنکه بر گونه‌ی کاغذ زخمی وارد کند، در خدمت اجرای ظرائف نستعلیق در حدّ اعلای آن باشد.
در شیوه‌ی امیرخانی از ابتدا با تراش گوشت‌آلود قلم و حتی سمباده‌زنی بر آن، «تیزی‌زدایی» می‌کنند. در این حال بیننده ناچار است قدری از اصل فاصله بگیرد تا آن را ظریفتر ببیند و نزدیک‌شدن به اثر به منزله‌ی روءیت خلل‌های اجرا و موارد مرمّت است. در حالی که در اجرای میر می‌توانیم برای درک هر چه بیشتر هنر کاتب تا آنجا که مقدور است به اثر نزدیک شویم.
کلمه‌ی لحمد در اجرای میر به نظر ایستایی و شیب بیشتر و بهتری دارد و به همین اعتبار شاهد تعامل خوبی میان این کلمه با کشیده‌ی بسم در سطر اول هستیم. در اجرای امیرخانی این تعامل وجود ندارد که دلیل آن علاوه بر شیب‌بندی لحمد، انتخاب دانگ کوچکتر قلم برای اجرای بسمله است. دیگر اینکه به نظر می‌رسد بسلمه در وسط قرار نگرفته و از لحمد دور شده است. حتی دو سطر اول و دوم در سمت راست حالت واگرا پیدا کرده‌اند. در اجرای میر بین سطر اول و دوم رابطه‌ و پیوند بصری خوبی برقرار است.
بنگرید به نازکی و ظرافت حرف ح در رحمن در سطر دوم اجرای میر. در اجرای امیرخانی افزون بر اینکه اجرا حالت ماژیکی به خود گرفته که از مقتضیات سبک و شیوه‌ی کلهر و تابعان اوست که مواصلات نازکشان هم بهره‌ای از کلفتی برده است، شاهد کمبود فضا هم هستیم. فضای سفید داخل حرف ح در رحمن، کم و خفقان‌زاست. در اجرای مرحوم میر این قسمت به قدر کافی جادار اختیار شده است.
جای این سوءال وجود دارد که فضای سفید بین عالمین و رحمن برای چیست؟ آیا این گسل، برای القای انتقال از یک آیه به آیه‌ی بعد و احیاناً ثبت شماره‌ی آیه است؟
جواب منفی است. چرا که در سطر سوم بين کلمات دين و ايّاک که هر یک متعلق به یک آیه هستند، فاصله نینداخته است. وجه فاصله‌گذاری میان عالمین و رحمن را بعدآ توضیح خواهم داد.
حذف نقطه هاي رحيم که به قرینه روشن است، یحتمل برای پرهیز از ترافیک و تزاحم است.
اجرای لمین در عالیمن با مهارت زایدالوصفی صورت گرفته است. قراردادن دقیق الف در لعا در حفره‌ی زیر لمین، آسان نیست. گویی اول لمین را تحریر کرده و بعد به نگارش لعا مبادرت ورزیده است.
در سطر سوم که از بهترین سطور حمد میر است، بنگرید به همجهت بودن شیب سرکاف در مالک با شروع کشیده‌ی کاف. اجرای امیرخانی فاقد این هماهنگی است. در اجرای میر امتداد حرکت کشیده‌ی کاف را می‌آییم و می‌آییم و در یک نقطه توقّف می‌کنیم که همان واو در کلمه‌ی یوم است. اما در اجرای امیرخانی این واو به قدری کوچک و حقیر اختیار شده که جواب کشیده‌ی کاف را نمی‌دهد.
به میم یوم در اجرای میر نگاه کنید که چقدر استادانه و در جای دقیقی ترقیم شده. هم‌سطح است با واو  یوم. یعنی با همان نقطه‌ی درخشانی که گویی انتهای کشیده‌ی کاف را تعیین می‌کند همسطح و هم‌افق و گویی دو کفّه برای یک ترازوست.
 و قوس شروع میم هم تقریبآ افقی اختیار شده (با امتداد کشیده‌ی کاف در یک راستاست) تا این ترازو را بهتر القا کند. در اجرای امیرخانی شیب زیاد شروع میم که از سمت چپ صفحه به سمت راست است، این تقارن را مخدوش کرده است.
شیب قوس زیر میم را بنگرید که در امتداد شیب سرکاف مالک است. در اجرای امیرخانی سرکاف مالک و شیب میم را در کلمه‌ی یوم با یک چشم ببینید. هماهنگ نیست.
در اجرای امیرخانی الف در کلمه‌ی ایّاک در جای خوبی مستقر نشده و پا در هواست. در اجرای میر این حرف جای بسیار دقیقی و خوبی دارد و یا در ایّاک هم مجاورت خوبی با نون دین دارد. در اجرای امیرخانی ابدا حرف نون در دین و یا در ایاک تعامل خوبی با هم ندارند.
در سطر چهارم استاد امیرخانی و ایاک را در شروع سطر روی کرسی افقی نوشته است و میرعماد از کرسی مدور که شروعش با نزول همراه است سود برده. گویی واو و الف و یا در ایاک به وسیله‌ی سرکاف در کلمه‌ی ایّاک ربایش شده است. در اجرای امیرخای سفیدی بالای واو و ایا به همین دلیل زیاد است.
طرفین اهدنا در اجرای میر با بیاض‌های خوبی توازن یافته است. بنگرید به «ناالصر» و به سه الف: الف نا الف و لام صراط. این سه را میرعماد با مهندسی بسیار زیبایی مجاورنشین کرده است. هر کدام هم اندکی بالاتر از حرف بعد است: الف در نا اندکی بالاتر از الف در الصرا ا ست. الف خالی هم کمی از لام در لصرا بالاتر است. این تعبیه‌ی شیب در اجرای امیرخانی دیده نمی‌شود. همین ماجرا در ابتدای سطر بعد هم اتّفاق افتاده است.

حمد استاد امیرخانی که در اوایل دهه‌ی ۶۰ برای دوست و استاد خوشنویسم احمد پیله‌چی تحریر کردند و بعداّ به تملّک مجید ملکی قزوینی درآمد و از آن پس دیگر از سرنوشت این قطعه که دارای ترکیب‌بندی و صفحه‌آرایی متفاوتی است، خبری ندارم.ارتباط عمودی سطور
همچنانکه در مقوله‌ی سرودن غزل بحث ارتباط عمودی میان ابیات مطرح است، در خوشنویسی نیز چنین است و نباید تصوّر شود که ما به سطرهای مجزا و منفصل سر و کار داریم. بلکه سطرها با یک نیروی جاذبه و دافعه در حالی جذب و دفع یکدیگرند.
مع‌الاءسف در کلاس‌های تدریس خوشنویسی آنقدر که به لزوم رعایت فواصل و حالت‌ها به صورت افقی بها داده می‌شود، به لزوم این رعایت این اصل در بین سطور پرداخته نمی‌شود.
در اجرای میر قرارگیری لمین بر فراز لعا قلّه‌ای را در سطر دوم ایجاد کرده که کاملاً با فرورفتگی سطر اول در ناحیه‌ی «الله الرحمن» مچ شده است.
سطر اول و دوم در اجرای استاد امیرخانی ابداً این حالت پازل‌گونه را نسبت به هم ندارند.
کلمه‌ی نعبد در سطر سوم، کف گشاده‌ای است به حالت قنوت که «الرّحمن الرّحیم» را بر فراز خود نگه داشته است و این حالت با جدانویسی سوءال‌انگیز الرّحمن ‌الرّحیم از عالمین زیباتر جلوه می‌کند. نگاه کنید به نون کلمه‌ی نعبد و نقطه‌ی نون که به زیبایی حفره‌ی میان عالمین و رحمان را در سطر فوقانیش پوشش داده است.
در سطر پنجم هم ب در کلمه‌ی مغضوب همین حالت را نسبت به الصراط المستقیم دارد.
امیرخانی، با آنکه به تعبیر برخی از دوستان(۸) الگو و نمونه‌ی خطّ میر را در مقابل خود داشته است، برای نعبد چنین نقشی را در تعامل با رحمن و رحیم در نظر نگرفته است و دست کم شیب تند نعبد مانع این کارکرد می‌شود. حتی مرحوم میر برای نیل به این هدف، از یک مصلحت بدوی که رعایت امتداد شیب کشیده‌ی «نعبد» در مسیر سرکش (سرکج؟) کاف ایاک است، صرفنظر کرده است و نعبد را بالاتر نشانده است. این تصوّر که به این دقیقه تفتّن نداشته است، نابجاست. چرا که دقیقاّ در سطر بعد به همجهت‌کردن کشیده‌ی نستعین با شیب سرکش ایّاک عنایت داشته و آن را خوبی اجرا کرده است.
همچنان که نون کلمه‌ی نعبد و نقطه‌ی نون به زیبایی حفره‌ی میان عالمین و رحمن را در سطر فوقانیش پوشش داده است، بنگرید که چقدر زیبا دم حرف میم در یوم (سطر سوم) حفره‌ی ایجاد شده بین نستعین و اهدنا را در سطر بعدش پوشش داده است.
شیب‌بندی الف‌ها در ابتدای سطر پنجم (صراط‌الذین) در حال تعامل با شیب نستعین در سطر بالای آن است. در اجرای امیرخانی چنین تعاملی به لحاظ عدم شیب‌بندی در الف‌های یادشده وجود ندارد.
حالت زیگزاگی در چهارم کاملاً این سطر را در بین سطور سه و پنج گیر انداخته و قفل کرده است. برای اینکه تاءثیر این شکل از تنیدگی را بهتر دریابید، یک نسخه فتوکپی از این اجرای میر تهیّه کنید و سطور را با کاتر از هم جدا کنید. خواهید دید که هر سطر به تنهایی از استوا برخوردار نیست و به وضوح پیداست که با سطر قبل و بعدش معنای بصری پیدا می‌کند.
در سطر آخر، بلندپروازی لین باعث شده است که ضالین به شکلی پازل‌گونه در دل انعمت علیهم جای بگیرد و گویی دم میم علیهم، کلمه‌ی ضالین رو دور زده است.
در کل به نظر می‌رسد که سطح‌العرش هر سطر با توجّه به سطح الفرش سطر ماقبل تعیین شده است. در اجرای استاد امیرخانی برای تحقّق این امر تصمیم و تعمّدی دیده نمی‌شود و حتّی فاصله‌ی سطور نیز زیادتر از آن است که بتوان این دقیقه را در آن اجرا کرد. دقّت کنید که میرعماد فاصله‌ی افقی بین حروف و کلمات را بیشتر و فاصله‌ی سطور را کمتر در نظر گرفته است. در حالی که استاد امیرخانی در مقام معماری و چیدمان حروف و کلمات در کنار هم فضای کافی در اختیار نگذاشته و در عوض فاصله‌ی سطور را بیشتر اختیار کرده است.

دست گشاده و قنوت‌وار
حمد دیگری از استاد امیرخانی که اصل آن را برای خوشنویس همشهری‌ قزوینی‌ام نقی منتظری نوشتند و به صورت پوستر در اوایل دهه‌ی ۶۰ به چاپ رسیدگفته شد که کلمه‌ی نعبد دست گشاده و قنوت‌وار است. این کلام و استحسان را در خصوص سطر نخست این قطعه (بسلمه) نیز می‌توان ادّعا کرد. سطر میر از دو طرف دو دست گشاده به سوی آسمان است. سمت راست آن با سرازیری زیبای کشیده‌ی بسم که کف خالی دستی را تداعی می‌کند (به خصوص با پرهیز از قرار دادن حرفی در میان کشیده). در سمت چپ سطر نیز شاهد بالاروی درست در حیم هستیم. استعلای سطر به خوبی در این حال تاءمین شده است. در حالی که حیم در اجرای امیرخانی در جای خوبی قرار نگرفته و سطری مستوی بلکه در حال سقوط را تداعی و تصویر می‌کند. بسم الله میر با تقعّری که دارد، دست انابتی است به امید اجابت به سمت آسمان. شگفتا که قوس میان تهی سطر اول در تمام سطور بعد هم (بجز سطر آخر) تکرار شده است. گویند:
«حمد تنها سوره‌ی قرآن است که گویی از زبان انسان صادر شده است و کلّ سوره را می‌توان به دستان ستایشگری تشبیه کرد. در تفسير الميزان آمده است که انسان‌ها سه گروهند: برخورداران از نعمت که علوی‌طلبند و ره به عالم بالا دارند. مورد غضب قرارگیرندگان که سفلی‌طلبند و سرنگون می‌روند. و سوم گمراهان که سرگردان ميان زمين و آسمانند. ديدی - شیخ! - که «عليهم» در سطر آخر اجرای میر چقدر به حضيض افتاده بود و به نظر می‌رسید که از کرسی صحیح سطر تخطّی شده است و کلمه‌ی علیهم به قدری پرت افتاده که حتّی دم میم از کادر بیرون زده و بعدها هم در برش اطراف صفحه از بین رفته است. مهم نيست که ميرعماد در هنگام نگارش اثر چنين قصدي داشته است یا خیر؟ شاید به قول تو الذین در سطر ماقبل آخر، علیهم را دفع می‌کند. ما می‌توانیم با تفسير اثر هنري، وجودی مضاعف بدان ببخشیم و حتّی بار ديگر خلقش کنیم.» (۹)

حمد استاد امیر فلسفی با تذهیب خوب روح‌الله فاضلی وادقانیحمد رضا شیخ‌محمّدی که بر خلاف دیگر اجراهای حمد در قالب مربّع صورت‌بندی شده استپی‌نویس:۱. همه دانند که من سبزه‌ی خط دارم دوست (سعدی)
۲. دل می‌برد این خط نگارین (سعدی)
۳. دوست کلکسیونر خطّم امیر عاملی در مکالمه‌ی تلفنی اردیبهشت ۸۸ ابراز کرد:
به لحاظ اینکه تذهیب این اثر نفیس به سبک هندی صورت پذیرفته است و از سوی دیگر مرحوم میرعماد هرگز در ایّام حیاتش به آن اقلیم سفر نکرده است، به زعم برخی و از جمله حقیر این قطعه از خامه‌ی یکی از شاگردان خوش‌پنجه و هندی‌المسکن مرحوم میر صادر شده و به رقم الحاقی عمادالحسنی مزیّن شده است. بعد از قتل میرعماد شاگردان او از جمله عبدالرّشید (خواهرزاده‌ی میر) و محمّدصالح به هند و کشمیر و پاکستان تارانده شدند و آن منطقه را پناهگاه خبوی برای اسکان یافتند. حتّی پادشاه هند به شاه عباس صفوی پیغام می‌دهد که اگر میرعماد را در اختیار من می‌گذاشتید، معادل وزنش به شما طلا می‌دادم. اصل این قطعه در هند است و فتوکپی و عکس آن از کشور مزبور به ایران آمده است. دوایر میرعماد در خطهای مسجّل او به گونه‌ایست که بیضیش به دایره می‌زند ولی دوایر این اجرا بیضی است.
تنافر بین ر  و  ب در کلمه ی رب و اتّصال نچندان خوب بین واو و ضاد در کلمه‌ی مغضوب از دیگر شواهدیست که شک عدم انتساب این قطعه را به میر تقویت می‌کند.
۴. این خطّ شریف از آن بنان است / واین نقل حدیث از آن دهان است (سعدی)
۵. به هر الفی، الف قدّی برآید (باباطاهر عریان)
۶. این خط به زمین نشاید انداخت / کز جانب ماه آسمان است (سعدی)
۷. برگرفته از زنده‌گویی‌های «لعبتی از جنس فلسفه و وسوسه» در چت ۳۰ فروردین ۸۷
۸. علی رضائیان مدرّس انجمن خوشنویسان شعبه‌ی قم
۹. برگرفته از صحبت‌های «لعبتی از جنس فلسفه و وسوسه» در چت ۸ اردیبهشت ۸۷

به پسند تو بسنده می‌کنم!

با تشکر از دوستم آزرم که مونتاژ این اثر را که در دو قطعه اسکن شده بود تقبل کردمدام هی با خودم کنار می‌آیم از خودم تعهّد می‌گیرم که اینجا را که محیط فاخر خوشنویسی است و محلّ آمد و شد دوستان فرهیخته از سراسر کشور و گاه از بیرون مرزهاست، محلّ طرح مطالب عشقولانه و احساسات شخصی که زمانش هم از ما گذشته و باید از موی سفیدمان شرم کنیم نکنم و به توصیه‌ی استاد موحّد عمل کنم نمایم و بپردازم به رفع اشکالات مضمن مزمن خطّم (گریه) و از حاشیه‌روی‌ها و امور اضافی بپرهیزم و بپردازم به بچسبم به اصل کار. ولی نمی‌شود. مگر می‌شود؟دلم هوایی است و چشمانم همنوا با بمخوانی باران موسمی که این روزها در قم باریدن گرفت، هوای گریه دارد. دوست خوشنویسم محمّدحسین رازقی دیروز در جلسه‌ی مدرّسین انجمن خوشنویسان قم ازم پرسید که آخه برای چی؟ فراق؟ از درد فراق و از فشار ناکارآمدی مهارت‌های متعدّدم برای اینکه یا تو قرار بگیری و بمانی پیشم و یا من در فراقت بیقراری نکنم.
باور نمی‌کنی که دست و دلم به نگارش پستی در این وب جز پس از آنکه به تو تقدیمش کنم یا ذکری از تو در میان آن به میان آورم، نمی‌رود. (گریه) نمی‌دانم چه شد که شدی محک و ملاک و خط‌کش و میزان‌سنج من. اگر بپسندیم، پسندیدنیم و گرنه ناپسندم. حال اینک می‌پسندی این اثر را؟ (گریه) می‌دانم که باز اصرار داری که شیخ! از پارکینگ ۵۵ متری‌ات بزن بیرون. چرا آخه بزنم بیرون؟ مگه من کارم بیرون منزل خونه است؟ (گریه) به خدای لاشریک له به جان عزیزت که از جان دوستتر دارم، قطعاتی از سری آنچه در این پست تقدیمت می‌کنم، در همین پارکینگ و محیط‌های اینچنینی اینجوری تحریر شده است. چرا خون به دلم می‌کنی؟
تذهیب این اثر در ازای رقم بالایی با طلا انجام شده است. قلمگیری‌های استادانه‌ی رامین مرآتی را می‌بینی که خیلی از خوشنویسان سابقه‌دارتر از من دوست دارند اثرشان مزیّن به چنین تذهیبی باشد و به هر دلیل نیست؟ (گریه)
چرا اینقدر اصرار داری نت را رها کنم؟ (گریه‌ی شدید) مگر این گالری مجازی که از همه جای دنیا بهش دسترسی هست و توانسته ام کاری کنم که اینجا هر روز قریب صد نفر کلّی بازدیدکننده داشته باشم، کمتر از گذاشتن نمایشگاه انفرادی در یکی از گالریهای تهران صبا است؟. چرا تصوّر می‌کنی که بار را کج بسته‌ام و هی توصیه‌ام می‌کنی به پرهیز از اتلاف وقت؟ چرا این حرف را به ده‌ها هنرمندی که یک دهم من هم تولیدات هنری پروداکت ندارند نمی‌زنی؟


یادآوری: قطعهء خوشنویسی ارائه‌شده در این پست را در خلال یک معامله به کیوان شجاعی‌منش دادم و ایشان هم آنگونه که بعدآ عنوان کرد، آن را به خانواده‌ای در تهران که زنده‌یاد «صادق هدایت» با آنها مرتبط بوده هدیه می‌کند و این اثر در اتاق پذیرایی منزل آنها نصب می‌شود، منزلی که ظاهرا دارای ۵ هزار کتاب نفیس است. گفتنی است: خانوادهء مزبور که در خلال برخی معاملات خوشنویسی به جناب شجاعی‌منش مساعدت‌هایی کرده و بهره‌هایی رسانده بودند، گهگاه در خلال تماس‌هایی که با شجاعی‌منش می‌گیرند، می‌پرسند که حال شیخ چطور است؟

لینک مرتبط از راست به چپ:

 

به این دو اثر نگاه کنید!

خط ثلث به قلم شفیق از خوشنویسان ترکراست: خط ثلث به قلم شفیق از خوشنویسان ترک
چپ: سیاه مشق نستعلیق
به قلم رضا شیخ‌محمّدی و تذهیب الناز ارجی.
در حالی که هیچیک از دو کاتب در هنگام تولید این آثار، به محصول دست کاتب دیگر التفاتی نداشته، این دو قطعه به شکلی تصادفی شبیه هم از کار درآمده است.  آیا در خوشنویسی هم می‌توان قائل به نوعی «توارد» (پدیده ی رایج در هنگام سرودن شعر) شد؟ / قیمت اثر سمت چپ: ۲۰۰ هزار تومان

پست مستقلی در مورد مرحوم استاد عبدالله فرادی (آپدیت جدید)

قیمت قطعه: 200 هزار تومانپست مستقل مرحوم استاد عبدالله فرادی ostad abdollah foradi را که در ۲۸/۱۰/۸۶ نوشتم و در ۹/۹/۸۷ آپدیت کردم، به اینجا انتقال می‌دهم. البتّه آن را با انتشار سطر خوب و استادانه‌ای از آن مرحوم که در اسفند ۱۳۶۲ برای زنده‌یاد بیوک احمری (از تذهیب‌کاران وقت انجمن خوشنویسان) نگاشته‌اند، مزیّن می‌کنم. ادامه‌ی پست

ادامه نوشته

مقایسه‌ی تحقیقی و تطبیقی دو چلیپا

اثر علی رضائیاناثر استاد موحدخیال می‌کنم از بهترین شیوه‌های دعوت مخاطبین به ارتباط‌ برقرار‌کردن با محصولات فرهنگی خوب و تلنگرزدن به اذهان و فعّال‌کردن ضمایر برای درک نکات زیبایی‌شناسانه‌ی آثار هنری، تحلیل همزمانِ دو اثر با مضمون واحد، از راه مقایسه و تطبیق است.
بی‌شک قیاس تطبیقی ِ حکایت «خسرو و شیرین نظامی» با همین داستان که فردوسی آن را به نظم درآورده است، بسی بهتر از خوانش ِ منفرد هر یک از این دو منظومه، دقایق، رموز و تکنیک‌های داستان‌پردازی و بیانگری این دو حکیم را علنی و آفتابی می‌کند.
در فرصت مقایسه و مقابله، محسّنات و معایبی از هر دو اثر به چشم می‌آید که در روءیت انفرادی این اتّفاق نمی‌افتد.

استاد بزرگ خوشنویسی معاصر: غلامحسین امیرخانی در کتاب «صحیفه‌ی هستی» خود در بخشی به نام «مطابقت‌ها» به چاپ آثاری از خود با مضامین یکسان و تراکیب متفاوت، در مجاورت یکدیگر دست زده است که البته به لحاظ نزدیکی و گاه همزمانی تاریخ اجراها، تفاوت محسوسی در حس و حال آثار دیده نمی‌شود. اگر تنظیم این بخش از کتاب به عهده‌ی من نهاده شده بود، آثار مربوط به ادوار مختلف امیرخانی را در کنار هم به چاپ ‌رسانده، فرصت مقایسه به وجود می‌آوردم.
فراموش نمی‌کنم یک بار در اوایل دهه‌ی ۶۰ از حضرت استاد، یک ترکیب قصارنویسی زیبا بر اساس مصراع «فهم و خرد به کنه کمالش نبرد راه» در مجلّه‌ی «فصلنامه‌ی هنر» به چاپ رسید که جای خالی آن در صفحه‌ی ۱۳۰ کتاب صحیفه‌ی هستی که دو اجرا از این مصراع و هر دو مربوط به سال ۱۳۷۲ در آن درج شده، مشهود است. مقایسه‌ی آثاری که در ادوار و اطوار هنری مختلف ترقیم شده است، سوژه‌ی خوبی برای طرح بسیاری از مسائل فنّی و تفنّنی است و صدالبتّه این مقایسه بسا که به ترجیح اثر متأخّرتر نینجامد.
به رغم مدّعیانی که در قابلیّت ابزار نت و بلاگ برای طرح مطالبی از این دست، تشکیک می‌کنند و عرصه‌ی کتاب و مجلّه را برای این منظور مناسبتر تشخیص می‌دهند، شاید در آینده با ارائه‌ی اسکن از برگ‌هایی از دو ترجیع‌بند هاتف اصفهانی به قلم و رقم جناب امیرخانی که به فاصله‌ی زمانی سیزده سال از هم نگارش یافته و به چاپ رسیده است، این مقایسه‌ و تطبیق ِ نشده را در این محیط انجام دهم.
در پست حاضر که ادامه‌ی پست احوال و آثار جناب موحّد محسوب می‌شود، به مقایسه‌ی تطبیقی و تحلیلی دو چلیپا با مضمون واحد از دو خوشنویس (یکی موحّد و دیگری علی رضائیان) می‌نشینم. گفتنی است:
در دیدارهای حضوری که با برخی دوستان داشتم، قبل از ارائه‌ی همزمان ِ این دو چلیپا، همواره شاهد تحسین دوستان از اجرای «رضائیان» (خوشنویس باسابقه‌ی قم و در شمار مدرّسین انجمن خوشنویسان این شهر و  از مصحّحین اوراق امتحانی تهران در رشته‌ی خطوط عربی) بودم. ولی وقتی فتوکپی خطّ موحّد را به این دستشان دادم و اجرای رضائیان را به آن دستشان و فرصت چرخش نگاه از یکی به دیگری به وجود آمد، متعجّبانه اعتراف می‌کردند که دقایق بکاررفته در خطّ استاد موحّد - که امتیاز کشف این مضمون زیبا در قالب چلیپا هم به نام اوست - بیشتر است.
خوشا اگر بازدیدکنندگان وبلاگ که ادامه‌ی مطلب را می‌خوانند، با تهیّه‌ی پیرینت از سایز بزرگ این دو چلیپا و کنار هم گذاشتنش، در این مقایسه سهیم شوند:

 مقایسه‌ی تحلیلی و تطبیقی دو چلیپا
در مصراع اوّل، نقطه‌های کلمه‌ی «شد» در اجرای رضائیان خارج از محدوده و به قول استاد احمد عبدالرّضایی در آفساید است! در حالی که در اجرای موحّد، نقطه‌ها در محدوده‌ی قوس کشیده‌ی «عمر» قرار دارد و نیروهای جانب مرکز به راحتی به این نقطه‌ها وارد می‌شود. جواب و قرینه‌ی این حالت در مصراع چهارم آمده و «فه» در کلمه‌ی «طرفه» به مرکز قوس رانده شده است. جالب اینکه در مصراع دوم که نقطه‌ی کلمه‌ی «هنوز» در مرکز این میدان قرار گرفته، امتداد دم میم از سطر بالا که با این نقطه تصادم کرده است، بر مرکزیّت آن تاءکید می‌کند.
شاید بتوان امتداد الف‌ها‌ و حتی دم میم‌ها را تارهای چلیپا و حروفی چون ب کشیده را پود در نظر گرفت. با نگاه به چلیپای موحّد حس می‌شود که امتداد این الف‌ها در این اجرا بسیار خوب نقش‌آفرینی کرده و گرایش متعادل آن به سمت راست خیلی زیباست. در اجرای رضائیان، الف‌ها عمودتر است که جالب نیست. در برخی موارد مثل الف تما در «ناتمامیم» به نظر می‌رسد که پیچشی در سمت مخالف (چپ) مشاهده می‌شود که ناصواب است. در مواردی مثل «که» در سطر سوم، لازم است حالت ایتالیک حرف الف کمتر شود تا سنگینی سرکش، احساس ِ سقوط کلمه را به سمت راست ایجاد نکند. در اجرای موحّد این نقیصه مشاهده نمی‌شود.
بنگرید به کرسی‌بندی در سطر اوّل اجرای موحّد و آن را با اجرای رضائیان مقایسه کنید. رضائیان راه ساده و هموار را برگزیده است. حروف و کلمات عمدتاً در جوار هم و بر یک کرسی (گیرم کرسی قوسدار و نه مستقیم) استقرار دارند. در اجرای موحّد افت و خیز و ناهموارسازی خوبی در مصراع می‌بینیم و شاهد چندکرسی‌نویسی هستیم. سطر تا پایان ِ کلمات «شد عمر تمام و» یک کرسی دارد. به ناگاه در کلمه‌ی «ناتمامیم» افت شدید کرسی را شاهدیم.
«واو» بعد از میم «تمام» حالت معلّق دارد و پاساژ لازم بصری را برای انتقال از میم تمام به نای ناتمام ایجاد کرده است. به نظر حقیر گویی در اجرای موحّد، کرسی فرضی خط نه با توجّه به تحتانی‌ترین قسمت هر کلمه که با عنایت به فوقانی‌ترین قسمت کلمات سطر اوّل (با لحاظ نقطه‌ی کلمه) در نظر گرفته شده است. در واقع، مسطری که برای این مصراع (و نه البتّه دیگر سطور این چلیپا) می‌توان با مداد ترسیم کرد، مماس با سطح‌العرش مصراع است.
علی رضائیان چلیپا را با نگاه به اجرای موحّد و تعمّداً با لحاظ تغییرات اندکی در آن - همچون جابجا کردن کشیده‌ها و نیم‌مدهای سطر سوم - نگاشته است که این تغییرات، پیشنهاد بهتری در ترکیب این چلیپا نیست.
در سطر سوم اجرای موحّد، کلمه‌ی «طلب» کاملاّ بر پایه‌ی کلمه‌ی «راه» نوشته شده است. عجبا که بر خلاف شیوه‌ی استاد امیرخانی که در اینگونه موارد، الف کلمه‌ای مثل «راه» با اقتصار و کوتاه‌نویسی برگزار می‌شود، موحّد بدون اینکه الف را به نحوی بنویسد که برای کلمه‌ی طلب، مزاحمتی ایجاد کند، چیزی از آن کم نگذاشته و فرم توسری‌خورده‌ای از آن تحویل بیننده نداده است.
در حرف «ر» از کلمه‌ی «در» در سطر سوم که طبق تعالیم اساتید و در حالت استاندارد باید به صورت خنجری و در دل قوس دال اجرا شود (مثل اجرای این کلمه در سطر دوم و سوم) تماشاگر ِ خرق عادت هستیم. شاید کاتب خواسته است با این کار کلمات خرداندامی نظیر «د» و «ه» و «ر» را که در مجاورت هم آمده‌اند، هم‌قامت کند و بیاض فوقانی آن را کنترل نماید.
مقایسه کنید کلمه‌ی «دوزخ» را در دو اجرا. در اجرای موحّد به نظر می‌رسد که حرف «خ» حالت ایرانیک دارد، یعنی محور کلمه به سمت چپ صفحه گرایش یافته و منتهی‌الیه قوس «خ» به سمت حروف دال و واو و ز نزدیکی کرده است. این نزدیکی، ضامن انسجام کلمه‌ی «دوزخ» است. در حالی که در اجرای رضائیان که محور خ عمود است، گسستی بین حرف خ و حروف ماقبل آن داریم.
بنگرید به حرکت زیگزاگی زیبا در سطر دوم چلیپای موحّد. انگار با قوس «تیم» به پایین سر می‌خوریم و پس از طی سرسره، به قلّه‌ی «واو» پرتاب می‌شویم. از سرازیری دم واو به «خا» فرومی‌غلتیم. از دیوار الف ِ «خا» بالا می‌رویم. آن بالا یک میم آرمیده است. با قوس «میم» دوباره به پایین می‌خزیم. آنجاست مشاهده می‌کنیم که سرسره‌ی بزرگی به نام «هنوز» در برابر چشم‌اندازمان قرار گرفته است و راهی هم برای صعود به آن نیست. شاید هم دیگر حوصله‌ی بالا رفتن و فروغلتیدن در ما به اتمام رسیده است!
از مشکلترین دقایق خط آن است که بتوانی در مصراعی شبیه مصراع سوم، کشیده‌ی «ب» را در جایی تعبیه کنی و شیب‌بندی‌اش را به نحوی انجام دهی که در امتداد بصری نیم‌مدّ «ت» در کلمه‌ی عمریست دیده شود. رضائیان از پس این مهم برنیامده و کلمه‌ی «طلب» در مدار نیست.
آنچه گفته شد، علی‌الحساب عمده‌ی گفتنی‌های من در مقایسه‌ی این دو چلیپا با چشم‌گردانی از هر کدام به دیگری که مقابل میز کارم به دیوار الصاق کرده بودم و دست بر کیبورد رایانه داشتم، به ذهن و ضمیرم خطور کرد. سوگمندانه در پایان این پست عرض و عنوان می‌کنم:
شاید پست حاضر نخستین پست اینترنتی باشد که در آن انگشت تاءیید و تاءکید بر تبحّر زایدالوصف جناب «موحّد حسینی» در حوزه‌ی چلیپانویسی نهاده است. این مهارت، هم شامل توان بالا در اجرای مفردات و حسن همجواری میان حروف و کلمات است و هم اعمال ذوق و قریحه در انتخاب مضمون که در اینجا رباعی موءمن یزدی برای این منظور برگزیده شده تا ثابت شود می‌توان بی‌رجوع به دیوان خواجه‌ی شیراز و خیّام هم چلیپای خوش‌ترکیب یافت و نگاشت. گو اینکه به زعم من ترکیب این چلیپا بر برخی چلیپاهای نگاشته‌شده از سوی حضرت امیرخانی که بر اساس اشعار سعدی و حافظ رقم خورده است، ترجیح دارد.
حال درد و دریغ اینجاست که چرا نام و ذکری از کسی که پایه‌ی نظم هندسی چلیپا را اینهمه بلند کرده است (در پستی مستقل به ارائه و تحلیل بیست چلیپا از ایشان خواهم پرداخت) در این میان و این میدان نیست؟ و چرا جا و مجال برای ترکتازی خوشنویسان کم‌مایه و دون‌پایه در عرصه‌ی چاپ و تسخیر بیزاری‌آور بازار فراهم است؟ آیا انباشت ظرف ِ عرضه با نمونه‌های نازل هنر، به اعوجاج ذوق و پسند مخاطب و رضامندی‌اش به وضع موجود نمی‌انجامد؟ گناه این قصور و تقصیر را با چه درصدبندی باید میان متولیّان هنر، میدان‌داران، حاشیه‌نشینان، اهالی رسانه‌های دیداری، شنیداری و نوشتاری، اربابجمعی مطبوعات، وبلاگنویس‌هایی چون این چاکر چرک و حتّی شخص شخیص هنرمندی که اینهمه خوب می‌نویسد، تقسیم کرد؟

دوماین تازه‌ی وب خط دات بلاگفا

یافتمت و یافتنت را - یافتن لطف و لطافتت را بگذار بلند بگویم -سهم و بهره‌ی خاصّی از سوی فیّاض لطیف می‌دانم که ردّی از قابلیّتش را در خودم نمی‌بینم و نمی‌یابم. بگذار بگویم و بلند بگویم که تو بودی که در این هفته‌های آخر سال ۸۷، گرد از روح خسته‌ام ستردی و به باغ طراوتزای حس و زمزمه و معنی‌ام بردی و آنسان که در چت امروز هم گفتمت، راحتی‌رسان جانم شدی حافظ‌گفتنی. فقط دل نبردی که تلنگرهای مکرّرت - ای دوست نادیده و ای مجاورنشین قلب و روحم و ای «لعبتی از جنس فلسفه و وسوسه‌»! - کمی به خودم آورد تا دستی به سر و روی وبلاگ‌های راکدم بکشم. می‌دانم که خوشحالت می‌‌کند این خبر که از امروز، دوماین www.sheikh.ir نیز کاربران عزیز را به وبلاگ حاضر هدایت می‌کند. دوستان عزیزی که ثبت این دوماین خاص را به نام حقیر در این روزهای آخر سال، ممکن ساختند، طلبکار تشکّر ویژه‌ی منند.

بدین وسیله اعلام می‌شود:
دسترسی خانم سارا احمدی به بلاگ حاضر توسط مدیر بلاگ غیرفعّال شده است.
البته نام ایشان تا اطّلاع ثانوی به عنوان نویسنده‌ی دوم
باقی می‌ماند.

وب خط دات بلاگفا از این پس با دو نویسنده اداره می‌شود

بدینوسیله اعلام می‌شود:
«سارا احمدی» متولّد سال ۱۳۶۳ در شیراز و فارغ‌التّحصیل انجمن خوشنویسان این شهر با مدرک ممتاز در سال ۱۳۸۴، از امروز به عنوان معاون وب حاضر انتخاب می‌شود. نیکوست اگر حضور ایشان در کنار مدیر وبلاگ، رونق تازه‌ای در این محیط ایجاد کند و رکود وبلاگ را که ناشی از درگیری‌های بنده بابت ساخت و ساز منزل در قم است، جبران نماید.

عقل کهن بار جفا میکشد / دمبدم از عشق نوآموخته

در روابط عاشقانه میان دگرجنس‌خواهان و نیز ایضاً همجنس‌جویان که میدان حضور شهوت و غلیان غریزه و حاکمیّت احساس است، طرفین عشق گاه چنان دین و دل از کف می‌دهند که فراتر از وعده‌های کلان مالی، ابراز می‌کنند که برای هم خواهند مرد. این تمایل به ایثار مال و بذل جان، اصولاً و اساساً دیرپا نیست؛ بل نامانا و گذراست. به زودی «عقل کهن» که به قول سعدی از «عشق نوآموخته» بار جفا می‌کشد، بار دیگر سکّان‌دار می‌شود و اینجاست که عاشق سینه‌چاک و به‌خود‌آمده، به شگفت می‌آید که چه دسته گلی به آب داده و چه بیجا دامنه‌ی مطالبات معشوق را گسترش داده است. در مواردی هم که عاشق غافل، پل‌های پشت سر را یکجا خراب ‌کرده و چیزهایی (املاک و مستغلاّتی یا خطّ همراه اوّل یا ایرانسلی) را به نام محبوب، سند زده است، دیگر جای بازگشت نیست و فوج و موج ملامت و سرکوفت است که دامنگیر عاشق دیروز و حسابگر امروز می‌شود. به نظر می‌رسد شایسته است در بطن و متن روابط آمیخته به دلدادگی، لحظاتی و حالاتی تعبیه شود که در روز مبادای فراق به کار آید. منظور آن است که عاشق، نپرهیزد که گاه معشوق را دلگیر و ناخرسند کند و دلش را بشکند و کفرش را درآورد. بیراه نیست حتّی به خرج‌دادن خسّت در راندووها و واداشتن معشوق به اینکه این دفعه تو دست به جیب شو تا دور بعد خدا کریم است. به زعم این چاکر چرک، جاسازی این موارد در کارنامه‌ی روابط عشقولانه در روز حسابگری به داد فرد می‌رسد و کمی از بار حسرت و ندامت کم می‌کند. حتم دارم دلباختگی پسری به یک دختر اگر با دست و دلبازی تام و تمام، تواءم باشد، معقول نیست. چه باید کرد در این حال اگر میان آن دو شکرآب شود (افتد) و کار به قهر و جدائی کشد؟ معشوقی که حساب بانکی‌اش را در فصل وصل خالی کرده است، بی‌شک در عهد فراق باید زانوی غم بغل بگیرد و آه تاءسف‌بار روانه‌ی آسمان کند. در این حال یادآوری پاکبازی‌هائی که به خرج داده، افزون بر غم دوری و هجران می‌آزاردش. برای اینکه گفتارمان خالی از گریز به تجربیّات شخصی‌ نگارنده نباشد، عرض می‌کنم که چقدر در دوره‌ی کوتاه ارتباطم با یکی از خواتین، تعبیه و جاسازی رفتارهای کوفتی گاه‌به‌گاه یا برخی خلقیّات گه‌مرغی‌ام و خسّت‌هایی که در دست به جیب شدن به خرج دادم - و این حس که خرجی که برای این فرد می‌کنم، گوشتی است که از تنم می‌کنم - و آن روز البته نویز و دست‌اندازی بر سر راه رابطه جلوه می‌کرد، امروز که عملاً آن رابطه جایش را به کدورت داده، دلخوشم می‌کند و تسلّی‌ام می‌دهد. هنوز و همچنان البتّه کمی دلچرکینم که چرا جوگیر شدم و بسته‌ی پستی‌ای که برای این خاتون فرستادم، از نوع پست پیشتاز بود؟ خب به درک که چند روز دیرتر می‌رسید؛ در عوض، تنها هزینه‌ی پست سفارشی یا حتی معمولی را به دوش من‌ می‌گذاشت! حیف! خودم کردم که لعنت بر شیطان!... «س» بی‌تقصیر است.

کاتالوگ نایاب منتشرشده از سوی انجمن خوشنویسان ایران در سال 55 شمسی

جلد کاتالوگ با خطّ طغرای یدالله کابلی خوانساری تحریرشده به سال ۱۳۵۳ شمسیبرخی دوستان و کاربران عزیزم از جمله جناب فیروزبخش - فرزند استاد مرحوم عبدالله فرادی - وب حاضر را در شمار وب‌های کم‌نظیر خوشنویسی در سراسر جهان دانسته‌اند. طرح این مسئله از سوی حقیر گرچه در معرض حمل به خودستایی است، ولی مسئولیّت و رسالت مدیر وب را برای سرویس‌‌دهی بهتر و حرکت پربارتر، خطیرتر می‌کند.
در این راستا و با عنایت به اینکه شعار این تارنما «اسکن از خطوط ناب و نایاب» است، می‌افزایم که «اسکن از کتب، مجلاّت و منشورات نایاب یا کمیاب» نیز می‌تواند به شرح وظایف وب «خط دات بلاگفا دات کام» افزوده شود، تا به غنای وب و حرکت آن در مسیر مورد اشاره‌ی جناب فیروزبخش مدد رساند.
در این پست به ارائه‌ی اسکن از یکی از کاتالوگ‌های منتشرشده در قبل از انقلاب از سوی انجمن خوشنویسان ایران مبادرت می‌کنم. این کاتالوگ حاوی عکس، زندگینامه‌ی مختصر هنری و  آثار خوشنویسی شماری از خوشنویسان مطرح در سال ۱۳۵۵ شمسی است که آثار آنان به مدّت ده روز (۱۰ تا ۲۰ آبان ماه آن سال) در «نگارخانه‌ی مهرشاه تهران» به نمایش در آمد.
برای شروع، جلد کاتالوگ و صفحه‌ی مربوط به استاد غلامحسین امیرخانی و به تدریج دیگر صفحات این کاتالوگ را تقدیم بازدیدکنندگان عزیز می‌کنم.
به یاد روانشاد «محمّدعلی مقبول شیرازی» خوشنویس و جانباز جنگ تحمیلی که کاتالوگ حاضر را برای اوّلین بار در دست او در نگارستان عروس قلم قم دیدم و با تشکّر ویژه از دوست هنرجوی خوشنویسی‌ام «محسن محمّدی» از ملایر که اسکن کاتالوگ حاضر را در اختیار بنده گذاشت.

فهرست مطالب وبلاگ

   فروشگاه وبلاگ:

> خطوط 5 تا 50 هزارتومانی
> خطوط 50 تا 500 هزارتومانی
> خطوط نیم تا 1 میلیون تومانی
> خطوط 1 تا 5 میلیون تومانی
> فروشگاه اسکن تذهیب اوریژینال



احوال و آثار خوشنویسی
امیرمیثم سلطانی


 موضوعات وبلاگ:   

سطر نستعلیق <
چلیپای نستعلیق <
کتابت نستعلیق <
قطعه‌ی نستعلیق <
سیاه مشق/ خط و گرافیک <
شکسته نستعلیق <
تعلیق <
نسخ <
ثلث و ریحان <
مقاله، یادداشت، خاطره <
 لوازم جانبی خوشنویسی جدید <
اخبار <

چاپ خط و معرّفینامه‌ی من در مجلَه‌ی دیدار

خبر در مورد دکتر محفوظی

۱۶ مهر ۸۷. امروز خبردار شدیم که موءسّسه‌ی انسان‌شناسی در تهران که مدیریّتش را دکتر صادق محفوظی کلکسیونر معروف کشور - فرزند آیة‌الله محفوظی نماینده‌ی مجلس خبرگان و از دست‌اندرکاران دفتر آیةالله بهجت فومنی - به عهده دارد، قرار است مجموعه‌ای در قطع بزرگ در ۲۰۰ صفحه حاوی خطوط قدیمی از مجموعه‌ی خودش را با همکاری سید صادق اشکوری در قم به چاپ برساند. کار تهیّه‌ی اسلاید از آثار قدیمی مزبور را که در رشته‌های نسخ، ثلث، تعلیق و ... و تحت عنوان «آئیینه‌ی معاصر» به چاپ می‌رسد، «ابراهیم سلیمانی» از عکّاسان صاحب‌نام قم به عهده دارد. این کتاب به قیمت ۷۰ هزار تومان و ظرف ماه‌های آینده وارد بازار کتاب خواهد شد.

کارت اختتامیه۳ آذر ۸۷. اختتامیه‌ی نمایشگاه آثار خوشنویسان قمی در خانه‌ی هنرمندان کاشان برگزار شد. این نمایشگاه از ۲۴ مهر در معرض دید عموم قرار گرفت و ۱۲۰ اثر از آثار هنرمندان خوشنویس قمی (از جمله ۱۱ اثر از رضا شیخ‌محمّدی مدیر وبلاگ حاضر) در خانه‌ی قدیمی و بازسازی‌شده‌ی مزبور برگزار شد. گفتنی است: خانه‌ی هنرمندان کاشان در خیابان علوی این شهر واقع است. این خانه متعلّق به یکی از روحانیّون ملاّک کاشان به نام «تاج» بوده و در سنوات اخیر از سوی آقای «حلّی» معمار سنّتی معروف این شهر به ۲۰ میلیون تومان خریداری شد و با صرف بالغ بر ۲۰۰ میلیون تومان بازسازی گردید.

چند عکس یادگاری

عکس دومعکس اولعکس اول ایستاده از راست:  علیرضا نایبی (دومین  استاد خطّ بنده)، رضا شیخ‌محمّدی، احمد پیله‌چی(سومین استاد خطّ حقیر)، ابوالحسن محصّص مستشاری، استاد غلامحسین امیرخانی(چهارمین استاد خطّ حقیر)، واشقانی فراهانی، کابلی خوانساری. مکان: قزوین، حسینیّه‌ی امینی‌ها / سال ۱۳۶۳ شمسی /  نشسته از راست: یکی از مسئولین وقت اداره‌ی ارشاد اسلامی قزوین، زنده‌یاد محمّدرضا قنبری، از مسئولین ارشاد قزوین، هادی تبسّمی (رئیس وقت ارشاد قزوین)، علی‌اکبر پگاه، احمد کامکاری

عکس دوم از راست: من، استاد امیرخانی و جناب پیله‌چی در همان مکان


عکس چهارمعکس سومعکس سوم: مکان: قزوین، سالن کتابخانه‌ی عارف
از راست: مرحوم افشار بگشلو، رضا شیخ‌محمّدی، هادی تبسّمی، احمد پیله‌چی، واشقانی، کابلی، امیرخانی، محصّص، نایبی، قنبری، پگاه، کامکاری
عکس چهارم: همان سومی که بنده خودم عکّاسی کردم.

ردیـابی سرنوشت یک قطعه نسخ

قطعه نسخ با رقم محمّدهاشم / وضعیّت در هنگام خرید توسّط منقطعه نسخ با رقم محمّدهاشم / وضعیّت کنونیردیابی و ردگیری اتّفاقاتی که در ردوبدل کردن قطعات اصل خوشنویسی رخ می‌دهد، همیشه برای من جالب و جاذب بوده است. اساساً در تمام حوزه‌هایی که دست و تجربه‌ای در آن دارم، مسائل حاشیه‌ای آن گاه تا حدّ اصل برایم اهمّیّت می‌یابد. در کار و بار خرید و فروش عتیقه‌جات و آثار خوشنویسی منحصر به فرد، بررسی اتّفاقاتی که در خلال مبادلات و معاملات و پس از آن رخ می‌دهد، به شناخت مسائل و مصائبی که این کار و شغل با آن دست به گریبان است، کمک می‌کند. یحتمل اکثر دوستان بازدیدکننده‌ی وبلاگ حاضر درگیر چنین خرید و فروش‌هایی نیستند و از جزئیّات آن بی‌اطّلاعند.
بد نیست برای مثال نگاهی بیندازیم به سرنوشت یک قطعه‌ی خوشنویسی به قلم نسخ و با امضای رقاع که دو تصویر از آن را در این پست مشاهده می‌کنید. قطعه‌ی مزبور که امضای مرحوم «محمّدهاشم اصفهانی» mohammadhashem esfahani را در ذیل خود دارد، در اسفند سال ۸۵ توسّط بنده از دوست خوشنویس و نیمه‌خطبازم «ناصر طاووسی» (که خودش آن را به واسطه‌ی محمود حبیب‌اللّهی از روح‌الله فاضلی وادقانی - که عمدتاً بابت تذهیب‌هایش مطرح است - خریده بود) به ۲۵۰ هزار تومان چک چندماهه خریده شد. قیمت بالاتری برای این قطعه درنظر گرفته بود که من به میزانی که عرض شد، اعلام موافقت کردم.
قطعه به ظاهر قوی، سروته‌دار و واجد رقم کامل به نظر می‌رسید. ولی وقتی تب و تاب و شیفتگی اولیّه‌ در هنگام روءیت قطعه و تصمیم به خرید، فروکش کرد و قطعه را با دقّت بیشتری در فضای آرام زیر لوپ نگاه کردم، حسّ اصالت به من دست نداد و افزون بر آن، روغن مالیده‌شده بر روی قطعه به نظرم تازه آمد.
سایه‌ی شک و شبهه باعث شد که صاحب قطعه یعنی من دیگر با آن حال نمی‌کرد؛ ولی دیگران با فتوکپی آن عشق می‌کردند. این خود از عجایب و دردسرهای کار خطبازی است که بیرون گودنشینان، معمولاً اخبار مربوط به سود و  انتفاع این کار را می‌شنوند و دغدغه‌هایش را خیر.
شنیدم دوست خوشنویسم «ابوالفضل خزاعی» فتوکپی این قطعه را به محمّدعلی قربانی - خوشنویسی صاحب‌نام این دوره - که نستعلیق و نسخ را خوب می‌نویسد - قرار داده و قربانی هم به قدری از فضاسازی اثر لذّت ‌برده که اقدام به نقل و نمونه‌سازی صفحه کرده است. حقیر حاصل کار ایشان را در نمایشگاهی روءیت کردم.
مدّتی بعد قطعه را در قزوین به دوست کلکسیونرم امیر عاملی به حدود ۴۰۰ هزار تومان فروختم و بعد از آن تا امروز اثر حاضر به ترتیب بین این آقایان دست به دست شده است:
فردی ناشناس، سیّد محمّد حسینی که از او به خطباز یاد می‌کنم، احمد پیله‌چی، فرد ناشناس دیگر در تهران و نهایتاً دوست مذهّب و کلکسیونرم «زرّین‌نقش فراهانی» که این آخری قطعه را اخیراً به منزل ما آورد و اجازه داد تا از آخرین وضعیّت آن اسکن بگیرم.
از مقایسه میان دو تصویر می‌توان نتیجه گرفت که در مدت ۱۷ ماهی که از خرید اثر توسّط من می‌گذرد، قطعه دستخوش تغییراتی شده است. در دوره‌ای که پیله‌چی قطعه را به ۴۵۰ هزار تومان به مالکیّت خود درآورده، تذهیبی با طلا در حال و هوای کارهای قدیمی به علاوه‌ی یک سرلوح که یحتمل، حاصل دست و پنجه‌ی دوست تذهیبکار قزوینی‌ام پیمان گلکار باشد، بدان افزوده شده و برخی از نقاط اثر هم که دچار ریختگی بود، مرمّت و پر شده است.
از همه عجیبتر، آخرین قیمت اثر است که با وجود اینهمه مدّت، رشد چندانی نکرده و با آنکه تذهیب خوبی هم به اثر اضافه شده (ظاهراً به نرخ ۱۰۰ هزار تومان) صاحب کنونی به فروش آن به ۵۰۰ هزار تومان راضی و حاضر است.

پادشاه ممالک خطیم / صحن وبلاگ ما قلمرو ماست!

دیروز بلاگفا مشکل پیدا کرده بود و بالا نمی‌آمد. دوستانی از بوشهر و اصفهان اس.ام.اس زدند که بلاگ لود نمی‌شود. آخر شب دیشب مشکل برطرف شد و احساس خوبی به من دست داد. دانستم که عجیب وابسته‌ی اینجا شده‌ایم و اگر یک روز به وبلاگمان دسترسی نداشته باشیم، انگار گمشده‌ای داریم. این چند روز افتتاح سومین جشنواره‌ی طلیعه‌ی ظهور را در قم داشتیم که بخشی از آن به خوشنویسی اختصاص دارد. کار برخی از خوشنویسان از جمله «احمد حیدری» از اصفهان، فریده حکیم‌پور از قزوین و میثم سلطانی از قم خیلی عالی بود. بنده حضوری در این نمایشگاه نداشتم و وجهش این بود که در چند مسابقه‌ی اخیر خوشنویسی رتبه‌ای کسب نکردم و به طور طبیعی خلع انگیزه شدم. شاید عرصه‌ی مشق من همین محیط وب است و نه نمایشگاه‌های حضوری. در این پست، سطری از مرا بر روی بیتی از حافظ شیرازی مشاهده می‌کنید با تذهیب خانم فاطمه‌ی شریعتی و تحریرشده در مهر ۸۴. اسکن از اصل قطعه در دو تکّه انجام شد و جناب آزرم از اصفهان زحمت مونتاژ آن را به عهده گرفتند که ممنونم.

درخواست

جناب آزرم!
همچنان که تاکنون در مواردی از این دست، زحمت حقیر بر دوش شما بوده،
قبول زحمت فرموده اسکن‌های ۱، ۲، ۳، و ۴ را
که خطوط حقیر با تذهیب و گل و مرغ استاد رامین مرآتی Ramin Merati است،
دو به دو مونتاژ نموده و بدون کمپرس‌کردن و تغییر سایز برای حقیر باز پس فرستید.
پیشاپیش تشکّر می‌کنم.
بعدترها شاید راه و رسم مونتاژ را در میتینگ‌های حضوری از شما فرا بگیرم و خودکفا شوم.
محروم‌الفوتوشاب : ر.شیخ.م / ۱۷ مرداد ۸۷ - ۵ عصر


جناب آزرم! از اینکه لطف کردید و موارد فوق را برای حقیر مونتاژ نمودید، تشکّر می‌کنم. حاصل کار در زیر مشاهده می‌شود. ر.ش.م / ۱۷ مرداد، ۱۱ شب

تغییر شیوه‌ام در ارائه‌ی اسکن‌ خطوط / بهره‌برداری خاموش نشریه‌ی «کتاب هفته» از وبلاگ حاضر

نشریه‌ی «کتاب هفته» شماره‌ی ۱۴۱ شنبه ۵ مرداد ۸۷ صفحه‌ی ۴در ماه‌های اخیر که در ارائه‌ی اسکن خطوط در این وبلاگ تغییر مشی و منش داده‌ام، شاهد واکنش‌هایی در برابر این حرکت از سوی علاقمندان وبلاگ حاضر در سراسر کشور بوده‌ام. هفته‌ی گذشته در دیداری که با دوست خوشنویسم «مصطفی عابدینی» در مقابل موزه‌ی هنرهای معاصر تهران داشتیم، صحبت وبلاگ خطّ من به میان آمد. عابدینی با مایه‌ی اندکی از لبخند ابراز کرد که این قصّه‌ی پولی‌شدن اسکن‌ها چیست که جدیداً در وبلاگتان درست کرده‌اید؟
دوست دیگرم محمّدرضا سرودلیر نیز در پاسخ به اس.ام.اس چند روز پیش من که برو فلان فایل آواز مرا در وبلاگ اصلی من بشنو، به کنایه جواب داد: «دانلود رایگان است؟»
امروز هم در دیداری که با دوست خوشنویس اصفهانی‌ام مصطفی رضایی داشتم، از این ماجرای پولی‌شدن اسکن انتقادکی کرد و مرا به مهربانی و دست و دلبازبودن فرا خواند. برای چندمین بار اعلام می‌کنم که اگر در شیوه‌ی من در ارائه‌ی اسکن از خطوط ناب و نایاب تغییری حاصل شده است، مقصّر کسانی هستند که دوست دارند از شکسته محمدحسن طباطبایی نائینیسفره‌ی آماده بهره ببرند و بی‌صرف هزینه و حتّی بدون نام‌بردن از منبع و ماءخذ، از اینجا و آنجا عکس و مطلب کش بروند. باز هم در روزهای اخیر شاهد این اتّفاق بودیم. نشریه‌ی «کتاب هفته» از نشریات کشوری که در پایتخت منتشر می‌شود در شماره‌ی ۱۴۱ مربوط به شنبه ۵ مرداد ۸۷ و در صفحه‌ی ۴ مبادرت به چاپ رنگی یک قطعه خطّ شکسته‌ی آمیخته به تعلیق از محمّدحسن طباطبایی نائینی که اصل آن توسّط حقیر خریداری شد و بعداً به امیر عاملی کلکسیونر قزوینی فروخته شد و اسکن آن در وبلاگ حاضر در پست شماره‌ی ۴۵ ارائه گردید، نموده است، بدون اینکه دست کم نامی از منبع و ماءخذ ببرد. اینها تازه سوءاستفاده‌هایی است که تصادفاً به روءیت من می‌رسد. (نشریه‌ی یادشده را امروز به طور اتّفاقی در دفتر کار دوست ناشرم کاظم عابدینی مطلق در قم دیدم.) وگرنه به طور حتم موارد بسیاری هم از این سوءاستفاده‌ها خبرش باز نیامد.
حال دوستان بفرمایند که بنده با این وضع چه کنم؟

در باب کتیبه‌نگاری با اجزا و عناصر نستعلیق

نمونه‌ی کتیبه‌نویسی رضا شیخ محمدی با عناصر نستعلیق / پیشنهادشده برای کاشیکاری عمودی در مساجدحضرت یوسف غیاثی!
تصوّری که من از کتیبه‌نگاری دارم این است که یک سوره‌ی قرآن را در مستطیلی با عرض کم و طول دراز از راه بافتن کلمات و حروف در هم و بعضاّ ردکردن الف از سوراخ ف جاسازی ‌کنند. من به رغم تصوّر جناب احمد عبدالرّضایی، کتیبه را هشت‌الهفت و قرم‌قاطی و شلّه‌قلمکار حتّی در ظاهر آن ندیده‌ام و این اتهام به این چاکر چرک وارد نیست. لذا ایشان چوب سگ‌زنی‌شان را بهتر است روی بچّه‌مچّه‌ها بلند کنند نه آدمی که با کمی اغماض به اندازه‌ی خودشان سابقه در خط و خطبازی دارد. من از بچّه‌گی مقابل کتیبه‌های لاجوردی و هفت رنگ مساجد روستاهای اطراف قزوین که پدر آخوندم تعمیرات آن را به کمک اهالی، آستین بالا کرده بود، می‌ایستادم و می‌توانستم آیات را بخوانم. دیگران - حتّی پدرم - گاه از عهده‌ی ردگیری کلمات خطّ ثلث با چشم برنمی‌آمدند و من از عهده‌ی این کار برمی‌آمدم. حتّی غلط‌های اعرابی و ادبی برخی کتیبه‌های نصب‌شده را می‌دیدم و به پدرم گوشزد می‌کردم. در یک مورد در اوایل انقلاب که حدوداّ سیزده، پانزده ساله بودم و یکی از کتیبه‌های مسجد روستای «نیکویه» را می‌خواستند نصب کنند، پدرم به من ماءموریّت داد که با بنّای مربوطه بروم بالای داربست تا کاشی‌های کتیبه را اشتباه نصب نکنند.
در کل تصوّر من این است که در ثلث این قابلیّت هست که با یک سوره یا حتّی آیه، یک فضای مستطیلی را طوری فرش کنند که نه هیچ نقطه‌ای سفید و کچل بماند و نه یک کلمه و حرف، لای دیگر کلمات و حروف گم و گور شود.
اینکه من به شما گفتم که با شیوه‌ی ابداعیم در سیاه‌مشق می‌خواهم کتیبه‌نگاری کنم، چون با این کیفیّت از چیدمان پازلی حروف و کلمات، می‌توان همان کار فرش‌کردن را انجام داد. در حالی که در سیاه‌مشق‌های چندلایه و اصولاً در سیاه‌مشق‌های مرسوم نستعلیق که در آن مکررنویسی هست، گاه یک واژه و حرف زیر دیگر لایه‌ها دفن می‌شود. اما با راه و رسمی که من صنعت کرده‌ام، می‌شود بدون ماسکه‌کردن اجزا و عناصر، فضاسازی کرد. نه آقاجان! بروید بگویید شیخک گفت:
«ما که حرفه‌ای کتیبه نمی‌نویسیم، در درک نظم ظاهر و باطن آن، کمتر از مجریان متبحّر در اجرای کتیبه نیستیم.»
                                        لینک مرتبط (تصویر در سایت اسنیپس که فعلا غیرفعال است) >> اینجا
تذکّر:
در ۲۰ مرداد ۸۷ و بعد از تلفن دوست خوشنویس و خطبازم علی نجفی و به توصیهء ایشان مختصر تعدیلی در این نوشته به عمل آوردم که موارد تغییر با رنگ زرد مشخّص شده است.

نگارش قرآن با خون صدام!

در سنوات اخیر شنیده بودم که استاد عبّاس بغدادی - کاتب معروف عراقی - که فعلاً ساکن اردن است، قرآنی به خون صدّام نوشته است. یک بار هم در گزارش یکی از جلسات مدرّسین انجمن خوشنویسان قم که در آن بحث قرآن مزبور به میان آمد، این مطلب را منعکس کردم. دوست خطبازم سیّد محمّد حسینی چند هفته قبل اسنادی چند در خصوص این قرآن را در اختیارم گذاشت که با تشکّر از ایشان تقدیم بازدیدکنندگانم می‌کنم. 
>> بریده‌ی یک روزنامه‌ی عربی که در خصوص این قرآن سخن یاد کرده است. عکس عبّاس بغدادی نیز در این صفحه درج شده است:
http://qom44.persiangig.com/8704/14_abbasBaqdadi_qoranBeKhuneSaddam_r205.jpg
برگی از مجلهء گلستان قرآن که در شمارهء اسفند 82 به این مطلب پرداخته:
http://qom44.persiangig.com/8704/14_abbasBaqdadi_majallehGolestanQoran_8212_r205.jpg
تصویری هم تقدیم می‌شود از عبّاس بغدادی در دفتر کارش در اعظمیّه‌ی بغداد نزدیک مقبره‌ی خیضر در ایّام اقامتش در این کشور می‌بینید. جوانی که با بلوز آبی رو به دوربین ایستاده، سیّد محمّد حسینی دوست خطباز بنده است:

http://qom44.persiangig.com/8704/14_hoseiniKhatbaz_abbasBaqdadi_AzamiieBaqdad_nazdikMaqbareKheizar_870216_r113~314.jpg

لینک فیسبوکی:

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=459075657544325&set=a.248377141947512.53527.247710328680860&type=1&theater

افتتاح فروشگاه وبلاگ

فروشگاه وبلاگ

دوستان عزیز هنرمند، هنردوست و علاقمند به خطوط ناب و نایاب!
 به دنبال خرید و فروش‌های اینترنتی خطوط اصل
که در ماه‌های اخیر در این وبلاگ صورت گرفت،
بد ندانستم که صفحات مستقلّی را به
فروشگاه و بازارچه‌ی خط اختصاص دهم
و خطوط اصل یا اسکن‌های آماده برای فروشم را به شکل به‌سامان‌تری عرضه
و بر حسب قیمت در صفحه‌های مستقل مرتّب نمایم
تا دوستان با توجّه به وسع خرید خود به صفحات مورد نظرشان رجوع کنند.
لطفاً این بخش از محیط وبلاگ را که در قسمت سمت چپ صفحه‌ی اصلی
(و مشخّص‌شده با دایره‌ی قرمز) قرار دارد  و مدام هم به تصاویر آن افزوده خواهد شد،
مورد بازدید قرار دهید.

سیاه‌مشق رضا شیخ محمّدی در برنامه‌ی زنده‌ی تلویزیونی

این قطعه سیاه‌مشق از آثار بنده
 که چیدمان حروف، کمپوزیسیون و گلاویزشدن مفردات در آن به شکلی خاص و متفاوت با صورت آشنای سیاه‌مشق‌نویسی ماءلوف و معروف است،
در دکور یک برنامه‌ی زنده‌ی تلویزیونی
در شبکه‌ی ۱ سیمای جمهوری اسلامی ایران بکار رفت.
این برنامه در ساعت ۷.۵ تا ۸ شب با مجری‌گری خوب
«فرزاد جمشیدی» در روزهای ۱۴ و ۱۵ خرداد سال جاری
و در روز ۱۷ خرداد ساعت ۸ تا ۸.۵ شب از تلویزیون پخش شد و یحتمل در روزهای بعد هم پخش خواهد شد.

احوال و آثار استاد علی‌اکبر کاوه aliakbar kaveh kaaveh

این پست را به معرّفی و ارائه‌ی آثار یکی از خوشنویسان طراز اوّل معاصر
- مرحوم استاد علی‌اکبر کاوه - اختصاص می‌دهم. وی به سال ۱۳۱۲ قمری در شیراز تولّد یافت. پس از مشق آزاد از روی خطوط قدما،
در نهایت به  افتخار شاگردی مرحوم عمادالکتّاب سیفی قزوینی نایل شد
و از بهترین شاگردان ایشان گردید.  کاوه مدّتی کارمند وزارت دارایی و وزارت فرهنگ بود و در دبیرستان‌های تهران به تعلیم خط می‌پرداخت. به یک نمونه مشق دفتری و یک سیاه‌مشق که هر دو از آثاری است که برای اوّلین بار و از طریق وبلاگ حاضر منتشر می‌گردد، توجّه کنید:
اندازه‌ی اصلی: ۲۰.۵ در ۳۱ سانتی‌متر  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 چهارسطری دفتری«بلغ‌ العلی بکماله» شعر سعدی
تحریر به سال ۱۳۳۸ شمسی
قیمت: ۸۰۰ هزار تومان  فروخته شد
قیمت اسکن در سایز بزرگ و بدون مزاحمت واترمارک:
۸۰ هزارتومان   با ایمیل یا شماره تلفن بنده تماس بگیرید
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
سیاه‌مشقاندازه‌ی اصلی: ۲۲.۲ در ۲۵.۴ سانتی‌مترتحریرشده به سال ۱۳۴۱ شمسی / قیمت: ۳۵۰ هزار تومان فروختم به آقای آزرم
و ایشان هم در خلال سفرش به مس سرچشمه برای شرکت در نمایشگاه خوشنویسی بنده و دیدارش با مهندس سعید قاسمی به شرکت مزبور فروخت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتصویر مربوط به کنگره‌ی خوشنویسان در سال ۱۳۶۳ ش در موزه‌ی هنرهای معاصر است. در آن کنگره من هم که جوانی ۱۹ساله بودم، به همراه استاد خطّم جناب پیله‌چی و تنی چند از اساتید وقت خوشنویسی قزوین نظیر استاد محصّص حضور داشتیم. از راست اساتید: قربانعلی اجلّی ghorbanali ajali ajalli  محمّد احصائی mohammad ehsae ehsaae مرحوم علی‌اکبرخان کاوه aliakbar kaveh مرحوم حبیب‌الله فضائلی habibollah fazaeli fazaaeli جهانگیر نظام‌العلماء nezamololama
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تصویر مربوط به نشست خوشنویسان سراسر کشور در موزه‌ی هنرهای معاصر در همان سال ۱۳۶۳ (یا ۶۴؟) است. استاد امیرخانی در پشت تریبون در حال سخنرانی است. در ردیف جلو از چپ آقایان اساتید: احصائی، کاوه، فضائلی، سلحشور، خروش، اخوین دیده می‌شوند. در ضمن در تصویر بزرگ، فردی که با دایره مشخّص کرده‌ام، خود بنده هستم که در جلسه حضور دارم. بنده در این جلسه به پیشنهاد دوست و استاد بزرگوارم احمد پیله‌چی قرآن تلاوت کردم. در تصویر، جناب پیله‌چی در سمت راست من نشسته و جنب ایشان آقای ابوالحسن محصّص مستشاری نشسته‌اند.              آپدیت پست: ۱۳ آذر ۹۰

لینکهای مرتبط:
 اندازه‌ی اصلی: ۲۰.۵ در ۳۱ سانتی‌متر فروخته شد  

لینک وبلاگ حاضر در دیگر سایت‌ها

سایت هفتان که از « هفت آسمان فرهنگ و هنر در وب » خبر می‌دهد در قسمت «هنرهای تجسّمی» خود به وبلاگ خوشنویسی رضا شیخ محمّدی لینک داده است. ملاحظه کنید:      >>> اینجا


قطعه چلیپایی که اصلش به خطّ استاد رضا بنی‌رضی در مجموعه‌ی حقیر است، توسّط یکی از شرکت‌ها از سایت من - بدون بردن نام بنده یا وبلاگم - برداشت شده و روی جلد یک دی.وی.دی آموزشی خوشنویسی استفاده شده است. ببینید:                  >>> اینجا

احوال و آثار استاد احمد عبدالرضایی (قسمت دوم)


درسى كه از حسن اعرابى آموختم‏
از دروسى كه از حسن اعرابى معروف به لشگر خنده آموختم:
در باب يك موضوع و يك شخصيّت، حرف‏ها، تحليل‏ها و ضرب‏المثل‏هاى متضاد جور كنيد; تا در تمام مجامع، حرف براى گفتن داشته باشيد.
به اقتضاى صفاى كودكانه، تصوّر اوليّه‏ى ما اين بود كه بهتر اين است كه در زندگى صادق باشيم; طىّ يك اقدام‏ دوتلاشه! اوّل به حق برسيم و بعد، از آن دفاع كنيم. با «لشگرخنده» كه آشنا شديم، ديديم كه عجبا كه اين خبرها هم‏ نيست. لشگر بر اين باور است كه مگر سرمان را خر گزيده كه سرى را كه درد نمى‏كند، دستمال ببنديم و در مورد چيزهاى نالازم تلاش كنيم; آنهم براى رسيدن به حقّى كه دگم است و غيور. مى‏دانيد كه حق مى‏گويد: من و تنها من و باطل نه! تازه اگر هم به حق رسيده‏ايم، چه لزومى دارد براى به كرسى‏نشاندنش يقه جر دهيم؟ (يقه‏ى خود يا ديگرى‏ منظور است.) اين وضعيّت ادامه داشت و ما هميشه مدافع حقايقى بوديم كه بهشان مى‏رسيديم. در سياست از امام‏ خمينى حمايت مى‏كرديم و كوتاه هم نمى‏آمديم. در جلسات خانوادگى و دوستانه هميشه در كفّه‏اى قرار مى‏گرفتيم كه‏ حامى امام باشد. چقدر بابت اين كار با پسردايى و عموزاده بحث و جدل كرديم و آخر كار نه ما به زمره‏ى ايشان‏ درآمديم و نه آنها به جرگه‏ى ما پيوستند. در باب موسيقى از شجريان دفاع كرديم. خواننده‏هاى پاپ‏خوان را دست‏ انداختيم و طرفداران صداى آنها را به باد سخره گرفتيم و با خودمان بد كرديم. خيال مى‏كرديم همه همينجورند و با چماق حق‏جويى توى سر باطل مى‏كوبند و آخر كار، يك حق را بر نعش باطل‏هاى بسيار، علم مى‏كنند. خيال مى‏كردم‏ همه مثل ما هستند. تا اينكه در قم با «لشگر خنده» برخورديم و اين آدم در رشته‏ى خطاطى و خوشنويس درسى به ما داد كه در همه‏ى رشته‏ها كاربرد داشت. درس بزرگش اين بود كه براى نمونه مشتى كلمه و جمله و استدلال و صغرى، كبرى رديف كرده بود در تعريف و تمجيد از استاد غلامحسين اميرخانى; استاد شهير و معاصر و هنوز در قيد حيات‏ رشته‏ى خوشنويسى. جملاتى دال بر مفتون‏بودن ايشان نسبت به اين استاد خط و اينكه او نقطه‏عطفى در تاريخ‏ خوشنويسى ايران است و خطوطش را بايد فتوكپى كرد و داشت و نگريست و مشق كرد و از ريزه‏كارى‏هايش در قلم‏گذارى و مركّب‏بردارى و انتخاب شعر و غيره و غيره آموخت. مى‏گفت كه مغزِ نغز خطّ اميرخانى، همان سبك و شيوه‏ى ميرعماد است و او لعابى و پوسته‏اى بر آن كشيده است كه اين پوسته است كه به نام شيوه‏ى اميرخانى معروف‏ است; وگرنه بن‏مايه‏ى هنر او از اساتيد طراز اوّل صفوى و قاجارى است. اين از يك سو. از ديگر سو همين لشگر خنده، مجموعه‏اى از استدلال‏ها را آماده داشت در اينكه اميرخانى خط را خراب كرد و در مواردى به گند كشيد و چقدر بعضى حركاتش را بد مى‏نويسد و مثلا اينكه اين پوستر، بدترين كار اميرخانى است و از اين خرابتر نمى‏شود. اين دو مجموعه استدلال در دو جا كاربرد دارد. هر جا لشگر خنده برمى‏خورد به كسانى كه با آنها خورده‏حساب دارد; يا قصد انتقاد از آنها يا تكّه‏پرانى به آنها را دارد; اگر پيرو شيوه‏ى اميرخانى باشند، با كوبيدن اميرخانى و بزرگ‏كردن نقاط ضعف‏ كار هنرى او، افراد مزبور را سكّه‏ى يك پول مى‏كند. و اگر طرف حسابش مخالفان اميرخانى باشد، دم از قوّت‏هاى‏ اميرخانى مى‏زند و باز پيروز ميدان است. ديگر امروز در حيطه‏ى خوشنويسى قم، كسى شك ندارد كه حسن اعرابى با آقاى احمد عبدالرّضايى (معروف به حاجى) و استاد موحّد در دو جبهه‏اند و حتّى اگر بر سر سفره‏ى اُلويه‏ى على‏ معماريان بنشينند و با هم بگوبخند داشته باشند، رقيب همند. عبدالرّضايى (بجز چند مورد) شهره در مخالفت با اميرخانى است و لشگر خنده هر جا كه به دنده‏ى مخالفت با عبدالرّضايى (و البتّه اغلب در پشت سر او) مى‏افتد، از مُحسّنات كار اميرخانى مى‏گويد و اينكه او آفاق خوشنويسى ايران را درنورديده و اين جماعت قمى خطّشان از عوارضى اتوبان قم - تهران آنورتر نمى‏رود و دلشان به همين چند شاگرد سينه‏چاكشان كه حاجى، حاجى مى‏كنند خوش است. و هر جا كه اين جناب لشگر در حضور عبدالرّضايى است (كه معمولا غلاف مى‏كند) به دنده‏ى تكّه‏پرانى‏ به شيخك مى‏افتد، از اميرخانى بد مى‏گويد كه نمونه‏اش را در شب دعاى توسّل خوشنويسان در منزل شيخك در مرداد امسال ديدند و ديديم كه شيخك اسلايدهايى را بر پرده نشان داد. پوسترى از اميرخانى با مضمون «نقش پاى‏
رفتگان هموار سازد راه را» وقتى در پاركينگ تاريك و 55 مترى شيخك بر پرده نقش بست، لشگر خنده گفت: چقدر بد نوشته اين خط را! اين چه «ر» نوشتنى است؟! اه‏اه‏اه!
نيز در مورد حميدرضا نوربخش خواننده‏ى قمى و از شاگردان مطرح استاد محمّدرضا شجريان، در مواردى كه.... ابراز كنيد كه اين هنرمند كارش خريدارى ندارد و فلان نوارفروش در قم مى‏گفت كه نوار پرده‏ى عشّاق او را كه آورديم، فقط دو نفر خريدند. امّا آنجا كه صحبت آقاى موحّد مى‏شود، برگرديد بگوييد: در ميان هنرمندان قمى تنها نوربخش‏ توانست در سطح كشور مطرح شود.

23/1/84 جلسه‏ى دعاى توسّل هفتگى در منزل على رضائيان با حضور استاد عبدالرّضايى. آقاى عبدالرّضايى به‏ آقاى چاووشى به مناسبتى نقل كرد:
استاد حسن ميرخانى يك بار به؟؟ مى‏گفت: قرار بود من به‏همراه استاد حسن زرّينخط نزد مرحوم عمادالكتّاب بروم و تلمّذ كنم. در روز مزبور به دليل اين برنامه اتّفاق نيفتاد و ديگر از آن به بعد هم هرگز اين امكان به‏وجود نيامد. آقاى‏ عبدالرّضايى افزود: شايد اين حادثه و تصادف خودش حساب‏شده بوده; چرا كه استاد حسن ميرخانى با آنكه محضر مرحوم عماد را درك نكرد، خطّش شيرينتر از خطّ استاد حسن زرّينخط بود.
چاووشى گفت: عجب!
 
28/2/84 تماس تلفنى با منزل استاد عبدالرّضايى كه تلفن را از عابد گرفتم. مقصود از تماس اين بود كه بگويم در جلسه‏ى دعاى توسّل قبل، اين مطلب را از شما نقل كردم; ولى اعرابى گفت: گوش‏هايت مشكل دارد و درست‏ نشنيده‏اى! آنجا از شما نقل كردم كه حرف ميم كه داراى دو حركت يكى از چپ به راست و ديگرى از راست به چپ‏ است، ميرزا غلامرضا اين دو حركت را به هم نزديك كرده است و انگار، موازى هم مى‏نوشته و براى رسيدن به اين‏ هدف، انگار حركت بالايى را نه‏تنها رو به پايين نمى‏نوشته كه رو به بالا مى‏نوشته است. آقاى عبدالرّضايى گفت: درست گفته‏اى و من همين را گفته‏ام. و معرب‏زاده آخر كيست كه آدم بخواهد راجع به او حرف بزند. او حدّى ندارد كه من بخواهم با او كَل‏كَل كنم. گفتم:
تعجّب مى‏كنم كه آقاى رضائيان چرا موضع انفعالى گرفته بود و چيزى نگفت. عبدالرّضايى گفت: رضائيان معتقد است‏ كه سر چيزهاى كوچك نبايد با اعرابى بحث و جدل كنيم. گفتم:
اعرابى به شما هم جمله‏ى طعنه‏گونه‏اى زد. آنجا كه من به سياه مشقى كه از ميرزا در مقابلم بود (چشمى كه دارم ز حسرت...) اشاره كردم و گفتم: امّا انگار در ميم‏هاى اين سياه‏مشق اينگونه عمل نكرده كه اعرابى گفت: آخر غلامرضا در جريان نبوده كه آقاى عبدالرّضايى به اين اعتقاد دارد و با «حاجى» هماهنگ نكرده بوده. عبدالرّضايى گفت:
«اين تيكه‏مر اومد توى روزنامه (جام‏جم) هر چى دلش خواست به اميرخانى گفت و توجّه نكرد كه اوّل مى‏بايست‏ جايگاه خودش را تثبيت كند تا بعد برود به كسى مثل اميرخانى چيزى بگويد.»
آقاى عبدالرّضايى به مواردى از كتاب صحيفه‏ى هستى اشاره كرد و پشت تلفن من هم صحيفه را آوردم و نگاه مى‏كردم. سياه‏مشق «مُردم اندر حسرت فهم درست» را خطّ خوبى دانست و گفت: به ميم‏هاى اين خط نگاه كن ببين حركت‏ بالايش افقى نيست؟
عنوان كرد كه آقاى مؤمن، كتاب صحيفه را براى او آورده و او با يكسونگرى وداع گفته و قرار شده كارهاى خوبى هم اگر اميرخانى دارد، ايشان مطرح كند. آقاى عبدالرّضايى، استاد اميرخانى را «نقطه‏ى عطف خوشنويسى معاصر» توصيف‏ كرد; تا 100 سال ديگر كه نستعليق‏نويس ديگرى بيايد. معاصرين اميرخانى هم هيچيكدام در حدّ و اندازه‏ى او نيستند.
گفت: اگر از ايشان هيچ خطّى جز چليپاى «گُل گفت اگر دستگهى داشتمى» (ص‏95 صحيفه) باقى نمانده بود، كافى بود
كه به ايشان اين وصف را بدهيم. آقاى عبدالرّضايى كلمه‏ى «گنهى» و ياى معكوس آن را در چليپاى يادشده، شاهكار دانست. عبدالرّضايى گفت:
در منزل يكى از مجموعه‏داران قم كتابتى از قوام‏السّلطنه ديدم و رضائيان هم بود. عالى بود; آنقدر كه اگر ببينى، بايد بروى دنبال شغل دوم! و خطّاطى را رها كنى. گفتم: رجبعليان نبود؟ گفت: همين رجبعليان بود. خوشبختانه در خلال صحبت آقاى عبدالرّضايى فرصت يافتم كه دفاعى از اعرابى هم بكنم. گفتم: البتّه ايشان‏ حرف‏هاى قابل استفاده هم دارد كه حالا نمى‏دانم از خود اوست يا از شما ياد گرفته! براى مثال در همان شب ابراز كرد كشيده‏ى سين گاه از بالا منشعب مى‏شود; مثل «شيخ» گاه از پايين مثل «سبو» و گاه از وسط مثل «سنگلاخ».   عبدالرّضايى گفت:
 سیاه‌مشق احمد عبدالرّضایی به سیاق کارهای میرزا غلامرضا / اصل در اختیار رضا شیخ‌محمّدیآهنگران استادِ اين تقسيم‏بندى‏هاست; ولى كلاس تخصّصى‏اش پا نگرفت و استقبال نشد. واقعيّت اين است كه تئورى‏ را در عمل بايد آزمود. در مسائل اخلاقى هم صرف تئورى‏دانى كافى نيست. دكتر مظاهر مصفّا كه حافظ مى‏خواند و گريه مى‏كند، ولى در عمل... آقاى الهى قمشه‏اى را من خيلى علاقه داشتم و حرف‏هايش تحت تأثيرم قرار مى‏داد; ولى‏ در شهركُرد كه سخنرانى كرد، مونتاژى از حرف‏هاى ارسباران و جاهاى ديگر بود و انگار حرف تازه نداشت. در اردو هم‏ وضعيّت زن و بچّه‏هاى قماش‏زاده را ديديم. (ظاهراً منظورش اين بود كه حجاب و عفاف را رعايت نمى‏كردند.) من‏ (رضا) ديدم كه نمى‏توانم اين را نگويم كه:
آقاى عبدالرّضايى! ولى به هر حال شما گفتيد كه من تحت تأثير حرف‏هاى قمشه‏اى قرار مى‏گرفتم. گفت:... و به هر حال الهى قمشه‏اى را در حدّ آقاى اشتهاردى نمى‏دانم. گفتم:
حتّى اگر اشتهاردى به اندازه‏ى قمشه‏اى حافظ و مولوى نداند و نتواند درس دهد. گفت: حتّى اگر چنين باشد. عبدالرّضايى در جاى ديگر در اين خصوص كه تئورى صِرف دست كم در خوشنويسى كارآمد نيست، گفت: ميرعماد اصلاً تئورى‏دان نبوده و سرچشمه‏ى هنرش، ضميرناخودآگاهش بوده. من (رضا) گفتم:
فراتر از قانون بوده و نسبت‏هاى طلايى را از حاصل هنر او استخراج كرده‏اند. عبدالرضّايى گفت: يك بار از آهنگران‏ پرسيدم: من خطّاطترم يا اسماعيلى؟ آهنگران عينكش را با انگشتش زد بالا! و گفت:
ايشان (اسماعيلى) در تئورى خط بالاتر است!
عبدالرّضايى در نهايت گفت:
به هر حال مهم، بى‏تربيتى محسن عرب‏پور است و تمسخر ايشان. (كه در جلسه‏ى توسّل در طعنه به من چيزى گفته.)
يك بار هم يادت هست كه بلند شدم آمدم انجمن و شنيده بودم كه در برخى جلسات به من طعنه مى‏زنند. به رضائيان‏ گفتم: ميخاى «چوب سگ‏زنى» را بلند كنم؟! گفت: نه نه!
عبدالرّضايى در جاى ديگرى گفت:
شيوه‏ى شكسته‏ى اعرابى را بيشتر از شفيعى قبول دارم; ولى شفيعى را خطّاطتر مى‏دانم.
عبدالرضّايى يكجا هم از تعبير «ديدِ موحّدى!» مرادف با ديدِ عيبجويانه ياد كرد و افزود: من خودم زمانى مبتلاى اين‏ ديد بودم. سال 66 رفتم نزد اميرخانى و گفتم ورقه‏هاى رضائيان، پوربافرانى و... را بياوريد و بگوييد كه چرا ممتاز قبول‏ نشده‏اند. اميرخانى آورد و عيب و حُسن خطوط اين افراد را گفت. من نپذيرفتم; ولى الاَّن مى‏بينم كه اون موقع به من‏ درس داد و نفهميدم.
12/8/84 ُ تماس با ايشان در اين خصوص كه بياييد سياه‏مشق كلّمينى يا حميرا به قلم و رقم ميرزا غلامرضا اصفهانى را ببينيد!
گفت: يك بار از اعرابى خواستم بيتِ «ز هر خاكى كفى بردار و بو كن / مزار... ليلى را جستجو كن» را بقيّه‏اش را برايم‏ بگويد. گفت: بگذار سِرچ كنم! كرد و نتيجه نگرفت.
20/8/84 ُ تماس با ايشان براى گرفتن آدرس دبيرخانه‏ى نمايشگاه قرآن. بعد گفتم اگر سفارشى چيزى به تورتان‏ خورد، بى‏نصيبم نگذاريد. آخر مكالمه گفت: به فكرت هستم. به عبادى هم كه از من مشورت خواست در خصوص‏ استادِ كتابت، گفتم: برو نزد شيخ‏محمّدى; چون جاى رفيق‏بازى نبود كه بخواهم حاج على (رضائيان) را معرّفى كنم.
گفتم: در شركت در مسابقات، دنبال سكّه‏ام! گفت: داورها دنبال كارهاى گنده‏اند! يك نفر مى‏خواست برود خواستگارى و مشورت خواسته بود. به او گفته بودند: برو بالاى مجلس بنشين و حرف‏هاى گُنده بزن! او هم رفت در مجلس خواستگارى و رفت بالاى رختخواب‏ها و گفت: شُتر، فيل،...! الاَّن وضعّيت اينجورى است. در ضمن بايد سوار بر موج رابطه شوى و به قوّت هنرى‏ات اكتفا نكنى! (مضمون مورد نظر آقاى عبدالرّضايى با نثر و بيان من) اگر....
دارد قرآن كامل به خطّ شكسته مى‏نويسد، از طريق رابطه و به مدد استاندارى.... قرار شده چاپ كند; وگرنه قرآن‏ شكسته به چه كار مى‏آيد؟ همچنين قرآن ثلث. دنبال كارهايى مثل دعاى كميل كه نسخش را صمدى نوشت و ترجمه‏اش را اميرخانى باش و با استاندارى قزوين صحبت كن براى چاپ. يا صحيفه‏ى سجّاديّه كه علأالدّين در زمان‏ تيمورى نوشته و بعدش ديگر نوشته نشده. آقاى.... گفته: 300 ميليون مى‏گيرم قرآن بنويسم(5) و وقتى او چنين گفته:
من ديگر نمى‏توانم زير 100 ميليون صحبت كنم. بنى‏رضى هم حدود 45 تا 50 ميليون صحبت كرده و اگر دوباره‏ بخواهد بنويسد زير 150 ميليون برايش سخت است.

جلسه‏ى شب در منزل احمد نوروزى خطّاط
على رضائيان زنگ زد كه براى عيادت نوروزى قرار است برويم. به ماشين جلوى انجمن نرسيدم و با آدرسى كه در اختيار داشتم، با ماشين رفتم. خانه‏شان در سمت نيروگاه بود. استاد.... داستانى از قبل از انقلاب گفت كه جوانى را كه‏ براى عمل بادِ فتق برده بودند. زن پرستار بعد از لخت‏كردن، آلت تناسلى جوان را بالا نگاه داشته بود و دورش را تيغ‏ مى‏زد تا آماده عمل شود. جوان گفت: لازم نيست نگه داريد. خودش مى‏ايستد!
(من اين داستان را از مرادى داماد در مورد مرحوم آیت‌الله رفيعى شنيده بودم و يك بار هم به استاد عبدالرّضايى گفتم.)
در اين جلسه آقاى عبدالرضايى از روغن حيوانى تعريف كرد آقاى علاّمه و گفت: در بندر ماهشهر در اوايل جنگ شاهد بودم كه موادّ اصلى روغن نباتى را آوردند كه سياه‏رنگ و شبيه گريس سوخته بود. بخشى گفت: از بستگان ما رفته بودند ديدار از كارگاهى كه شيرينى خامه‏اى درست مى‏كردند. ديگر لب نمى‏زد و مى‏گفت: اگر بدانيد چگونه مى‏سازند، شما هم لب نمى‏زنيد.
بخشى گفت: موقع عمل دوم پا، به لحاظ اينكه در مضرّات بيهوشى كامل شنيده بودم، نگذاشتم بيهوشم كنند و تنها از نيمتنه به پايين سِر كردند و پرده‏اى بين من و دكترهايى كه مى‏خواستند عملم كنند، نصب شد. من ابراز تمايل كردم كه‏ از طريق مونيتور، ببينم دارند چه مى‏كنند؟ گفتند: طاقتش را دارى؟ گفتم: بله و با ديد غير مستقيم و در حالى كه از نيمتنه به پايين چيزى حس نمى‏كردم و تنها گاه با فشارى كه وارد مى‏كردند، تخت تكان مى‏خورد، ديدم چه مى‏كنند و دكتر هم بعد از شكافتن، توضيح مى‏داد كه اين كه مى‏بينى چربى‏هاى دور پلاتين است و...
عبدالرّضايى از مشكلات جسمى گفت و بى‏توجّهى‏هاى ايّام جوانى و كمردردهايى كه عود كرده موقع ايستادنش بعد از چند دقيقه و اينكه چند سال قبل مى‏دويد تا وزن كم كند. گفته بودند: صبح موز بخور و بعد از دويدن يك سيخ كباب‏ و گفت كه كباب را مى‏خوردم و وقتى به خانه مى‏آمدم، عيال مى‏گفت: غذا بخور! مى‏گفتم: من ميل ندارم; فقط قدرى‏ كاهو مى‏خورم! بعد قضيّه را برايش افشا كرديم.
محمدحسين رازقى خبر داد كه در يك كبابى، فردى اين تخصّص را دارد كه دورِ كباب برگ، يك لايه كوبيده مى‏كشد و مى‏پزد. (علاّمه گفت: چيزى شبيه بختيارى)
به احمد نوروزى كه بعد از عمل قلب مى‏ديديمش و صحرانورد به جاى او كلاس پنجشنبه‏هايش را اداره مى‏كرد، گفت:
خطهاى شما را در مجلّه‏ى پيام شادى (گفت: بعداً شد پيام غم) مى‏ديدم از حدود 30 سال پيش. گفت: با پولى كه از سفارش‏ها كه نه متنش خوب بود و نه خطّ من مى‏گرفتم، بخشى از اين خانه را ساختم و تيرآهن‏هايش را بردم بالا.
از روغن زيتون در جلسه تعريف زياد شد و بخشى گفت: تنها ميوه‏اى است كه به لحاظ روغنى بودن، وقتى در آب قرار مى‏گيرد، خواصّش را از دست نمى‏دهد. رازقى ظاهراً مرغ و ماهى نمى‏خورد و اگر بخورد، حالت تهوّع بهش دست‏ مى‏دهد.
عبدالرّضايى مى‏گفت: ساعت‏هاى متمادى با پاى خميده، كتيبه مى‏نوشتم و عين خيالم نبود و بعد كه برمى‏خواستم و مى‏خواستم بخوابم از درد زانو خوابم نمى‏برد.

سرم فداى دَرت! چند بار خواهى داد؟
جمعه 28/11/84. در جلسه‏ى مدرّسين، عبدالرّضايى بعد از رضائيان صحبت كرد و تا وقتى رضائيان، دامن بحث را جمع‏ نكرد، سكّاندار بود. گفت:
در دوره‏اى كه رئيس انجمن بودم، چون تُن صدايم بالاتر از زين‏العابدين اسماعيلى بود كه آرام صحبت مى‏كرد، به من‏ مى‏گفتند ظالمى.»
2. در يكى از شهرهاى مجاور قم حوزه‏ى امتحانى انجمن خوشنويسان بى‏برنامه بود و بعضاً فرداى روز سراسرى‏ امتحان، افراد مى‏آمدند و برگه مى‏گرفتند و امتحان مى‏دادند.
3. اگر مربّى و معلّم خوبى باشى، بايد حتّى بعد از چند سال كه رابطه‏ى تدريست با شاگردت قطع شد، در روز معلّم با تو تماس بگيرد و اگر هديه نمى‏آورد، دست كم اين روز را به تو تبريك بگويد.
4. اين دو بيت را جناب عین قرائت كرد كه در آن برخی صنایع ادبی بکار رفته است:
الا عروس خطاپوش جرم‌پوش بگوی: / که کی وظیفه‌ی ما را قرار خواهی داد؟
به وقت غلّه مرا گفته‌ای که بار دهم / سرم فداى دَرت چند بار خواهى داد!

قرآن با خون صدّام‏
صحبت قرآنى شد كه صدّام با خونش نوشته. انگار هر روز با آمپول از صدّام خون مى‏گرفته‏اند. نذر كرده بود براى‏ شفاى پسرش «عدى» كه ترورش كرده بودند، قرآنى به خون خود بنويسد. عبّاس بغدادى خطّاط نوشته. عبدالرّضايى‏ مى‏گفت: شاگرد عبّاس بغدادى هم كه به قم آمده بود، در مورد اين قرآن صحبت مى‏كرد.
يك بحث شرعى مطرح شد كه آيا نگارش قرآن با خون كه مايعى نجس است، حرام است يا خير؟ بعضى‏ها مى‏گفتند:
وقتى دست بى‏وضو نمى‏شود به قرآن زد و حكم لايمسّه در قرآن در اين خصوص آمده است، آيا ممكن است كه‏ قرآن‏نويسى با خون حرام نباشد؟ گفتم:
«با قاطعيّت نمى‏شود در اين باره حكم كرد و قياس نمود. بايد از مراجع پرسيد.» در راستاى كار صدّام، پيشنهاد كردم‏ خوب است آياتى كه در آن كلمه‏ى «دَم» آمده، با خون نوشته شود. عبدالرّضايى گفت:
«مى‏توان فقط كلمه‏ى «دَم» را با خون نوشت. در احكام دين داريم كه خون باقيمانده در بدن گوسفند نجس نيست. لابد با آن خون مى‏توان كتابت كرد!»
رضائيان آهسته به صحرانورد گفت:
«شيخ باز سر كار گذاشته ملّت را.»

تخريب حسينيّه‏ى شريعت قم‏
با توجّه به اينكه هفته‏ى گذشته روز تخريب حسينيّه‏ى شريعت در قم (محلّ اجتماع دراویش شهر) بود، در
جلسه‏ى مدرّسين خوشنويسى هم بحث مبسوطى در اين باب درگرفت. صحبت «بهرامى» شد; مرد قدكوتاه و سيبيلوى خانقاه شريعت كه معاون آقاى شريعت (رئيس خانقاه مزبور) هم بوده است. بهرامى را اكثر قمى‏ها مى‏شناسند; به‏خصوص كه با آموزش و پرورش نيز مرتبط بوده. بهرامى همان است كه من و هادى پناهى به او مى‏گفتيم: «جذبى!» و چند سفارش خط براى پناهى آورد كه به من واگذار كرد و آخرى‏اش را تازگى و چند روز قبل از تخريب حسينيّه‏ى شريعت نوشتم به 50 ه.ت. عبدالرّضايى گفت:
«بهرامى» در مكّه همسفر من بود و در مسير عرفات كه در اتوبوس مى‏رفتيم، همان سيبيل‏هاى بلند مرتعش مى‏شد. معلوم بود به آهستگى ورد و ذكرى مى‏گويد. گوش‏ها را كه تيز كردم، ديدم اين بيت را مُدام تكرار مى‏كند:
«به حقّ شاه مردان / يارب بلا بگردان!»
سيبيل‏هاى او كه دهانش را پوشانده بود، مرا ياد اين ماجرا انداخت: يك بار سبیلویی مسافر اتوبوس بودند. در صندلى جلوى او كودكى با مادرش نشسته بود. بچّه گهگاه برمى‏گشت عقب سرش را نگاه مى‏كرد. يك بار به مادرش‏ گفت:
«مامان! اين آقاهه دهن نداره!»
مرد شنيد. با دستش موهاى سيبيل را بلند كرده و دهانش را نشان داده بود و گفته بود:
«پس اين كاف ننه‏ته!»
صحرانورد كه بغل دستش در جلسه‏ى مدرّسين نشسته بودم، گفت:
«حاجى! ديگه قرار نشد!»

تردستى خارق‏العاده در منظريّه‏ى قم
اسدى در باب حرمت سحر گفت:
سحر را شيطان به انسان مى‏آموزد و آدم بايد مطيع شيطان باشد تا شيطان به او اين كارها را ياد دهد. يك بار چند طلبه‏ به پادگان منظريّه‏ى قم رفته بودند. مراسم دهه‏ى فجر بود و روى سن برنامه‏ى سرود و تئاتر و سياه‏بازى اجرا مى‏كردند.
سربازى را از پادگان آوردند كه تردستى مى‏كرد. اشيايى را كه در دست مردم بود، غيب مى‏كرد. طلبه‏ها گفتند:
«ما ديديم كارهاى اين فرد، خيلى عجيب و واقع‏نماست. حس كرديم يك آدم معمولى نيست و به جاهايى وصل‏ است. بعد از مراسم صدايش كرديم در دفتر و او كارهاى عجيب‏ترى را براى ما اجرا كرد كه باورمان شد آدم‏ خارق‏العاده‏اى است. سين‏جيمش كرديم كه بگويد قضيّه چيست و اينها را از كجا مى‏داند؟ زير بار نرفت. ترجيح داديم‏ افرادى را مأمور كنيم زيرنظرش بگيرند. چند روز تعقيبش كرده بودند. عاقبت ديدند مى‏رود دستشويى و قرآن را ورق‏ورق مى‏كند و با نجاست به آن بى‏حرمتى مى‏كند. قضيّه كه لو رفت، گفت: من با شيطان قرارداد دارم كه هر كار كه او مى‏خواهد، انجام دهم و او هم به من مهارت تردستى بدهد! من (شيخك) به صحرانورد گفتم:
باز صحبت‏ها ربط پيدا كرد به همان قضيّه‏ى صدّام و نگارش قرآن با خون.

راشد يزدى و روضه‏ى حضرت عبّاس(ع)
اسدى از آقاى راشد يزدى هم خاطره‏اى از تلويزيون نقل كرد كه دعوتش كرده بودند به نمى‏دانم كجا و يك پير بالاى‏ صدسال (به قول صحرانورد قطب صوفيّه) به قيافه‏ى مرتاضان هندى آنجا بود. به راشد گفته بود روضه‏ى حضرت‏ عبّاس بخوان! راشد گفت:
ديدم اين فرد (به تعبير اسدى) اصلاً ريتمش به اين حرف‏ها نمى‏خورد. ولى چون خواسته بود، برايش خواندم. ديدم‏ نمى‏گريد; ولى زوزه مى‏كشد (زوزه را خود راشد تعبير كرد) بعد پير گفت:
من اعمال سختِ موسوم به «هوشنگيّه» (خنده‏ى على رضائيان) را انجام داده‏ام. دانه‏ى گندمى را در كف دستم‏ مى‏گذاشتم و آنقدر صبر مى‏كردم تا سبز شود. با اين حال هيچ چيزى به قدرت اشك براى سيّدالشّهدا(ع) نيست.

رسم عجيبى در مياندوآب‏
بعد از اينكه در جلسه عنوان شد كه انگار شايع شده كه صوفى‏ها و دراويش، زنانشان را با هم عوض مى‏كنند، نوبت به‏ «على معماريان» استاد انجمن خوشنويسان قم رسيد كه از خاطراتش بگويد:
در زمانى كه مجرّد بوديم و مى‏خواستند مرا با يكى از همكارانم بفرستند به معلّمى در يكى از روستاهاى‏ مياندوآب(؟؟) گفتند: در جايى كه مى‏رويد، رسم غلطى هست كه اگر بتوانيد مردم را از آن ترك دهيد، خيلى خوب‏ است. زنان روستا گهگاه زير يك طاقى كه سقفش سوراخ دارد، جمع مى‏شوند و مردان هم مى‏روند بالاى آن سوراخ. بعد زنان، لباسشان را در مى‏آورند و به بالا پرت مى‏كنند. هر مردى هر لباسى را توانست بگيرد، متعلّق به هر زنى كه‏ بود، آن زن آن شب در اختيار اوست.
ديديم اگر بخواهيم با مردم روستا از در ستيز وارد شويم، شايد بلايى سر ما بياورند. اين بود كه نرفتيم.

تجاوز اجنّه به يك دختر!
«مسعود رنگساز» هم از فيلمى ياد كرد كه يكى از مرتبطين با وزارت اطّلاعات در اختيار او گذاشته بود و گفته بود فقط خودت ببين و در اختيار كسى قرار نده. رنگساز گفت: من با حسن مولوى نشستيم به ديدن فيلم. صحنه‏هايى داشت كه‏ تا يك هفته حال تهوّع به من دست مى‏داد. فيلم مستندى بود كه اعمال خارق‏العاده‏ى بين دراويش و اهل حقّ برخى از مناطق ايران را نشان مى‏داد و برخى صحنه‏ها را با دوربين مخفى اطّلاعات از برخى احضار ارواح توسّط صوفيان (كه‏ به قول اسدى 75 فرقه هستند) گرفته بودند.
در اين فيلم با زنى مصاحبه شد كه خواهرش خودكشى كرده بود. تعريف مى‏كرد (و در تعريف‏هايش هم هر جا كه لازم‏ بود از كلمات ركيك و ممنوع براى توضيح مطلب استفاده مى‏كرد) كه خواهرم با برخى از اين دراويش مرتبط بود. يك‏ بار با يكى از اين‏ها در خانقاهش قرار داشت. داخل كه شده بود، در را از پشت بسته بود. بعد در مقابل ديدگان آن‏ درويش، اجنّه آمدند و از عقب به آن دختر تجاوز كردند.

21/11/85 در دفتر تبليغات قسمت تجسّمى حدود 11 ظهر بعد از تماس على رضائيان كه خط ببر براى نمايشگاه، سياه‏مشق شعر رهى معيرّى را كه بديع‏زاده خوانده است، بردم. عبدالرضايى و گل‏محمّدى و حسن محمودى در اتاق‏ بودند. سياه‏مشق را گل‏محمدى پاسپارتو كرد. بعد اعرابى آمد و مفصّل در باب... صحبت شد كه ماليخوليايى گرفته. گل‏محمدى گفت كه... آمده بود اينجا و مى‏گفت بدون اجازه‏ى من نبايد نمايشگاه بزنيد. عبدالرضايى گفت اصلاً او روز انتخابات براى چى آمده بود انجمن؟ عنوان شد كه آمده بود خبرچينى كه بعد خبرها را ببرد تهران. در يك مرحله كه‏ من سياه‏مشق پاسپارتو شده‏ام را اينسو و آنسو مى‏كردم در برابر ديد اعرابى و عبدالرضايى و يكجورى مى‏خواستم آنها را به داورى وادار كنم كه اينور نصب كنيم بهتر است يا آنور؟ يكهو كه برگشتم عقب سرم را نگاه كردم، ديدم حسن‏ اعرابى با چشم و ابرو و معلوم بود با عبدالرضايى در حال تبادل نگاهند و منظور نگاه اعرابى اين بود كه: «نه بابا! هيچ‏ طرفش خوب نيست» يا چيزى در اين حال و هوا. من عصبانى شدم و گفتم:
«عجيب است كه شما پشت سر كسى كه نيست، با صداى بلند غيبت مى‏كنيد. آنوقت در حضور كسى كه حاضر است‏ با چشم و ابرو حرف مى‏زنيد!» آقاى عين در مقام توجيه برآمد كه ما با چشم و ابرو حرف نزديم. ول نكردم و چشم در چشم اعرابى گفتم كه:
«اين هم يك مطلب وبلاگى است‏ها! كه در هزاره‏ى سوم اوضاع برعكس شده و افراد در حضور افراد با چشم و ابرو حرف مى‏زنند و در غيابشان فرياد مى‏زنند!» اعرابى هى با نگاه مى‏خواست به من اشاره كند كه جمعش كن! و ول كن‏ شيخ و كوتاه بيا و از اين حرفا! عبدالرضايى هم بحث را منحرف كرد كه: شيخ! آن قطعه نسخ امّ‏سلمه را 400 ه.ت‏ خريدم. به رجيبان هم نشان دادم و گفت مى‏ارزد.
در نشست امروز بحث به اشعار طنز كشيد و در حضور محسن مقدادى و محمودى و عبدالرّضايى و اعرابى و در يك‏ مرحله هم مجيد ايرانى شعر شيخ ورژن‏باز را خواندم كه چشمان وق‏زده از شگفتى ايرانى تماشايى بود. يكجا صحبت‏ برخى خطاهاى فنى شعر من شد. من در مقام دفاع برآمدم كه به رغم ادعاى عبدالرضايى كه «شانزده» با «سيه» (مخفّف‏ سياه) قافيه نيست (عبدالرضايى در حين خواندن من درگوشى به اعرابى گفت: آهان! اين يكى هم ايراد دارد و اعرابى‏ هم حرف او را تأييد كرد در حالى كه مى‏دانستم كه اعرابى اين دو واژه را معتقد به قافيه‏بودنش است و ول نكردم و گفتم‏ ايشان قبول ندارد كه قافيه نيست. خلاصه روشن شد كه اعرابى گاه به ظاهر خود را با عبدالرضايى همرأى نشان‏ مى‏دهد. در حالى كه در همان جلسه مدّعى بود كه آدم بى‏چاك و بندى است و مقابل آهنگران در مى‏آيد و مجامله‏ نمى‏كند. براى مثال گفت: اخيراً به آ گفتم شما يك خطّ خوب بنويس بده من. من مدرك استاديت را از تهران مى‏گيرم. و اعرابى مدّعى بود كه آ به خاطر اين حرفِ من در نگارستان عروس قلم قم جفت‏جفت مى‏زد و نزديك بود مرا بزند!

نگارش سريع‏السّير به تنهايى امتياز نيست‏
يك بار عبدالرضّايى گفت:
«ياقوت مستعصمى، روزى دو جز قرآن مى‏نوشته و من روزى يك حزب مى‏نوشتم.» رضائيان در توضيح اين كلام‏ براى او نقل كردم، ابراز داشت:
«وسواس بنى‏رضى در اين امر خيلى بيشتر است و از اين رو سرعت عملش اندك است.»
 طنزگرايى عبدالرّضايى‏ وادى خوشنويسى وادى‏يى است كه سالك آن در سايه‏ى رياضت هنرى نه‏تنها در اصل خط و كتابت به دقت ذهن و جودت نظر مى‏رسد كه گويى در خصوص ديگر هنرها هم به تنبّهى يا تو بگو بسترذهنى آماده‏اى براى درك و دريافت، دست مى‏يابد. هم از اين روست كه خوشنويسان نوعاً يا به شعر گرايش دارند يا در سينما و موسيقى دست و تبحّرى‏ دارند و گاه چون خود حقير، آواز مى‏خوانند و نامشان در ليست نغمه‏شناسان است. جناب موحّد قمى در سرودن شعر و خواندن آواز دست دارد و حسن اعرابى شعر مى‏سرايد. رضا بنى‏رضى آوازهاى اوّل انقلاب شجريان را در مسير روستاى كرمجگان قم كه مى‏رفتيم، زير لب زمزمه مى‏كرد و عبدالرّضايى بابت اشعار طنزى كه از خامه‏ى حقير تراويده، مفصّل خنديده است. در اواخر بهمن 83 قطعه‏شعر سرودم كه در ذيل مى‏آورم. منظورم از «لشگر خنده» جناب حسن‏ اعرابى - استاد انجمن خوشنويسان قم - است و «خاكپور» فردى است شمالى و قلم‏فروش. اين ابيات مكرّراً جناب‏ عبدالرّضايى را خندانده است:
ديد در خواب لشگر خنده / ملك‏الموت را كه مى‏گفتا:
«تازگى بهر شعبه‏ى برزخ / مركز خط نموده‏ايم به‏پا،
ليك در تنگناى اسبابيم / از شما مى‏كنيم استدعا:
ز لوازم، اضافه گر داريد / چند مورد به ما كنيد عطا»
گفت: «پيشم سه نسخه حافظ هست / نسخه‏ى جيبى‏اش براى شما
سيزده قابِ تابلو، خالى / شش و نيمش كنم به تو اهدا
از قلم‏هاى خاكپور، بكُن / گِرد و خوشرنگ و سختشان تو جدا
از مركّب، رضايىِ زنجان / چند بطرى اضافه مانده بجا»
گفت: «الطافتان بيفزاييد! / تا شما را بسى كنيم دعا
هست مقدور اگر، بما بدهيد / خودِ عبدالرّضايىِ اوُستا!»
گفت: «يك نسخه بيشتر نبُود / مال آرشيو ماست اين رعنا!
ولى اصرار مى‏كنى، بردار / يكى از اين رضائيان‏ها را!»(3)

در 30/5/84 هم كه على رضائيان - كه خود از پرورش‏يافتگان مكتب عبدالرضايى است - سكّاندار رياست انجمن‏ خوشنويسان قم گرديد، اين دو قطعه‏ى طنز را سرودم:
درخت انجمن خط چو موريانه گرفت / رضائيان! بكَن از بيخ و بُن تو اين دفعه
براى پست صدارت كه شرتر از آن‏ نيست / به استخاره توسّل مكن تو اين دفعه‏

به جاى لشگر خنده، سپاه گريه رسيد / زمان سينه‏زنى‏هاى صبح و شام آمد
وقايعى است كه در ذهن بنده زنده نمود / دوباره خاطره‏ى شاه رفت، امام آمد
اشعار را تلفنى براى استاد احمد عبدالرّضايى خواندم و ايشان هم با ولع يادداشت فرمودند. به‏خصوص براى مصراع‏ «به جاى لشگر خنده، سپاه گريه رسيد» قهقهه‏ى بلندى زد و گفت: اتّفاقاً رضائيان اخيراً رفته بود اعتكاف و تازه برگشته!

پى‏نويس‏ها:
1. آقاى عبدالرّضايى در جلسه‏ى تدريس خوشنويسى‏اش در 19/9/83 در انجمن خوشنويسان قم از طلبه‏ى هنرجو: «مصطفى اسكويى» پرسيد:
«از كى خط مى‏نويسى؟» گفت: «از سال 68». گفت: «پس سؤ سابقه‏ات زياد است!»
2. نيمه‏شب 23/5/83 اميرميثم سلطانى آمد دم منزل ما و با موتور مرا برداشت و به پيشنهاد من، رفتيم به ديدن كتيبه‏ى عبدالرّضايى در كوچه‏ى جنب موزه‏ى‏ آستانه در خيابان آستانه‏ى قم. كتيبه‏ى كتابخانه‏ى آیةالله العظمى حائرى بود و بالايش جناب عبدالرّضايى به نستعليق نوشته بود:
«فيها كتبٌ قيّمه» كه سلطانى گفت:
حيف از بنزينى كه صرف كرديم آمديم اينجا!
3. در مقطع سرايش شعر، انجمن خوشنويسان قم، دو كارمند با فاميلى «رضائيان» داشت كه يكى آبدارچى انجمن و ديگرى استاد خوشنويس بود.
4. ميثم سلطانى در 11/6/83 گفت: من هم نوح را مى‏شناسم. خطوط موجود در دالان كتابفروشى برقعى از ايشان است. روى طلق نوشته و پايينش «نوح» امضا كرده. آدمِ خيلى رُكى است و در سن و سال آقاى اميرخانى. يك بار در فصل زمستان با ملكى‏پور در انجمن تهران نشسته بودم. نوح آنجا بود. استاد اميرخانى‏ قرار بود بيايد و دير كرده بود. قدرى بعد استاد وارد شد. نوح از جايش بلند شد و تعظيمى كرد; ولى آقاى اميرخانى عادى به او سلام داد و خوش و بش كرد و گفت:
«حال جنابعالى چطور است؟» نوح به اميرخانى گفت:
«نبايد به آقاى فلسفى و بختيارى مدرك استادى مى‏داديد و حقّ ما خورده شده. شيرازى را قبول دارم. ولى فلان كتاب را كه فلسفى نوشته، اشكال زياد دارد!»
5. ظاهراً از على رضائيان شنيدم كه مى‏گفت: به صاد، قيمت 500 ميليون تومان (هر صفحه قرآن يك ميليون تومان) را پيشنهاد كرده‏اند و رد كرده است. وقتى در 21/1/85 اين مطلب را به آقاى... كه به منزل ما آمده بود، گفتم، باور نكرد و گفت:
زمانى كه من قرآن دومم را 50 ميليون گرفتم و نوشتم (سال 80) در ديدارى كه با صاد داشتيم، گفت: من اگر بخواهم قرآن بنويسم ديگر 50 ميليون را بايد بگيرم.
(و موقع اداى كلمه‏ى 50 ميليون، دهنش را پر كرد و حالتش طورى بود كه انگار سقف قيمت را مى‏خواهد بگويد) در اين فاصله قيمتش اگر تغيير كرده باشد، نهايتاً از 50 به 150 تا 200 ميليون تغيير مى‏كند و نه 500. ضمن اينكه اگر او اين امكان براى دستيابى براى پول در اختيارش بود، از شاگردانش به نحو بدى‏ شهريّه نمى‏گرفت. او بر خلاف دكترها كه منشى دارند و خودشان در مورد پول با بيمار صحبت نمى‏كنند، مستقيم با هنرجو در اين باره صحبت مى‏كند. مثلاً اگر بعد از يك ساعت كه هنرجو نزد اوست، يك ربع اضافه بايستد، در حالى كه به ساعت نگاه مى‏كند، به هنرجو مى‏گويد:
«يك ربع از وقت كلاس گذشته؟ چكار مى‏كنى؟ اضافه‏اش را مى‏پردازى يا مى‏روى؟!».... افزود:
«هيچ يك از اساتيد اين حالت را ندارند. اميرخانى اينگونه نيست و خود من از شاگردان خصوصى‏ام اصلاً پول نمى‏گيرم. آنوقت اين رفتارها از كسى كه دين‏مدار است (عين تعبير....) عجيب است. در ضمن.... حدوداً ساعتى 40 ه.ت از شاگردان خصوصى‏اش مى‏گيرد.»

احوال و آثار استاد احمد عبدالرضایی (قسمت اول)

نگارش از نزديك با تصوّری از دورنما
 مصلاّی تهران / کتیبه ی نستعلیق استاد عبدالرضایی و کتیبه ی ثلث استاد موحد در یک قاب عکس / عکاس: رضا شیخ‌محمّدی «كتيبه» گونه‏اى فرآورده‏ى هنرى در خطّه‏ى خط است كه هنرمند خوشنويس براى خلق آن، به قاعدهٔ توليد ديگر صنايع دستى، چشم در چشم كار و در نزديكترين فاصلهٔ ممكن نسبت به دست و پنجه به توليد آن مبادرت مى‏ورزد.
ولى صعوبت كار از آنجا آغاز مى‏شود كه كتيبه را بايد بر اساس تصوّرى از دورنماى اثر آفريد. بسا دفعاتى كه راقم اين‏ سطور در اوا/سط دههٔ 60 كه براى دفتر تبليغات قزوين كار تبليغاتى مى‏كرد، پلاكاردى را به تصوّر اين كه خوب از كار و آب درآمده، تا كرده و قلم‏موها را شسته است; ولى وقتى نصب‏شده‏ى كار را در اوج ديده است، شرمناك در آن‏ نگريسته; چرا كه بس حالت مضحكى داشته و نسبت ميان قوّت و ضعف‏ها به هم ريخته است. از استاد كرمعلى‏ شيرازى نقل مى‏كنند كه در كارگاه آموزش خوشنويسى‏اش گفته بود كه بارها خطّى را كه در دانگ درشت مى‏نوشتم، كف حياط خانه پهن مى‏كردم و از فراز بام به تماشايش مى‏نشستم! كتيبه‏نگار و ايضاً پلاكاردنويس بايد آنقدر از راه‏ آزمايش و خطا، از نزديك بنويسد و از دور نظاره كند و دوباره به نزديك آيد و اثر را حكّ و اصلاح كند، تا در نهايت‏ بى‏نياز به دورشدن از اثر، آن را با رعايت اصول و هندسه‏ى درخور توليد نمايد.
استاد احمد عبدالرّضايى كه سال آينده پا به 50 سالگى مى‏گذارد، در شمار آن دسته خوشنويسانى است كه تجربه‏ى‏ طولانى پلاكاردنويسى در اوايل انقلاب و زمان جنگ، تجربه‏ى ذيقيمتى را در خصوص نگارش كتيبه (به خطّ نستعليق‏ و ثلث) برايش به ارمغان آورده است; تا آنجا كه به قول دوست خوشنويسم على رضائيان: به روح و جوهره و آناتومى‏ حروف براى اينكه بتواند آن را با پرگار و ساخت‏وساز از كار درآورد، دست يافته است.
با وامگيرى از تعابير خود استاد بايد بگويم كه سوء سابقه‏ى اين هنرمند در خوشنويسى زياد است!(1)
استاد در 1359 هجرى شمسى به اخذ مدرك ممتاز نايل شده و شايد براى اداى دين به خوشنويس شهير تُرك: حامدالأمدى نام فرزندش را حامد گذاشته است. اين حقير گاه از سر طنز به ايشان ابوحامد مى‏گويم.
براى بهره‏ورى و لذّت‏بردن از خطّ عبدالرّضايى كمى تا قسمتى مى‏بايست ذهن و ضمير را از آنچه پايتخت‏نشينان‏ ترويج مى‏كنند، خالى كرد. اگر هنرجويى باشى كه در آتمسفرى زندگى كنى كه تنها با قرائت استاد اميرخانى از زيبايى‏ دمخور باشى و ذهن را تربيت كرده باشى (با آنكه ايشان بزرگْ‏فنّانى است كه بنده خود از پرورش‏يافتگان مكتب‏ خوشنويسى ايشان هستم) بسا كه اگر به ديدن كتيبه‏ى عبدالرّضايى بروى، آخر كار از هزينه‏اى كه در اين راه صرف‏ كرده‏اى، پشيمان باشى.(2)
اين قاعده در مورد پيروان شيوه‏ى ميرزا غلامرضا هم كه دربست در فضاى شيوه‏ى استادانشان بسر مى‏برند، صادق‏ است. اين دسته در اثر همجوارى و مؤانست با پسند غلامرضا از زيبايى، تمام حركات و سكنات استاد را درس‏آموز، واجد نكته و حتّى وحى منزل مى‏بينند و مى‏انگارند. بدا كه آنان نيز به اين دام مبتلايند كه از باغ هنر اميرخانى (كه نام او را نماينده‏ى شيوه‏ى ميرزاى كلهر فرض مى‏كنم) حظّى نبرند. عجبا كه گاه من شاگرد، «بد»ى را كه استادم مرتكب شده، بد مى‏بينم; ولى شرم حضور اجازه نمى‏دهد كه به اين امر تصريح كنم. و دم خروس اين خودسانسورى در جاهايى لو مى‏رود. به خاطره‏اى توجّه كنيد و ببينيد چگونه «آمدن اَغراض» موجب «پوشيده‌‏شدن هنر» مى‏شود.

اَغراض هنرپوشان!
جلسه‏‌ى هفتگى دعاى توسّل خوشنويسان قم در 17/6/83 در منزل داود چاووشى برگزار شد و جناب عبدالرّضايى هم حضور داشت. دقايقى از شروع جلسه و گپ و گفت در باب اخبار و رويدادهاى خوشنويسى نگذشته بود كه‏ عبدالرّضايى كليد ماشينش را به «محمّد عابد» - نوممتاز قمى و مريد خطّ عبدالرّضايى - داد و گفت كه در ماشينش‏ خطوطى هست كه خوب است دوستان جلسه ببينند. تصوّر عمومى اين بود كه خطوط مزبور به قلم استاد عبدالرّضايى نگاشته شده. عابد خطوط لوله‏شده را آورد و وسط جلسه باز كرد. نستعليق بود و ثلث. ثلث‏ها در دانگ‏ بزرگ تحريرشده و مضمونش سوره‏هاى قرآنى و بعضاً تركيبات نمايشگاهى و به سياق تركيبات عبدالرّضايى بود. در جلسه ولوله افتاد و ملّت، نديده بَه‏بَه كردند. خطها دست به دست مى‏گشت و اين جملات در آن لحظات شنيده شد:
«ببينيد و رد كنيد!»، «به همه‏تان نوبت مى‏رسد» و...
نوع مكث‏هايى كه توسّط حضّار بر خطوط مى‏شد، از نوع مكث بر خطوط اساتيد بود. خود من - شيخ‏محمّدى - وقتى‏ آثار را ديدم، با آنكه پاشنه‏ى واوهاى نگاشته‏شده به نستعليق را - حتّى در قالبى كه آقاى عبدالرّضايى مى‏نويسد - مى‏پسنديدم، سعى نمى‏كردم زود از روى خطوط بگذرم و بگويم:
«اين كه به مذاق من جور نمى‏آيد; پس هيچ!» چون احساسم اين بود كه خطّ استاد است و نبايد در آن ايراد ديد و اگر هم ايراد ديده شد، نبايد ايراد گرفت!
لحظاتى بعد عبدالرّضايى به على معماريان كه يكى از اين نوشته‏ها (به قلم ثلث و اجراشده روى كاغذ ابروباد) را در مقابل داشت و در كنار على بخشى و ابوالفضل احمدى در آن مى‏نگريستند، گفت:
«آقاى معماريان! چطور است؟» گفت:
«من در ثلث تجربه ندارم.» و با اين كلام خود را از قضاوت خلاص كرد.
عبدالرّضايى گفت:
«اين‏ها خطوط يكى از هم‏شهريان شماست. خانم هم هست.» ابوالفضل احمدى هاج و واج گفت:
«يعنى هم نستعليق‏ها و هم ثلث‏ها؟» گفت:
«همه! همه!»
به محمّد عابد كه پهلوى من نشسته بود، سُقلمه‏اى زدم كه:
«تو كه ارتباط بيشترى با استاد عبدالرّضايى و خطوط ايشان دارى، چطور در همان نگاه اوّل متوجه نشدى كه خطّ استاد نيست؟» گفت:
«از قضا من در خطها ايراد مى‏ديدم; ولى جرأت نكردم به آن‏ها اشاره كنم. گفتم: شايد مشق حاجى (عبدالرّضايى) كم‏ شده يا چون مدّتى در يك خط تمركز مى‏كند، ديگر خطوطش اندكى افت مى‏كند.»
كم‏كم نقدها شروع شد. يكى از جماعت به عبدالرّضايى گفت:
«سطرهايش خوب است; ولى چليپايى كه نوشته ايراد دارد.» مجيد داستانى گفت:
«ثلثش ضعيف است!» انگار درپوش احساسات ملّت را برداشته باشند، شروع كردند به راحتى ايرادها را گفتن! و من‏ ديدم چقدر وقتى نام يك هنرمند بزرگ در پشت اثرى كه در اندازه‏ى او نيست، وجود دارد، زبان‏ها براى نقد و انتقاد، قفل مى‏شود. گاه نه تنها جسارتِ ايرادگرفتن نيست; بلكه حتّى ايرادها انگار ديده نمى‏شود. گويى حائلى كه شخصّيت‏ آن بزرگ است، بين بيننده و اثر ايجاد مى‏شود و نمى‏گذارد بد را بد ببينيم; چون انتظارى كه داريم، بالاست و اين انتظار بالا اثر ضعيف او را هم در كارگاه روتوش ذهن ما، حكّ و اصلاح مى‏كند. در مجلس آن شب، ناگهان ظرف چند ثانيه، حجاب و ديوار يادشده كنار رفت و وقتى شخصيّت «عبدالرّضايى» يك قطعه خط را پشتيبانى نكرد (با اينكه خطوط، اثر شاگرد عبدالرّضايى: خانم وزيرى بود) آن وقت ديگر «هنر پوشيده نماند» و ايرادها آفتابى شد.
همينجا بگويم كه من خود از اين اَغراضِ هنرپوشانه خلاصى ندارم; ولى از آن ابراز بيزارى مى‏كنم.
خوشبختانه استاد عبدالرّضايى خود در شمار كسانى است كه به ديگر شيوه‏ها حرمت مى‏نهد و يكسونگر نيست.
اميرميثم سلطانى دوست شكسته‏نويسم مى‏گفت: يك بار از آقاى عبدالرّضايى شنيدم كه مى‏گفت:
«اميرخانى كتابت را به حدّ اعلى رسانده است و در بين معاصرين و قدما مشابه او نيست.» 
شنيدن اين قضاوت از كسى كه به ظاهر تصوّر مى‏رود كه از منتقدين شيوه‏ى استاد اميرخانى است، حاكى از سلامت‏ نفس و ديد همه‏جانبه‏ى ايشان است.
آنچه در ذيل مى‏آورم، قطعاتى از زمان گذشته و گاه تك‏لحظه‏هايى است كه از جويبار جارى زمان كه بر من مى‏رود، صيد كرده و به قيد كتابت درآورده‏ام. در اين‏ قطعات گزارش‏گونه و برگرفته از دفتر يادداشت روزانه‏ام جناب استاد احمد عبدالرّضايى حضور داشته است. مواردى كه با سه‏نقطه مشخّص كرده‏ام، موارد سانسورشده است. گاه نام برخى افراد را به شكل درهم‏ريخته‏ى حروف يا تغييرشكل‏يافته و احياناً حتى با حرف اول نامشان و اگر هيچ يك از اين راه‏ها افاقه‏ نكرده با سه‏نقطه آورده‏ام. همچنان، برخى جملات تند و تيز و وبلاگى است و به درد چاپ نمى‏خورد; هر چند من چاپ چنين متونى را نيز خوش دارم و در كتاب «عسل و مثل» آن را آزموده‏ام. به هر تقدير اين شما و اين برش‏هايى كه عرض شد:
18/9/79 افطار مهمان انجمن خوشنويسان ايران هستيم. لاجوردى واژه‏ى «رِفرنس» را بكار برد كه نمى‏دانم از آن چه‏ معنايى اراده كرده بود؟
عبدالرّضايى با آنكه رياست انجمن خوشنويسان را به عهده ندارد، همچون رؤسا سخن مى‏گويد. او در خلال‏ حرف‏هايش كسى را كه «هم نداند هم ندارد هيچ قصد اكتساب» مورد نكوهش قرار داد. بعد، ابراز كرد:
«وقتى سياست انجمن خوشنويسان مركز، اين است كه به تمام شركت‏كنندگان در امتحان متوسّط، مدرك قبولى بدهد - حتى اگر با چوب كبريت يا سر چاقو نوشته باشند - نيازى نيست مدرّسين اصرارى داشته باشند كه حتماً در اين‏ امتحان، بالاى سر هنرآموزانشان باشند!»
عبدالرّضايى از «نعمان صحرانورد» به‏عنوان بهترين شاگردش در ايّام تدريس ياد كرد با اين افزوده كه اندكى بازيگوش‏ هم بود!
صحرانورد در همين جلسه، آقاى عبدالرّضايى را به‏خاطر متكلّم‏وحده بودن به باد انتقاد گرفت و نيز به اين كلام‏ عبدالرضايى كه دالِ فلان خوشنويس، سه‏زار نمى‏ارزد، متعرض شد و آن را با سليقه‏اى‏بودن خط در تنافى دانست.

تعامل اساتيد خوشنويسى هم‏شيفت‏
جناب عبدالرّضایی در 11/2/81 در محلّ انجمن خوشنويسان دفتر قم واقع در خيابان دورشهر به اين ذهنیّت كه هم‏شيفت‏بودن من با على‏ رضائيان باعث تغييراتى در خطّ بنده شده است، صحّه گذاشت و گفت:
يك بار در انجمن خوشنویسان تهران در دیداری که با استادِ مرحوم عبداللّه فرادى داشتیم و خطّی از ایشان را دیدم، به آن استاد گفتم كه فلان كلمه را شبيهِ آقاى اميرخانى نوشته‏ايد! ايشان ابداً از اين كلام‏ ناراحت نشد و حتّى بر اين نكته صحّه گذاشت كه همجوارى من و اميرخانى و نيز ديگر اساتيد، موجب تبادل برخى‏ نكات به يكديگر و تأثير و تأثّراتى مى‏شود.
24/4/83 عابد به نقل از استاد احمد عبدالرّضايى نقل مى‏كرد:
در ماه‏هاى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، مرحوم سيّد حسين ميرخانى به قم آمده بود. نمايشگاه خطّى در سالن هلال‏ احمر قم برگزار بود. اساتيد خط جمع بودند. ظاهراً آن روز حضرت امام در قم ديدارى عمومى داشتند و خطّاطان هم‏ براى ديدن ايشان رفتند. در اين حال من (عبدالرّضايى) و مرحوم ميرخانى تنها مانديم. با ايشان صحبت‏هاى مختلفى‏ كرديم; از جمله گفت:
«شجريان كه نزد من شاگرد خط بود، بهش گفتم كه دنبال مطربى نرو! رفت و ديديد كه نتيجه‏اش چه شد. همه‏ى بساط موسيقى جمع شد!»
(در آن ماه‏ها به خاطر تب و تاب انقلاب، موسيقى بساطش جمع شده بود و ميرخانى تصوّر مى‏كرد كه اين وضعيّت‏ ادامه مى‏يابد. در حالى كه عنقريب دوباره موسيقى جايگاهش را در نظام جمهورى اسلامى يافت.)

28/5/83 ديشب بعد از جلسه‏ى دعاى توسّل در منزل بخشى از ساعت 12 شب تا 5 صبح با على رضائيان در منزل‏ اجاره‏اى مهدوى بودیم. (عيال و متين در تهران براى بازگشت شريف‏سادات و حسن از مكّه. امين منزل مرادى دامادى كه با معصومه در مكّه است و زهرا و رايحه آمدند آنجا.)
رضائيان بعد از ديدن فيلم صداقت جبّارى در كاخ سعدآباد كه من - ر.شيخ.م - فيلمبردارى كرده‏ام، به طنز گفت:
«اگر حسن اعرابى و محمّدتقى اسدى - دو مدرس انجمن خوشنويسان قم - را در چرخ گوشت بريزند و قاطى كنند، مى‏شود: صداقت جبّارى!» و افزود:
يك بار جبّارى به من (رضائيان) مى‏گفت:
«موقع سلام دادن، دست هيچ كس جز دست آقاى عبدالرّضايى، خوب در دست من چفت نمى‏شود!»
18/8/83ُ از آقاى عبدالرّضايى در منزل معماريان اصل ماجرا را شنيدم. گفت: نمايشگاه مزبور در هلال احمر
(ساختمان كنونى آن در نزديك مدرسه‏ى دارالشّفأ) برگزار شد. من و آهنگران و رازقى هم بوديم و عكس گرفتيم و من‏ از خطوط اساتيد عكس سياه و سفيد تهيّه كردم; ولى به كسى امانت دادم و ديگر به من باز نگرداند. (من از اينكه كسى‏ چيزى بخواهد و به او ندهم، ناراحت مى‏شوم. يك بار هم يكى از بستگانمان كتابى از من خواست كه به او وعده دادم‏ كه فتوكپى از آن بگيرم و به او بدهم. اجل به او مهلت نداد و من فرصت نيافتم به وعده‏اى كه خيال مى‏كنم زمان عمل به‏ آن دير نخواهد شد، عمل نكنم. وقتى خبر فوت او را شنيدم، خيلى دلم سوخت.)
در نمايشگاه فوق‏الذّكر آقاى اميرخانى از تهران آمده بود كه خيلى جوان بود. در سنّ الانِ ما بود. در نمايشگاه مزبور قطعه‏خطّى از ايشان حدوداً در ابعاد 60*30 به نمايش در آمده بود كه خيلى خوب نوشته بود و مثل خطوطِ الاَنش‏ نبود! متن اين بود:
«مرغ دل در كف طفلى است كه از بيخبرى / بلبلش مانده به كنج و قفسى افتاده است»
لامِ دل را كنار غينِ مرغ گذاشته بود. دال بالا. كف را كشيده بود و طفلى دوكشيده‏اى رويش انداخته بود. است را بالاى طفلى. (من به‏ نظرم رسيد كه همينكه متن نوشته‏ى اميرخانى را عبدالرّضايى به ياد داشت، آنهم با جزئيّات تركيب كه انگار از روى آن‏ ايميج گرفته بود، خود علامت اين است كه منزلت اميرخانى در نزد امثال آقاى عبدالرّضايى تثبيت شده بود و هست.)
ما در هلال احمر كه بوديم، امام در آن ايّام براى رفتن به فيضيه با ماشين مى‏آمد و او را از پس و پشت‏ها به مدرسه‏ مى‏بردند و ما مى‏ديديم. خوشنويسان همه رفتند و من و استاد حسن مانديم كه با كمر خميده و عصابه‏دست، آمديم‏ مقابل تابلوى نوشته‏ى شجريان كه يك «حسبنا الله و نعم الوكيل» نوشته بود خيلى خوب. ميرخانى به سختى كمر راست كرد و گفت:
«اين شجريان خيلى استعداد داشت و اگر در اين رشته مى‏ماند، يك چيزى مى‏شد. ولى رفت دنبال مطربى!»
8/6/83 عابد در تلفن به نقل از عبدالرّضايى: عادت كرده‏ايم شب‏ها بيدار باشيم و روزها تا حدود يازده بخوابيم. محل‏ كار آقاى عبدالرّضايى: فلكه‏ى باجك، ك 52، خانه‏ى ديگر ايشان است كه محلّ كارش است.
با استاد عبدالرّضايى و محمّد عابد از 9 تا 12 شب در منزل.
وقتى شنيد آیة‏الكرسى زين‏العابدين اصفهانی را به 500 ه.ت خريده‏ام، حالتى از خود نشان داد كه انگار شوكه شده و تعجّب كرده است. ولى عجيب اینكه در انتهاى نشست، ابراز كرد:
در ميان خطهايى كه آوردى، هيچكدام به اندازه‏ى خطّ گلستانه (دوسطرى) و نيز نسخ زين‏العابدين (آیة‏الكرسى) به‏ دلم ننشست و اين دو به قيمتى كه خريده‏اى، مى‏ارزد!
آقاى عبدالرّضايى عينكش را در كارگاهش جا گذاشته بود و خطوط ريز مانند گلستانه و زين‏العابدين را از فاصله‏اى‏ در حدود 60 سانت نگاه مى‏كرد كه خيلى عجيب بود از اين فاصله بتوان جزئيّات را ديد.
سياه مشق «تجربه كردم» را اثر مسلّم ميرزا غلامرضا دانست و پشت آن هم به خط خود اين معنا را تأييد كرد و افزود:
هيچكدام از شاگردانش نمى‏توانند اين خط را نوشته باشند. شكست و انتقال حركت از جيم به ر در كلمه‏ى تجربه كار دست يك استاد است و نيز اسكلت كلّى كلمه‏ى «نيست» و نيز واو «نكو» و دال «كردم». ولى من به فتوكپى رنگيش‏ راضيم و به جاى اينكه يك ميليون تومان به اين خط بدهم، صد هزار تومان مى‏دهم و به اردبيل مى‏روم براى تماشاى خطوط قديمى و كاشيكارى‏ها. اينكه خط را بخرم براى اينكه گران شود، «خطبازى» است و جدا از عالم خطّاطى. خطوط گلستانه در موزه‏ى فين كاشان را اگر پول داشته باشم، مى‏خرم و به چندين برابر هم از من بخرند، نمى‏فروشم; حتى اگر به پولش نياز پيدا كنم. از ايشان پرسيدم:
«براى من تعجّب‏آور است كه شما به رغم اينكه تابلوهاى همواره در معرض نمايش ميرزا آقا خمسه را در حرم مطهّر حضرت معصومه(س) در برابر ديد داشته‏ايد، چگونه شد كه از كانال مرحوم سيّد حسن ميرخانى و آقاى خروش گذر كرديد و در نهايت به ميرزا غلامرضا رسيديد؟» توضيح مبسوطى داد در مورد سابقه‏ى انجمن خوشنويسان قم:
«حدوداً در سال 55 بود كه آقاى آهنگران در همين ساختمان كنونى انجمن منتها در طبقه‏ى 2 انجمن را اداره مى‏كرد. من جوانى شهرستانى بودم كه در قم مى‏زيستم. (از بدو كودكى از اراك به قم آمده بودم.) وقتى رفتم انجمن فردى به نام‏ «منوچهر نوح‏سرشت»(4) كه در حال حاضر در تهران است، آنجا بود. اين فرد كپى خطوط آقاى اميرخانى را از تهران‏ مى‏آورد و القا مى‏كرد كه ببينيد كه چقدر اين قسمت‏هايش را خلاف قاعده و بد نوشته است. من در مسابقات‏ دانش‏آموزى شركت كردم. همه دورم جمع شده بودند. ناگهان هم پراكنده شدند و رفتند به سمت ديگر. من به آنجا كه‏ رفتم براى اوّلين بار احمد پيله‏چى را ديدم كه از قزوين آمده بود و او هم مسابقه مى‏داد. من هنوز امتحان‏هاى انجمن را نداده بودم. پيله‏چى كارتش را درآورد و گذاشت روى ميز و من نگاهى به آن انداختم و ديدم كه مدرك ممتاز دارد! فهميدم كه در اين مسابقه اگر نستعليق شركت كنم، باخته‏ام. اين بود كه به دوستم «كميجانى» - كه احتمال مى‏دهم‏ همين كميجانى باشد كه خبرنگار ايران در خارج از كشور است - گفت: بيا ثلث امتحان بدهيم. در آن مسابقات، پيله‏چى در نستعليق اول شد و من در خطّ عربى. رقيب من در خطّ عربى «قنبرى» از قزوين بود كه ده پانزده سال بعد خودش به من گفت كه رقيب من بوده. خانمى از قزوين هم در نسخ شركت كرده بود. وقتى از مسابقات برگشتيم، با انگيزه‏ى بيشترى خط را دنبال كردم. پسر آیةالله هادى معرفت با من همكلاس بود و به‏ كمك او رسم‏الخطّ هاشم بغدادى را كه از آن به كرّاسه تعبير مى‏كرد، از كتابفروشى بصيرتى قم خريدم و روى آن مشق‏ كردم تا براى مرحله‏ى بالاتر مسابقات آموزش و پرورش آماده كنم.
بعد رفتم امتحان دوره‏ى خوش را در انجمنى كه رياستش با آهنگران (كه عبدالرّضايى از او با تعبير طنزآميز اوستاحسن‏ ياد مى‏كرد) بود، دادم. من اولين هنرجوى انجمن قم هستم كه مدرك ممتاز گرفتم.
گفتم: پس با اين وصف، خوشنويسى در قم، قبل از انقلاب، جايگاه و پايگاهى نداشته. گفت: همينطور است. ولى‏ فردى بود به نام «برزگر» كه مى‏رفت در صحن مى‏نشست و از روى خطوط ميرزا آقاخمسه مشق مى‏كرد. او بعداً به جرم‏ همكارى با گروهك‏ها اعدام شد.
در اوايل انقلاب به مدرسه‏ى صدوق مى‏رفتم و همگام با حركت انقلاب، پلاكارت مى‏نوشتم. ديگر خوشنويسان قم‏ نظير آقاى آهنگران هم براى پلاكارت‏نويسى به آنجا مى‏آمدند.
با شهيد ربّانى همدوره بودم و او هم در امتحانات انجمن شركت كرد. كتيبه‏ى «كتابخانه‏ى آىْ‏ا& العظمى خامنه‏اى» را ابتدا پيشنهاد 100 ه.ت كردم بعد ده درصد تخفيف دادم و در نهايت‏ 80 ه.ت گرفتم; در حالى كه يكى از خوشنويسان قم نوشته بود به 10 ه.ت و مقبولِ كاشيكار نيفتاده بود.
من قرائت خودم را از سبك غلامرضا ارائه مى‏دهم و دربست مثل او نمى‏نويسم و بعضاً تغييراتى ايجاد مى‏كنم و با موحّد از اين رو اختلاف داريم و گاه به دعوا مى‏كشد. كلمه‏ى «ست» را معتقدم بايد جورى نوشت و تنظيم كرد كه انگار يك حرفِ «ب» است. موحّد شيوه‏ى ديگرى دارد. راستى شيخ! قرار شده در دفتر تبليغات برنامه‏ى كلاس‏هاى كارگاهى خط ترتيب يابد و از پاييزْ من قرار شده تدريس‏ كنم براى طلبه‏ها. شما هم بيا! یکجا گفت:
نسخ را من نه به سبك زين‏العابدين كه به شيوه‏ى علاءالدّين مى‏نويسم.
اصل سياه‏مشق «فيض مسيحا ز دمم مى‏چكد» را از مرحوم ميرزا غلامرضا در منزل استاد اميرخانى ديدم كه روى‏ تاقچه گذاشته بود و انسان دلش نمى‏خواست چشمش را از آن سمت بگيرد! ولى چه سود؟ كسى كه چنين خطّى را در منزل دارد، چرا از آن استفاده نمى‏كند و ضادش خراب است؟ (يادآورى مى‏كنم كه اصل سياه مشق تجربه كردم از ميرزا غلامرضا را هم من - ر.شيخ.م - روى كامپيوتر گذاشته بودم; ولى ابداً از سوى آقاى عبدالرّضايى جلب توجه نكرد; به‏ خلاف خطِ «از خود بطلب» به قلم خودم كه درون قاب و چند سانت آنسوتر بود و در بدو ورودش از اين خط گفت و پرسيد كه گفتم: متأسّفانه اين خط نه به نمايشگاه راه يافت و نه در كتاب چاپ شد. گفت: رجبى - دبير همايش‏ خوشنويسى - قبل از نمايشگاه به من زنگ زد و گفت: بيا داور باش! و من نرفتم.)
 آقاى عبدالرّضايى تعبير «براى مصرف‏كننده اينقدر» را از آقاى اميرخانى نقل كرد. گفت: يك بار يك قطعه خطّ قديمى را از ايشان پرسيدم چند قيمت است؟ گفت: براى مصرف‏كننده اينقدر! يعنى اگر كسى از آن بهره‏ى خطّى ببرد، ارزشش را دارد كه گرانتر هم بخرد; چون مصرف‏كننده است و وقتى مصرف‏كننده باشد، بايد بالاتر بپردازد.  در بيرون منزل و در موقع خداحافظى گفت: هم خوشحال شدم كه خطّ شما بهتر شده (در منزل موقع ديدن خطِ وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم هم گفت: آهان! حالا خطّت يك تناسبِ بهترى پيدا كرده نسبت به خطهايى كه قبلاً از شما مى‏ديدم)

خطّ نستعلیق احمد عبدالرّضایی با مداد تراشیده‌شده و جوهر راپیت در مدینه‌ی منوّره در ذی‌القعده‌ی سال ۱۴۰۵9/9/83 از حدود ساعت 8 شب تا 2 بعد از نيمه‏شب در منزل دوم استاد عبدالرّضايى - كه مى‏شود به او ابوحامد گفت! چون پسرى به نام حامد دارد - كه كارگاه خوشنويسى براى كارهايش كرده است. ابتدا رضائيان هم بود و او خبرم‏ كرده بود كه بيا كارهاى كتيبه‏ى حاجى را ببين كه رفتم ديدم با پرگار براى «دارالولايه»ى مشهد مى‏نويسد. شعر از صفى‏عليشاه كه تضمين آيات قرآن است و آقاى عبدالرّضايى خيلى عالى اجرا كرده بود. مى‏گفت: در اوايل دهه‏ى 70 شمسى دوبار استاد.... به قم آمد. يك بار در مؤسسّه‏ى باقرالعلوم كه وابسته به دفتر تبليغات بود و بحث شورايى‏شدن انجمن خوشنويسان قم كه تا آن وقت توسّط آهنگران اداره مى‏شد. يك بار هم با خانمش آمد و نهار در منزل استاد.... بوديم.
در يكى از سفرها با آقاى...؟؟ به حرم رفتيم و كتيبه‏هاى ميرزا آقا خمسه و ميرزا عمو را ديديم. با آنكه از قبل از ظهر با او بوديم، مشاهده نكرديم نماز بخواند! من در آستانه‏ى قضاشدن نماز رفتم براى خواندن نماز. ظاهراً اين انتقاد ما را به‏ گوش.... رسانده بودند كه عبدالرّضايى مى‏گويد:
«....بى‏نماز است!» در شهركرد كه رفته بوديم، آقاى.... مرا كشيد كنار و توضيحاتى داد كه معلوم بود پاسخى به من‏ است. گفت:
«يك روحانى از قم به من اين خبر را داده كه در مورد من مى‏گويند نماز نمى‏خوانم.» با مشخّصاتى كه..... از روحانى‏ مزبور داد، دانستم منظورش ش.ف است. بعد گفت:
«من بعد از انقلاب براى اينكه ريا نشود، در جمع‏هايى كه بوده‏ايم، از آشكارخواندن نماز خوددارى كرده‏ام; حتّى اگر نمازم قضا شود!» در ادامه گفت: و يك چيزى هم گفت كه - شيخ! - اگر به كسى نمى‏گويى، بگويم! گفتم: صاحب‏اختياريد. گفت:
«به من گفت: من همه‏ى نمازهايم را يكجا آخر شب مى‏خوانم و بعدش نماز شبم را هم مى‏خوانم!»
19/9/83 مثال براى اينكه هنرمند گاه يك چاله‏ميدانىِ باكلاس است!
تعبير «اُذُن‏الفرس» (گوش اسب را) براى بالاى هاى دوچشم در خطّ ثلث به‏كار مى‏برند. براى «پايين هاى دو چشم نيز از تعبير «خُصیةْ‏الحمار» (به تعبير ع در 19/9/83: خايه‏ى خر!) استفاده مى‏كنند. تصوّر من اين است كه هنرمند - آن هم‏ هنرمندى كه با هنر مقدّسى مثل خطّ، آن هم خطّ ثلث كه سرشار از تحرير متون دينى است، سر و كار دارد - گاه آدم‏ فرهيخته‏اى است كه لش‏بازى در نمى‏آورد و حرف بد نمى‏زند; مثلاً در صحبت‏هايش از كلمه‏ى «كاف خر» استفاده‏ نمى‏كند، در عين حال كارى مى‏كند كه شايد بدتر از تلفّظ لفظ مزبور باشد: تصوير خايه‏ى خر را در نگارش خوشنويسى‏ خود داخل مى‏كند و مى‏گنجاند و نيمى از حرفِ ها را به گونه‏اى مى‏نويسد كه شبيه خايه‏ى خر باشد و اگر شبيه نباشد، غلط محسوب مى‏شود! و در مقام تدريس اين هنر نيز به هنرجويانش مى‏گويد كه زيرِ ها را مثل خايه‏ى الاغ بنويسند.

8/11/83 بعد از تماس معماريان رفتيم منزل آقاى عبدالرّضايى به آدرس فوق براى شامِ بازگشت از مكّه.
23/12/83 رفتم كلاس استاد عبدالرّضايى در دفتر تبليغات كه مخصوص طلاّب است. بعد از كلاس در خصوص‏ وضعيّت انجمن صحبت شد. گفتم:
چرا من يك كلاس بيشتر ندارم; در حالى كه آمادگى‏اش را دارم كه بيشتر كلاس داشته باشم و مثلاً براى خانم‏ها. گفت:
زمانى من اين را قانونمندش كرده بودم و قرار بود هر كس فقط يك كلاس داشته باشد. الاَّن هم مى‏گويم به خانم‏ «وزيرى» كلاس بدهيد. مى‏گويند: خانم... هم كلاس ندارد. خب پوزه‏فيوا! به اين دومى هم كه شما اسمش را آورديد، كلاس بدهيد. من كه اسم او را نمى‏دانستم و شما يادآورى كرديد! خب به او هم كلاس بدهيد و به خانم وزيرى و اديب‏ هم كلاس بدهيد. اديب هم نستعليقش از عمارتيان بهتر است و هم شكسته‏اش. 
رضائيان را توصيه به صبر مى‏كنم. چند وقت پيش بريده بود و من گفتم مقاومت كن در شوراى انجمن خوشنويسان و به عنوان مسئول آموزش.
من - ر.شیخ.م - گفتم: تقصير خود رضائيان است كه رياست را قبول نكرد؟ گفت: ايشان استخاره كرده و خوب نيامد. ضمن اينكه - پيش خودمان باشد! - كلاس اخلاق مى‏رود و استاد اخلاقش توصيه‏هايى به او كرده بود كه در نهايت او را واداشت كه‏ خودش را ندهد جلو. خانم يزدانپور - پيش خودمان باشد! - با من تماس گرفت و گفت: ما چهار نفريم كه وقتمان در شوراى انجمن اكثراً صرف اين مى‏شود كه آن دو نفر را كه اعرابى و عمارتيان باشد، راضى و متقاعد كنيم. عبدالرّضايى‏ افزود: حضور بانوان در شوراى انجمن پيشنهاد و اصرار من بود و مى‏خواستم آنها از نزديك لمس كنند مشكلات را. و اگر پوريزدانپرست رئيس مى‏شد بهتر از اعرابى بود. اعرابى يك حالتى دارد كه هيچ چيزى بهش اثر نمى‏كند. اگر به من‏ كسى چيزى بگويد، فكرم را اشغال مى‏كند. امّا اعرابى وقتى از انجمن خارج مى‏شود، عين خيالش نيست. اين دو نفر (اعرابى و عمارتيان) در بدو تصدّى رياست انجمن،...ميليون تومان در حساب پول بود و... نه اينكه حيف و ميل و اختلاس كرده باشند. ولى پولى بود كه ما با قناعت جمع كرده بوديم و آنها به غيرضروريات اختصاص دادند. اگر من‏ رئيس انجمن بودم شايد در حدّ 1000 نفر الاَّن هنرجو داشتيم و الاَّن ذوقشان اين است كه به 500 نفر رسانده‏اند! من با اعرابى در ظاهر مشكلى ندارم و ديدى كه با هم بگو و بخند داريم و كينه‏اى از او به دل ندارم كه اگر داشتم، نمى‏توانستم‏ با او حرف بزنم. ولى در خصوص عملكردش حرف دارم. پوريزدانپرست در وقتى كه جلسات مدرّسين را در زمان‏ تصدّى رياست انجمن داشتيم، چليپايش پيشرفت كرد. چند جلسه‏ى قبل كه تصادفاً جلسه‏ى مدرّسين را كه ديگر نه به‏ قوّت آن موقع برگزار مى‏شود، رفتم، از قضا همان چليپا را نوشته بودند و من ديدم كه در خصوص برخى حركات، پسرفت كرده است.
                                                                                         ادامه

9606 عکس‌های پست را که به دلیل بارگذاری در سایت ضربدر خورده بود و دیده نمی‌شد، حذف کردم. نسخهء سیوشده با پسوند ام.اچ.تی که حاوی عکس‌های مزبور است، از آر205 در کانال تلگرامیم منتشر کردم:
https://t.me/rSheikh/1437

سالی پربار و پرکار

خط شیخ و تذهیب استاد رامین مرآتیاستاد رامین مرآتی در حال امضای سیاه‏مشق ابداعی بنده که کار تذهیبش را به پایان برده است / اسفند 86 سال جاری که روزهای پایانی آن را می‌گذرانیم، برای حقیر سالی پرکار و پربار در زمینه‌ی خوشنویسی محسوب می‌شود. وبلاگ حاضر در این سال فعّالیّت گسترده‌ای در خصوص عرضه و ارائه‌ی آثار اوریژینال خوشنویسی از قدما و معاصرین داشت و مدیر وبلاگ با افزایش تعداد بازدیدکنندگان به میزان قابل توجّه و کامنت‌های مهرورزانه و احیاناً تماس‌های تلفنی از سوی مشتاقان خط و خوشنویسی پاداش گرفت.
در سال ۸۶ به اندازه‌ی تمام سه‌دهه‌ای که در خطّه‌ی خط کار می‌کنم، خطوط خودم را به دست تذهیب‌کاران سپردم و از طریق فروش آنها سرمایه‌ی لازم برای تذهیب دیگر آثارم را فراهم کردم. تذهیب‌کاران متعدّدی چون استاد سید حسین نجومی، استاد رامین مرآتی، علیرضا صادقی، محمدحسین سیدکریمی، حسین نظیفی، ناصر طاووسی، خانم البرزی و فاطمه شریعتی برایم کار تذهیب انجام دادند و به آثار من جلوه‌ی خاصّ بخشیدند. در این میان نقش و جایگاه «رامین مرآتی» برجسته‌تر است. این استاد خوش‌دست و پنجه به تازگی ۲۲ قطعه از آثار مرا با تذهیب ریزنقش و با طرح‌های زیبا و خوش‌فرم و قلمگیری‌های استادانه به همراه دستیارانش در کارگاه خود در کرج به زیور تذهیب آراست که در آستانه‌ی سال جدید نمونه‌ای از این آثار را تقدیم بازدیدکنندگان عزیزم می‌کنم؛ بیتی از حضرت سعدی که در مرداد ۸۳ با مرکّب رضایی زنجان بر روی کاغذ گلاسهء سفید تحریر کردم و پس از آن در سنوات اخیر با «رنگ جوهر» رنگ کردم و سپس در اختیار تذهیبکار نهادم. نرخ دریافتی بابت تذهیب: ۵۰ ه.ت / سرنوشت قطعه: مبادله با ناصر طاووسی.
قطعهء فوق در سه سایز دیگر: ۱ و ۲ و ۳ 
لینک فیسبوکی

کدام چاپ را می‌پسندید؟

چاپ آثار قدیمی خوشنویسی از جهاتی شبیه ساخت یک فیلم سینمایی است! البتّه از آندسته فیلم‌هایی که قرار است محیط‌های فاقد برق روستایی را که اسباب روشنایی اهالی، پیه‌سوز، فانوس، چراغ موشی یا نهایتاً چراغ زنبوری است، به تصویر کشد. طبعاً در چنین فیلم‌هایی نباید حضور فیلمبردار و کارگردان و عوامل صحنه و اسباب نورپردازی‌شان از قبیل پروژکتورها دیده و حتّی حس شود و باید کاملاً طبیعی و مناسب با صحنه‌ای که قصد بازسازی آن را دارند، جلوه کند.
این حسّاسیّت در مواقعی که می‌خواهیم آثار خطّی قدیمی چندصدساله را تذهیب کنیم یا برای ارائه در قالب چاپ مهیّا کنیم هم وجود دارد. عنصر رنگ و نفیس‌بودن چاپ و مرغوبیّت کاغذ به رغم جلوه‌ای که به کار می‌دهد، نباید مزاحمت ایجاد ‌کند و حسّ قدمت را از بیننده بگیرد.
دو تصویر از یکی از شاهکارهای استاد کل خوشنویسی: میرعماد قزوینی در این پست تقدیم بازدیدکنندگان عزیز می‌شود که مقایسه‌ی آنها که دو جلوه‌ی مختلف از یک اثر خوشنویسی است، آموزنده است. تصویر سمت راست از کتاب «قطعات منتخب استاد بزرگ خطّ نستعلیق میرعمادالحسنی» که انتشارات یزدانی در سال ۱۳۸۲ به چاپ آن مبادرت کرد، انتخاب شده است.
تصویر سیاه و سفید سمت چب هم قدیمی و ظاهراً محصول دوربین مرحوم عبدالله قاجار است.
با تشکّر از دوست اصفهانی‌ام عادل محمّدی که در سفر زمستانی‌اش به منزل بنده در قم این عکس را به من هدیه کرد.
                        تصویر اجرای سمت چپ بدون واترمارک ولی در سایز کوچک >>> اینجا

استفاده‌ی خاموش روزنامه‌ی کیهان از وبلاگ حاضر

کیهان ۲۵ بهمن ۸۶ صفحه‌ی ۱۱ماجرای استفاده‌ی سودجویانه و بی‌ذکر نام منبع و ماءخذ از اسکن‌های اوریژینالی که در وبلاگ حاضر قرار می‌دهم، همچنان ادامه دارد. اگر این روند ادامه یابد، شاید مجبور شوم در شیوه‌ی ارائه‌ی آثار (آپلود با دی.پی.آی و رزولاسیون بالا) تجدید نظر کنم و آثار مزبور را از طریق ایمیل و تنها برای اعضای وبلاگ ارسال کنم.
آخرین مورد از این اقتباس‌های بی‌سروصدا و بی‌رعایت حقّ کپی‌رایت، استفاده‌ی روزنامه‌ی کثیرالاءنتشار کیهان از یکی از اسکن‌هایی است که در مورّخه‌ی پنج‌شنبه ۲۵ بهمن ماه سال جاری در وبلاگ حاضر در این پست قرار داده بودم. تصویر، مربوط به خطّی به قلم و رقم من و نگارش‌یافته بر اساس سوره‌ی مبارکه‌ی حمد و اخلاص بود که به شیوه‌ی سیاه‌مشق ابتکاری انجام داده یودم و تذهیب آن را دوست خوش‌ذوق و  جوانم «حسین نظیفی» انجام داده بود.
کیهان در صفحه‌ی ۱۱ در خبر مربوط به برگزاری «جشنواره‌ی هنرهای تجسّمی کشور» که ۲۹ بهمن ماه در مشهد برگزار می‌شود، از این اسکن استفاده کرد. با تشکّر از دوست تذهیب‌کارم «سید محمّدحسین سیدکریمی» که مرا در جریان این امر قرار داد و روزنامه را در اختیار بنده گذاشت.

دردسرهای یک نویسنده-سمسار

در سه سال اخیر که در کنار کار خوشنویسی، به خرید و فروش خطّ قدیمی و جدید هم اشتغال دارم، در خلال معاملات و مبادلات صورت‌گرفته، به برخی شیوه‌ها و شگردهای رایج در میان سمساران هنر و معامله‌گران خط برخورد کردم که ذکر آن در وبلاگ حاضر که محیطی برای تولید محتوا در خصوص خوشنویسی و مسائل حاشیه‌ای آن است ، خالی از لطف و فایده نیست. عادتم این است که در هر حوزه و حیطه که وارد می‌شوم، مسائل به ظاهر کم‌اهمّیّت آن را که کمتر سوژه‌ی نگارش می‌شود، آگراندیسمان ‌کنم و دستمایه‌ قرار دهم تا ذهن دیگران را درگیر آن کنم. انگار گمانم این است که مسائل مهم و اساسی را همیشه هستند کسانی که مطمح نظر قرار دهند. این دست دوهاست که سرشان بی‌کلاه می‌ماند و در حدّ فرهنگ شفاهی و گفتمان محاوره‌ای رایج در میان اعضای آن حیطه و حوزه محصور می‌شود. به هر حال وقتی رضا شیخ‌محمّدی وارد کار سمساری خطّ می‌شود، با یک «نویسنده-سمسار» سروکار داریم و محصول این پدیده، تولید پست‌هایی از سری پست حاضر  است.
الغرض وقتی وارد کار معامله و مبادله‌ی خط شدم، برخی شگردها یا تو بگو طرّاری‌ها و دوز و کلک‌ها را در میان جماعت خطباز دیدم و احیاناً آموختم‌ و در واقع به رغم اینکه بدواً از آن احتراز می‌جستم،صفحه 23صفحه 24 به تدریج از برخی اصول و ضوابط ذهنی - بعضاً خودساخته و لزوم مالایلزم - تخطّی کردم و حتّی مرتکب شیوه و شگردی شدم که ابتدا بدان تن در نمی‌دادم و از آن سر باز می‌زدم. یکی از این موارد، «خوردکردن» و به قول دوست خوشنویس و خطبازم احمد پیله‌چی pilechi: داغان‌کردن کتب خطّی و عمدتاً قرآن کریم خطّی برای دستیابی به سود بیشتر است. دو صفحه‌ای را که مشاهده می‌کنید، دو برگ از یک قرآن خطّی است که جناب سیّد رضا بنی‌رضی - استاد برجسته‌‌ی معاصر در رشته‌ی نسخ - نگارش أن را به فرزندان وصال شیرازی منتسب دانست. علی‌الظّاهر نسخه‌ی کامل این قرآن را به نیّت دستیابی به سود بیشتـر مثـل گوشت قربانــی برگ‌برگ کرده، به طـور مجـزّا قطعه‌بندی‌اش کرده و می‌فروشندش. این دو برگ را چند ماه قبل از دوست خوشنویس قزوینی‌ام سیّد علی فخّاری به ۳۰۰ هزار تومان (برگی ۱۵۰ هزار تومان) خریداری کردم و چک دریافتی‌ام از مسابقه‌ی رضوی یزد را که بابت برنده‌شدنم در رشته‌ی کتاب نستعلیق بود، به این دوست دادم.  «داغان‌شدن» قرآن مزبور به‌خصوص وقتی دو برگ از آن به دست چون منی که دستی در اسکن و اینترنت و وبلاگ و عمومی‌کردن اسناد شخصی دارم، می‌افتد، طبعاً از جهاتی به سود فرهنگ است که اگر این قرآن در قالب یک نسخه باقی می‌ماند، بسا که از سوی افراد محدودی دیده می‌شد. ولی اینک دست کم دو برگ از آن در دنیای اینترنت با رزولاسیون بالا منتشر می‌شود و از همین دو برگ، عیار کتابت کاتب آن را به مصداق مشتی از خروار می‌توان ارزیابی کرد، یا همان قرآن تیموری ۷۰۰ ساله که دو ورقش در اختیار من است و الباقی به خارج از کشور رفته و معلوم نیست به کجاَ لااقل در این جا و جایگاه روءیت می‌شود. تا نظر دوستان در این باب چه باشد.

>>> برگ قرآن سمت راست در  سایز بزرگتر                                      برگ قرآن سمت چپ در سایز بزرگتر <<<

از پستو تا پوستر!

kheiabane doreshahre qom یکی از آفت‌ها و شاید هم امتیازات اینترنت
به خصوص در مورد وبلاگ‌هایی نظیر وبلاگ من
  که به درج آثار اوریژینال و منحصر به فرد می‌پردازد
و آن را با کیفیت و دی.پی.آی بالا عرضه و ارائه می‌کند (امری نامرسوم در اینترنت)
فراهم‌کردن امکان نقل و استفاده برای دیگران
و به نوعی آماده‌کردن سفره و زین‌کردن اسب
برای کسانی است که دوست دارند
به رایگان به بعضی چیزها برسند.
امروز ۶ بهمن ۸۶ که به اتفاق عیال و برای بردن
مینوی ۴ساله‌مان به مطب دکتر
با ماشین از خیابان «دورشهر» قم می‌گذشتیم،
در همان حال که پشت فرمان بودم، سر کوچه‌ی یکم، چشمم در بنر تبلیغاتی حاشیه‌ی خیابان خیره ماند، بی‌اختیار پا بر ترمز گذاشتم، طوری که عیال از جا پرید که چی شد؟
آنچه در تصویر می‌بینید، بنری تبلیغاتی حاوی
برگی از قرآن نسخ قدیمی ۲۰۰ساله
است که کتابتش به «عبدالله عاشور» منسوب است.
 abdollah aashoor

 بنده این قرآن را به ۲ میلیون تومان
از دوست خطباز اصفهانی‌ام محمود حبیب‌اللهی
 خریداری کردم. چند برگ از آن را اسکن کردم و در وبلاگ حاضر در
این پست قرار دادم.
سازمان محترم
بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم
اینک یکی از بهترین برگ‌های این قرآن را
در بنر تبلیغاتی‌اش بکار برده است،
 بی‌آنکه اگر دست‌کم اذن و اجازه نگرفته،
لااقل نامی از عبدالله عاشور یا آن دوست خطباز
یا حسن اعرابی که زمانی این قرآن در تملک او بود
یا سایرین! ببرد.
با این وصف و اوصاف این سایرین! خرسندند
که در حد وسع و توانشان، برخی نمونه‌های
خوشنویسی اصیل را از پستو به خیابان کشیده‌اند.
باشد که مذاق ایرانی از رضایت‌دادن به آثار هنری کم‌مایه اما خوش‌ آب و رنگ، به نمونه‌های اصیل و البته دیریاب و تاءمل‌بَر چرخش کند.

چلیپای منتشرنشده‌ای به قلم و رقم استاد امیرخانی

عکسی که تقدیم می‌شود، مربوط به چلیپایی اثر دست و پنجه‌ی استاد غلامحسین امیرخانی در اوایل دهه‌ی ۶۰ شمسی است و در شمار عکس‌هایی است که آقای واعظ تهرانی در نمایشگاه انفرادی استاد در تهران از تابلوهای ایشان تهیه کرد و دو نسخه‌ از هر عکس را در همان مقطع در اختیار دوست و استاد خوشنویسی بنده جناب احمد پیله‌چی قزوینی قرار داد.
آقای پیله‌چی از سر مهر و شفقتی که به بنده داشت، یک نسخه‌ از هر عکس را به من مرحمت کرد. گفتنی است:
 کارنامه‌ی درخشان هنری‌ استاد امیرخانی به چند دوره قابل قسمت است.
یک دوره مربوط به قبل از پیروزی انقلاب و مقطع همکاری ایشان با مجله‌ی هنر و مردم که فرآورده‌ی این دوره شاهکاری است به نام ترجیع‌بند هاتف که برخی از ذوق‌ها این اثر را از ترجیع‌بند دومی که استاد بعد از پیروزی انقلاب نگاشتند و منتشر نمودند، برتر و سرتر می‌دانند.
دوره‌ی دوم بعد از پیروزی انقلاب رخ نمود و حاصل آن رسم‌الخط استاد امیرخانی است که در سال ۶۲ به دست طالبان و مشتاقان رسید.
دوره‌ی سوم مربوط به دهه‌ی ۷۰ و کارهای ناب کتاب صحیفه‌ی هستی است. دوره‌های بعد هم با قصیده‌ی قرآنیه و رباعیات خیام بروز و ظهور یافت. عجیب این که در مقاطع اخیر هنری استاد امیرخانی بدواً تصور می‌رفت که استاد به افول و بازنشستگی هنری رسیده و در خصوص او، خداحافظی در اوج و بوسیدن تشک کشتی بایسته است. اما دیری نگذشت که این باور حس ‌شد و تقویت یافت که امیرخانی تازه‌ای زاده شده است. حتی جدیدترین اثر استاد - مناجات منسوب به امیرالموءمنین علی(ع) - انگار همچنان حرف برای گفتن دارد. خلاصه اینکه هر دم از باغ استاد امیرخانی بری می‌رسد.
از این حیث به نظر می‌رسد که جناب امیرخانی با استاد شجریان قابل تشبیه و تنظیر است.

آیا این چلیپا متعلق به استاد امیرخانی نیست؟

در پست ۱۰۱ وبلاگ حاضر در ۲۶ خرداد سال جاری اسکن یک چلیپا از استاد غلامحسین امیرخانی را در وبلاگم به این شکل قرار دادم:

چلیپایی از استاد امیرخانی متعلق به حدود سال ۵۹ شمسی
که اصلش را زمانی در دست دوست خوشنویسم امیرمیثم سلطانی دیدم.





دوست عزیزم سعید از اروپا در ۱۸ مهر ۸۶ در خلال نامه‌ای خصوصی برایم آورد:
سلامي از دوردست!
براستي يقين داريد كه قطعه (هزارت دل٠٠٠) از كارهاي استاد اميرخاني ست؟
به چه دليلي يا دلايلي؟
سعيد

در پاسخ این دوست در ۲۲ مهر ۸۶ این کامنت را در ذیل همان پست قرار دادم:سعید جان! به تو حق میدهم که بین سبک و شیوه ی نگارش این اثر با آثار معروف استاد امیرخانی تفاوت‌های آشکاری احساس کنی. ولی به یاد داشته باش که از نگارش این اثر حدود سه‌دهه میگذرد. در آن ایام استاد هنوز تحت تا’ثیر اساتیدشان نظیر دو برادران میرخانی و مرحوم کاوه بودند و سبک خاص خودشان را نیافته بودند. اگر به نوع آثاری که در مجله‌ی «هنر و مردم» قدیم از استاد امیرخانی چاپ میشد دقت کنی (البته اگر به آن ها دسترسی داشته باشی) خواهی دید که در همین حال و هواست. به هر حال از دقت بجای تو تشکر میکنم. اگر برایت مقدور است شماره تلفنت را به طور خصوصی برایم ارسال کن تا بیشتر با هم در باب خط و خوشنویسی گپ بزنیم.

این دوست در ۵ دی ۸۶ برایم ایمیل زد:پا تشكرازعنايتتان نسپت به سوال من در مورد چليپاي (هزارت دل٠٠٠)با توجه به محدوديت بنده در نگارش حروف عربي  اجازه ميخواهم توجهتانرا مختصرا به چند نكته جلب نمايم كه بنده تاكنون در كارهاي قبلي استاد هم مشاهده ننموده ام٠قوس مدات (ت)
ا
تصال (ش و ه) در كلمه (ويشه)دايره غ و ش در كلمات (داغ و ويش)ومهمتر از همه شيوه‌ي تحرير (هني) كه  از ديد بنده
دليلي موجه در رد انتساب اين قطعه به آقاي اميرخانی است.
 شما در جواب نامه بنده به تاريخ رقم اين قطعه اشاره فرموده ايد كه مربوط  به سال ١٣۵٩ ميباشد واينكه استاد هنوز شيوه ى خاص خود را تجربه نكرده بودند٠ خوشبختانه در ارشيو محقر خود قطعاتي از استاد يافتم كه در مجله ي هنرومردم بچاپ رسيده و تاريخ رقم آنها نيز  به سالهاي ۵٢ و ۵٣ برميگردد٠ اين دو قطعه را  بصورت دو فايل جداگانه انضمام كرده ام٠ اميدوارم با عنايت به اين قطعات و ديگر آثار متقدم ايشان نظر مجددتان رادر اين باب مشاهده كنم٠علاوه بر اين دو اثر از استاد اميرخاني به چليپايى قديمي بر خوردم بدون امضا٠ با توجه به شيوايي و قدرت قلم راقم در نگارش اين چليپا بنده احتمال ميدهم كه از آثار برادران ميرخاني وخصوصا مرحوم استاد سيد حسن باشد٠ نظر جنابتان چيست؟در ضمن گزارش خواندني‌تان را از كنسرت آقاي شجريان مشاهده نموده و از حسن دقتتان لذت پردم٠ خصوصا درمقايسه پدر و پسر٠ گفتگو را در اين باب به فرصتي ديگر حواله ميدهم٠ديگر آنكه تاخير در جواب نطرتان را تنها حمل بر مشغله بيش از حد بنده بدانيد٠ من در اروپا زندگي ميكنم و بالطپع  زندگي روزمره انرژي چنداني براي رسيدن به امورات ديگر باقي نميگذارد٠ بنده بعلت بالا بودن وجه مكالمه ي تلفني به اروپا و همچنين از اروپابه ايران ترجيح ميدهم مكالماتمانرا از همين طريق پي بگيريم هر چند كه بنده در نگارش حروف بفارسي مشكل دارم٠ آدرس پست الكترونيكي بنده نيز اين است:saiha18@hotmail.comشاد وسرافراز  پاشيد.  سعيد

                                   

چهار صفحه از یک قرآن قدیمی حدودآ ۷۰۰ ساله

۳۲ برگ از یک قرآن شریف به خط ریحان با امضای یاقوت مستعصمی
 
yaqoot yaghoot iaghoot mostasami (قدمتی حدود ۷۷۷ ساله) در تابستان ۸۵ توسط دوست کلکسیونر قزوینی‌ام امیر عاملی به دوست مجموعه‌دار قمی‌ام ح.ر به ۸ میلیون تومان فروخته شد
و دوست نوسمسارم علی نجفی آنگونه که در مکالمه‌ی تلفنی ۲۸ شهریور ۸۵ ابراز کرد، واسطه‌ی این معامله بود. مشاوره‌ی بعد از خرید ر با جناب علوی - از مجموعه‌داران معمم قمی - و تشکیک نامبرده در اصالت قرآن مزبور، خریدار را به فسخ معامله و بازستانی چک و استرداد قرآن وادار کرد. آنگونه که فروشنده به حقیر ابراز کرد، دیری نپایید که ناخرسندی بدوی ایشان، با خرسندی ناشی از فروش قرآن مزبور به ۱۲ میلیون تومان جابجا و جبران شد، ضمن اینکه ۴ ورق از آن قرآن به عنوان نمونه در نزد امیر عاملی باقی ماند. در سفر اخیرم به قزوین (اواسط آذر ۸۶) در خلال یک شب معامله و مبادله‌ی خط با عاملی،
خوشبختانه دو ورق از آن ۴ ورق به دست حقیر رسید. عاملی ابراز کرد که اصل این قرآن در خارج از کشور به ۲۸ میلیون تومان به فروش رفته است و کارشناسان خط قدیمی، آن را زیر دستگاه گذاشته و تشخیص داده‌اند که کتابت آن، ۱۰۰ سال بعد از زمان یاقوت مستعصمی (در واقع حدود ۷۰۰ سال پیش) صورت گرفته است. برخی از دوستان که اصل این چهار صفحه را در ایّام حاضر در نزد من مشاهده کردند،
ابراز نمودند که کاش این اوراق از اصل قرآن تفکیک نمی‌شد، یا دست کم اینک به اصل قرآن مزبور - حتی در قالب اهدا و به رایگان - ملحق ‌شود.  برخی دیگر هم به شوخی تواءم با جدّی پیشنهاد می‌کردند که از طریقی (مثلاً اینترنت) صاحب قرآن مزبور (که فرد یا موزه‌ای است) را پیدا کن و برای فروش این دو ورق و الحاق آن به قرآن مزبور، قیمت بالایی پیشنهاد بده! علی‌الحساب امیدوارم دوستداران اشیاء عتیقه و نایاب که به این وبلاگ سر می‌زنند، تصاویر اسکن‌شده‌ی این چهار برگ را ببینند، بپسندند و در کامپیوترشان سیو کنند:

       
در قطع کاملاً بزرگ                                                                         در قطع کاملاً بزرگ

        

در قطع کاملاً بزرگ                                                                      در قطع کاملاً بزرگ 

سیاه‌مشق خاطره‌انگیزی از مرحوم استاد عبدالله فرادی

                                                                                                                                   
این قطعه‌خط را در ۲۵ مهر ۸۶ در دفتر کار دکتر  حسین الهی قمشه‌ای در تهران دیدم و با اجازه‌ی دکتر از آن عکس دیجیتال گرفتم. استاد مرحوم عبدالله فرادی این قطعه را در داخل هواپیما و در خلال سفری که به همراه جمعی از اساتید به ترکیه داشته، روی برگی از مجله‌ی «پاسدار اسلام» نگاشته ‌است. متن سیاه‌مشق را برایتان می‌نویسم تا خودتان در جریان اطلاعات بیشتر این قطعه و حال و هوای زمان نگارش آن قرار گیرید:




من نشنیدم که خط بر آب نویسند!
هنگام سفر بر صندلی جمبوجت در خدمت سروران عظام آقایان اساتید
دکتر الهی قمشه‌ای و امیرخانی و سلحشور و همچنین جناب کابلی گل
هستیم هواپیما سخت لرزان است در آسمان ترکیه پرواز می‌کنیم
به یمن جمال استادانیم خدایشان نگاهبان باد
سبح لله فرادی ۸ / ۹ / ۶۷ میان آسمان و زمین
بخاطر شریفترین انسانها به یاد جمال عاشقان حق

                                                                                                                                      قطعه‌ی فوق در سایز کاملآ بزرگ

آخرین آپدیت‌های وبلاگ

پست چند قطعه خط و عکس منتشر‌‌نشده از استاد کرمعلی شیرازی
با افزودن یک قطعه خط جدید از ایشان که در نمایشگاه طلیعه‌ی ظهور عکاسی کرده‌ام، در ساعت ۱بعد از ظهر روز ۹ شهریور۸۶ آپدیت شد.

پست «چهار قطعه خط قدیمی برای مجموعه‌ی شخصی رضا شیخ محمدی»
با افزودن اطلاعاتی چند در مورد این قطعات و چند اسکن جدید،
در ساعت ۴ صبح روز ۲۹ مرداد ۸۶ آپدیت شد.

 

پست «چلیپاهایی به قلم آقایان و اساتید: امیرخانی، کیخسرو خروش، علی رضائیان، علی بخشی» با اصلاح بزرگنمایی چلیپای «عشاق سر به جیب نه آسان کشیده‌اند»
از علی رضائیان، در ظهر روز ۵ مرداد ۸۶ آپدیت شد.

پست « قرآن خطی به خط عبدالله عاشور »
با افزودن یک اسکن تازه از صفحه‌ی تذهیب‌دار قرآن مزبور
و بیان یک خاطره در خصوص فروش این قرآن،
در ساعت ۲ صبح روز ۵ مرداد ۸۶ آپدیت شد.

پست 
« چند قطعه خط عربی و منتشرنشده »
با تکمیل شناسنامه‌ی قطعه‌خط استاد «حامدالآمدی» و عباس بغدادی (لاحول)
در ۴ مرداد ۸۶ آپدیت شد.

اثر ناب استاد حامدالآمدی

این قطعه، قطعه‌ای ناب و نایاب از حامدالآمدی و متعلّق به دوست عرب‌زبان و خطبازم سیّد محمد حسینی (مقیم شهر ری) است و این دوست نوسمسار (تعبیر نوسمسار را از صدیق خوشنویسم جناب موحّد حسینی وام و الهام گرفته‌ام که در مورد ماها بکار می‌برد) مایل به فروش قطعه‌ی فوق حتی به ۴ میلیون تومان هم نیست.
قطعه‌ی مزبور که مدت مدیدی در دست بنده امانت بود، حدود ۵۰ سال پیش تحریر شده، قطعه‌بندی‌اش‌، قدیمی و با ابر و باد ترکیه‌ای انجام ‌شده و جدول‌کشی‌اش با طلا صورت گرفته است.
مشابه این قطعه از همین کاتب برجسته و نابغه (که از استاد حسینی موحّد شنیدم که او را «عبقریّ خط عربی» - یعنی غایت و نهایت آن - می‌نامند) در کتاب بدایع‌الخط العربی تاءلیف ناجی زین‌الدّین مصرف (صفحه‌ی ۲۵۲) به صورت سیاه و سفید چاپ شده که سال تحریرش متفاوت است و تصویر آن را مشاهده می‌کنید.
جناب استاد احمد عبدالرضایی کتیبه‌نویس خوب قمی در تابستان ۸۶ که مهمان بنده‌منزل بودند، اصل قطعه‌ی حامد و نسخه‌ی چاپ‌شده در کتاب را با هم مقایسه و ابراز عقیده کردند که قطعه‌ی اصل از جهاتی (از جمله عین علی و غیر) قویتر و بهتر است. ولی چند هفته‌بعد در جلسه‌ی مدرسین انجمن خوشنویسان که بنده قطعه‌ی اصل حامد را برای روءیت همکاران به انجمن برده بودم، با آنکه این قطعه در اصالتش به لحاظ رانش طبیعی قلم و سایه‌روشن‌های حاصل از حرکت طبیعی قلم شکی وجود ندارد و حسابش با دیگر قطعات ثلث که روی میز نور و با ساخت و ساز مداد و پرگار صورت می‌بندد و مشابه این قطعات در سنوات اخیر در قم زیاد دیده شده و توسط جناب سید محمد حسینی و علی نجفی به فروش رفته است و برخی را خود بنده خریده و معمولآ بالاتر از نرخ خرید به فروش رسانده‌ام و در عین حال دوستان شک و شبهه می‌کردند که قطعه‌ی با امضای عباس بغدادی را شاگردش مثنی mosannaa، نوشته است و قطعه‌ی با امضای هاشم و حامد، چرا کاغذهایش یکسان است؟ پس جعل است و از این حرف‌ها. اما این قطعه‌‌ی «لاتقسروا» دیگر داستانش متفاوت است و محصول میز نور و ضرب و زور! نیست و قلم به وضوح و البته به قدرت کاغذپیمایی کرده است و این اثر خلق شده و البته با استادی در برخی نقاط، دورگیری شده که همین دورگیری‌هایش هم صحنه‌ی اجرای مهارت استادی و درسی برای خوشنویسان ماست که خیلی تابلو و رسوا تیغکاری می‌کنند. به هر تقدیر به رغم همه‌ی این حرف‌ها جناب عبدالرضایی در آن جلسه‌ی انجمن، یکباره فرمایش فرمودند که شیخ! خیالت را راحت کنم. این ۴ میلیون نمی‌ارزد! و جعل است!
یادآوری: از حسینی خطباز در ۲۲ آذر ۹۰ شنیدم که قطعهء لاتقسرو را به ۳۵۰۰ دلار (بیش از چهار میلیون تومان) به فروش رسانده است.
                      آپدیت پست: ۲۲آذر ۹۰

سخنان استاد امیرخانی در خرداد ۸۵ در مورد بانوان قم که موجب حرف و حدیث شد




                                                                                     عکاس و صدابردار: رضا شیخ محمدی


بخشی از سخنان استاد غلامحسین امیرخانیostad qolamhosein gholamhosein gholamhossein amirkhaniدر ۲۳/۳/۸۵در نگارستان عروس قلم قم
و در مورد بانوان این شهر که موجب حرف و حدیث بسیار شد:

>>> اینجا را کلیک کنید!

هر کس به کسی نازد و چیزی ایضآ!

در اردیبهشت ۸۴ در وبلاگم در پارسی‌بلاگ که در آن ایام در آن فعالیت داشتم، یادداشتی نوشتم که به عوالم خوشنویسی حقیر مربوط می‌شود. امشب (۹ مهر ۸۶) صلاح دیدم لینکش را در اینجا بگذارم تا شاید دوستان استفاده کنند:
http://sheikhak.parsiblog.com/-16484.htm

سیاه‌مشق، میرزا غلامرضا اصفهانی( 1300.ق) که چند سال قبل برای مجموعه‌ی شخصی‌ام خریداری کردم.

این قطعه از قطعاتی بود که از همان روز نخست که توسّط دوست خطباز اصفهانی‌ام محمود حبیب‌اللّهی وارد قم شد، حرف و حدیث‌های بسیاری را با خود آورد. برخی آن را در حدّ شاهکارهای میرزا غلامرضا اصفهانی می‌دانستند و برخی دیگر قطعه‌خطی که در سنوات اخیر جعل شده است.
یاللعجب که برخی از بزرگان همچون استاد سیّد محمّد حسینی موحّد، دو برخورد متفاوت و متضاد با این قطعه نمودند:   ابتدا آن را جعلی دانستند و در مرحله‌ی بعد و بعد از اینکه چند روز این قطعه مهمان آن‌ها و به رسم امانت در اختیارشان بود، مدّعی شدند که از بهترین‌های غلامرضاست. وقتی حقیر این قطعه را از آقای محمود حبیب‌اللهی (مسئول نگارستان عروس قلم قم) به قیمت یک و نیم میلیون تومان خریداری کردم، روزی آن را نزد استاد موحد بردم و ایشان در پشت قطعه به تقاضای حقیر امضا کردند و مطلب نوشتند و تاءیید کردند که قطعه، درجه‌ی یک، اصل و حاصل دست و پنجه‌ی میرزا غلامرضا اصفهانی است. در این فاصله قطعه را به دیگران هم نشان دادم. دوست خوشنویسم احمد پیله‌چی معتقد به جعلی‌بودن آن بود. آن را در انجمن خوشنویسان دزاشیب به آقای پیله‌چی نشان دادم و از قاب خارج کردم. دقایق متمادی زیر ذره‌بین و لوپ به آن نگریست و  ابراز نظر کرد که جعلی است. ابتدا گفت که رد و رگه‌های موازی که در اثر هست، محصول دستگاه فتوکپی است. بعد که از شیشه خارج کردم، گفت:«نه! آن نظری که دادم منتفی است؛ ولی همچنان بر این باورم که جعل است! اما تکنیک جعلش را نمی‌دانم
تاءییدیه استاد حسینی موحد در پشت قطعهدوستم امیر عاملی نیز که در قزوین این قطعه را دید، ابراز کرد که جعلی است و کسی که این کار را می‌کند، استاد است و نخبه در این کار. عاملی حاضر به خرید این قطعه به نرخ پیشنهادی من نشد؛ ولی گفت اگر امانت در دست من باشد، شاید بتوانم کاری برایت بکنم. تعجب می‌کرد که من چگونه سه و نیم میلیون تومان برای این قطعه خرج کرده‌ام. در  نهایت هم این قطعه در اختیار ما ماند. دوست خوشنویس و معامله‌گر خط حقیر: علی نجفی پیشنهاد ۲ میلیون تومانی برای خرید این قطعه به من داد. در نهایت یک شب در خلال نشستی با سید رضا بنی‌رضی (نسخ‌نویس خوب معاصر) این قطعه را که ایشان هم بدون هیچ دلیل متقن و قاطعی قائل به جعل آن بود، از آن خود کرد و در ازایش چهار قطعه نسخ و شکسته‌نستعلیق قدیمی را از ایشان گرفتم که اسکن آن‌ها را در این وبلاگ قرار داده‌ام.
بنی‌رضی در دیدارهای بعد هم که با هم داشتیم، ابراز کرد:
قطعه را به استاد امیرخانی نشان دادم و در همان نگاه اول آن را به کناری نهاد و گفت: جعل است!  بنی‌رضی افزود:
استاد کرمعلی شیرازی نیز مشابه این عقیده را داشت.
به هر تقدیر پرونده‌ی مربوط به این قطعه مفتوح است و کارشناسان خط می‌توانند همچنان آن را بررسی و ارزیابی کنند و در رد و اثبات آن نظر دهند. جناب استاد احمد عبدالرضایی نیز در نخستین باری که این قطعه را در مقابل نگارستان اشراق قم و در حضور علی رضائیان که خود از شیفتگان این قطعه است، به ایشان نشان دادم، به رغم انتظار من سه‌فازشان نپرید و قطعه را معمولی دانستند و گفتند: اگر هم غلامرضا باشد، در حال خوبی آن را تحریر نکرده است.
و اکنون بهمن ۸۶ است. افراد مختلفی در این فاصله باز در باب این قطعه نظر داده‌اند. دوست اصفهانی و خطبازم عادل محمدی اهل اصفهان و دانشجوی متالورژی در کیش در تماس تلفنی با موبایل بنده که سبب‌ساز شروع رابطه‌ی من با ایشان شد و در روزهای اخیر به دیدار حضوری‌ام با ایشان منجر گردید، ابراز نظر کرد که این قطعه اصل و اصیل است.
عجیبتر اینکه در ماه‌های اخیر شنیدم که جناب بنی‌رضی که در حال حاضر مالک این قطعه است و همیشه از آن تاکنون به عنوان قطعه‌ی جعلی یاد می‌کرده و در عین حال هر وقت که محمود حبیب‌اللهی برای خرید آن و یا ابراز تمایل به خرید آن نزد او می‌رفته است، ابراز می‌کرده که دو تا قطعه‌ی اصل میرحسین خوشنویسباشی برای من بیاور و این را ببر، جدیداً شنیدم که تغییر عقیده داده و معتقد شده که این قطعه، اصل است و اگر هم جعل شده در زمان خود میرزا غلامرضا جعل شده است. حبیب‌اللهی حتی گفت: فکر می‌کردم تا حالا خبر داشته باشی که بنی‌رضی در این خصوص تغییر عقیده داده. در دیدار که با بنی‌رضی در بنده‌منزل در هفته‌های اخیر داشتیم، مسئله را جویا شدم. گفت: نه! من تغییر عقیده نداده‌ام. منتهای مراتب من وقتی این قطعه به سینه‌ی دیوار خانه‌ام هست، وقتی کسی از من می‌پرسد، این قطعه چطور است؟ در جواب نمی‌گویم: جعل است! همچنان که نمی‌گویم: اصل است! بلکه می‌گویم: خطّ خوبی است! و واقعیّت را می‌گویم. طرف در این حال خیال می‌کند و این حس به او منتقل می‌شود که من گفتم: اصل است! و می‌رود اینور و آنور مطرح می‌کند که من تغییر عقیده داده‌ام. خبر تازه در مورد دیدگاه جناب پیله‌چی در مورد این قطعه: حبیب‌اللّهی می‌گفت: در منزل بنی‌رضی که بودیم و پیله‌چی هم بود، شاهد تغییر عقیده‌ی پیله‌چی هم بودیم. او که تا قبل از این به شدّت قائل به عدم اصالت این قطعه بود، این بار در باره‌ی جعلی‌بودن آن چیزی نگفت و حتی در مقابل این سوءال بنی‌رضی که قیمت این قطعه را سوءال کرد، قیمت بالایی (ظاهراً در حد ۴ میلیون تومان) برای آن در نظر گرفت. (سید محمد حسینی در دیدار اخیر در منزل این مطلب را به همین شکل نقل کرد و در مورد قیمت گفت: پیله‌چی به بنی‌رضی گفته بود که ۶ یا ۸ میلیون تومان می‌ارزد!)
دوست خوشنویس اصفهانی‌ام مصطفی رضایی در تابستان ۸۷ ابراز می‌کرد: در منزل بنی‌رضی بودیم. قطعه‌ی حاضر را بر دیوار دیدم. صحبت اصالت یا عدم اصالت آن شد. ابراز کرد: «این اصل است و آنکه در کتاب مرقعات خط چاپ شده است، جعل است!»

لینک‌های مرتبط:
http://sheikh.ir/post/559
http://i2.tinypic.com/qsob2g.jpg

 


یک یادآوری و گله‌گزاری: اکتفا به کپی‌کردن تصویر این قطعه خط در آلبوم میرزا غلامرضا اصفهانی در گروه پرشین‏کالیگرافی در فیس‏بوک در اواخر سال ۹۰ شمسی بدون اشاره به نام وبلاگ حاضر و با ندیده‌انگاشتن اطّلاعات مبسوط درج‏شده در این پست و بدون قید نام حقیر به عنوان کسی که هر چه باشد، زمانی مالک این قطعه بودم، اگر نگویم خباثت‌آمیز دست کم غیرمنصفانه است.
اگر به سیاق بسیاری از فروشندگان کالا، عیوب جنس‌هایم را پنهان و قوّتهایش را بزرگنمایی می‌کردم، اینقدر دلم نمی‌سوخت. خشم و عصبانیّتم بیشتر بدین خاطر است که صاف و صادق در خصوص آثار خوشنویسی و اصالت یا عدم اصالت آنها حتّی در زمانی که یک قطعه در تملّک من است و علی‌القاعده فقط باید از نقاط قوّتش بگویم، داد سخن می‌دهم...... در همین پست بدون لاپوشانی در اسفند ۸۴ تمام حرف و حدیث‌ها را نقل کردم.... این کار حتی موجب تعجّب محمود حبیب‌اللهی - که قطعه را از او خریده و طالب بازخرید آن بود - شد......... محمود در مقطعی که این قطعه خط را به من فروخت، همچنان در فکر آن بود که مجددا آن را به مجموعه‌اش بازگرداند. یک بار به من گفت:
«افرادی را ماءمور می‌کردم که با شما از در صحبت وارد شوند که این خط را بفروشید یا مبادله کنید.»
آنها به من خبر می‌دادند که وقتی نزد شیخ رفتیم، بدون توسّل به شیوهء رایج در بین کاسبان که عیوب کالا را زیر بغل پنهان می‌کنند و محسّناتش را کف دست می‌گذارند، نه گذاشت و نه برداشت و بلافاصله که گفتیم اگر فروشنده هستید، طالب سیاه‌مشق کلّمینی هستیم، برگشت گفت: «این قطعه مشکوک است‌! مشکلی باهاش ندارید؟» و اینگونه راءیمان را برای خرید زد.
البته هدف شیخ از صداقت‌، نه صادقانه‌زیستن که استفاده از این اهرم برای نجات و جلب اعتماد طرف مقابل است که در بسیاری از موارد هم جواب داده است....  چه معنا دارد که حضرات، با وجود این صداقت در این بلاگ و در این پست، جوری با این قطعه برخورد کنند که انگار نخستین بار است در خصوص عدم اصالت آن به کشف بزرگ و تازه نایل شده‌اند.
جوّ زشتی است که اخلاق مرا هم اینجوری کرده است که می‏بینید!.... مدام در فکر پنجول‌کشیدن به این آتمسفر زننده با شیوه‏های خاص هستم. نوعا عصبانی نمی‏شوم و به جایش به طبل بیعاری می‏زنم و به طنز استهزاآمیز توسّل می‏جویم که خیلی هم کیف دارد. واترمارک‌های مضحک من یک دهن‌کجی به حضرات شبیخون‌زنی است که یقین دارم اگر توان فنّیش را داشتند، مبادرت به حذف آنها می‌کردند و نیز امحای نام بنده و نام وبلاگ و شماره موبایلم از زیر قطعات خوشنویسی.... من با راه‏های شیخانه‌ام برای این جماعت شکلک در می‌آورم. مرا به ناحق از گروه فیس‌بوکیشان دک کردند؛ اما هنوز انگار هرازگاهی سروکلّهء خودم و دسته‏گل‏هایم و واترمارک‏های مضحکم پیدا می‌شود  و این، لذّتی شیطانی به من می‏دهد.

پیش‌درآمد

سلام بر قلمداران عزیز که مجهز به سلاحی هستند که خدایشان در قرآن بدان قسم یاد کرده است.
وبلاگ اصلی بنده رضا شیخ‌محمّدی این است:  
http://sheikh.blogfa.com/ یا: www.eshq.ir
و تأسیس وبلاگی مستقل در باره‌ی خط و خوشنویسی - هنری که همواره در شمار علایق و دلمشغولی‌های من بوده است، امری ضروری بود
که بحمدالله در سایت خوب «بلاگفا» بدان نایل شدم. چه نیکو که نام کاربری khat توسط کسی قبلآ رزرو نشده بود و توانستم در کمال ناباوری آن را در ۱۴ اسفند ۸۴ به نام خود ثبت کنم و همواره از این بابت خرسند و خشنودم.
لینک مقالات، مطالب، یادداشت‌ها و خاطراتی که بر مدار خوشنویسی
در وبلاگ اصلیم sheikh.blogfa در باره‌ی خوشنویسی نگاشته‌ام (و سعی می‌کنم از این به بعد در همین وبلاگ حاضر متمرکز کنم) در اینجا قرار می‌دهم تا دوستان علاقمند بدان دسترسی داشته باشند:

هادی گل‌محمدی و استاد غلامحسین امیرخانی

چند قطعه‌خط و عکس منتشرنشده از استاد «کرمعلی شیرازی

گزارش منتشرنشده‌ی کنگره‌ی میرعماد در قزوین و اصفهان.مهر۸۳


یادداشت روزانه‌ام در ۹ اردیبهشت ۸۴
در باره ی استاد غلامحسین امیرخانی، حسین غلامی، میثم سلطانی، حسین شیری و ...

یادداشت روزانه‌ام در ۱۳ اردیبهشت ۸۴

دو شعر طنز سروده‌ی حقیر
در باره‌ی حسن اعرابی خوشنویس و شاعر قمی

عکس بنده و اساتید: قربانعلی اجلی و اسماعیلی قوچانی در مهر 64